بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد ششم / قسمت هشتم: تبدیل سالهای شمسی به شاهنشاهی، گرفتن نام برخی از ماههای شمسی از نام فرشتگان در آیین...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

تبديل سالهاي شمسي به باستاني دردورۀ پنجم

تا در دورۀ پنجم مجلس شوراي ملّي در جلسۀ يكصد و چهل و سوّم كه روز سه شنبه 27 حوت 1303 شمسي و مطابق با 21 شعبان 1342 قمري بود، تاريخ شمسي را كه طبق بروج و به اسامي عربي بود، نسخ، و به جاي آن تاريخ هجري شمسي باستاني قرار دادند.


ص 183

آنچه در آن مجلس از نطق‌ها و خطابه‌ها خوانده شد كه از اين امر جلوگيري به عمل آيد موثّر واقع نشد، و مخصوصاً جناب شريعتمدار دامغاني مستدلاً بيان كرد كه: ماههاي شمسي كه طبق حركت آفتاب در برج‌ها معيّن و مقررّ است بهتر است از ماههاي ساختگي باستاني كه با اصول علمي هيچگونه موافقت ندارد.

اصل اين پيشنهاد به وسيلۀ ارباب كيخسرو شاهرخ [259] مرد زرتشتي مذهب و دشمن اسلام و از اعضاء فراماسونري ايران، و به تشويق و ترغيب سيّد حسن تقي زاده [260] مهره خاص اجنبي، و از رؤساء و سابقه داران شصت سالۀ فراماسونري در ايران صورت گرفت.

سيّد محمّد تديّن [261] چنانكه از گفتار او در همان مجلس پيداست، سهم به سزائي در اين انگيزه داشته است.

اين پيشنهاد بدين طور بود كه در تاريخ رسمي شمسي كشور، دو تغيير بايد داده شود: اوّل _ نامهاي عربي از حمل و ثور و جوزا به نام ماههاي ايران باستاني: فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور، مهر، آبان، آذر، دي، بهمن، اسفند [262] تبديل شود.

دوّم _ در تعداد روزهاي اين بروج، شش ماه اوّل را 31 روز، و پنج ماه دوّم را 30 روز، و ماه آخر را 29 گرفت، اين می‌شود سيصد و شصت و پنج روز. و براي خوردۀ آن هر چهار سال يك بار اسفند ماه را 30 روز بگيرند، و آن سال را 366 روز محاسبه كنند.

می‌گفتند: اين طريق از تقويم سلطان ملكشاه سلجوقي اخذ شده است، و چون او ملاحظه كرد كه سالهاي شمسي به واسطۀ عدم محاسبۀ تعديلات، و عدم


ص184

محاسبۀ كبائس دقيق رو به عقب رفته است، لذا با تنظيم و تنسيق حكيم عمر خيّام و بعضي از منجّمين ديگر، سالهاي شمسي را بدين گونه قرار داد، كه: تمام برج‌ها سي روز باشد، كه مجموعاً می‌شود سيصد و شصت روز، نگاه براي كسر نيامدن سالها پنج روز به آخر آبان ماه، و يا اسفند ماه اضافه می‌كردند، و آن را خمسۀ مسترقه می‌گفتند، و اين هم به علّت آن بود كه زرتشتيان قبل از اسلام پنج روز از سال را جزو سال حساب نمي كردند، و در آن پنج روز مجّاناً دنبال كارهاي خير می‌رفتند.

و با اين پنج روز، سال سيصد و شصت و پنج روز می‌شد، و هر چهار سال يك سال را كبيسه می‌كردند، و سيصد و شصت و شش روز می‌گرفتند، و باز براي حساب دقيق تر، كبيسۀ دوّم گرفته و هر سي و سه سال يكبار سال كبيسه را سال پنجم قرار می‌دادند، يعني بعد از سال 29 و 30 و 31 كه می‌بايد سال سي و دوم را كبيسه بگيرند يكسال عقب انداخته و سال 33 را كبيسه می‌كردند[263].

با اين حساب سالهاي شمسي تا شش هزار سال فقط يك روز عقب می‌افتد.

سلطان ملكشاه سلجوقي اين تقويم را تنظيم و ابتداي سال را نيز مبدأ جلوس خود به تخت سلطنت قرار داد. تاريخ هرجي را ناديده گرفت. و اين تقويم را می‌خواست رائج كند.

ولي به علّت تغيير مبدأ تاريخ از هجرت به جلوس بر تخت سلطنت خويش، مردم نپذيرفتند، و در ايران اين تقويم رائج نشد، ولي از جهت محاسبه دقيق است.

حال اگر شش ماه اوّل را سي و يك روز، و شش ماه دوّم را سي روز، و روزهاي اسفند را بيست و نه روز قرار دهيم، و هر چهار سال يك بار كبيسه كنيم، و هر سي و سي سال يكبار كبيسۀ دوم بگيريم، در تعداد روزهاي سال مجموعاً تغييري پيدا نمي شود، و سال هم به عقب نمي افتد، يعني از نقطه نظر محتوا طبق تقويم


ص185

ملكشاه است، و از نظر تعداد روزهاي هر ماه بخصوصه، با آن تفاوت دارد، و اين امر مهمّي نيست.

و خلاصۀ مطلب آنكه در سالهاي شمسي به اندازه بودن سر و ته سالها لازم است، ولي ماههاي شمسي چه تفاوت می‌كند، كه سي روز باشد، يا سي و يك روز، و يا كمتر، و يا بيشتر، عمده حساب مجموع است.

ما اسم فروردين را براي ماه اوّل بهار قرار می‌دهيم خواه با برج حمل تطبيق كند، و يا نكند.

اين از جهت تعداد روزهاي برج ها، و اما از جهت تغيير اسامي، گفتند: هيچ مهم نيست. فقط تغيير الفاظ است، و به جائي صدمه نمي زند، الفاظ عربي را برداشتن و بجاي آن الفاظ باستاني گذاردن، موجب احياء سنّت ملّي است. و هر ملّتي بايد آئين خود را محترم بشمارد، و مخصوصاً گفتند كه: اسلام هم ما را به احياء سنّت هاي ملّي دعوت كرده است.

چون به آنها گفته شد: منظور شما برداشتن محرّم و صفر است! گفتند: ما چنين منظوري نداريم! امور شرعيّه بجاي خود محفوظ است، ما می‌خواهيم الفاظ عربي را برداريم، و الفاظ زيبا و قشنگ باستاني را بجاي آن گذاريم! ما كه نبايد از عرب هم عرب‌تر شويم، امروزه در بين النّهرين (عراق) و غيره، نامهاي تشرين و كانون و شباط به كار می‌برند، و هيچ به ياد نداريم كه كشور عربي نام حمل و جوزا و سنبله به كار برد.

در اينجا كه مرحوم مجاهد عالم عاليقدر سيّد حسن مدرّس گفت: در تمام ممالك اسلامي محرّم و صفر استعمال می‌كنند، گفتند: ما به محرّم و صفر كار نداريم، آن مال ملّتهاست، كه امرو شرعيّۀ خود را انجام می‌دهند، گفتار ما راجع به تقويم رسمي دولتي است، نه امور شرعيۀ مردم.

و همين تقويم رسمي شمسي را كه تا به حال داشتيم، اينك می‌خواهيم الفاظ ماهها را تغيير دهيم، و اين ضرري نمي زند، و به محرّم و صفر كاري ندارد. آنها به جاي خود محفوظند. ما می‌خواهيم اسم حمل و جوزا را به ارديبهشت و فروردين تبديل كنيم، و اين احياء سنّت و آثار كهن است.


ص186

يكي از نمايندگان مخالف گفت: شما اگر می‌خواهيد تغيير الفاظ بدهيد، به الفاظي كه يكي از منجّمين فعلي براي اين ماهها ساخته است، و بسيار مناسب‌تر است تغيير دهيد. سيّد جلال الدّين طهراني تقويمي ساخته است و نام ماههاي سال شمسي را به ترتيب از اينقرار قرار داده است: چمن آرا، گل آور، جان پرور، گرماخيز، آتش بيز، جهان بخش، ذژم خوي، باران ريز، اندوهگين، سرماده، برف آور، مشگين فام. [264]

اين نامها بسيار زيباتر و از جهت معني مناسبتش بيشتر است، تا معانيي كه آقاي ارباب كيخسرو از روي كتابهاي باستاني تهيّه كرده‌اند.

چمن آرا مناسبتش بيشتر است تا فروردين كه آن را به (هم مانندي روانان) كه مساوات ارواح باشد ترجمه كرده‌اند.

و گل آور بهتر است از ارديبهشت كه به (نظم كام و تقدّس بهترين) ترجمه كرده‌اند.

باري آنان اصرار داشتند كه چون احياء سنّت كهن است، الفاظ فروردين و ارديبهشت و غيرها بهتر است، و حتّي در لفظ مرداد گفتند حتماً بايد أمرداد باشد، با همزۀ مفتوحه، چون در لغت باستاني با همزه است. [265]


ص187

باري هر چه وكلاي مخالف گفتند: بايد روي اين مطالب تأمّل شود، و فعلاً كارهاي مهمتري مجلس در بر دارد، و فعلاً در آن موادّ مذاكره كنيم، و وقت مجلس را به تغيير نام نگيريم، سودي نبخشيد، و با قيام و قعودهائي با فوريّت رأي گرفته شد.

در اين جلسه حقيقتاً نمايندگان مخالف را اغفال كردند و گفتند: الفاظ باستاني و حفظ مليّت و قوميّت است، ديگر شرح ندادند كه اين الفاظ از أوستا گرفته شده، و نام شش فرشتۀ نمايندۀ أهورامزدا كه زنده و جاودانه‌اند در ميان اين ماههاست، و آنها عبارتند از: ارديبهشت و خرداد و أمرداد و شهريور و بهمن و اسفند.

بسياري از نمايندگان مخالف هم گيج و ويج شده، نمي فهميدند چه بگويند، می‌گفتند: ما با آداب و رسوم ملّيّت مخالف نيستيم. يك نفر نگفت: اين آداب ملّيّت، ملّيّت زردشت است، اسلام آئين زردشت را به باد فنا داد، و آفتاب درخشانش ديگر زمينه اي، براي ذكري از أهورامزدا و فرشتگان او باقي نمي گذارد.

در كشور اسلام و آئين محمّدي و رسميّت قرآن كريم، چه معني دارد كه تاريخ را بر اساس روزها و ماههاي زردشتي قرار دهند؟ اين نسخ اسلام است، صحبت از الفاظ قشنگ نيست، صحبت از حملۀ ديو شوم اهريمني بر كيان اسلام است.امروز شما نام ماهها را به نام فرشتگان مذهب زردشت می‌گذاريد! و از ترس


ص188

و عدم موقعيّت رأس تاريخ را به همان هجرت رسول الله باقي می‌گذاريد! فردا آن را هم عوض می‌كنيد! و تاريخ هخامنشي، با مبدأ جلوس سيروس بزرگترين پادشاه هخامنشي، و يا با مبدأ سلطنت كورش و يا داريوش می‌گذاريد! و يا مبدأ سلطنت پهلوي را همانند سلطان سلجوقي، به عنوان پديد آورندۀ آثار نوين و بر اندازندۀ ارتجاع و فرسودگي مذهب و افكار كهنه، مبدأ تاريخ قرار می‌دهيد!

در آن مجلس كسي كه بالنّسبه دفاع كرد، مرحوم شريعتمدار دامغاني بود كه مستدلاًّ گفت: تغيير روزهاي ماهها فائده ندارد، و خروج از موازين علميّه می‌باشد، و الفاظ حمل و ثور و جوزا از الفاظ فروردين و ارديبهشت كه معناي مناسبي ندارند بهتر است، ولي مطلب را نشكافت، و مبرهن نكرد كه اين پيشنهاد تغيير تاريخ به عنوان احياء سنّت ملّي، در حقيقت احياء سنّت زردشت، و اماتة احكام شرعي و اساسي محمّدي در كشور اسلام است.

زيرا همانطور كه ما اينجا بيان كرديم و در تعليقه نامي از فرشتگان آئين زردشت برديم، شايد او نمي دانست، و از اصل و ريشۀ اين تغيير خبر نداشت. زيرا پيشنهاد كنندگان، مقصد خود را مخفي كرده، و فقط به عنوان تغيير الفاظ عربي به تغيير الفاظ باستاني وارد مسئله شدند، و گفتند: فقط مسئلۀ تغيير الفاظ است و بسيار مسئلۀ سهل و آسان است.

در روز 27 حوت 1303 مطابق 21 شعبان 1342 كه سه روز به نوروز مانده بود، با اين عجله و شتاب، در يك جلسه رأي گرفتند [266]، و تاريخ را عوض كردند [267] و


ص189

پس از تشريفات لازم در 11 فروردين 1304 شمسي به تصويب رسيد و مؤتمن الملك (حسين پيرنيا) كه در آن دوره رئيس مجلس بود به صورت نظامنامه به دولت ابلاغ كرد كه در دوائر دولتي اجراء نمايند. و به عنوان هديۀ نوروزي براي ملّت ايران الفاظ قشنگ ارديبهشت و بهمن را آوردند، و زهر جانكاه را با پوشش هاي شيرين ملّيپت به خورد مردم دادند، به طوريكه تا به حال هم بسياري از حقيقت مسئله آگاه نيستند، و نامهاي باستاني را بر زبان می‌آورند و اصلش را نمي دانند.

در اثر رسمي شدن نامهاي فروردين و ارديبهشت، در ادارات دولتي و مدارس و تقاويم و اعلانات، اولاً اين نامها كه تا آن زمان جز عدّه معدودي كسي از آنها خبري نداشت، مشهور و معروف شدند، و از مدارس به منازل، و از تقويم هاي اداري به تقويم هاي ديواري منزلي سرايت كرد، و آذر و بهمن و اسفند، همچون قل هو الله احد محفوظ هر خرد و پير، و زن و مرد شد.

و ثانياً نام محرّم و صفر و ربيع الأوّل و جمادي الثّاني و ذوالقعده و غيرها كم كم از بين رفت، نه كسي از اين ماهها، و از دخول و خروجش خبري داشت، و نه اعمال روزانه و تكاليف اجتماعيّه و تشريفات و دعوت‌ها و جشن‌ها و ماتم‌ها و عزاهاي خود را بر اين ماهها منطبق می‌ نمود.

فقط ماه محرّم به جهت عزاداري، و ماه رمضان به جهت روزۀ، قدري معروف‌تر بود، و بجز پيرمردان تمام مردم كه می‌خواستند مثلاً در ماه رمضان روزه بگيرند می‌گفتند: مثلاً بايد امسال از 15 بهمن ماه تا 14 اسفند ماه روزه بگيريم، همچون جوانان مسلمان در خارج از كشور كه اعمال عباديّۀ خود را با روزهاي ماههاي فرنگي همچون فوريه و مارس و آوريل و مه و ژوئن و ژوئيه و غيرها منطبق می‌نمايند.

و اين درست، در خطّ همان راهي است كه استعمار كافر براي منزوي كردن آئين استوار اسلام كشيده و ترسيم نموده است، و از اينجا نيز درست در می‌يابيم كه آن كافر تا چقدر در انجام مرام خود پيروز شده، و نامهاي اجنبي و زردشتي را به جاي نامهاي اسلامي نشانده، و دست هر مرد و زن، و مورد استعمال هر عالم و عامي، و هر


ص190

اداري و بازاري، و هر كارگر و كشاورز داده است [268]، تا جائي كه از بعضي از علماء نيز ديده شده است در اعلانات خود ماههاي باستاني را به كار برده، و در امضاي خود


ص191

تاريخ شمسي و نام هاي زردشتي را به كار برده، و در ضمن گاهي از اوقات مطابق با 7 محرم 1387 هجري قمري را مثلاً با آن ضميمه نموده‌اند، و گاهي هم از اين تطبيق رفع يد كرده، و به مجرّد تاريخ باستاني اكتفا نموده‌اند.

بازگشت به فهرست

تبديل سالها ي هجري به سال شاهنشاهي

باري اين مرحلۀ دوم از تغيير بود كه پنجاه سال تمام دوران خود را طّي كرد، و پيوسته در صدد پيدا شدن زمينۀ مساعد براي اجراي طرح مسئلۀ سوم بودند، و آن كه از جهت اهميّت بسيار از تغيير دو مرحلۀ قبل، مهمتر بود، نسخ تاريخ هجري و تبديل آن به تاريخ شاهنشاهي بود. يعني نسخ خود رسول الله و به روي كار آمدن طاغوت و رسميّت حكّام جائر در عقائد و سرنوشت قلوب ملّت.

گرچه مدّتها بود كه طاغوت بر ملّت حاكم بود، ولي تا به حال اعلان نسخ حكومت رسول الله، و اعلان نسخ قرآن و اعلان نسخ شرف و فضيلت و وحي و نبوّت و ولايت، و نسخ ايمان و عقيده نشده بود.

اينكه با اين تغيير، جهارا علي رؤوس الأشهاد، اعلان عدم نياز به دين و مذهب، و آئين محمّدي، و بريدن زنجير ظاهر را با باطن، و بيرون جستن از دامان معنويّت و روحانيّت رسول خدا و استغناء و عدم نياز به احكام الهيّه را نمودند.

ما در اينجا متن روزنامۀ اطّلاعات مورخه يكشنبه 24 اسفند ماه 1354 شمارۀ 14959 را می‌آوريم و سپس به بحث مختصري در پيرامون آن خواهيم پرداخت:

متن درشت روزنامه: امروز با تصويب يك قطعنامۀ تاريخي در جلسۀ مشترك مجلسين، تقويم و مبدأ تاريخ ايران تغيير كرد. نوروز آينده سال 2535 شاهنشاهي خواهد بود.

نخست وزير هويدا: تقويم مذهبي كماكان مورد استفاده است.

قطعنامۀ اجلاسيۀ مشترك مجلسين سنا و شوراي ملّي به رياست جعفر شريف امامي در كاخ سنا.

ابتدا در ود و سپاس خود را بر دودمان پهلوي فرستاده از زحمات 50 سالۀ آنان در راه اعتلاء مملكت قدرداني می‌نمايد، و انقلاب شاه و مردم را تنها عامل رهائي و آزادي و استقلال ميهن به شمار می‌آورد.

و اينك متن مورد نظر:


ص192

مجلسين با ايماني قاطع به نظام شاهنشاهي، كه در طول بيش از 25 قرن منشأ و مبناي قوام و دوام قوميّت و ملّيّت كشور ما بوده است، آغاز سلطنت كورش كبير بنيان گزار شاهنشاهي ايران را به عنوان سر آغاز تقويم و مبدأ تاريخ ملّي ايران به شمار می‌آورد [269] مجلسين با اعتقاد راسخ به اصول حزب رستاخيز ملّت ايران، اين قطعنامه را در جلسۀ مشترك مورّخ بيست و چهارم اسفند ماه يكهزار و سيصد و پنجاه و چهار تصويب نمودند.

در اين جلسه ابتدا رئيس مجلس و بعد سناتور دكتر عيسي صديق، هلاكو رامبد، سناتور عماد تربتي، دكتر مصطفي الموتي، سناتور شوكت ملك جهانباني، خانم دكتر مهين صنيع صحبت كردند، و آنگاه قطعنامه به اتّلفاق آراء تصويب شد.

ابتدا شريف امامي طي نطق افتتاحيّۀ خود از زحمات شاه تجليل كرده، و اظهار می‌دارد براي كمي وقت، دو مجلس در هم ادغام شده، و از هر كدام سه نفر نماينده صحبت می‌نمايند (روز تولّد رضا شاه).

قطعنامه توسّط دكتر جواد سعيد نائب رئيس مجلس شوراي ملّي قرائت شد و آنگاه هويدا سخن گفت.

سخنران اول دكتر صديق بود كه پس از ستايش از زحمات رضاشاه، و شرح احوال ايران در آن دوره، و هرج و مرج، اقدامات مهم او را به چند مورد تقسيم می‌كند:


ص193

اعزام دانشجو به خارج، تأسيس دانشگاه تهران در فروردين 1310، تحصيل رايگان در تمام كشور، تشكيل باشگاه و استخرهاي شنا به دست ولايتعهد، برگزاري هزارۀ فردوسي در 1313 و گشايش آرامگاه وي در طوس (در سال مذكور در دانشگاههاي درجه اول دنيا نيز فردوسي و خدمات او به زبان و ملّيّت و تاريخ ايران مورد تجليل واقع شد)، و اقدام بسيار مهم كه به نظر ممتنع می‌آمد، رفع حجاب از زنان بود در 17 ديماه 1314، و اجتماع دانشمندان دنيا و تحقيق دربارۀ فردوسي و مفاخر ايران ملّي.

و سپس در اين مورد شرح می‌دهد و بعداً دربارۀ زحمات و خدمات محمّدرضا شاه سخن گفته، و پس از آن دربارۀ انقلاب سفيد بحث كرده است.

و پس از دكتر صديق، سناتور عماد تربتي سخنراني كرد، و او نيز مانند صديق مطالبي ايراد كرد.

و پس از او سناتور شوكت ملك جهانباني سخنراني كرد، و از سعي رضاشاه در مورد كشف حجاب سخن گفت.

و پس از او دكتر مصطفي الموتي در همين زمينه‌ها سخنراني نمود.

و پس از او هلاكو رامبد، و پس از او نيز خانم دكتر مهين صنيع در همين زمينه‌ها سخن گفتند.

و پس از تصويب قطعنامه، سناتور علاّمۀ وحيدي سخنراني كرد، و چون اين سخنراني بسيار مزوّرانه و مكّارانه و شامل تحريف و تبديل معنوي است، و استادانه با دليل، حكّام جور را تأييد كرده و از زبان رسول الله آنها را ستوده است، و روايات و اخبراي كه دربارۀ امام و حاكم عادل وارد شده است بر سلاطين جور و حكّام فاسق و جائر تطبيق نموده است، لذا ما عين گفتار او را می‌آوريم؛ تا خوانندگان خود به موارد شيطنت و تدليس و تلبيس او پي برند، او سخنراني خود را بدين گونه آغاز كرد:

اجازه بفرمائيد به مباني دين مبين اسلام و به موازين استنباط و اجتهاد، مختصري در عظمت بنيانگزار شاهنشاهي ايران كورش كبير و وجوب اطاعت از پادشاهان را به استحضار برساند.

در علم اصول، مأخذ استنباط: كتاب و سنّت و اجماع و عقل است، كتاب


ص194

يعني قرآن مجيد، كتاب آسماني و راهنماي جهاني كه بر رسول اكرم (ص) نازل شده است، و در اين كتاب مقدّس الهي آيات با هراتي مربوط به شخيّت و خيرخواهي و بشر دوستي كورش كبير به نام ذوالقرنين ديده می‌ شود.

(و يسئلونك عن ذي القرنين قل سأتلومنه ذكراً) و نام گزاري كورش كبير به ذوالقرنين از لطائف معجزات قرآن مبين است، كه پس از پژوهشهاي دقيق علمي معلوم شد كه دو طرف كلاه اين شاهنشاه دو برآمدگي داشته است، و به اين مناسبت قرآن كريم از اين شهريار گرانقدر به نام ذوالقرنين ياد فرموده است»

سپس براي دفع اينكه مقصود از ذوالقرنين اسكندر است، می‌گويد: «اسكندر مرد ظالم و سفّاكي بوده است و قرآن كريم هيچگاه مدح مرد ظالم را نمي كند».

و سپس می‌گويد: «مفاد آيات ديگر هم نمايانگر پندار و رفتار اين شاهنشاه دادگستر است».

و می‌گويد: «اكنون به ذكر عظمت پادشاه و اعتقاد به رژيم سلطنت می‌پردازم: در خبر است كه خداي جليل به ابراهيم خليل خطاب فرمود: اي، ابراهيم! تو مظهر آگاهي مائي و پادشاه مظهر شاهي ما. و از اين خبر چنين استفاده می‌شود كه مقام شامخ سلطنت هميشه مورد عنايت خاصّ الهي بوده و هست.

اشاره به مضمون اين خبر است كه جلال الدّين مولوي می‌گويد كه: «پادشاهان مظهر شاهيّ حقّ». و سنّت رسول مكرّم هم مؤيّد اين خبر می‌باشد. سخني است مأثور و خبري است مشهور كه نبّي اكرم (ص) مكرّر در مكرّر در جمع صحابه بر عظمت زمان ولادت خود اشاره می‌فرمايد: ولدت في زمن الملك العادل (در زمان پادشاه عادل متولّد شده ام) كه ضمناً پيغمبر گرامي با نهايت صراحت از شاهنشاه ايران انوشيروان تجليل می‌فرمايد.

امّا حديث ديگر كه با كمال وضوح اطاعت از پادشاه را واجب می‌داند، و بهتر است قبلاً مرجع حديث را ذكر نموده، و سپس به بيان آن بپردازيم، تا تصور نرود: گفتۀ منظور مستند و مأثور نيست. مأخذ خبر كتاب معتبر و بزرگ دانشمند عالم اسلام شيخ صدوق می‌باشد، در كتاب «امالي» است: لا تذلّوا رقابكم بترك طاعه السلطان! تا اينكه می‌فرمايد: و انّ صلاحكم في صلاح سلطانكم و ان السّلطان بمنزله الوالد الرّحيم؛ فأحبّوا له ما تحبون لأنفسكم و اكرهوا له ما تكر هون لأنفسكم. «خودتان را به سبب ترك اطاعت از پادشاه خوار و سرافكنده نكنيد! صلاح شما در صلاحديد پادشاه است! پادشاه به منزلۀ پدر مهربان است، پس دوست بداريد براي او آنچه را كه براي خودتان دوست می‌داريد! و كراهت داشته باشيد براي او آنچه را كه براي خود كراهت داريد»!

حديث ديگر كه آنهم در همين كتاب معتبر و ارزنده است: قال رسول الله (ص) طاعه السلطان واجبه، و من ترك طاعه السطان فقد ترك طاعه الله عزّ و جلّ و دخل في نهيه: «اطاعت از پادشاه واجب است، و كسي كه مطيع پادشاه نباشد، مطيع خداي عزّ و جلّ نمي باشد، و از فرمان خدا سرپيچي كرده است».

می‌بينيم در اينجا بدون هيچ ابهامي اطاعت از پادشاه را اطاعت از خدا می‌داند.

اما وجوب اطاعت از پادشاه به موجب اجماع، چون ما اجماع را كاشف قول معصوم می‌دانيم، و سر سلسلۀ معصومين، اطاعت از پادشاه را واجب فرموده، نظر به وحدت ملاك، از اين لحاظ هم اطاعت از پادشاه واجب است.

بخصوص بر ما ايرانيان كه در حقيقت و به فرمودۀ مولاي متّقيان امير مؤمنان، داراي ويژگيهاي ايمان و خصائص روحاني هستيم، و از طرفي هم به شهادت تاريخ از لحاظ سنن ملّي هم فرمان شاه را فرمان خدا می‌دانيم، چه فرمان يزدان چه فرمان شاه.

و ناگفته نماند چون به موجب مفاد اخبار عديده اطاعت از پادشاه مسلّم الصّدور از معصوم است، اين را هم با توجّه به وحدت ملاك مانند اجماع مصطلح می‌دانيم.

اما دليل عقلي دائر به لزوم اطاعت از پادشاه، بديهي است سر پيچي از فرمان پادشاه عادل و دانا و توانا، موجب اختلال نظم و از هم گسيختگي امور سياسي و اجتماعي و علمي و اقتصادي و غيره می‌ باشد.

لولا السلطان لأ كل النّاس بعضهم بعضاُ. نمايندگان محترم! براي حسن


ص196

ختام حديث مشهوري را كه ناقل آن شيخ المحدّثين حرّ عاملي است نقل می‌نمايم:

اَلسُّلْطَانُ ظِلُّ اللهِ فِي الأرضِ، يَأْوِي إلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ، كه سعدي گرانمايه اين حديث را به نظم ترجمه نموده، و آميختگي سايه را با صاحب سايه افزوده است:

پادشه سايه خدا باشد         سايه از ذات كي جدا باشد؟

اكنون در اين جلسۀ مشترك پر شور و احساس كه براي تجليل از پنجاه سال شاهنشاهي پر بركت و افتخار پهلوي تشكيل يافته، و مقارن با ميلاد مسعود سر دودمان اين شاهنشاهي می‌باشد، با درود فراوان به روان پاك اين شاهنشاه كبير از خداي متعال می‌خواهيم كه به ما توفيق اطاعت و خدمت بيش از پيش به شاهنشاه آريامهر را عطا فرمايد. زنده باد شاهنشاه آريامهر و شهبانوي گرامي و والا حضرت همايون ولايتعهد. جاويد ايران.»

با دقّت در اين سخنراني ملاحظه می‌ شود كه چگونه علاّمۀ وحيدي [270] خود مسخ شده و حقايق را تحريف كرده است.


ص197

ما در اينجا به سخنان ساير گويندگان كه سخنراني كرده‌اند، و برداشتن حجاب و عفّت زنان، و يا تجليل از فردوسي افسانه ساز كه او را سمبل ملّيّت و قوميّت قلمداد كرده، و در مقابل اسلام، به اسم مقابلۀ با عرب، سر دست بلند كرده، و در زير مجسّمۀ او جمع شده و سينه می‌زنند، و نظير اين گفتارها كاري نداريم، زيرا كه اين گويندگان: افراد معلوم الحالي هستند كه از دوران طفوليّت در همين مدارس استعماري درس خوانده، و در نزد همين استاداني كه روي خطّ مشي تعيين شدۀ از خارج براي تضعيف اسلام، ملّيّت و قوميّت باستاني و ايراني زردشتي را به رخ می‌كشند، تعليم ديده‌اند. فلهذا از شنيدن اين سخنان مكررّه در مكرّره از اينها هيچ ترتيب اثري نمي دهيم.

زيرا ممشي و مسير و مبدأ و منتهي و غايت و هدف اينان جز همين قبيل سخنان توخالي و بی‌مغز چيزي نيست، اينان چه بسا كساني هستند كه در خارج تعليم و تربيت يافته، و از زبان و انديشۀ همان استادان خارجي كه براي رقاء و پيشرفت كشورهاي شرقي دايۀ از مادر مهربان‌تر هستند، مطالبي را شنيده و آموخته و به جان و دل پذيرفته و نوكر حلقه به گوش اجانب و استعمار كافر بوده و هستند، فلهذا اگر پهلوي و خاندان او را _ كه به شهادت تاريخ، دست استعمار اجنبي پنجاه سال با چماق و سر نيزه و تبعيد و حبس و شكنجه و قتل و اسارت، بر اين ملّت مسلمان تحميل كرد _ يگانه شاهنشاه عادل ملّت پرور دادگستر بدانند هيچ در شگفت نخواهيم بود.

ولي تعجّب ما از امثال وحيدي است كه چگونه با وجود سرمايه‌هاي علمي براي خوشايند شاه جائري كه خودشان از ظلم‌ها و ستم هاي او بهتر از ما خبر دارند، و در مجالس و محافل خصوصي از آن بازگو می‌كنند، براي جيفه و مردار دنيا، شرف و فضيلت خود را می‌فروشند، و براي دراز كردن دست بر سر سفرۀ فرو مايۀ آنان اينطور تملّق و چاپلوسي می‌كنند. و براي رياست چند روزه و بهره برداري از حطام كاسد اين افراد بی‌مايه، دين و مذهب و قرآن و رسول الله و اخبار و آيات را وجه المصالحه قرار می‌دهند، و همه را به ثمن بخس می‌ فروشند؟

آخر هر عاقل و دانشمندي كه به مباني اصول و فقه اسلام آشنائي داشته


ص198

باشد، با ملاحظۀ اين سخنراني اين مرد، به خوبي در می‌يابد كه جز تزوير و خدعه و مكر و فريب چيزي به كار نبرده، و جز تحريف تحويل نداده است.

قرآني كه از طرف حضرت باري براي تحكيم عدل و توحيد آمده، كجا اطاعت از حاكم را لازم می‌شمرد؟ پيامبري كه براي برقراري توحيد و عدل و مبارزۀ با شرك و ظلم بيست و سه سال خون جگر خورد، و در مدت هجرت ده سال در مدينه، خود در مقدّم ترين نقطه از صفّ مجاهدين در قبال دشمن قرار می‌گرفت، و به طور متوسّط هر دو ماهي كه در مدينه بود يك غزوه صورت می‌گرفت، و خود در آن شركت می‌فرمود، كجا خود امر به اطاعت پادشاه می‌كند و پيروي از او را بدون چون و چرا لازم می‌شمارد؟

اين رواياتي كه ايشان نقل كرده با وجود ضعف و ارسال در سند آنها هيچگاه دلالت بر پيروي حاكم جائر ندارند. مراد از سلطان، سلطان عادل، و امام بحقّ و يا فقيه جامع الشرائط منصوب از قبل امام است.

حرمت پيروي از سلطان جائر، و تبعيت از حاكم فاسق و گناهكار، به مقتضاي حديث متّفق عليه بين شيعه و سنّي: لَاطَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَهِ الْخَالِقِ «براي هيچ مخلوقي در معصيت امر خدا، اطاعتي نيست» ديگر اطلاق ياعموم براي مطلقات وجوب اطاعت سلطان بنابر فرض صحّت سند آنها باقي نمي گذارد. در قرآن كريم وجوب اطاعت را منحصراً به رسول الله، و اولي الامر كه مراد ائمّۀ دين و پيشوايان حقّۀ سيّد المرسلين‌اند معيّن فرموده، و فقط و فقط انبياء عظام كه از طرف حضرت پروردگار مبعوث می‌شدند، طبق آيات قرآن، وجوب اطاعت داشته، و خودشان به لزوم پيروي مردم از آنها امر می‌كرده‌اند.

قرآن كه سراسر از پادشاهان جائر جهان، همچون فرعون و نمرود و هامان و دست اندر كارانشان تنقيد می‌ كند، و امّت‌ها را به پيروي از پيامبران، به شورش در مقابل آنان بر می‌انگيزد، كجا خود بدون قيد و شرط اطاعت امثال آنها را لازم می‌شمرد؟

خيانت آقاي وحيدي در نقل اين اخبار، اولاً آنها را به صورت خبرهاي صحيح السّند و مشهور و معروف جلوه دادن است، كه البته چنين نيست، و در


ص199

هيچيك از مجاميع شيعه و يا اهل تسنّن با سند صحيح يافت نمي شود، و ثانياً بيان مطلق كردن و از ذكر قيد و مقيّد و خاصّ و مخصّص صرف نظر نمودن است، و اين خيانتي عظيم است.

در اينكه مراد از ذوالقرنين كورش بوده است، اشكال و ايراد بسيار است، و بر فرض صحّت اين معني، فقط قرآن خصال ذوالقرنين را ستوده است، اما كجا از لزوم پيروي و متابعت او به عنوان پادشاه، ذكري به ميان آورده است؟ ايشان نشان دهند.

و عجيب اينست كه خود ايشان در مقام استدلال كه نمي توان ذوالقرنين اسكندر باشد، می‌گويد چون او مرد ظالم بوده است، قرآن از او تعريف و تمجيد نمي كند، آنگاه چگونه خودشان از بيان قرآن و از لسان اخبار، اين بيانات را در لزوم پيروي از شاه و شاهنشاه و خاندان پهلوي دارند؟ گويا همۀ آنها مردم معصوم و طاهر و مطهّر و همچون فرشتگان سماوي بوده، و آيه تطهير درباره آنان نازل شده است.

آنچه را كه به رسول خدانسبت می‌دهند از اينكه فرموده است: ولدت في زمن الملك العادل حديثي است ساختگي و مجعول، و در هيچيك از مجاميع شيعه و سني ديده نشده است. انوشيروان مرد ظالمي بوده است و پيامبر از او تعريف نمي كند. اينكه ايشان گفته‌اند: «سخني است مأثور و خبري است مشهور كه رسول خدا مكررّ در مكررّ در جمع صحابه به عظمت زمان ولادت خود به جهت انوشيروان اشاره می‌فرمايد» دروغ محض است.

شهرت اين خبر از كجاست؟ و در كدام كتاب حديث و يا فقه و يا رجال شهرت دارد؟ و يك بار هم در ميان جمع صحابه نفرموده‌اند، تا چه رسد به مكررّ در مكررّ.

گفتار فردوسي: «چه فرمان يزدان چه فرمان شاه» بر اساس مذهب زرتشتيان است كه شاه را نمايندۀ خدا می‌ دانند، به اسلام چه مربوط؟ و اسلام خود يزدان را كه در مقابل اهرمن است، ردّ می‌ كند، و اعتقاد به او را شرك و ثنويّت می‌داند، تا چه رسد به سايۀ يزدان و نمايندۀ او.

فردوسي در مقابل اين غلط كاريهائي كه نموده است، و اين خلط و


ص200

خبط هائي كه آورده، در موقف عرصات قيامت در پيشگاه عدل پروردگار وقوف دارد، و بايد از عهده بر آيد. اين اشعاري كه حقايق را كنار می‌زند، و اطاعت سلطان و شاه و حاكم را هر چه باشد و هر كه با باشد به مردم تحميل می‌كند.

وحيدي جملۀ وَ ان صلاحكم في صلاح سلطانكم را درست عكس معني كرده است. زيرا معناي اين جمله اينست كه: «شما هنگامي صالح و پسنديده خواهيد بود كه سلطان شما صالح و خوب باشد».

ايشان اينطور معني كرده‌اند كه: «صلاح شما در صلاحديد پادشاه است» يعني شما وقتي صالح خواهيد بود كه طبق نظريّه و آنچه را كه پادشاه براي شما صلاح بداند عمل كنيد! و اين خيانت در ترجمه است.

ديگر آنكه ايشان براي اقامۀ أدلۀ اربعۀ اصطلاحيۀ اصوليّه چون خواستند از اجماع كه يكي از ادلّۀ اربعه است استفاده كنند، و ابداً اجماعي در دست نبوده است، گفته‌اند كه چون ملاك حجيّت اجماع قول معصوم است، و از جهت كاشفيّت قول معصوم حجّت است، لذا چون قول معصوم در مسئله هست، پس ملاك اجماع وجود دارد، بنابه وحدت ملاك اجماع و خبر صادره از معصوم.

اهل علم و واردان به فنّ اصول می‌دانند كه اين اجماع نيست، اجماع در مقابل سنّت كه مراد روايات صادره از معصوم است، عبارت است از: اتّفاق همۀ مسلمين به طوريكه كاشف از قول معصوم باشد. ايشان براي اينكه دليل هاي خود را زياد كنند، يك تزويري در معناي اجماع نموده، و به عبارت ديگر خواسته‌اند در مسئلۀ اصولي هم خيانتي كرده باشند، تا آنكه خدمت تمام باشد، و ادلّه اربعه همگي قائم و استوار.

و اما دليل عقلي، عقل به خلاف آنچه را كه گفته‌اند حكم می‌كند. عقل حكم می‌كند كه انسان نبايد هيچگاه تابع باطل و فاسد شود، و نبايد از سلطان جائر و حاكم ستم پيشه اطاعت كند. بلكه بايد پيوسته خود را از زير حكومت او برهاند. و از سلطان عادل واقع بين، از خود گذشته و صميم و دلسوز به امّت، و متحقّق به حقيقت و واقع الأمر، كه سرّش از رذائل اخلاقي و دنيا دوستي و شهرت طلبي و استكبار و خودمنشي و خودمحوري آزاد است، پيروي كند.


ص201

باري ما در اينجا سخن را در تفسير كلام ايشان توسعه داديم، تا مردم بدانند در هر زماني حكّام جائر براي عوام فريبي، نظير چنين افرادي را در دستگاه خود داشته‌اند و آنها را می‌ پروريده‌اند، تا براي عوام النّاس مهر سكوتي باشد.

آن وقت نبايد تعجّب كرد كه چگونه امثال ابوهريره‌ها، و ابودرداها، و كعب احبارها، و سمره بن جندب‌ها و غيرهم، با آنكه مدّت‌ها از اصحاب رسول خدا بوده‌اند، چگونه از حاشيه نشينان سفرۀ رنگين معاويه شدند، و هزاران حديث در فضيلت شيخين و خاندان بني اميّه و عثمان و معاويه، و در تعييب و قدح امير المؤمنين (ع) جعل كردند، و براي مردم بر فراز منبر از زبان رسول خدا می‌خواندند.

تاريخ جز تكرار حوادث واقعه چيزي نيست، و اگر ما بخواهيم وضع دربار معاويه را تماشا كنيم، به همين مجلسين سنا و شوراي ملّي و سناتورها و وكلاي شورا نظر كنيم، اين آينه كاملاً حكايت از آن چهره می‌كند.

معاويه فرستاد نزد سمره بن جندب و پيام داد: يكصد هزار درهم می‌دهم تا براي مردم روايت كني كه آيۀ قرآن: وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ[271] «بعضي از مردم هستند كه به جهت به دست آوردن رضاي خدا، جان خود را می‌دهند و به خدا می‌فروشند، و خداوند به بندگان خود مهربان است» دربارۀ ابن ملجم مرادي كه شقي ترين كس از قبيلۀ مراد بوده است، نازل شده است، و آيۀ: وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (204) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ (205) وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ. [272]

«و بعضي از مردمان هستند كه سخنان آنها بسيار زيبنده و فريبنده و براي زندگي دنيا خوشايند و نيكوست، و چون سخن گويند خدا را بر صدق مدّعاي باطني و دل خود گواه می‌گيرند، در حالي كه دشمن ترين و سر سخت ترين


ص202

دشمنان به اسلام و قرآنند. و چون پشت كنند، و (اي، پيامبر) از نزد تو بروند، آنچه در توان دارند براي فساد در روي زمين، و از ريشه برانداختن نسل مردم، و خراب كردن منافع و زراعت و درختان به كار برند، و خداوند فساد را دوست ندارد، و چون به آنها گفته شود: از خدا بپرهيز! چنان مقام شخصيّت طلبي و عزّت او را به گناه در گيرد، و باد غرور در سر بدواند، كه هيچ جايگاهي جز جهنّم و آن محلّ پست و سوزاننده براي آنان بهتر نباشد.» دربارۀ علي بن ابيطالب نازل شده است.

سمره بن جندب قبول نكرد، معاوية دويست هزار درهم داد، سمرة قبول نكرد، معاويه چهار صد هزار درهم، داد، سمره قبول كرد. [273]

باري اين تغيير تاريخ همان نهايت مرحلۀ سوم از مراحلي بود كه دست استعمار عملي كرد، و بدون هيچگونه اطلاع قبلي مردم، و با فوريّتي هرچه تمامتر، به طوري كه دو مجلس را در هم ادغام نمودند، تا در فاصلۀ بين دو مجلس كه طبعاً موجب اطلاع مردم می‌شود شورشي بر پا نكنند، و قيام و اقدامي در منع اين قطعنامه صورت نگيرد، اقدام به اين عمل نمودند.

در اين جلسه به خوبي پيدا بود كه با تغيير اين تاريخ، فاتحۀ اسلام را خواندند، و از نقطه نظر سياست همان ملّي گرائي و قوم پرستي و زردشتي گري را براي ملت محروم و مظلوم ايران به ارمغان آوردند.

هوشنگ نهاوندي رئيس دانشگاه در اين جلسه گفت: «تعيين مبدأ جديد براي تاريخ ايران، اساسي ترين قدم براي رسميّت دادن بر قوميّت كهنسال ايراني است.

تقويم جديد يك تقويم صد در صد ايراني و ملّي و باز گويندۀ تحوّل اصيل تاريخ پرافتخار ماست.»

فرهنگ مهر رئيس دانشگاه پهلوي شيراز در اين جلسه گفت: «ايران به صورت يك واحد مستقلّ، و ملت ايران به صورت يك گروه متشكّل، با كورش و سلسلۀ هخامنشي به وجود آمد».


ص203

امير عباس هويدا نخست وزير بعد از تصويب در اين جلسه سخناني گفت. از جمله: «ما در اين لحظات از قرن بيست و ششم تاريخ شاهنشاهي سخن می‌گوئيم. بديهي است كه تقويم هجري قمري كه تاريخ مذهبي ماست، بجاي خود محفوظ خواهد ماند ولي تصميم امروز شما در واقع تجلّي اين واقعيّت تاريخي است كه در تمام اين دوران طولاني، يك ايران و يك نظام شاهنشاهي وجود داشته و دارد، و اين دو آنچنان به يكديگر پيوسته‌اند كه يك مفهوم دارند».

در فرداي آن روز يعني در روز دوشنبه 25 اسفند ماه 1354 شمسي روزنامۀ اطلاعات در سر مقالۀ خود، در ضمن مقاله اي، می‌نويسد: «اكنون با طرحي كه در جلسه مشترك مجلسين از تصويب گذشت، اين تقويم ملّي (كه منظور فروردين و ارديبهشت، و ليكن بر اساس تاريخ هجرت رسول الله است) يك مبناي دقيق تري پيدا می‌كند كه آغاز شاهنشاهي ايران، يعني جلوس كورش بزرگ بر اورنگ سلطنت ايران است. تقويم ملّي ما كه از نخستين روز فروردين شروع می‌شود، و ماههاي دوازده گانۀ آن همه ايراني و داراي نامهاي باستاني ايران است، ظاهراً اين نقص را داشت كه شامل سالهاي تاريخ ايران در دورۀ قبل از اسلام واقع نمي شد و تا آنكه گويد:

براي كشوري كه تاريخ مدوّن و منظّم دارد، و اساس شاهنشاهي آن از جلوس كورش بزرگ تا به امروز مستمرّاً دوام يافته است، اين چنين وضعي چندان منطقي نبود. براي اينكه هيچكدام از حوادث تاريخي منجمله حملۀ عرب تداوم تاريخ و استمرار شاهنشاهي ايران را بر هم نزده است.

و ما در حاليكه آئين مقدّس اسلام را پذيرفته ايم و بدان مفاخرت می‌كنيم، تاريخ و تمدّن خودمان را نيز داشته ايم و داريم، تقويم مذهبي ما كه مانند همۀ كشورهاي اسلامي از ماه محرّم آغاز و به ماه ذيحجّه ختم می‌شود، جاي خود دارد، تقويم ملي ما كه از فروردين ماه شروع و به اسفند ختم می‌شود جاي خود را.

آن تقويم هجري است، و اين تقويم شاهنشاهي، كه يكي نمايندۀ مذهب ماست، و ديگري نمايندۀ قوميّت ما.»

باري ازملاحظۀ اين عبارات و اين سخنان به خوبي پيداست كه منظور از


ص204

تغيير تاريخ، جدا كردن مذهب از مليّت و قوميّت است، و تفكيك مذهب از سياست و امور اجتماعيّه، و رسمي كردن شعائر ملّي و آداب و سنن جاهلي، و به انزوا در آوردن آئين حقّ و سنّت محمّدي، و اصالت و شرف مردمي كه در فطرت آنها به وديعت نهاده شده، و دين و مذهب آن را تأييد و تحكيم می‌كند.

و بطوريكه سابقاً اشاره كرديم، آنها می‌گويند: «ما به تاريخ هجري قمري كاري نداريم، آن به جاي خود محفوظ است. ولي تاريخ رسمي مملكتي بايد شمسي و فرورديني و شاهنشاهي باشد.»

يعني آنچه به درد كشور می‌خورد، فروردين ماه و افتخار به تخت سلطنت كورش و اورنگ پادشاهان هخامنشي است. اين است كه مردم را از دين می‌برد و رابطۀ آنها را با مذهب و دفاع از وطن و ناموس و جان و مال از دست اجانب، قطع می‌كند، و اين به درد استعمار می‌خورد.

تاريخ هجري قمري كه فلان پيرزن در لاي مفاتيح الجنان خود گذارده، و يا فلان پيرمرد آداب و اعمال ليله الرّغائب را از روي آن مشخّص كند، چه ضرري به استعمار و نقشه‌هاي شوم و سهم آگين آنها می‌زند؟

می‌گويند: مبدأ تاريخ را اگر هجرت رسول الله قرار دهيم، اين موجب نقصان و شكست تاريخ ماست، ولي اگر بر اريكۀ سلطنت قرار گرفتن كورش بگيريم، موجب سر بلندي و سرافرازي. اُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ. [274]

«اف بر شما باد بر اين افكار پوسيده و اوهام واهيه، كه در مقابل عبوديّت پروردگار، اتّخاذ نموده، و آن را آئين خود دانسته‌اید.»

تمام ملّت هاي عالم، افتخار و شرف خود را به انتساب به پيامبرانشان می‌دانند. مسيحيان عالم تاريخ خود را ميلاد مسيح می‌گيرند. زرتشتيان و يهوديان همگي بر اين اساس گاهنامه و سالنامه دارند.

پيامبر اسلام براي شما ننگ بود، كه از انتساب خود به او خودداري می‌كنيد؟!


ص205

شما كه در نوكري استعمار، دست همۀ كشورهاي استعماري را عقب زده‌اید! آنها تاريخ خود را از هجري به مسيحي بر گرداندند. آخر مسيح هم يك پيغمبر عاليقدر بود، شما آن را هم نپذيرفتيد! و يكباره دست از همۀ انبياء شسته، و به دامان كورش و سيروس متوسّل شديد! اُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَسِيرُونَ عَلَي مَنْهَجِ الشَّيْطَانِ.

اينجاست كه ديگر غيرت خدا به جوش می‌آيد، و مقام عزّت او تحمّل اين گونه تعدّيها را نمي كند و بعد از طيّ سه مرحله: اول تبديل هجري قمري به هجري شمسي، دوم تبديل هجري شمسي به هجري باستاني، سوم تبديل هرجي باستاني به شاهنشاهي باستاني، نتيجۀ نكبت اعمال و سزاي تعدّيات و تجاوزات آنها را در می‌گيرد؛ و چنان خانه و كاخ بر سر آنان خراب می‌شود، اثر به خبر تبديل می‌شود فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأنْ لَمْ تَغْنَ بِالامْسِ [275] «آنها را درو كرديم، و چنان از بيم و بن بر انداختيم كه گويا اصلاً در ديروز در اين مكانها اقامت و مسكن نداشتند.»

فَأخَذَتْهُمْ صَاعِقَهُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. [276]

«در اثر سزاي اعمالي كه انجام دادند، صاعقۀ عذاب خداوندي كه خوار و ذليل كننده بود، آنها را گرفت.»

بر اثر آنچه ما در اينجا آورديم، انتظار می‌رفت كه پس از فرو ريختن كاخ ظلم و استبداد، و حركت سيل خروشان ملّت مسلمان كه هزار و چهار صد سال از پستان مادراني كه آنها را با نام محمّد شير داده‌اند، و سپرده شدن اختيار ملّت به خود ملّت در مجلس خبرگاني كه تشكيل شد، تاريخ را فقط هجري قمري اعلام كنند، ولي چنين نكردند و اصل هفدهم از قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بدين صورت تدوين شد:

«مبدأ تاريخ رسمي كشور هجرت پيامبر اسلام (ص) است، و تاريخ هجري شمسي و هجري قمري هر دو معتبر است، اما مبناي كار ادارات دولتي هجري شمسي است. تعطيل رسمي هفتگي روز جمعه است.»


ص206

در اينجا می‌بينيم اصلاحي كه به عمل آمده فقط طرح مسئله سوم است يعني از شاهنشاهي به هجري بر گشت. ولي باز هم سالهاي شمسي به رسميّت باقي است، و ماههاي زرتشتي باستاني همچون خرداد و بهمن نيز تغييري نكرده است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[259] _ به كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» تأليف اسماعيل رائين، طبع پنجم، جلد دوّم از ص 142 تا ص 147 ونيز به صفحات 49 و 50 و 54 و 75 و 451 مراجعه شود.

[260] _ به همين كتاب، جلد سوّم از ص 531 تا ص 534 مراجعه شود.

[261] _ سيّد محمّد تديّن در كمك و مساعدت روي كار آمدن پهلوي سهمي به سزا داشته است، و ساليان دراز مقام وكالت مجلس و وزارت را در عهد او، و پس از او در عهد پسرش عهده دار بود.

[262] _ اين نام‌ها رامسعودي در كتاب «التنبيه و الاشراف» ص 184 آورده است.

[263] _ و اين بدين طريق بود كه طبق محاسبات خيّام بايد در هر 33 سال 8 سال را كبيسه نمود تا اختلافي پيدا نشود. لهذا بنابر اين گذارد كه در هر 4 سال يك سال را كبيسه كنند، و در رأس آخر كه سال سي و سوم است كبيسه را در ر.س سال پنجم كه سي و سومين سال است قرار دهند، و بنابر اين در دورۀ آخر چهار سال ساده و سال پنجم كبيسه خواهد بود.

[264] _ اين نام‌ها را سيّد جلال الدّين طهراني در گاهنامۀ خود متعلّق به مورّخه 1309 شمسي در صفحۀ 79 آورده است.

[265] _ در «لغت نامه دهخدا» در مادّه أمرداد گويد: در «أوستا» أمرتات است7 جزء اخير آن كه تات باشد پسوند است كه جداگانه مورد استعمال ندارد، همين جزء در خرداد نيز ديده می‌شود.

پاره ديگر اين واژه از دو جز ساخته شده، نخست از «ا» كه از أدوات نفي است يعني نه. از براي اين جزء در فارسي «نا» يا «بي» آورده می‌شود. جزء دوم مرت يا مرت است، يعني مردني و در گذشتني و نيست شدني و نابود گرديدني. بنابر اين أمرداد يعني بی‌مرگ و آسيب نديدني يا جاوداني. و بايد أمرداد با أدات نفي «(ا)» باشد، نه مرداد كه معني بر خلاف آن را می‌دهد.

أمرداد در دين زردشتي أمشاسپندي است كه نمايندۀ بی‌مرگي و جاوداني يا مظهر ذات زوال ناپذير أهورمزدا است. در جهان خاكي نگهباني گياهها و رستني‌ها به او سپرده شده است (از فرهنگ ايران باستان نگارش ابراهيم پور داود ص 59) و رجوع به مزديستا و تأثير آن در ادبيات فارسي تأليف آقاي دكتر معين و أمشاسپندان شود.

و محصّل آنچه كه در اينجا از «لغت نامۀ دهخدا» آورديم در تعليقۀ مادۀ مرداد از همين لغت نامه آورده است، و نيز گويد: أمرداد كه پنجمين ماه سال و هفتمين روز ماه بدو سپرده شده، از أمشاسپندان و مظهر جاوداني أهورمزدا و در جهان مينوي بخشايش ايزدي، جزاي كارهاي نيكوكاران است، و در جهان خاكي نگهباني گياه با أمرداد است.

استرابون مورّخ يوناني معبد أمرداد را در آسياي صغير ديده است، أمرداد روز از ماه أمرداد جشن أمردادگان بر پا می‌شده

زرتشتيان ايران هم آن را أمرداد خوانند (از حاشيۀ دكتر معين بر برهان قاطع، ذيل مرداد). و نيز در اين تعليقه آورده است كه: تات كه پسوند است، دالّ بر اسم مجرّد مؤنّث است.

و نيز در همين لغت نامه در مادّه أمشاسپند گويد كه: به معناي فرشته و ملك است، و در أوستا «أمشه و سپنته» آمده: مركب از دو جزء اوّل (أمشه) نيز مركّب است از (ا) علامت نفي، و (مشه) از ريشۀ مر به معني مردن، جزء دوّم (سپنته) يعني مقدپس، مجموعاً به معني «جاودان مقدّس» است.

شمارۀ أمشاسپندان يا مهين فرشتگان هفت است كه نام شش تاي آنان در ضمن ماههاي دوازده گانۀ كنوني مندرج است. هومن = بهمن، اشه و هيشته = ارديبهشت، خشتره و ائيريه = شهريور، سپنته ارمئيتي = سپند ارمذ، هئور و تات = خرداد، أمرتات = أمرداد، در رأس اين شش، سپنتا مينيو (خرد مقدّس) قرار داشته است، بعدها به جاي او أهورمزدا را گذاشتند، در گاتها كه قديمي ترين قسمت أوستا است نام أمشاسپندان به كرّات ذكر شده است.

[266] _ به طوري كه تعديل اين تاريخ را معيّن نكردند و به همين قدر اكتفا كردند كه در سالهاي كبائس اسفند 30 روز گرفته شود اما كدام سال كبيسه است معيّن نشده است، و به همين علّت بود كه در سال 1308 نزديك بود كه اشتباه شود. چه مطابق معمول واضح بود كه سال چهارم بعد از سه سال 305 _ 306 و 307 می‌بايست كبيسه محسوب شود، و حال آنكه در واقع و حقيقت امر می‌بايستي ساده باشد، چون سال 1309 سال آخر از دور 33 سالي بوده است، و آن را می‌بايست كبيسه قرار داد، و به همين سبب يك تقويم اشتباه ضبط كرده، و اسفند 1308 را 30 روز دانسته است، و اين عمل ايجاب می‌كند كه روز دوم حمل مطابق با اوّل فروردين شود. و اين اشتباه ناشي از نقص قانوني است كه از مجلس گذشته است. (گاهنامه 1309، سيّد جلال الدّين طهراني، ص 78).

[267] _ مطالبي كه از مجلس شوراي ملّي دربارۀ تغيير تاريخ نقل شده است، همگي از روزنامۀ رسمي كشور شاهنشاهي از صفحات 1010 تا 10147 و از صفحات 1056 تا 1060، راجع به جلسۀ يكصد و چهل و سوّم، صورت مشروح مجلس صبح سه شنبه، 27 حوت 1303 مطابق 21 شعبان 1342 می‌باشد.

[268] _ و نظير اين تغيير را در ساعات دادند، چون بنابر دخول ماههاي قمري كه ابتداء آنها خروج قمر از تحت الشّعاع و رؤيت آن بعد از غروب آفتاب است، اوّل هر ماه قمري از اول شب آن شروع می‌شود، و شب هر روز مقدّم بر روز آن است. و بنابر اين ساعت 12 اول غروب و ابتداي دخول شب است، و هر ساعتي كه يگذرد يك ساعت از شب گذشته است فلهذا در شرع مقدّس وارد است كه در ساعت اول و يا دوم و يا سوم و يا چهارم از شب گذشته، انسان چه تكاليفي را انجام دهد، و اين در صورتي است كه مبدأ حساب ساعت را كه اول شب است ساعت 12 يعني سر دسته قرار دهيم.

در اينصورت اولاً روشن است كه چند ساعت از شب ما گذشته است، ساعت 6 يعني 6 ساعت از شب گذشته است، و ثانياً در سپيدي روز می‌دانيم ما چند ساعت روز داريم، زيرا ساعت 12 يعني غروب آفتاب و ابتداي شب، پس ساعت 5 در روز می‌دانيم كه ما 7 ساعت روز داريم و ساعت 9 می‌رساند كه ما 3 ساعت روز داريم، و عليهذا ساعت غروب كوك براي تعيين مقدار شب و تعيين مقدار روز بسيار ساده و مفيد است، و مسلمان كه می‌خواهد از شب خود استفاده كند و از روز بهره مند شود می‌داند چقدر از شب گذشته است و چقدر به روز باقيمانده است.

و اما ساعت هاي زوالي (ظهر كوك) شب و روز را نشان نمي دهند، آنها فقط نصف شب و نصف النهار را نشان می‌دهند، در صورتيكه مبد كار ما از اول غروب است، مبدأ نصف شب به چه درد ما می‌خورد؟ و علاوه ساعت 1 يعني يك صبح، در حالي كه از اول شب ما چند ساعت بيشتر گذشته است و ساعت 1 و ساعت 1 نخواهد بود، براي مسلمان صبح عبارت است از اول فجر صادق و يا از اول آفتاب و از آن به بعد روز او شروع می‌شود، نه از ساعت نصف شب. مبدأ نصف شب براي كساني است كه بين شب و روز و ابتداي هر كدام و انتهاي هر كدام فرقي نمي گذارند، و فقط اجمالاً 24 ساعت خود را به 12 دوازده ساعت به مبدأ نصف النهار و نصف الليل تقسيم كرده‌اند، مانند اقوام غير مسلمان. و در اينصورت از ساعت 12 شب به بعد متعلق به فرداي آن روز بوده و نصف از شب بعد از آن روز تا ساعت 12 ينز متعلق به همان روز است. يعني هر روز تمام، دو نيمه شب در جلو و عقب دارد فلهذا می‌گويند: شب سه شنبه و سه شنبه شب يعني شب پيش و شب بعد، ولي بر اساس ماههاي قمري كه حتماً هر روز يك شب تمام دارد، و آن شب پيوسته قبل از آن روز می‌باشد، اشتباهي هم رخ نمي دهد، شب سه شنبه يعني شب پيش از روز سه شنبه، و شب چهاردهم رمضان يعني شب يعني از روز سيزدهم رمضان و هكذا؛ تمام احكام و تكاليفي كه براي شب‌ها مقررّ شده است براي شب هاي قبل از روز بوده و ابتداي آن دستورات از اول شب است، يعني ساعت 12 سر دستۀ غروب كوك.

ولي چون ساعت هاي ظهر كوك در كشورهاي غربي مرسوم بود، كم كم حكومتهاي مسلمانان بر اساس ساعت گرنويچ كه زوالي است، ساعت هاي خود را ميزان كردند، و ملت هاي نيز رفته رفته از حكومت‌ها پيروي نمودند، و براي استماع رايدو و غيره كه به ساعات زوالي بود، و براي فرستادن اطفال خود به مدرسه، و براي رفتن به ادارات، ساعت هاي منازل خود را نيز ظهر كوك نمودند. در صورتي كه براي آنان از ساعت غروب كوك منافع بيشتري حاصل بود.

ساعت ظهر كوك را ساعت فرنگي كوك، و يا ساعت انگليزي، و ساعت غروب كوك را ساعت شرعي می‌ناميدند.

[269] _ بايد دانست كه از صدر اسلام تاكنون همۀ مسلمانان جهان مبدأ تاريخ خود را هجرت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از مكه مكرمه به مدينۀ طيّبه قرار داده‌اند، و اين تصويبنامه اي، كه از مجلسين گذشت، اعلان به خروج از صفّ مسلمين، و جدايي از آنان به عنوان عدم اعتناء به شأن رسول خدا بود. مسعودي در كتاب «التّنبيه و الاشراف» از ص 195 تا ص 240 آورده است كه مسلمانان از هجرت به بعد براي هر يك از سنوات به مناسبت واقعۀ مهمّي كه در آن سنه واقع شده است آن سال را به آن ناميده‌اند و آن نام، علم براي آن سال شده است. سال هجرت را سنه الهجره گفتند. سال دوم را سنه الأمر، سال سوم را سنه التّمحيص. سال چهارم را سنه التّرفيه. سال پنجم را سنه الأحزاب. سال ششم را سنه الاتئناس. سال هفتم را سنه الاستغلاب. سال هشتم را سنه الفتح. سال نهم را سنه و سال دهم را سنه حجه الوداع و سال يازدهم را سنه لوفاه. و در ص 252 گويد: در سنه 17 يا 18 عمر با اصحاب روسل الله دربارۀ تاريخ مشورت كرد كه مبدأ تاريخ مسلمين چه باشد؟ آراء و نظريه‌ها بسيار شد. حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب فرمودند: مبدأ روزي باشد كه رسول الله هجرت كرد و زمين شرك را ترك فرمود. همين سال را مبدأ گرفتند ولي تاريخ را از اول محرم قرار دادند كه قبل از آمدن پيامبر به دو ماه و دوازده روز بود، و دوست داشتند مبدأ تاريخ از اول باشد.

[270] _ علاّمه وحيدي فرزند آقا شيخ ابوالقاسم رئيس العلماء كرمانشاهي و از نوادگان مرحوم آيه الله آقا محمّد باقر وحيد بهبهاني است. خود از طلاّب و فضاء نجف اشرف و از شاگردان اساتيد مبرزّي همچون آقا ضياء الدّين عراقي است، گويند اجازات متعدّد اجتهاد از علماء دريافت نموده است، در سنۀ 1314 شمسي كه به دستور رضاشاه مجالس ميهماني زن و مرد تشكيل می‌شد، او و خانمش در كرمانشاه جزو مدعوّيون بودند. ميزبان منزل آقا سيد اصغر شاه بود، و در حالي كه رئيس نظميّه و بسياري از مدعوّين با خانم هايشان بدون حجاب در اين منزل حضور پيدا كردند، علاّمه وحيدي كه از علماء به شمار می‌رفت، و به لباس روحانيت و اهل علم ملبّس بود، با خانمش وارد شد. و يك قصيدۀ طولاني در ذمّ حجاب كه خود سروده بود و مطلع آن اينست: «به شرح احمد مرسل حجاب لازم نيست» خودش قرائت كرد.و و پس از آن شرحي در مدح پهلوي بيان كرد. و از آن پس به تهران آمد و عمامه و قبا و عبا را برداشت و فكل و كراوات و زنار بست و ريش تراشيد، و تا آخر عمر در كمك و مساعدت به خاندان پهلوي دريغ نكرد، و از آخوندهاي درباري شد و سالها سناتور و وكيل بود تا بالاخره نتيجۀ وخامت اعمال او را در گرفت و صاعقۀ الهي بر سرش فرود آمد. و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه اوتحل قريباً من دارهم حتي يأتي وعد الله ان الله لايخلف الميعاد (آيۀ 31، از سورۀ 13: رعد) وحيدي در مدت پنجاه سال حكومت جابرانه خوش رقصي هاي بسيار كرد، و دين و مذهب و شرف را به دنيا فروخت، و از زمرۀ گدايان و خوشه چينان سفرۀ خونين حكّام جور در آمد، تا بالاخره حسرت زده در مقابل تير غيب الهي قرار گرفت خسر الدنيا و الاخره ذلك هو اخسران المبين يكبارره سرازير در دوزخ شد و با مواليان خود محشور شد، المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض اين سزاي دنيوي است ببين تا جزاي اخروي چه باشد (ولو لم يكن الا الموت لكفي، كيف و ما بعد الموت اعظم و ادهي).

[271] _ آيه 207، از سورۀ 2: بقره.

[272] _ آيات 204 تا 206، از سورۀ 2: بقره

[273] _ «الغدير» ج 2، ص 101 از «تاريخ طبري» ج 5 ص 229، و «كامل ابن أثير» ج 3 ص 117، و «شرح ابن ابي الحديد» ج 2 ص 24.

[274] _ آيه 67، از سورۀ 21: انبياء.

[275] _ آيۀ 24، از سورۀ 10: يونس.

[276] _ آيه 17، از سورۀ 41: فصّلت.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.