|
|
ص 251
ص 253 أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
عرض شد: يكي از وظائف حكومت إسلام و ولايت فقيه، إنشاء و إيجاد اُموري است كه در شرع مقدّس إسلام روي آن تكيه شده، و دين و مذهب بر أساس آنها استوار است؛ زيرا حكومت و دولت إسلام و ولايت فقيه، غير از سائر ولايات و حكومات ميباشد. منظور أصلي آن حكومتها، إيجاد تأمين داخلي و حفظ سرحدّات از دستبرد دشمنان آن قوم، و إيجاد وسائل رفاهي براي عموم، و تعليم و تربيت آنها بر سنّتهاي بومي و روشهائي است كه با آن خو گرفته و اُنس دارند. اينها غايت آمال و أهداف دُوَلي است كه در عالم تشكيل ميشوند. ولي حكومت إسلام يك خصوصيّتي دارد و آن اينستكه: بايد حاكميّت إسلام در آن به إجرا درآيد؛ بايد مردم را بر أساس دستوراتي كه در قرآن مجيد و سنّت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم وارد شده است تمشّي بدهد؛ و بر طبق همان آياتي كه ذكر شد و تفسيرش هم گذشت: الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّـٰهُمْ فِي الارْضِ أَقَامُوا الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ صدر آيۀ 41، از سورۀ 22: الحجّ... بايد در زمين نماز را بر پاي بدارد و ص 254 مردم را نماز خوان كند؛ إقامۀ نماز و إيتاء زكوة كرده، أمر به معروف و نهي از منكر بنمايد. يكي ديگر از وظائف ولايت فقيه، مسائل اجتماعي است كه در تحت ولايت او ميباشد؛ و آن مسائل اجتماعي بر أساس مكتب است. يعني در حكومت إسلام، حتماً بايد وزارتي براي أمر به معروف و نهي از منكر، رسيدگي به كارهاي معروف و منكر و قبائح و فسادهائي كه در حكومت صورت ميگيرد، و نيز براي تشويق مردم بر أصل عمل به معروف و تفحّص از أحوال آنها، عَلَي أنحآئِه و أقسامِه وجود داشته باشد. و اين مسأله را حقير در نامهاي كه بر پيش نويس قانون أساسي خدمت رهبر كبير انقلاب نوشتم، متذكّر شدم كه: بايد وزارتي به نام «أمر به معروف و نهي از منكر» تشكيل بشود تا اينكه به وظائف خود عمل نمايد اين نامه، بعنوان ضميمۀ كتاب «وظيفۀ فرد مسلمان در إحياي حكومت إسلام» بطب ع رسيده است.. و اكنون اين وزراتخانه به نام وزارت فرهنگ و إرشاد إسلامي تشكيل شده است، وليكن نه بهآن صورتي كه متكفّل تمام أطراف و جوانب مسأله باشد؛ و مُنكَر را منجميعالجهات شناخته و از آن نهي كند، و معروف را من جميع الجهات در زير پوشش خود قرار داده و بدان أمر نمايد. در منطقه إسلام، بايد مصطلحات إسلامي را بكار بردوانگهي لفظ فرهنگ و إرشاد إسلامي، مانند لفظ أمر به معروف و نهي از منكر نيست. در إسلام، اصطلاح «أمر به معروف و نهي از منكر» آمده است و ما هم بايد بر همان أساس وزارتي تشكيل بدهيم كه نظر إسلام تأمين شود. فرهنگ و إرشاد، دو عبارت مطلق و عامّ است و در هر مكتب و مذهبي استعمال ميشود، حتّي در ميان يهوديها و زرتشتيها و كمونيستها؛ أمّا أمر به معروف و نهي از منكر از مصطلحات إسلام است و نبايد از آن تجاوز كرد. لفظ را هم نبايد تغيير داد؛ زيرا گرچه اسم، وزارتخانۀ إرشاد إسلامي ص 255 است و شامل إرشاد غير إسلامي نميشود، أمّا لفظ إرشاد يك معني عامّي است. إرشاد يعني راهنمائي و هدايت بسوي رشد و إرتقاء؛ و اين كلمهاي است كه آن را، هم مسلمان استعمال ميكند و ميپسندد و هم غير مسلمان. يهود و نصاري و بودائيها و سيكها و سوسياليستها و غيرهم نيز مردم خود را به نحو خوبي إرشاد ميكنند؛ أمّا أمر به معروف و نهي از منكر با اين لفظ در ميان ايشان نيست؛ چرا كه معروف إسلام و منكر إسلام در ميان آنان وجود ندارد. اين لغت و اصطلاح، و بالنّتيجه اين عنوان اختصاص به إسلام دارد. پس همان طوري كه ما در واقع دنبال حقيقت ميگرديم، ظواهر و عبارات را هم نبايد تغيير داده و مصطلحات إسلامي را نبايد عوض كنيم. مثلاً در نامهها طبق سنّت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و سيرۀ أئمّۀ أطهار بايد بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم بنويسيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم از اختصاصات إسلام است و اين لفظ را يهود و نصاري استعمال نميكنند. أمّا بِسْمِهِ تَعالَي اينچنين نيست؛ و آن يك لفظ عامّ و مشتركي است بين مسلمان و غير مسلمان، و همه بسمه تعالي ميگويند. بنابراين، وقتي مسلمان بسمه تعالي ميگويد، گر چه همان خداي وحدهُ لا شريك له را در نظر گرفته است، ولي يك لفظي را آورده است كه سائر فِرَق هم در آن لفظ با او مشترك هستند. أمّا اين لفظ كجا و يكدنيا عظمت و جلال بسم الله الرّحمن الرّحيم كجا؟! بنابراين، در اينجا حتماً بايستي بسم الله الرّحمن الرّحيم استعمال كرد و آن عظمت و اُبّهت صدر آيات قرآني، و عمق و أصالت رحمانيّت و رحيميّت خداوند را آشكارا نمود. بر همين أساس است كه قرآن مجيد هر سورهاي را كه ميخواهد ابتداء كند، با بسم الله الرّحمن الرّحيم آغاز ميكند. همچنين در ابتداء هر كاري بايد إنسان بسم الله الرّحمن الرّحيم بگويد. در ابتداي نامهها و سائر اُمور روزمرّه بايد إنسان اينطور رفتار كند. زيرا كه اگر اصطلاح را از دست بدهد، به دنبال رفتن ص 256 اصطلاح، مصطلَح نيز از بين ميرود. با از بين رفتن اسم، مسمّي از بين خواهد رفت. ما بايد بگوئيم مسلمانها نماز ميخوانند نه اينكه نيايش ميكنند. نيايش يعني دعا و توجّه به سوي خدا؛ و هر عبادتي را كه أعمّ از نماز است نيايش مينامند. يهود و نصاري و حتّي بعضي از فِرَق باطله هم براي خودشان نيايش دارند. ولي لفظ «صلوة» از اختصاصات إسلام است. «زكوة» از اختصاصات إسلام است. ما بايد در لفظ هم تابع إسلام باشيم. مسألۀ استعمال اصطلاحات يك مسألۀ بسيار مهمّي است. بسياري از همان ألفاظ أصيل كه در قرآن و سنّت آمده و در ميان ما رائج بوده است، كم كم از بين رفته و ألفاظ و مصطلحات ديگري جايگزين آنها گرديده است و بدنبال آن، مسمَّيات و مصطلحات هم از بين رفتهاند. و اين هم مسألۀ بسيار ذيأهمّيّتي است كه بايد وليّ فقيه آنرا مدّ نظر داشته باشد. از جملۀ وظائف وليّ فقيه، إيجاد وزارت حجّ است. چون حجّ يكي از أركان إسلام ميباشد. و اين مطلب بديهي است كه، نميشود مردم يك مملكتي مسلمان باشند و وزارت حجّ نداشته باشند. وزارت حجّ بايد مستقلّ باشد، نه در تحت وزارت كشور و يا وزارت أوقاف. جهاد تا روز قيامت، در هر زمان واجب كفائي استيكي ديگر از وظائف وليّ فقيه، تشكيل وزارت جهاد است؛ جهاد في سبيل الله. يعني وظيفۀ حاكم اينست كه پيوسته مردمي را مجاهد في سبيل الله تربيت كرده و آنها را به جهاد بفرستد. نه اينكه تنها تعليم و تربيت براي جهاد باشد؛ بلكه بايد جهاد عملي و خارجي صورت بگيرد. زيرا جهاد از أركان إسلام است. آياتي كه در قرآن مجيد دربارۀ جهاد آمده است إطلاق داشته و اختصاص به زمان پيغمبر ندارد؛ بلكه زمان پيغمبر و همۀ معصومين عليهم السّلام را شامل ميشود. ص 257 و به إطلاق آيات، جهاد در زمان فقيه عادل جامع الشّرائط كه حكومت بر او مستقرّ شده است واجب است؛ و ترك جهاد موجب از بين رفتن و شكست إسلام ميباشد. و مقصود ما از جهاد كه اكنون دربارۀ آن بحث ميكنيم دفاع نيست؛ زيرا دفاع احتياجي به دليل شرعي ندارد. آياتي كه در قرآن مجيد يا در روايات أئمّه عليهم السّلام دربارۀ دفاع آمده است، إمضاء حكم عقلي و فطري است؛ كه هر كس بايد از حدود و شؤون خود دفاع نموده، و دشمني كه قصد تجاوز به حريم او دارد را از خود براند. جهاد يعني حركت ابتدائي به سمت دشمن. يعني بدون اينكه دشمن به آنها حملهور شده باشد، جماعتي تحت سرپرستي يك فرمانده به سوي دشمن حركت نمايند و آنان را به إسلام دعوت كنند؛ و در صورت استنكاف، با آنان بجنگند. آن جهادي كه در إسلام خيلي أهمّيّت دارد و بر روي آن تكيه شده، و در مورد آن گفته شده است كه هر قطرۀ خون مجاهد في سبيل الله داراي مزايا و ارزشهاي كذائي است، همين جهاد است؛ كه مسلمين بوسيلۀ آن، كفّار را كه از توحيد و عقائد حقّه و نبوّت رسول الله و ولايت بهرهاي ندارند، و به شرك و بتپرستي و آداب جاهليّ و سنن ملّي خود گرفتارند، به إسلام باز ميگردانند و هم رنگ خود ميكنند؛ و به آنها ميگويند: وجدان ما قبول نميكند كه شما از اين سفرۀ زيبا و غذاهاي لذيذ كه ما به استفادۀ از آنها مشغوليم (از توحيد و معارف و قرآن و عظمت إنسان و حقارت غير خدا و أربابان دنيا و مناجات و حجّ و سائر لذائذي كه از آنها متمتّع ميشويم) بيبهره باشيد! بلكه شما هم بايد بر سر همين سفره بيائيد. لهذا مسلمان خون خود را ميريزد، براي هدايت غير. مقصود از جهاد، جنگ كردن با كفّار است براي دعوت آنها به إسلام؛ و اين جهاد هميشه بايد باشد و از مسائل مهمّ إسلام است. وقتي كه جهاد در ميان مسلمانها از بين برود، توقّف و ركود صورت ميگيرد؛ و ديگر إسلام از آن عظمت و عزّت و اقتدار خود ميافتد و سقوط ميكند. ص 258 لذا بر عهدۀ مجتهد است در زماني كه حكومت براي او متحقّق شد، و شأنيّت حكومت به مرحلۀ فعليّت رسيد، و مسلمين با او براي حكومت بيعت كردند و مقام ولايت إلهيّه بر وي مسلّم شد، وزارتي را به منظور جهاد إيجاد كند. آيات قرآنيّه دالّه بر إطلاق وجوب جهادآيات قرآن دلالت دارد بر إطلاق جهاد، و جهاد در هر زماني و نسبت به هر مؤمني واجب است (البتّه به نحو وجوب كفائي، همان طوري كه خواهد آمد). و اين حكم در هر زماني جاري است و اختصاص به زماني دون زماني ندارد؛ مثل سائر أحكام. همانطوري كه نماز و روزه و زكوة، براي همۀ مسلمانها و در هر زماني واجب است و اختصاص به زمان معيّني ندارد، مسألۀ جهاد نيز همينطور است. قَـٰتِلُوا الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَ لَايُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَهُ وَ رَسُولُهُ و وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَـٰبَ حَتَّي' يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَـٰغِرُونَ. آيۀ 29، از سورۀ 9: التّوبة «به جنگ و كارزار بر خيزيد با آن كساني كه به ايشان كتاب داده شده است (أهل كتاب) أمّا به خدا و به روز قيامت إيمان ندارند؛ و آنچه را كه خدا و رسول خدا حرام شمردهاند، حرام نميشمارند؛ و به دين حقّ متديّن و متعهّد نيستند. جهاد و كارزار كنيد تا اينكه با دستهاي خود از روي ذلّت و مسكنت جزيه بپردازند.» «صاغر» يعني كوچك و پست. يعني يا حاضر به پرداخت جزيه شده، زير پرچم إسلام و در تحت حكومت إسلام بر دين خود باقي باشند؛ و يا اينكه إسلام بياورند. پس اين آيه إطلاق دارد. وَ قَـٰتِلُوهُمْ حَتَّي' لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلا عُدْوَ'نَ إِلَّا عَلَي الظَّـٰلِمِينَ آيۀ 193، از سورۀ 2: البقرة. ص 259 وَ قَـٰتِلُوهُمْ حَتَّي' لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ و لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. آيۀ 39، از سورۀ 8: الانفال «با أفراد مشرك و كافر كارزار كنيد تا وقتي كه ريشه و أساس فتنه در عالم منقطع گردد. يعني تا هنگامي كه فتنه از ميان برخيزد و دين إسلام به تمام معنيالكلمه (أمر و نهي و فرمان و تعهّد و ميثاق و سنّت و دأب و عادت) همهاش براي خدا باشد، و دين حقّ و دين پروردگار در عالم استقرار پيدا كند.» فَلْيُقَـٰتِلْ فِي سَبِيلِ اللَهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَ مَن يُقَـٰتِلْ فِي سَبِيلِ اللَهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا. آيۀ 74، از سورۀ 4:النّسآء «حتماً در راه خدا بايد جنگ كنند آن كساني كه دنيا را به آخرت ميفروشند ( يَشْرونَ أيْ يَبيعونَ. شِراء به معني بيع است؛ يعني فروختن. وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرَ'هِمَ مَعْدُودَةٍ آيۀ 20، از سورۀ 12: يوسف؛ يعني برادران يوسف، يوسف را فروختند؛ به خلاف اشْتَرَي كه به معني خريدن است). بر آن كساني كه دنيا را به آخرت ميفروشند (آخرت را در برابر دنيا بدست آوردهاند) واجب است كه در راه خدا كارزار كنند. كساني كه دنيا را به آخرت ميفروشند و دست از دنيا برداشته، به دنبال آخرت ميروند؛ و آن كساني كه إيمان دارند و به پيغمبر گرويدهاند؛ أشخاصي هستند كه قلبشان متحقّق به حقّ است. اينها هستند كه آخرت را خريده و دنيا را فروختهاند؛ و اينان هستند كه بايد در راه خدا كارزار نمايند. و هر كسي كه در راه خدا مقاتله كند، خواه كشته شود و يا آنكه بر دشمن پيروز گردد، در هر صورت، ما در آينده أجر عظيمي به او عنايت خواهيم كرد.» أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَهُ الَّذِينَ جَـٰهَدُوا مِنكُمْ وَ يَعْلَمَ ص 260 الصَّـٰبِرِينَ. آيۀ 142، از سورۀ 3: ءَال عمران «آيا چنين گمان ميكنيد كه داخل بهشت ميشويد، در حاليكه هنوز خداوند مقام آنهائي را از شما كه در راه خدا جهاد كردهاند، و آنهائي را كه صبر نمودهاند، معلوم نگردانيده باشد؟!» أَمْ حَسِبْتُمْ استفهام إنكاري است. يعني أبداً گمان نكنيد كسي كه مجاهده نكرده و صبر ندارد داخل بهشت شود. و بعد از ذكر سه آيۀ ديگر ميفرمايد: وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَـٰتَلَ مَعَهُ و رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَآ أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَااسْتَكَانُوا وَاللَهُ يُحِبُّ الصَّـٰبِرِينَ. آيۀ 146، از سورۀ 3: ءَال عمران «و چه بسيار از پيغمبران بودند كه أفراد مهذّب و تربيت يافتۀ مكتب توحيد در ركاب آنان كارزار ميكردند و در مقابل آنچه كه در راه خدا به آنها إصابت ميكرد، هيچ سستي نكرده و إظهار ضعف ننمودند (هيچگاه إظهار شكست و تذلّل و انفعال نكرده، بلكه پا برجا و ثابت قدم، در معيّت با آن پيغمبران قتال كردند.) و خداوند صابرين را دوست دارد.» اين آيه هم إطلاق دارد؛ چون ميفرمايد: چه بسيار از پيغمبراني كه چنين بودند. و از اينجا معلوم ميشود كلام بعضي كه گفتهاند: جهاد فقط در إسلام است و در شرايع گذشته جهاد نبوده است و سائر أنبياء جهاد نكردهاند، گفتار اُستواري نيست. زيرا اين آيه ميفرمايد: وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ؛ چه بسيار از پيغمبراني كه با رِبّيّون، و تربيت يافتگان دست خود از إلهيّون و خداپرستان در راه خدا كارزارها كردند. فعليهذا در واقع اگر إنسان به ممشاي پيغمبران و أئمّه عليهم السّلام و منشأ آن مراجعه كند، مييابد كه: جهاد، گذشته از آنكه يك أمر شرعي بوده، يك أمر عقلي و فطري است؛ چرا كه إنسان نميتواند ببيند دشمنان دين در ص 261 ضلالت و گمراهي بسر ببرند و خودش از نعمت هدايت برخوردار باشد. پس جهاد يعني همرنگي در إيمان و توحيد؛ و اين يك سنّت حسنهاي براي پيغمبران بوده است؛ و خداوند جهاد را بر پيغمبران واجب فرموده است. كلام شيخ (ره) در وجوب جهاد حدّأقلّ سالي يكبارشيخ الطّآئفة الحقّة: شيخ طوسي رحمة الله عليه در «مبسوط» در أوّل كتاب جهاد ميفرمايد: وَ عَلَي الإمامِ أنْ يَغْزُوَ بِنَفْسِهِ أوْ بِسَراياهُ، في كُلِّ سَنَةٍ دَفْعَةً حَتَّي لايَتَعَطَّلَ الْجِهادُ. «المبسوط» ج 2، طبع مرتضوي، ص 2 «بر إمام واجب است كه يا خود بشخصه به جنگ با كفّار و مشركين برود، يا اينكه جماعات و سريّههائي را بفرستد تا با آنان قتال نمايند. و بر عهدۀ إمام است كه اين عمل را در هر سالي لاأقلّ يك بار انجام دهد تا اينكه جهاد تعطيل نشود.» تعطيل جهاد مانند تعطيل حجّ است. همانگونه كه هيچگاه نميشود خانۀ خدا از حاجّ خالي باشد، همانطور نميشود حكومت إسلام از جهاد تعطيل باشد. جهاد بدون إذن وليّ فقيه حرام استهمچنين در صفحات بعد بدنبالۀ مطلب، پس از بيان بعضي از شرائط جهاد ميفرمايد: وَ إذَا اجْتَمَعَتِ الشُّروطُ الَّتي ذَكَرْناها فيمَنْ يَجِبُ عَلَيْهِ الْجِهادُ، فَلا يَجِبُ عَلَيْهِ أنْ يُجاهِدَ إلاّ بِأَنْ يَكونَ هُناكَ إمامٌ عادِلٌ أوْ مَنْ نَصَبَهُ الإمامُ لِلْجِهادِ؛ ثُمَّ يَدْعوهُمْ إلَي الْجِهادِ فَيَجِبُ حينَئِذٍ عَلَي مَنْ ذَكَرْناهُ الْجِهادُ. وَ مَتَي لَمْ يَكُنِ الإمامُ وَ لامَنْ نَصَبَهُ الإمامُ سَقَطَ الْوُجوبُ بَلْ لايَحْسُنُ فِعْلُهُ أصْلا . اللَهُمَّ إلَّا أنْ يَدْهَمَ الْمُسْلِمينَ أمْرٌ يُخافُ مَعَهُ عَلَي بَيْضَةِ الإسْلامِ وَ يُخْشَي بَوارُهُ أوْ يُخافُ عَلَي قَوْمٍ مِنْهُمْ. ميفرمايد: «بعد از آنكه محقّق شد تمامي آن شروطي كه ما براي مجاهدين ص 262 ذكر كرديم (كه بايد بالغ و مذكّر و عاقل بوده، و نيز سائر شرائط را واجد باشند) جهاد بر آنان واجب نيست مگر اينكه در آنجا إمامي عادل باشد، يا كسي كه إمام او را براي جهاد نصب كرده باشد و وي إنسان را به جهاد بخواند؛ در اينصورت، بر آن أفراد واجد شرائط واجب است جهاد كنند. و أمّا زماني كه «إمام» يا «مَنْ نَصَبَهُ الإمام» نباشد، در آنجا وجوب جهاد ساقط است؛ بلكه أصلاً جهاد أمر پسنديده و ممدوحي نيست. مگر اينكه دشمناني به مسلمين حمله كنند و آنها را محاصره نمايند، به نحوي كه بيضه و حكومت مركزي إسلام در خطر بوده، خوف از بين رفتن و احتمال شكست إسلام يا گروه خاصّي از مسلمين داده شود، و از بَوار و نابودي و هلاكت آنان إنسان در بيم و هراس افتد؛ كه در اين فرض أمر جهاد، دفاع است و بر همۀ مسلمين واجب است كه از إسلام دفاع نموده و دشمن را دفع نمايند.» يعني در مسألۀ دفاع، موقعي كه خطري متوجّه إسلام يا جماعت خاصّي از مسلمين است، ديگر وجود إمام و وليّ فقيه و حاكم و أمثال اينها لازم نيست؛ بلكه بر خود مردم واجب است حركت كنند و از إسلام و مسلمين دفاع نمايند. أمّا در جائيكه حملهاي به إسلام نشده است و عنوان دفاعي هم در بين نيست، بلكه جهاد ابتدائي است، مردم نميتوانند خودسرانه برخيزند و بروند و جهاد كنند؛ زيرا جهاد احتياج به فرمانده دارد و فرمانده بايستي إمام عادل باشد كه همۀ أفراد در تحت أمر و فرمان و ولايت او كار كنند. كشتن أفراد ولو اينكه كافر باشند بدست هر كس صحيح و جائز نيست. يعني يكنفر مسلمان نميتواند بطور خودسرانه برود و كافر يا مشركي را بكشد؛ يا حتّي او را با سلاح جنگ به إسلام دعوت كند. اين حقّ، حقّي است ولائي و حتماً بايد زير نظر وليّ فقيهي انجام بگيرد كه وي بر تمام خصوصيّات فقه (أحكام و مسائل و كيفيّت جهاد و كيفيّت أمان و كيفيّت إسارت و كيفيّت غنيمت) مطّلع باشد. ص 263 اين فقيه، فردي است كه بايد إنسان كامل بوده و علاوه بر آن بايد حاكم و فرمانده هم باشد؛ يعني أهل خبرۀ از مسلمين با وي بحكومت إسلام بيعت كرده باشند و در تحت ولايت و اتّصال معنوي و باطني حضرت إمام عصر عجّل الله تعالَي فرجَه الشّريف در زمان غيبت بوده، و جهادش به إذن و إجازه و إمضاء و إرشاد آنحضرت باشد. وي بايد بر مسائل نظامي و جنگ و صلح، تسلّط داشته باشد كه كدام وقت جهاد كند و كدام وقت نكند، يا با كدام يك از أفراد دشمن در كدام ناحيه از ثغور كشور إسلامي جهاد كند. بطور خلاصه، جهاد يك أمر شخصي مثل نماز يا روزه نيست، بلكه أمري است اجتماعي و عمومي كه بايد در تحت ولايت وليّ فقيه انجام پذيرد. شيخ قدَّس اللهُ نفْسه مطلب را إدامه ميدهد تا اينكه ميفرمايد: وَ الْجِهادُ مَعَ أئِمَّةِ الْجَوْرِ أوْ مِنْ غَيْرِ إمامٍ أصْلا ، خَطآءٌ قَبيحٌ يَسْتَحِقُّ فاعِلُهُ بِهِ الذَّمَ وَ الْعِقابَ إنْ اُصيبَ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إنْ أصابَ كانَ مَأْثومًا. «جهاد در معيّت أئمّۀ جور (يعني با حاكمان ظالم و كساني كه خود را در مصدر ولايت نشاندهاند و حال آنكه لايق مقام ولايت نيستند) در ركاب آنها جهاد نمودن، و يا بدون إذن إمام به نحو خودسرانه برخاستن و با سلاح براي إسلام آوردن غير مسلمانان قيام كردن، كار خطا و قبيحي است. كساني كه اين كار را بكنند مستحقّ مذمّت و عقاب هستند. اگر مصيبتي به آنها برسد (زخمي بخورند يا كشته شوند) أجري ندارند؛ و اگر هم كسي را بكشند و زخمي به ديگري بزنند، تازه خودشان گناهكارند.» خداوند آنها را مؤاخذه خواهد نمود كه چرا خودسرانه رفتي و او را كشتي در حالي كه دستوري نداشتي و در تحت ولايت إمام بحقّ يا وليّ منصوب از ناحيۀ او نبودي؟! وَ مَتَي جاهَدوا مَعَ عَدَمِ الإمَامِ وَ عَدَمِ مَنْ نَصَبَهُ فَظَفِروا وَ غَنِموا، كانَتِ الْغَنيمَةُ كُلُّها لِلإمامِ خآصَّةً وَ لا يَسْتَحِقّونَ هُمْ مِنْها شَيْئًا أصْلا . «و هر گاه جماعتي از مسلمانها بدون إمام يا بدون إذن كسي كه إمام او را ص 264 براي جهاد نصب كرده باشد جهاد كنند، اگر ظفر هم پيدا كنند و غنيمت هم بگيرند، تمام غنائم از آنِ إمام خواهد بود و به آنها تعلّق نخواهد داشت.» بنابراين، حكم إسلام اينست كه: كسي كه بدون إذن إمام جهاد كند، هر غنيمتي را كه بدست آورد براي إمام خواهد بود، و خود از آن غنيمت هيچ بهرهاي ندارد. مرابطه در رتبه متأخرّ از جهاد است از 3 روز تا 40 روزوَ الْمُرابَطَةُ فيها فَضْلٌ كَثيرٌ وَ ثَوابٌ جَزيلٌ إذا كانَ هُناكَ إمامٌ ؛ وَحَدُّها ثَلاثَةُ أيّامٍ إلَي أرْبَعينَ يَوْمًا؛ فَإنْ زادَ عَلَي ذَلِكَ كانَ جِهادًا. «مرابطه هم مانند جهاد، فضل بسيار و ثواب جزيلي دارد در صورتي كه به إذن إمام عادل باشد. مقدار مرابطه سه روز تا چهل روز است (يعني اگر كسي به سرحدّات برود و مرزداري كند، آن هم از سه روز تا چهل روز، او را مرابط گويند.) أمّا اگر ماندن مرابط در سرحدّ و مرز از چهل روز گذشت و در ميان دشمن استقرار يافت، حكمش حكم جهاد است.» يكي از دستورات إسلامي مرابَطه است. وليّ فقيه بايد پيوسته مرابط داشته باشد. مُرابِط عبارتست از اينكه يك عدّه از لشكريان إسلام، در خاك كفر نفوذ نموده و در آنجا استقرار پيدا كنند. بدينطريق، هم سرحدّات را خوب نگهداري نمايند كه دشمن از أطراف مملكت حمله نكند، و هم اينكه كم كم در بلاد كفر نفوذ كنند. اين را ميگويند مرابطه. شيخ محمّد حسن صاحب «جواهر» رضوان الله عليه در كتاب جهاد «جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندي) ج 21، ص 3 فرموده است: هُوَ ذِرْوَةُ سَنامِ الإسْلامِ وَ رابِعُ أرْكانِ الإيمانِ وَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ وَ أفْضَلُ الاشْيآء بَعْدَ الْفَرآئِض. اين عباراتي را كه شيخ محمّد حسن در «جواهر» نقل ميكند، عين مفاد روايات است؛ منتهي ايشان به عنوان روايت ذكر نكردهاند، وليكن آن متن را در مقام تعريف جهاد از روايات گرفتهاند. ص 265 ذِرْوَة يا ذُرْوَة، أعلي نقطه در جاهاي بلند را گويند. ذِرْوَةُ الْجَبَل يعني قلّۀ كوه. هُوَ ذِرْوَةُ سَنامِ الإسْلام. «اين (جهاد) بلندترين نقطۀ برآمدگي و نشيمنگاه إسلام است.» سَنامُ الجَمَل يعني آن چيزي كه بر روي شتر ميگذارند و بر آن سوار ميشوند. ذِرْوَةُ سَنامِ الإسْلا م يعني بالاترين نقطۀ بلندي إسلام. وَ رابِعُ أرْكانِ الإيمان. «و چهارمين ستون از أركان إيمان ميباشد.» يعني بدون آن سقف إيمان واژگون ميگردد. وَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ. «و يكي از درهاي بهشت است.» وَ أفْضَلُ الاشْيآء بَعْدَ الْفَرآئِضِ. «و با فضيلتترين أشياء بعد از فرائض واجبه (صلوة و صوم و حجّ و زكوة و خمس)، جهاد في سبيل الله است.» وَ سِياحَةُ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ الَّتي قَدْ جَعَلَ اللَهُ عِزَّها بِسَنابِكِ خَيْلِها وَ مَراكِزِ رِماحِها. سياحت يعني جهانگردي براي ديدن آثار صنع و آيات خداوند؛ سياحت و گردش كردن اُمّت محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم در جهاد است. در اُمّتهاي گذشته مردم سياحت داشتند. در قرآن مجيد آمده است: التَّـٰٓئِبُونَ الْعَـٰبِدُونَ الْحَـٰمِدُونَ السَّـٰٓئِحُونَ صدر آيۀ 112، از سورۀ 9: التّوبة. يكي از عبادات مردم اين است كه در بيابانها و در كوهها تنها گردش كنند و در آثار پروردگار سير نموده و نظر نمايند و فكر كنند، تا قلبشان باز شود. سياحت اُمّت پيغمبر را خداوند در جهاد قرار داده است. كدام جهاد؟ كدام سياحت؟ آن سياحتي كه خداوند، عِزّ آن را به سُم اسبها (يعني همين سمهائي كه به زمين ميخورد) بسته است. سَنابِك جمع سُنْبُك است؛ يعني سم سُتور. بِسَنابِكِ خَيْلِها يعني: خداوند عزّ وشرف اُمّت محمّد صلّي الله عليه و آله را در سم اسبها قرار داده ص 266 است كه به زمين ميخورند؛ آن اسبهائي كه به جهاد ميروند. وَ مَراكِزِ رِماحِها؛ و مركزهاي نيزهها ( رِماح جمع رُمْح است يعني نيزه) آنجائي كه نيزه را به زمين ميكوبند و در أطرافش مشغول جنگ ميشوند؛ يا آنجائي كه رمح را به سينۀ دشمن فرو ميبرند و با آن رَكْزِ رمح در سينۀ دشمن، دشمن به زمين ميافتد. اين عزّ إسلام است و عزّ اُمّت پيغمبر است كه خداوند در جهاد في سبيله و في سبيل رسوله قرار داده است. اين مسائل بسيار دقيق است. وَ فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ فَإذا قُتِلَ في سَبيلِ اللَهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ. «بالاتر از هر كار پسنديده و نيكو و مُستحسني، باز هم يك عمل بهتر و عاليتر و مستحسنتري وجود دارد كه إنسان آن را انجام بدهد؛ و أمّا زماني كه مؤمن در راه خدا كشته شد، ديگر بالاتر از شهادت در راه پروردگار كار نيك و مستحسني وجود ندارد.» الْخَيْرُ كُلُّهُ في السَّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِوَ الْخَيْرُ كُلُّهُ في السَّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِ. «خير، كُلُّ الْخَير، تمام خير و رشاد و صلاح و سعادت، همهاش در شمشير است و در زير سايۀ شمشير.» وَ لا يُقيمُ النّاسَ إلَّا السَّيْفُ. «مردم را بر پا نميدارد، راست قامت نميكند مگر شمشير.» وَ السُّيوفُ مَقاليدُ الْجَنَّةِ وَ النّارِ. «شمشيرها كليدهاي بهشت و جهنّم هستند.» وَلِلْجَنَّةِ بابٌ يُقالُ لَهُ بابُ الْمُجاهِدينَ، يَمْضونَ إلَيْهِ فَإذًا هُوَ مَفْتوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدونَ سُيوفَهُمْ. «از براي بهشت دري است كه به آن باب مجاهدين گويند. مجاهدين بسوي آن در رهسپار ميشوند و بدانجا ميرسند و ميبينند آن درب باز است. همۀ مجاهدين در حاليكه شمشيرهاي خود را حمايل كردهاند از آن در وارد بهشت ميشوند.» وَ مَنْ غَزا غَزْوَةً في سَبيلِ اللَهِ فَما أصابَهُ قَطْرَةٌ مِنَ السَّمآء أوْ صُداعٌ إلاّ كانَتْ لَهُ شَهادَةٌ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. «كسي كه در راه خدا جنگ كند، اگر يك قطرۀ باران ص 267 بر او ببارد، يا يك سر درد مختصري عارض او شود، براي او در روز قيامت شهادت محسوب خواهد شد.» وَ أنَّ الْمَلَآئِكَةَ تُصَلّي عَلَي الْمُتَقَلِّدِ بِسَيْفِهِ في سَبيلِ اللَهِ حَتَّي يَضَعَهُ؛ وَ مَنْ صَدَعَ رَأْسُهُ في سَبيلِ اللَهِ غَفَرَ اللَهُ لَهُ ما كانَ قَبْلَ ذَلِكَ مِنْ ذَنْبٍ. «ملائكه پيوسته درود ميفرستند بر كسي كه در راه خدا شمشير خود را حمايل كرده است؛ پيوسته مشغول صلوات و درود هستند تا زماني كه از جهاد برگردد و شمشيرش را به كناري بگذارد (يعني در تمام دوران آن مدّت، ملئكه مشغول درود فرستادن ميباشند). كسي كه سرش در راه خدا درد مختصري بگيرد، خداوند بر او ميآمرزد تمام گناهاني را كه تا آن وقت انجام داده است.» آيات وارده در لزوم و عظمت جهاد في سبيل اللهمضافاً إلي قولِه تعالي: إِنَّ اللَهَ اشْتَرَي' مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ'لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَـٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَیـٰةِ وَ الإنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَي' بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَ'لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. آيۀ 111، از سورۀ 9: التّوبة و قوله تعالي: لَايَسْتَوِي الْقَـٰعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجَـٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَهِ بِأَمْوَ'لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـٰهِدِينَ بِأَمْوَ'لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَي الْقَـٰعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَي' وَ فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـٰهِدِينَ عَلَي الْقَـٰعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا * دَرَجَـٰتٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا. آيۀ 95 و 96، از سورۀ 4: النّسآء آن كساني كه اُولي الضَّرر هستند و بواسطۀ آسيب و گزندي كه به ايشان رسيده است نميتوانند در راه خدا جهاد كنند، تكليف از آنها ساقط است. و أمّا آن كساني كه مؤمنند و ضرري به آنها نرسيده و متمكّن از جهاد هستند (چون جهاد واجب كفائي بوده و واجب عيني بر يكايك أفراد نيست) ايشان اگر به ص 268 اختيار خود جهاد نكنند و قاعد باشند (يعني به أعمال ديگر مانند نماز و روزه و حجّ و سائر كارهاي خير مشغول شوند) درجۀ اين أفراد با مجاهدين في سبيلالله بأموالهم و أنفسهم يكسان نخواهد بود. خداوند مجاهدين في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم را بر نشستگان فضيلت بخشيده و يك درجه آنها را بالاتر قرار داده است. و خداوند به همه وعدۀ نيك داده است (چه قاعدين، چه مجاهدين) أمّا: فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـٰهِدِينَ عَلَي الْقَـٰعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا؛ مجاهدين را بر قاعدين به أجر بزرگي كه عبارتست از علوّ درجه و رحمت و مغفرتي از جانب پروردگار تفضيل و برتري داده است. از اين آيه أوّلاً استفاده ميشود: أفرادي كه قاعدند، كساني هستند كه جهاد بر آنها واجب نيست. چرا كه اگر جهاد بر يك يك از آنها واجب باشد، آنها بواسطۀ قعود گناهكار خواهند بود و ديگر معني ندارد بگوئيم: خداوند مجاهدين را بر آنان به درجه يا درجاتي فضيلت داده، يا أجر عظيمي عنايت فرموده است. فضيلت معني ندارد مگر آنجائي كه هم در مفضول فضيلتي باشد و هم در فاضل، آن وقت فاضل نسبت به مفضول داراي فضيلتي است؛ أمّا وقتي عمل ديگري به كلّي از درجۀ اعتبار ساقط باشد، فضيلت بيمورد است. از اينجا استفاده ميشود: وجوب جهاد وجوب كفائي است مگر در آن زماني كه يَدْهَمُ الْمُسلِمينَ أمْرٌ؛ كه در آن صورت به عنوان دفاع است؛ و دفاع جه بسا وجوبش وجوب عيني ميشود. و اگر راهي براي خارج كردن كفّار با آن أفراد واجد شرائط نباشد، حتّي بر پيرمرد و أعمي و زمينگير و مريض و طفل و زن هم واجب خواهد بود كه براي دفاع حركت كرده و دشمن را از سرزمين إسلامي بيرون كنند. و أمّا جهاد كه دعوت كفّار است ابتداءً به سوي إسلام، واجب كفائي است و بر همۀ أفراد واجب نيست. ولي در عين حال كساني كه مجاهدند، بر آن ص 269 أشخاصي كه جهاد نميكنند ـ گرچه به كارهاي خير هم مشغول باشند ـ فضيلت داده شدهاند. در اين آيه، سه فضيلت براي آنها به سه عبارت بيان شده است: أوّل: فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـٰهِدِينَ بِأَمْوَ'لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَي الْقَـٰعِدِينَ دَرَجَةً. دوّم: وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَي'. هر دو را خداوند بواسطۀ عمل نيكي كه انجام داده و ميدهند وعدۀ نيك فرموده است. سوّم: وَ فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـٰهِدِينَ عَلَي الْقَـٰعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا. وليكن به آن كسانيكه مجاهدند بر قاعدين أجر عظيمي عنايت فرموده، كه عبارت است از: دَرَجَـٰتٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا. درجات و مغفرت و رحمتي كه شامل آنان ميگردد. صاحب «جواهر» رضوان الله عليه پس از ذكر اين آيات و إدامۀ مطلب ميفرمايد: «جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندي) ج 21، ص 9 نَعَمْ، فَرْضُهُ عَلَي الْكِفايَةِ بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فيهِ بَيْنَنا بَلْ وَ لابَيْنَ غَيْرِنا... إلَّا ما يُحْكَي عَنْ سَعيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ فَأوْجَبَهُ عَلَي الاعْيَانِ لِظاهِرِ قَوْلِهِ تَعالَي: انفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً وَ جَـٰهِدُوا بِأَمْوَ'لِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ صدر آيۀ 41، از سورۀ 9: التّوبة. ثُمَّ قالَ: إِلَّا تَنفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا. صدر آيۀ 39، از سورۀ 9: التّوبة وَ النَّبَويِّ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ وَ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِالْغَزْوِ مَاتَ عَلَي شُعْبَةٍ مِنَ النِّفَاقِ. سپس بدينگونه إشكال ميكند كه: من هر چه تفحّص كردم، خلافي نديدم در اينكه جهاد وجوبش وجوب كفائي است، و وجوب عيني براي فرد فرد أشخاص نيست. فقط سعيد بن مُسَيِّب آن را واجب عيني دانسته و سه دليل ص 270 آورده است. أوّل: آيۀ شريفۀ: انفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالاً؛ همه بايد حركت كنيد چه بارتان سبك باشد، چه سنگين! حركت براي شما آسان باشد يا مشكل! و جهاد كنيد در راه خدا با أموال و جانهاي خود. دوّم: آيۀ شريفۀ: إِلَّا تَنفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ و اگر نَفْر و كوچ به سوي جهاد نكنيد، خداوند عذاب دردناكي بر شما ميفرستد! سوّم: روايتي است از پيغمبر أكرم صلّي الله عليه و آله از طريق عامّه كه: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ... كسي كه بميرد و جنگ نكند و خيال جنگ را هم در نظرش نياورد (حديث نفسِ جنگ هم نكند) اين شخص بر شعبهاي از نفاق مرده است. اين روايت را أبو داود در «سُنَن» خود نقل ميكند، و بسياري از صِحاح أهل تسنّن هم اين روايت را نقل ميكنند. إشكال مرحوم صاحب «جواهر» اينست كه آيۀ: انْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً، مربوط به غزوۀ تبوك است. در غزوۀ تبوك كه بدون شكّ بسيج عمومي بوده است، پيغمبر إعلام كردند: أفرادي كه در مدينه هستند، همه ـ غير از زنها و أفراد زمينگير و بعضي ديگر ـ بايد حركت كنند. و بديهي است كه آيه اختصاص به آن صورت خاصّ دارد و وجوبش براي همه و در همه حال نيست. و همچنين آيهاي كه ميفرمايد: إِلَّا تَنفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا، مربوط به همين جنگ است؛ فلهذا آن سه نفر: كعببن مالك و دو رفيقش كه نفْر نكردند، مورد سخط خدا و پيغمبر واقع شدند. پيغمبر أكرم از آنها إعراض كرد و مؤمنين و مسلمين بعد از جنگ از آنها إعراض كردند و به آنها راه ندادند ـ داستان خيلي مفصّل است ـ تا اينكه آنها رفتند و گريهها كردند و چهل روز گذشت تا توبۀ آنها مورد قبول واقع شد. و آيۀ: وَ عَلَي الثَّلَـٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا... صدر آيۀ 118، از سورۀ 9: التّوبة راجع به آنهاست. إشكال صاحب «جواهر» بر وجوب عيني بودن جهادإشكال مرحوم صاحب «جواهر» اينست كه: وقتي در قضيّۀ شخصيّهاي ص 271 دليل بر وجوب عيني داشته باشيم، اين موجب نميشود كه در همه جا وجوب عيني باشد. و أمّا حديث نبويّ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ... أوّلاً، راويش أبوهريره است و روايات أبوهريره قابل قبول نيست؛ ثانياً، شايد معنيش اين باشد كه: كسي كه بميرد و أصلاً عنوان جهاد را از إسلام إنكار كند و اين أصل از اُصول إسلام را قبول نداشته باشد، در اين صورت با نفاق از دنيا رفته است؛ نه اينكه خودش في حدّ نفسه جنگ نكند. روايات دالّه بر اينكه: مشروعيّت جهاد مشروط است به ولايتمطلب را إدامه ميدهد تا اينكه ميگويد: بِشَرْطِ وُجودِ الإمامِ عَلَيْهِ السَّلامِ وَ بَسْطِ يَدِهِ أوْ مَنْ نَصَبَهُ لِلْجِهادِ وَ لَوْ بِتَعْميمِ وِلايَتِهِ لَهُ وَلِغَيْرِهِ في قُطْرٍ مِنَ الاقْطارِ؛ بَلْ أصْلُ مَشْروعيَّتِهِ مَشْرُوطٌ بِذَلِكَ فَضْلا عَنْ وُجوبِهِ. ميفرمايد: تمام اين تعاريفي كه از آيات و روايات براي جهاد نقل شده است و فضائلي كه براي مجاهدين بيان شده است، در صورتي است كه إمام مبسوط اليد، يا آن كسي كه إمام او را براي جهاد نصب كند وجود داشته باشد و وي إنسان را أمر به جهاد كند، ولو اينكه نصب براي جهاد بواسطۀ تعميم ولايت باشد. يعني إمام معصوم عليه السّلام چنين شخصي را براي جهاد بخصوصه نصب نكرده باشد، بلكه بواسطۀ أدلّۀ كلّيّۀ ولايت فقيه به شخصي در خصوص مسألۀ جهاد يا در سائر مسائل و از جمله جهاد، ولايت داده باشد. و اگر ما به أدلّۀ ولايت فقيه إثبات كرديم كه تمام شؤون و مناصب إمام براي فقيه هم هست، در اين صورت يكي از شؤون هم جهاد است. پس با تعميم أدلّۀ ولايت فقيه، همان حكم جهادي كه در زمان خود إمام براي إمام عليه السّلام هست نسبت به فقيه نيز ثابت است؛ خواه إمام در زمان حيات و زمان حضور باشد و فقيه در يك نقطۀ نزديك و يا دور دست دنيا بوده و ص 272 آنجا براي خود از طرف إمام نيابت داشته باشد، يا در زمان غيبت باشد؛ و أدلّۀ ولايت فقيه به عموميّت خود شامل أمر او به جهاد ميشود. بنابر تعميم أدلّۀ ولايت فقيه، ميتوانيم إثبات وجوب جهاد و إطلاق آن را بكنيم. بلكه أصل مشروعيّت جهاد مشروط است به ولايت، فضلاً عَن وُجوبِه. زيرا جهاد يك أمر شخصي و فردي نيست، بلكه أمري است كه احتياج به ولايت دارد و إنسان نميتواند خودسرانه انجام بدهد. آن وليّي كه بر إنسان ولايت شرعيّه دارد، در تحت ولايت او، همۀ اين اُمور صورت ميپذيرد. صاحب «جواهر» براي اين معني چند خبر را شاهد ميآورد. «جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندي) ج 21، ص 11 أوّل: خبر بشير دَهّان از حضرت صادق عليه السّلام است كه ميگويد: قُلْتُ لَهُ: إنِّي رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ أَنِّي قُلْتُ لَكَ: إنَّ الْقِتَالَ مَعَ غَيْرِ الإمَامِ الْمَفْرُوضِ طَاعَتُهُ حَرَامٌ مِثْلُ الْمَيْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ؟ فَقُلْتَ لِي: هُوَ كَذَلِكَ! فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلا مُ: هُوَ كَذَلِكَ! هُوَ كَذَلِكَ! بشير به حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام عرض ميكند: من در خواب شما را ديدم و به شما گفتم: آيا قِتال با غير إمامي كه طاعتش را خداوند بر ما فرض و واجب كرده است حرام است، مثل خوردن گوشت ميته و خون و گوشت خنزير؟! شما به من گفتيد: بله همينطور است! و در عالم خواب تصديق كرديد. اين خواب را كه بشير براي حضرت نقل كرد، حضرت فرمودند: بلي همينطور است! همينطور است! دوّم:خبر عبدالله بن مُغيره است كه ميگويد: شنيدم محمّد بن عبدالله به حضرت رضا عليه السّلام گفت:حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَنَّهُ قَالَ لَهُ بَعْضُهُمْ: إنَّ فِي بِلا دِنَا مَوْضِعَ رِبَاطٍ يُقَالُ لَهُ قَزْوِينُ وَ عَدُوًّا يُقَالُ لَهُ الدَّيْلَمُ؛ فَهَلْ مِنْ جِهَادٍ أَوْ هَلْ مِنْ رِبَاطٍ؟ فَقَالَ: عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ! ص 273 محمّد بن عبدالله (ظاهراً عبدالله پسر حضرت إمام جعفر صادق عليهالسّلام است؛ محمّد بن عبداللهبن جعفر) به حضرت رضا عليه السّلام ميگويد: روايت كرد مرا پدرم از أهل بيت خود، كه آنها از پدرانشان عليهمالسّلام نقل ميكردند كه: به بعضي از أجداد ما چنين گفتهاند كه در بلاد و شهرهاي ما موضع رباط و لشكرگاه است و قزوين ناميده ميشود و لشكر إسلام با دشمنان جنگ ميكنند؛ و دشمناني آنجا هستند به نام ديلم. آيا من ميتوانم بروم جهاد، يا رباط و سرحدّداري كنم؟! حضرت فرمود: بر شما باد به خانۀ خدا، برويد و حجّ بجاي آوريد! فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْحَدِيثَ. فَقَالَ: عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ! أَمَا يَرْضَي أَحَدُكُمْ أَنْ يَكُونَ فِي بَيْتِهِ يُنْقِقُ عَلَي عِيَالِهِ مِنْ طَوْلِهِ يَنْتَظِرُ أَمْرَنَا؛ فَإنْ أَدْرَكَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ بَدْرًا؛ وَ إنْ مَاتَ مُنْتَظِرًا لاِمْرِنَا كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ قَآئِمِنَا صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ هَكَذَا فِي فُسْطَاطِهِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ السَّبَّابَتَيْنِ ـ وَ لَاأَقُولُ هَكَذَا ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَي ـ فَإنَّ هَذِهِ أَطْوَلُ مِنْ هَذِهِ؟! فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ: صَدَقَ. محمّدبن عبدالله ميگويد: بعد از اينكه سائل از حضرت شنيد: عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ! (يعني جهاد نكنيد، بلكه حجّ انجام دهيد؛ الآن وظيفۀ شما حجّ است نه جهاد) دو مرتبه اين حديث را از آباء خود براي حضرت إمام رضا عليه السّلام كه پدران مشترك آن دو بودند إعاده كرد؛ باز حضرت فرمودند: عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ! بر شماست كه حجّ خانۀ خدا را بجاي آوريد! آيا يكي از شما راضي ميشود كه در خانۀ خود باشد و بر عيال خودش از سعه و مال خود إنفاق كند و انتظار أمر ما را داشته باشد؛ و در صورت إدراك أمر ما مانند كسي باشد كه با پيامبر خدا در جنگ بدر شركت كرده باشد؛ و اگر از دنيا با حال انتظار برود، مانند كسي باشد كه با قائم ما، در چادر آن حضرت حضور داشته باشد؟! ص 274 در اين هنگام آن بعض أجداد، بين دوانگشت سبّابۀ خود را جمع نمودند (كه اينچنين هر دو مساوي هم ميباشند) و فرمودند: نميگويم اينچنين! (و جمع كرد بين انگشت سبّابه و وُسطي را) كه در اين صورت يكي از ديگري بلندتر است. آنگاه إمام رضا عليه السّلام فرمودند: راست گفت. اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد
|
|
|