next page

fehrest page

back page

((اى فرزند عبدالمطلب ! فرزند سرور بنى هاشم ! شما همسايگان خانه خدا هستيد. گرفتاران را از قيد و بندها رها مى كنيد و گرسنگان را سير مى گردانيد. اينك ما هم آمده ايم درباره ما نيكى كنى و فرزند ما و بنده خود را خريدارى كرده و آزاد سازيم )).
پيغمبر فرمود: آيا نمى خواهيد كه كارى بهتر از اين كنم ؟ گفتند: چكارى ؟
پيغمبر فرمود: او را حاضر مى كنم و آزادش مى گذارم تا اگر خواست با شما به شام بر گردد و چنانچه خواست نزد ما بماند به خدا قسم من كسى نيستم كه او را از پيش خود برانم .
حارثه و برادرش گفتند: نظرى زايد بر حد انصاف دادى .
به دنبال آن پيغمبر اكرم زيد را حاضر كرد و از وى پرسيد اين دو تن كيستند؟ زيد گفت : اين پدر من حارثة بن شراحيل است و اين هم عموى من كعب بن شراحيل مى باشد.
پيغمبر فرمود: من تو را آزاد مى گذارم ، اگر خواستى با آنان برو و چنانچه خواستى نزد ما بمان .
زيد گفت : نزد شما مى مانم .
حارثه پدر زيد گفت : اى زيد! آيا تو بندگى را بر بودن در نزد پدر و مادر و شهر و قوم خود انتخاب مى كنى ؟
زيد گفت : من در اين مرد شريف (پيغمبر اكرم ) رفتارى ديده ام كه نمى خواهم تا زنده ام از وى جدابمانم . در اينجا پيغمبر دست زيد را گرفت و نزد جماعتى از قريش آورد و فرمود: ((گواه باشيد كه اين شخص فرزند من است )).
حارثه پدر زيد هم چون اين را ديد دلش آرام گرفت و زيد را در مكه رها كرد و به شام بازگشت .
بدينگونه ((زيد بن حارثه )) نزد پيغمبر و خانه خديجه ماندگار شد تا اينكه خداوند پيغمبر را به مقام نبوت برانگيخت و چنانكه گفتيم ((زيد))بعد از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به پيغمبر ايمان آورد.
زيد بن حارثه از آن روز كه پيغمبر او را به فرزندى گرفت ، نزد مردم مكه ((زيد بن محمد)) خوانده مى شد ولى بعد از آنكه اين آيه نازل گرديد كه : ((محمد پدر كسى از شما افراد مسلمان نيست بلكه او فرستاده خدا و خاتم انبياست (87))). و آيه ((مسلمانان را به نام پدران واقعى آنان بخوانيد(88)))، او خود را ((زيد بن حارثه )) خواند و مردم نيز او را با همين نام مخاطب مى ساختند.
((زيد)) همچنان در خانه پيغمبر به سر مى برد تا اينكه به سنى رسيد كه مى بايست ازدواج كند. پيغمبر خود به خانه عمه اش ((اميمه )) دختر عبدالمطلب رفت تا ((زينب )) دختر او را براى زيد خواستگارى كند.
((زينب )) اول تصور كرد پيغمبر براى خود به خواستگارى او آمده است ولى همينكه متوجه شد خواستگارى براى ((زيد بن حارثه است ))ناراحت شد و به پيغمبر گفت : من دختر عمه شما هستم ، شوهر كنم به كسى كه غلام آزاد شده شماست ؟ برادر زينب ((عبدالله بن جحش )) نيز به اين وصلت راضى نبود.
در اين موقع آيه اى نازل شد كه : ((هيچ مرد با ايمان و زن مؤمنه اى را نمى رسد كه وقتى خدا و پيغمبرش فرمانى صادر كردند، از خود اختيارى داشته باشند، اگر كسى در اين باره نافرمانى خدا را پيشه سازد، در گمراهى آشكارى به سر خواهد برد(89))).
اين آيات قرآنى تكليف مؤمنين را روشن ساخت ؛ بدينگونه كه اهل ايمان از اين پس بايد بدانند هر گاه پيغمبر كه نماينده خالق جهان است صلاح آنان را در امرى ديد، سرپيچى نكنند؛ زيرا پيغمبر معصوم كه خير و صلاح جامعه را مى خواهد، هرگز كارى را به زيان امت انجام نمى دهد و بد آنان را نمى خواهد، پس اگر دختر عمه اش را براى زيد، غلام ديروزش و آزاد شده امروز خواستگارى مى كند، صد در صد به سود و صلاح طرفين است ، هر چند مثلا روى عادات و رسوم معمول محيط زينب از آن نفرت داشته باشد ولى مصلحت در اين است كه تن به اين كار بدهد.
با نزول آيه و توضيحاتى كه پيغمبر پيرامون آن داد، زينب و برادرش ‍ ((عبدالله بن جحش )) رضايت دادند و بدينگونه ((زينب )) به عقد ((زيد)) در آمد.
با اين وصف ، زينب در همان برخورد شب اول عروسى ، سر به ناسازگارى برداشت . زينب زنى خودخواه و بلندنظر بود. خود را از زيد برتر مى دانست ! او ننگ داشت كه نوه عبدالمطلب و دختر عمه پيغمبر به عقد غلام آزاد شده خاندان خود در آيد(90) ولى از طرفى پيغمبر هم زيد را جوانى با ايمان و لايق مى دانست و با لياقت ذاتى و تربيت صحيح اسلامى ، مورد علاقه شديد آن حضرت بود.
ثانيا در آغاز ظهور اسلام ، براى الغاى تبعيض نژادى و پركردن شكاف طبقاتى ، مى بايست رهبر اسلام ، دست به چنين كارى بزند و به اصطلاح ((اصلاحات را از خود آغاز كند)).
اين كار ولو بر خلاف عادات محيط عقب مانده و منحط آن روز عرب بود ولى از نظر اسلام و ديد وسيع پيغمبر خاتم ، هيچ مانعى نداشت . بنابراين به هر ترتيب شده مى بايست عملى گردد.
با تمام اين اوصاف ، زينب با زيد نمى ساخت . ترك عادت برايش مشكل بود. به همين جهت او را سخت مى آزرد. زيد چند بار شكايت به پيغمبر برد و هر بار از پيغمبر خواست كه زينب را طلاق دهد. پيغمبر هر بار زيد را از طلاق دادن زن خود بر حذر مى داشت و زينب را نصيحت مى كرد كه با شوهر خود بسازد.
هنگامى كه اصرار زيد براى طلاق دادن زينب از حد گذشت و زينب هم به هيچ وجه سرسازگارى نداشت و هربار پيغمبر فرمود: همسرت را نگاهدار، سرانجام خود، همسرش را طلاق داد و پس از طلاق و پايان عده ، خدا به پيغمبر دستور داد زينب را به همسرى خود در آورد و از سرزنش مشركان و منافقان نهراسد:
((اى پيغمبر! به ياد آور زمانى را كه به كسى كه خدا او را گرامى داشت و تو هم او را گرامى داشتى ، گفتى همسرت را نگاهدار (و طلاق مده ) و از خدا بترس . آنچه را خدا آشكار مى سازد تو پنهان داشتى و از سرزنش مردم هراسان بودى ، حال آنكه تنها بايد از خدا بترسى . وقتى مدت احتياج زيد از زينب به پايان رسيد (وعده زينب به سر آمد) او را براى تو تزويج كرديم تا بعد از اين افراد با ايمان مانعى در راه ازدواج پسرخواندگان خود پس از طلاق و اتمام عده آنان نداشته باشند. اين خواست خداست كه بايد عملى گردد(91))).
((بر پيغمبر در آنچه خداوند براى او لازم دانسته است ، ايرادى نيست . اين سنت الهى است كه در افرادى از پيشينيان هم جريان داشته است . كار خدا هميشه حساب شده است . آن افراد كسانى هستند كه رسالتهاى خداوند را ابلاغ مى كنند و از نافرمانى الهى بيم دارند و جز خدا از هيچكس نمى ترسند و كافى است كه محاسب آنان هم خدا باشد. محمد پدر واقعى هيچكدام از مردان شما مسلمانان نيست بلكه او پيغمبر خدا و خاتم پيغمبران است و خدا از همه چيز آگاهى دارد(92))).
اين بود خلاصه داستان زينب و زيد در قرآن مجيد. از اين آيات استفاده مى شود كه زينب در دل ميل داشت به خود پيغمبر پسر دائيش و چهره درخشان خاندانش شوهر كند ولى پيغمبر او را به عقد غلام آزاد شده اش در آورد. پس از ازدواج با زيد هم زينب همان نيت را داشت . بعد از طلاق گرفتن زينب از زيد پيغمبر بى ميل نبود او را به زنى بگيرد ولى اين راز را پنهان مى ساخت و از عكس العمل مردم بيم داشت ؛ زيرا مردم عرب ازدواج با زن پسر خوانده خود را حرام مى دانستند. ولى چون براى حل قضيه رنجش و ناسازگارى زينب راهى جز اين نبود، خدا هم پيغمبر را موظف داشت تا پس از انقضاى مدت عده زينب ، او را به همسرى بگيرد و بدينگونه مشكلات برطرف گردد.
هنگامى كه خدا فرمان داد پيغمبر، زينب را به همسرى خود در آورد و خادمه پيغمبر، موضوع را به اطلاع زينب رسانيد، خدا را سجده نمود و به شكرانه آن نذر كرد كه پس از ازدواج با پيغمبر، دو ماه روزه بگيرد و گرفت ! زينب سى و چند سال داشت كه در سال بيستم هجرى چشم از جهان فروبست و از نخستين زنان پيغمبر بود كه وفات يافت .
از داستان ازدواج زيد و زينب بر اساس آنچه در قرآن مجيد و روايات معتبر اسلامى آمده است ، نتايج زير را مى گيريم :
1 - پيغمبر اكرم زينب را كه وابسته نزديك خود بود، براى غلام آزاد شده اش خواستگارى كرد و همسر او گردانيد. چيزى كه بر خلاف عادات و رسوم اشراف قريش و مردم مكه بود.
با اين عمل ، پيغمبر اسلام خواست هر گونه تبعيضى را از ميان بردارد و به جاى مال و ثروت و نسب و اسم و رسم ، ايمان ، تقوا و فضيلت را ملاك شخصيت انسان قرار دهد. او اين كار را از خاندان خود شروع كرد و عملا ثابت نمود كه در اسلام نوكر لايق سابق مى تواند با بهترين دختر خانواده ارباب ازدواج كند، چيزى كه حتى امروز پس از گذشت چهارده قرن هم كم سابقه است .
2 - با اين كار پيغمبر خواست اعلام كند كه برخلاف زمان جاهليت كه كارها جنبه خرافى داشت ، در دين مبين اسلام ، زن پسر خوانده ، زن پسر واقعى و عروس انسان نيست . بنابراين ، در صورت طلاق گرفتن وى يا مردن شوهرش ، پدرخوانده اش مى تواند با اوازدواج كند تا با اين كار رسم جاهلى منسوخ گردد.
3 - چون زينب در باطن ميل داشت با پيغمبر ازدواج كند، خداوند دستور مى دهد كه پيغمبر پس از اتمام مدت عده اش ، با وى ازدواج كند تا زينب كه شكست خود را در ازدواج ، بر اثر وساطت آن حضرت مى ديد، سرانجام به منظور خود برسد و چنين هم شد.
4 - زينب زنى با كمال و بلندپرواز بود و خود را از طبقه بالا مى دانست . به همين جهت ((زيد)) را به نظر نمى آورد. پس چه بهتر، حال كه زنى در چنين وضعى به سر مى برد، با ازدواج با پيغمبر كه به نظر وى سرآمد بزرگزادگان است به آرزوى درونى خود نايل گردد.
درباره بلندپروازى ((زينب )) نقل مى كنند كه چون به همسرى پيغمبر در آمد، هر وقت عايشه يا ((حفصه )) يا ديگرى از زنان پيغمبر با وى بگومگويى مى كردند، زينب به آنان مى گفت : حرف نزنيد شما را در زمين عقد بسته اند ولى عقد مرا در آسمانها خوانده اند! اشاره به جمله ((زوجناكها)) كه خداوند راجع به ازدواج او، به پيغمبر خطاب مى كند. و همين نيز عقد او بوده و ديگر او را عقد نبستند. در حقيقت عقد كننده زينب ، خدا بوده است .
5 - پسر خوانده با پسر خود انسان فرق دارد. بنابراين هرچند ((زيد))خود را ((پسر محمد)) مى داند و مردم مكه نيز او را ((پسر محمد)) مى خوانند ولى او را بايد به نام پدرش خواند. علاوه ، از اين به بعد بايد رسم پسرخواندگى كاملا تغيير كند و پدر هر كسى همان است كه باعث ولادت او بوده است ، نه پدر مقامى .
6 - بهترين دليل بر واقعيت داستان زيد و زينب و ازدواج مجدد زينب با پيغمبر، به همينگونه كه توضيح داديم ، اين است كه اگر پيغمبر در آغاز كار مايل بود با زينب دختر عمه اش ازدواج كند هيچ مانعى نداشت . چرا خود به خواستگارى او براى غلام آزاد كرده اش برود و بگذارد كه وى به چنين كسى شوهر كند و پس از اينكه بيوه شد او را بگيرد؟
با اين وصف با كمال تاءسف بايد بگوييم بعضى از خاورشناسان مغرض و بدخواهان اسلام ، اين داستان را دستاويز قرار داده و بر ضد پيغمبر گرامى اسلام سمپاشيها كرده و تهمتها زده اند. منشاء سوء نظر آنان كه همانها نيز دستاويزايشان شده است ، يكى دو حديث ضعيف و مجعول است كه در بعضى از كتب تاريخى و تفاسير سنى و شيعه آمده است . در اين احاديث مجعول مى گويد:
((روزى پيغمبر به خانه زيد آمد و ديد كه زينب برهنه است و آبتنى مى كند! زيبائى اندام زينب او را تحت تاءثير قرار داد و زيد هم به همين علت زينب را طلاق گفت تا پيغمبر بتواند با وى ازدواج كند!!)).
يا اينكه : ((پيغمبر به خانه زيد آمد و ديد كه زينب گيسوان خود را شانه مى زند. در آن حال زيبائى زينب ، پيغمبر را مسحور كرد! وقتى براى زيد نقل كرد، زيد گفت : من او را طلاق مى دهم تا شما بتوانيد او را به همسرى خود درآوريد!!!)).
يا اينكه مى گويند: ((چشم پيغمبر به هر زنى مى افتاد، بر شوهرش حرام مى شد و مى بايست طلاق بگيرد و به پيغمبر شوهر كند!!)).
اين همه خرافات و موهومات در كتاب سنى باشد يا شيعه ، دوست ، به حضرت نسبت دهد يا دشمن ، اينها همگى برخلاف اعتقاد ما شيعيان نسبت به مقام شامخ پيغمبر است . اين كارها و انتظارها از يك فرد معمولى زشت است و كمتر انتظار مى رود تا چه رسد به شخصى كه در اعتقاد ما براى تهذيب اخلاق مبعوث شده و به منظور حفظ حقوق و حدود و احترام فرد و اجتماع ، آمده است .
داستان زيد و زينب از چند نظر امتحانى جالب بود و كارى بود كه به عللى مى بايست در آغاز اسلام اتفاق افتد و جز اين هم راهى نبود.
جالب است كه زيد پس از اين ماجرا با زنى به نام ((ام ايمن )) كه در خدمت پيغمبر بود ازدواج كرد. ازدواج دوم او به خوبى سرگرفت و با خوشى و آسايش زندگى كردند. ثمره اين ازدواج پسرى بود كه او را ((اسامه )) ناميدند.
((زيد بن حارثه )) تا پايان كار، سخت مورد علاقه پيغمبر بود و او نيز پيغمبر را سخت دوست مى داشت . زيد در سن جوانى بارها از جانب پيغمبر به سردارى سپاهيان اسلام به جهاد رفت تا در سال هشتم هجرى در سرزمين ((موته )) واقع در منطقه اردن به شهادت رسيد.
جالب است كه وقتى پيران صحابه اعتراض كردند كه چرا بايد ((زيد)) با اين سن و سال فرمانده باشد، پيغمبر فرمود: ((همين است و بايد تن به آن دهيد)).
((اسامة بن زيد)) پسر او همان است كه در سن هفده سالگى و هنگام رحلت رسول خدا در سال دهم هجرى ، به فرمان پيغمبر به فرماندهى سپاه دوازده هزار نفرى رسيد و پس از رحلت پيغمبر در اردن با قواى روم جنگيد و پيروز شد و حتى قاتل پدر خود را يافت و به قتل رسانيد.
همسر پيغمبر
داستان افك يا ((حديث افك )) يعنى تهمت زدن به يكى از همسران پيامبر، معروف است . و ماجراى آن در سوره نور به تفصيل آمده است . آيات مربوط به اين ماجرا از آيه يازده آغاز و تا 26 پايان مى يابد.
تفاسير و احاديث و تواريخ اسلامى راجع به زنى كه مورد تهمت قرار گرفته است دو نظر دارند:
1 - عموم مفسران و محدثان و مورخان عامه نوشته اند: وى عايشه دختر ابوبكر بوده است . اين نظر هم بر اساس حديثى است كه راوى آن خود عايشه است ، به شرحى كه خواهد آمد. بعضى از تفاسير و تواريخ شيعه نيز بر اثر عدم توجه ، همين نظر را اظهار داشته اند.
2 - بيشتر تفاسير شيعه نوشته اند كه ماجراى ((افك )) از تهمت زدن عايشه به ((ماريه )) همسر مصرى پيغمبر ناشى شده است .
اينك نخست به شرح نظريه اول مى پردازيم ، آنگاه نظر خود را درباره نظريه دوم ابراز مى داريم .
عايشه مى گويد: رسم پيغمبر اين بود كه هرگاه مى خواست به سفر برود، قرعه مى انداخت و به حكم قرعه يكى از همسران خود را همراه مى برد. در غزوه ((بنى مصطلق )) قرعه به نام من اصابت كرد و من همراه پيغمبر بودم .
پس از خاتمه جنگ و شكست دشمن ، در يكى از منازل ميان راه مدينه ، شب هنگام چون كاروان ما خواست حركت كند، من براى قضاى حاجت به نقطه اى رفتم و چون برگشتم ديدم گردنبندم نيست . به نقطه اى كه رفته بودم بازگشتم تا آن را بيابم . وقتى به محل اقامت كاروان مراجعت كردم ديدم قافله حركت كرده است و به تصور اينكه من در محمل هستم ، آن را برداشته و به شتر بسته و رفته اند.
در آن هنگام يكى از اعراب باديه به من نزديك شد و چون مرا شناخت شترش را خوابانيد و مرا سوار كرد و به قافله رسانيد. همين معنا موجب شد كه منافقان سرو صدا به راه اندازند و پيغمبر مرا به خانه پدرم بفرستد و حتى در صدد طلاق من بر آيد تا اينكه آيات ((افك )) نازل شد و خدا مرا از تهمتى كه زده بودند تبرئه كرد و نظر پيغمبر نسبت به من عوض شد!
اين خلاصه داستان افك و نزول شانزده آيه سوره نور به روايت عايشه است . اگر داستان اين بوده است كه عايشه مى گويد، چندين اشكال در اين حديث به نظر مى رسد كه بايد براى آن پاسخى منظور داشت :
1 - آيا پيغمبر اجازه داده كه زن جوانش شب هنگام بدون اطلاع او از ميان جمعيت خارج شود و تنها به نقطه تاريك و دورى از بيابان رود؟
2 - آيا پيغمبر اين قدر نسبت به ناموس خود (نعوذ بالله ) سهل انگار بوده است كه موقع كوچ كردن نداند همسرش در محمل هست يا جا مانده تا اينكه عربى او را بيابد و سوار كند و بياورد و به كاروان برساند؟!
3 - آيا پيغمبر تا آنجا بى خبر بوده كه نداند تهمت منافقان ، راست است يا دروغ تا اينكه ((آيات افك )) نازل شود و يقين كند كه سخن منافقان تهمت بوده است و عايشه تبرئه شود و بار ديگر او را بپذيرد و به خانه برگرداند؟
4 - آيا براى پيغمبر روا و جايز است كه بر اساس شايعه سازى منافقان ، زن جوانش را از خود براند و نسبت به او سوءظن پيدا كند و باعث شود كه شخصيت و آبروى او و خودش لكه دار گردد؟!
اينها نقاط مبهمى است كه به طور آشكار در حديث افك عايشه ديده مى شود و قبول آن ماجرا از زبان عايشه را مورد ترديد قرار مى دهد.
آنچه در احاديث معتبر شيعه راجع به ((حديث افك )) آمده است ، به خوبى مى رساند كه موضوع چيز ديگرى بوده است و با توجه به آن هيچيك از اين اشكالات مورد پيدا نمى كند.
آنچه شيعه در اين خصوص روايت كرده اين است كه روزى پيغمبر اكرم ، كودك خردسالش ((ابراهيم )) را كه از همسر مصرى خود ((ماريه ))داشت به عايشه نشان داد و فرمود: ((ببين چقدر شبيه من است )).
عايشه گفت : نه ! نمى بينم كه شباهتى به شما داشته باشد!!
عايشه مى خواست به ((ماريه )) از اين راه تهمت بزند. چون او پس از خديجه تنها زنى بود كه از پيغمبر بچه آورده بود و عايشه تنها دخترى كه به عقد پيغمبر درآمده بود، نمى توانست شاهد اين منظره باشد و آن را تحمل كند.
خود وى مى گويد: حالتى كه در اين مواقع به هر زنى دست مى دهد، بر من عارض شد.
ولى به گفته علامه فقيد سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى : ((خداوند، ابراهيم و مادرش ماريه را به دست اميرالمؤمنين (عليه السلام) از اين اتهام تبرئه كرد)).
حاكم نيشابورى داستان آن را در حديث صحيح ((مستدرك )) و ذهبى در ((تلخيص )) به نقل از خود عايشه آورده اند. نگاه كنيد به جلد چهارم مستدرك و تلخيص آن ، صفحه 39 و تعجب كنيد.(93)
بارى ، بنابر آنچه در حديث افك راجع به سوءنظر و حسد عايشه نسبت به ماريه همسر ديگر پيغمبر ديده مى شود اين است كه چون او نمى توانست خود را فاقد اولاد ببيند و بچه هوو را در بغل پيغمبر مشاهده كند، لذا به هووى خود تهمت زد و كسان خود و ديگران را نيز با خود همدست كرد و آن سرو صدا را به راه انداخت . خداوند آيات افك را در تبرئه ماريه از تهمت عايشه نازل فرمود و منافقان را تخطئه كرد كه درست به عكس منظور عايشه نتيجه مى دهد؛ زيرا:
اولا :
خداوند ماريه را تبرئه كرده است نه عايشه .
ثانيا:
عايشه بود كه ماريه را مورد تهمت و افك قرار داد و موجب شد كه منافقان ، زبان درازى كنند و سر و صدا به راه بيندازند.
ثالثا:
آيات افك در نكوهش عايشه و تخطئه او نازل شده است ، نه براى دفاع از وى و آن داستان نامناسب .
رابعا:
با توجه به اين واقعيت كاملا پيداست كه عايشه خواسته است با جعل آن حديث كذايى ، مسير نزول آيات افك را منحرف سازد و آن را به نفع خود متمايل كند كه چون در آن ايام حكومت تعلق به پدر او داشت ، توانست اين كار را عملى سازد و تخطئه خود را به صورت تبرئه خويش در آورد، اما در مورد ديگر جلوه گر سازد.
اينك ترجمه آيات افك ، كه عينا از نظر خوانندگان محترم مى گذرد:
((كسانى كه تهمت (به ماريه ) زدند، گروهى از شما مسلمانان (اما منافق ) هستند. (اى مسلمانان راستين ) گمان نكنيد كه اين تهمت ، شما را دچار شركند بلكه سرانجام به نفع شما خواهد بود (و منافقان شناخته مى شوند) هر يك از آنان كه تهمت زده اند، گناه آن را خواهند برد و كسى كه بيشترين تهمت را به عهده گرفت ، عذابى بزرگ خواهدديد(94))).
((چرا وقتى آن تهمت را شنيديد، مردان و زنان با ايمان درباره خود گمان نيك بردند و فقط گفتند: اين تهمتى آشكار است (كه منافقان زده اند)؟(95))).
((چرا وقتى منافقان اين تهمت را زدند، چهار شاهد براى اثبات آن نياوردند؟ وقتى گواهانى نياوردند، نزد خداوند دروغگو خواهند بود(96))).
((اگر تفضل خدا و رحمت او در دنيا و آخرت بر شما اهل ايمان نبود، در اين سخنان و تهمتها كه در آن فرورفته ايد (و به زبان مى آوريد) عذابى بزرگ به شما مى رسيد(97))).
((زيرا شما آن سخنان را با زبانهاى خود تلقى كرده و چيزى را كه علم به آن نداريد با دهانهاى خود مى گوييد و مى پنداريد كه كار آسانى است ، در صورتى كه نزد خدا بزرگ است (98))).
((چرا وقتى آن را شنيديد گفتيد: ما را نمى رسد كه اين سخنان را به زبان آوريم ، اى خداى سبحان اين تهمتى بزرگ است ؟(99))).
((خدا شما را پند مى دهد كه هرگز به مانند آن برنگرديد، اگر از اهل ايمان هستيد(100))).
((خدا آيات خود را براى شما بيان مى كند و خدا دانا و حكيم است (101))).
((آنانكه دوست دارند كار زشت را در ميان اهل ايمان شايع سازند در دنيا و آخرت عذابى دردناك خواهند داشت ، خدا مى داند و شما نمى دانيد(102))).
((اگر فضل و رحمت خدا نبود (عذاب خدا شما را فرو مى گرفت ) خدا مهربان و رئوف است (103))).
((كسانى كه زنان پارسا و بى خبر و باايمان را به زنا نسبت مى دهند، در دنيا و آخرت نفرين شده خدايند و كيفرى بزرگ در پيش خواهند داشت (104))).
((در روزى كه زبانهاى آنان و دستها و پاهايشان نسبت به آنچه كرده اند گواهى مى دهند(105))).
((زنان پليد و فاسد ميل به مردان پليد و آلوده دارند، مردان پليد هم به طرف زنان آلوده مى روند، زنان پاك خواهان مردان پاك هستند و مردان پاك هم خواستگار زنان پاكيزه مى باشند. اين افراد از آنچه بدخواهان به ايشان نسبت مى دهند پيراسته اند. آنان آمرزيده اند و روزى بزرگى نزد خدا دارند(106))).
عايشه و حفصه
پيغمبران در اعتقاد ما مسلمانان جهان ، همگى ((معصوم )) هستند. ((عصمت )) حالتى است كه پيغمبران و امامان و از ميان زنان عالم حضرت زهرا بانوى عاليقدر اسلام ، بر اثر شايستگى و لياقتى كه از راه وراثت و اصالت خانوادگى و جنبه هاى شخصى پيدا كرده بودند، از جانب خداوند متعال به آنان موهبت شده بود.
انسان معصوم نظير ما افراد معمولى اجتماع ، اسير هوى و هوس و گرفتار تعينات صورى نمى شود. نه گناه مى كند و نه دچار خطا و لغزش مى گردد و نه مورد تهديد و تطميع قرار مى گيرد. بنابراين ، تمام كارهاى معصومين سنجيده و حساب شده و براساس حكمت و مصلحت بوده است .
زنان متعددى كه پيغمبر اسلام پس از پنجاه سالگى گرفته است همگى اتفاقى و ناشى از جنبه هاى عاطفى و انسانى و به ملاحظات سياسى و قبيله اى يا اقتصادى و غيره بود.
در آن روزگار به واسطه جنگهاى قبيله اى و نزاعهاى خانوادگى ، زن در جامعه زياد مى آمد و عرب غيرتمند هم نمى گذاشت آنان تنها بمانند و باعث حرف شوند.به همين جهت تعدد ازواج ، معمول بود تا جايى كه بسيارى از آنان بيش از يك زن داشتند و گاهى تعداد آنان از پانزده زن و بيشتر هم تجاوز مى كرد.
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سن 24 سالگى تا پنچاه سالگى با ((خديجه )) بانوى بيوه اى كه دو شوهر كرده و پانزده سال از وى بزرگتر بود، به سر برد. پس از مرگ خديجه كه 65 سال داشت ، پيغمبر تا يك سال غمگين بود و زنى اختيار نكرد. اندوه پيغمبر اسلام در مرگ خديجه تا آنجا بود كه در طول يك سال بعد از مرگ او، لبخند به لب نياورد.
دومين زنى كه به همسرى پيغمبر در آمد ((سوده )) دختر زمعه بود كه به پيشنهاد يكى از بانوان مكه به نام ((ام حكيم )) و خواستگارى خود او، به خانه پيغمبر راه يافت .
اين بانو نيز بيوه و يك سال از پيغمبر بزرگتر بود. ((سوده )) وقتى به خانه پيغمبر آمد گفت : يا رسول الله ! من زنى سرد مزاجم و ميل چندانى به مرد ندارم ، فقط خواستم با اين وصلت و در اين سن و سال ، نام شما بر روى من باشد و اين افتخار را داشته باشم . در حقيقت او پرستارى براى كودكان بى مادر پيغمبر بود كه مادرشان خديجه يك سال پيش به جهان باقى شتافته بود.

next page

fehrest page

back page