خطبه شماره 220

و من کلام له عليه السلام [8] في وصف السالک الطريق الي الله سبحانه [9] قد احيا عقله ، و امات نفسه ، حتي دق جليله ، [10] و لطف غليظه ، و برق له لامع کثير البرق ، فابان له الطريق ، [11] و سلک به السبيل ، و تدافعته الابواب الي باب السلامه ، [12] و دار الاقامه ، و ثبتت رجلاه بطمانينه بدنه في قرار الامن و الراحه ، بما استعمل قلبه ، و ارضي ربه [ نهج البلاغه م 22 ]

ترجمه

[8] از سخنان امام ( ع ) اين سخن در توصيف پوينده راه خدا است [9] عقلش رازنده ساخته و شهواتش را ميرانده است تا آنجا که جسمش به لاغري گرائيده [10] و خشونت و غلظت اخلاقش به لطافت تبديل شده برقي پر نور در وجودش درخشيده و راه هدايت را برايش روشن ساخته [11] و در طريق الهي او را به راه انداخته همواره در مسير تکامل از بابي به باب ديگر منتقل شده تا به باب سلامت و سراي زندگي جاوداني راه يافته [12] و در قرار امن و راحت با آرامش و اعتماد قرار گرفته است . [ اينها همه به خاطر ] آن است که عقل و قلبش را به کار واداشته و پروردگارش را راضي ساخته است .

خطبه شماره 221

و من کلام له عليه السلام [1] قاله بعد تلاوته : [[ الهاکم التکاثر حتي زرتم المقابر ] ] [2] يا له مراما ما ابعده وزورا ما اغفله و خطرا ما افظعه [3] لقد استخلوا منهم اي مدکر ، و تناوشوهم من مکان بعيد [4] افبمصارع آبائهم يفخرون ام بعديد الهلکي يتکاثرون [5] يرتجعون منهم اجسادا خوت ، و حرکات سکنت [6] و لان يکونوا عبرا ، احق من ان يکونوا مفتخرا ، [7] و لان يهبطوا بهم جناب ذله ، احجي من ان يقوموا بهم مقام عزه [8] لقد نظروا اليهم بابصار العشوه ، و ضربوا منهم في غمره جهاله ، [9] و لو استنطقوا عنهم عرصات تلک الديار الخاويه ، و الربوع الخاليه ، [10] لقالت : ذهبوا في الارض ضلالا ، و ذهبتم في اعقابهم جهالا ، [11] تطؤون في هامهم ، و تستنبتون في اجسادهم ، [12] و ترتعون فيما لفظوا ، و تسکنون فيما خربوا ، [13] و انما الايام بينکم و بينهم بواک و نوائح عليکم [14] اولئکم سلف غايتکم ، و فراط مناهلکم ، [15] الذين کانت لهم مقاوم العز ، و حلبات الفخر ، ملوکا و سوقا [1] سلکوا في بطون البرزخ سبيلا سلطت الارض عليهم فيه ، [2] فاکلت من لحومهم ، و شربت من دمائهم ، [3] فاصبحوا في فجوات قبورهم جمادا لا ينمون ، و ضمارا لا يوجدون ، [4] لا يفزعهم ورود الاهوال ، و لا يحزنهم تنکر الاحوال ، و لا يحلفون بالرواجف ، [5] و لا ياذنون للقواصف غيبا لا ينتظرون ، [6] و شهودا لا يحضرون ، و انما کانوا جميعا فتشتتوا ، و آلافا فافترقوا ، [7] و ما عن طول عهدهم ، ولا بعد محلهم ، عميت اخبارهم و صمت ديارهم ، [8] و لکنهم سقوا کاسا بدلتهم بالنطق خرسا ، و بالسمع صمما ، [9] و بالحرکات سکونا ، فکانهم في ارتجال الصفه صرعي سبات [10] جيران لا يتانسون ، و احباء لا يتزاورون [11] بليت بينهم عرا التعارف ، وانقطعت منهم اسباب الاخاء ، [12] فکلهم وحيد و هم جميع ، و بجانب الهجر و هم اخلاء ، [13] لا يتعارفون لليل صباحا ، و لا لنهار مساء [14] اي الجديدين ظعنوا فيه کان عليهم سرمدا ، شاهدوا من اخطار دارهم افظع مما خافوا ، [15] و راوا من آياتها اعظم مما قدروا ،[16] فکلتا الغايتين مدت لهم الي مباءه فاتت مبالغ الخوف و الرجاء [17] فلو کانوا ينطقون بها لعيوا بصفه ما شاهدوا و ما عاينوا [1] و لئن عميت آثارهم ، وانقطعت اخبارهم ، لقد رجعت فيهم ابصار العبر ، [2] و سمعت عنهم آذان العقول ، و تکلموا من غير جهات النطق ، [3] فقالوا : کلحت الوجوه النواضر ، و خوت الاجسام النواعم ، [4] و لبسنا اهدام البلي ، و تکاءدنا ضيق المضجع ، [5] و توارثنا الوحشه ، و تهکمت علينا الربوع الصموت ، [6] فانمحت محاسن اجسادنا ، و تنکرت معارف صورنا ، [7] و طالت في مساکن الوحشه اقامتنا ، و لم نجد من کرب فرجا ، و لا من ضيق متسعا [8] فلو مثلتهم بعقلک ، او کشف عنهم محجوب الغطاء لک ، [9] و قد ارتسخت اسماعهم بالهوام فاستکت ، [10] و اکتحلت ابصارهم بالتراب فخسفت ، و تقطعت الالسنه في افواههم بعد ذلاقتها ، [11] و همدت القلوب في صدورهم بعد يقظتها ، [12] و عاث في کل جارحه منهم جديد بلي سمجها ، [13] و سهل طرق الافه اليها ، مستسلمات فلا ايد تدفع ، و لا قلوب تجزع ، [14] لرايت اشجان قلوب ، و اقذاء عيون ، لهم في کل فظاعه صفه حال لا تنتقل ، [15] و غمره لا تنجلي فکم اکلت الارض من عزيز جسد و انيق لون کان في الدنيا غذي ترف ،و ربيب شرف [16] يتعلل بالسرور في ساعه حزنه ،و يفزع الي السلوه ان مصيبه نزلت به : ضنا بغضاره عيشه ، و شحاحه بلهوه و لعبه [1] فبينا هو يضحک الي الدنيا و تضحک اليه في ظل عيش غفول ، [2] اذ وطي ء الدهر به حسکه و نقضت الايام قواه ، [3] و نظرت اليه الحتوف من کث ، فخالطه بث لا يعرفه ، [4] و نجي هم ما کان يجده ، و تولدت فيه فترات علل ، [5] آنس ما کان بصحته ، ففزع الي ما کان عوده الاطباء من تسکين الحار بالقار ، و تحريک البارد بالحار ، [6] فلم يطفي ء ببارد الا ثور حراره ، و لا حرک بحار الا هيج بروده ، [7] و لا اعتدل بممازج لتلک الطبائع الا امد منها کل ذات داء ، [8] حتي فتر معلله ، و ذهل ممرضه ، و تعايا اهله بصفه دائه ، [9] و خرسوا عن جواب السائلين عنه ، و تنازعوا دونه شجي خبر يکتمونه : [10] فقائل يقول : هو لما به ، و ممن لهم اياب عافيته ، [11] و مصبر لهم فقده ، يذکرهم اسي الماضين من قبله [12] فبينا هو کذلک علي جناح من فراق الدنيا ، و ترک الاحبه [13] اذ عرض له عارض من غصصه ، فتحيرت نوافذ فطنته ، و يبست رطوبه لسانه [14] فکم من مهم من جوابه عرفه فعي عن رده ، [15] و دعاء مؤلم بقلبه سمعه فتصام عنه ، من کبير کان يعظمه ، او صغير کان يرحمه [16] و ان للموت لغمرات هي افظع من ان تستغرق بصفه ، او تعتدل علي عقول اهل الدنيا

ترجمه

[1] از سخنان امام ( ع ) اين سخن را پس از تلاوت اين آيات الهاکم التکاثر حتي زرتم المقابر بيان فرمود . [2] شگفتا چه هدف بسيار دوري و چه زيارت کنندگان غافلي و چه افتخار موهوم و رسوائي به ياد استخوانهاي پوسيده کساني افتاده اند که سالها است خاک شده اند آن هم چه يادآوري آنها با اين فاصله [3] به ياد تفاخر به کساني افتاده اند [که هيچگونه سودي به حالشان نخواهد داشت ] [4] آيا به خوابگاه ابدي پدران خويش افتخار مي کنند ؟ و يا با شمارش تعداد مردگان و نابودشدگان خود را بسيار مي شمرند ؟ [5] [ گوئي ] خواهان بازگشت اجسادي هستند که تار و پودشان از هم گسيخته و حرکاتشان به سکون تبديل يافته [6] [ اين اجساد پوسيده ] اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار [7] اگر با توجه به وضع آنان به آستانه تواضع فرود آيند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله سربلندي قرار دهند [8] [ اما ] به آنها با چشمان کم سو نگاه انداختند و در اثر اين کوته بيني در درياي جهل و غرور فرورفتند . [9] اگر شرح حال آنان را از عرصه هاي ويران آن ديار و خانه هاي خالي بپرسند [10] پاسخ خواهند داد در زمين گم شدند [ و بدنهاشان خاک و خاک آنها معلوم نيست در کجا پراکنده و جزء چه موجودي شده است ] شما نيز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفته ايد [11] بر جمجمه آنها قدم مي گذاريد و بر اجساد آنها زراعت مي کنيد [12] و از آنچه باقي گذارده اند مي خوريد و در کهنه خانه هاي آنها سکونت مي گزينيد [13] و زمان در فاصله بين شما و آنها بر شما نوحه گري و زاري مي کند . [14] آنها پيش از شما به کام مرگ فرورفتند و براي تعيين آب خورگاه از شما پيشي گرفتند [15] [ آري ] همانها که داراي مقامهاي عزت و درجات افتخار بودند سلاطين بودند و يا رعاياي آنها 000 [1] [ پس از مرگ ] در درون قبرها خزيدند و زمين بر آنها مسلط شد [2] از گوشتشان خورد و از خونهايشان آشاميد [3] در حفره هاي گورستان به صورت جمادي بي رشد و ناپيدا که اميد يافت شدن آن هرگز نيست قرار گرفتند . [4] ديگر وقوع حوادث هراس انگيز آنها را به وحشت نمي اندازد و دگرگونيها آنها را محزون نمي سازد به زلزله ها و اضطرابات اعتنائي ندارند [5] و به سر و صداهاي شديد گوش فرانمي دهند غائباني هستند که انتظارشان کشيده نمي شود و حاضراني هستند که حضور نمي يابند جمع بودند و پراکنده شدند به يکديگر الفت داشتند و جدا گرديدند [7] اگر اخبارشان به دست فراموشي سپرده شده و ديارشان در سکوت فرورفته است براثر طول زمان و بعد محل سکونت آنان نيست [8] بلکه جامي به آنها نوشانده اند که به جاي سخن گفتن گنگ و به جاي شنوائي کر شدند [9] و حرکاتشان به سکون تبديل يافته است و در ديد نخست پنداري که به خواب رفته اند [10] همسايگاني هستند که با يکديگر انس نمي گيرند دوستاني هستند که به ديدار يکديگر نمي روند [11] پيوندهاي شناسائي در ميان آنها به کهنگي گرائيده و اسباب برادري قطع گرديده [12] همه با اينکه جمعند تنهايند و با اينکه دوستند از يکديگر دورند [13] نه براي شب صحبگاهي مي شناسند و نه براي روز شامگاهي [14] شب يا روزي که رخت سفر مرگ در آن بسته اند براي آنها جاودان شده خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه مي ترسيدند يافتند [15] و نشانه هاي آن را بزرگتر از آنچه در نظر داشتند مشاهده کردند [16] براي وصول به هر يک از دو نتيجه [ بهشت يا دوزخ ] تا محل قرارگاهشان مهلت داده شده و عالمي از بيم و اميد برايشان فراهم ساخته [17] اگر مي خواستند آنچه را که در آنجا مشاهده کرده اند و با چشم ديده اند توصيف کنند زبانشان عاجز مي ماند 000 [1] ولي اگر آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته چشمهاي عبرت گير آنها را مي نگرد [2] و گوش دل اخبار آنان را مي شنود و با غير زبان خود حرف مي زنند [3] و مي گويند : چهره هاي خرم و زيبا پژمرده شده و در حالت عبوسي فرو رفته و اجسام و بدنهائي که در ناز و نعمت پرورش يافته بود از هم متلاشي گرديده است [4] بر اندام خويش لباس کهنگي پوشيده ايم و تنگي قبر ما را سخت در فشار قرار داده [5] وحشت و ترس را از يکديگر به ارث مي بريم و خانه هاي خاموش [ قبر ] بر ما فروريخته [6] زيبائيهاي اجساد ما را محو کرده و نشانه هاي شناسائي چهرهاي ما را دگرگون ساخته [7] اقامت ما در اين خانه هاي وحشت زا طولاني شده نه از اين مشکلات فرجي يافته ايم و نه از تنگي [ قبر ] گشايشي . [8] اگر آنها را در نظر خود مجسم کنيد و يا پرده ها کنار رود آنان را ببينيد [9] در حالي که گوشهاي آنان را حشرات خورده و کر شده اند : [10] چشمهايشان به جاي سرمه پر از خاک گرديده و فرو رفته اند و زبانهائي که با سرعت و فصاحت سخن مي گفتند قطعه قطعه گرديده اند [11] قلبها در سينه ها پس از بيداري به خاموشي گرائيده [12] و در هر يک از اعضاي آنان پوسيدگي تازه اي آشکار گشته و آنها را زشت ساخته [13] و راه آفات به سوي اجسامشان به آساني گشوده شده است همه تسليمند نه دستي براي دفاع دارند و نه قلبي که با آن جزع کنند . [14] [ آري ] هنگامي که اينان را در نظر مجسم سازي قلبهاي پر غم و چشماني پر خاشاک را مي بيني که از هر نظر بيچاره اند همان بيچارگي که از آنها دور نمي شود [15] و شدت و اضطرابي که جلا و روشني را ندارد چقدر زمين اجساد عزيزان خوش سيما را که در دنيا با غذاهاي لذيذ و رنگين پرورش يافتند و در آغوش ناز و نعمت بزرگ شدند به کام خود فروبرده [16] همانها که مي خواستند با سرور و خوشحالي غمها را از دل بزدايند و به هنگام مصيبت براي از بين نرفتن طراوت زندگي 000 با لهو و لعب خود را سرگرم مي ساختند [1] و در آن هنگام که در سايه زندگي [ پر ناز و نعمت و ] غفلت زا آنها به دنيا و دنيا به آنها مي خنديد [2] ناگهان روزگار با خارهاي آلام و مصائب آنان را در هم کوبيد، گذشت روزگار نيرويشان را در هم ريخت [3] مرگ از نزديک به آنان نظر افکند و غم و اندوهي که از آن آگاهي نداشتند با آنها درآميخت [4] غصه هاي پنهاني که حتي خيال آن را نمي کردند در وجودشان راه يافت و در حالي که شديدا به سلامت و تندرستي انس داشتند بيماريها در پيکرشان تولد يافت [5] در اين هنگام هراسان به آنچه پزشکان آنها را عادت داده و آموخته بودند که حرارت را با برودت و برودت را با حرارت تسکين بخشند روي آوردند [6] [ اما ] هيچ حرارتي را با برودت خاموش نساختند جز اينکه حرارت شعله ورتر شد و هيچ برودتي را [ با داروي حرارت ] تحريک نکردند جز اينکه برودت را تهييج نمود [7] و براي اعتدال مزاج به وسيله هيچ داروئي نپرداختند جز اينکه آنها را آماده بيماري ديگري نمود [8] تا آنجا که تسلي دهنده اش سست و پرستارش به غفلت گرائيد و خاندانش از بيماريش خسته و ناتوان شدند [9] و از پاسخ سائلان در مورد بيماري او عاجز ماندند و درباره همان خبر حزن آوري که از او کتمان مي نمودند در پيش او به گفتگو پرداختند : [10] يکي مي گفت : تا هنگام مرگ به همين وضع باقي است [ و با همين بيماري از دنيا مي رود ] ديگري آرزوي بازگشت بهبوديش را داشت [11] سومي آنان را به شکيبائي در فقدانش دعوت مي کرد و گذشتگان را به يادشان مي آورد [12] در همين حال که وي در شرف سفر مفارقت دنيا و ترک دوستان بود [13] ناگهان عارضه اي گلوگير برايش پيش آمد که فهم و درکش در حيرت افتاد و زبانش به خشکي گرائيد . [14] چه وصاياي لازم و مطالب مهمي که پاسخ آنها را مي دانست اما زبانش از گفتن آنها بازمانده [15] و چه سخنان دردناکي که مي شنيد و خود را به کري مي زد : [ اين زخم زبانها ] يا از شخص بزرگي بود که او را محترم مي داشته و يا از کوچکي است که به او ترحم نموده است [16] [ خلاصه اينکه ] مرگ دشواريهائي دارد که هراس انگيزتر از آن است که بتوان در قالب الفاخ ريخت و يا انديشه هاي مردم دنيا بتوانند آنها را درک نمايند

خطبه شماره 222

و من کلام له عليه السلام [1] قاله عند تلاوته : [[ يسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذکر الله ] ] [2] ان الله سبحانه و تعالي جعل الذکر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقره ، [3] و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ، [4] و ما برح لله عزت آلاؤه في البرهه بعد البرهه ، و في ازمان الفترات ، عباد ناجاهم في فکرهم ، [5] و کلمهم في ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظه في الابصار و الاسماع والافئده ، [6] يذکرون بايام الله ، و يخوفون مقامه ، بمنزله الادله في الفلوات [7] من اخذ القصد حمدوا اليه الطريقه ، و بشروه بالنجاه ، [8] و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق ، و حذروه من الهکه ، [9] و کانوا کذلک مصابيح تلک الظلمات و ادله تلک الشبهات [10] و ان للذکر لاهلا اخذوه من الدنيا بدلا ، فلم تشغلهم تجاره و لا بيع عنه ، [11] يقطعون به ايام الحياه ، و يهتفون بالزواجر عن محارم الله ، في اسماع الغافلين ، [12] و يامرون بالقسط و ياتمرون به ، [13] و ينهون عن المنکر و يتناهون عنه ، فکانما قطعوا الدنيا الي الاخره و هم فيها [14] فشاهدوا ماوراء ذلک ، فکانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ [1] في طول الاقامه فيه ، و حققت القيامه عليهم عداتها ، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنيا ، [2] حتي کانهم يرون ما لا يري الناس ، و يسمعون ما لا يسمعون [3] فلو مثلتهم لعقلک في مقاومهم المحموده ، و مجالسهم المشهوده ، [4] و قد نشروا دواوين اعمالهم ، و فرغوا لمحاسبه انفسهم [5] علي کل صغيره و کبيره امروا بها فقصروا عنها ، [6] او نهوا عنها ففرطوا فيها ، و حملوا ثقل اوزارهم ظهورهم ، [7] فضعفوا عن الاستقلال بها ، فنشجوا نشيجا و تجاوبوا نجيبا ، [8] يعجون الي ربهم من مقام ندم واعتراف ، لرايت اعلام هدي ، [9] و مصابيح دجي ، قد حفت بهم الملائکه ، و تنزلت عليهم السکينه ، [10] و فتحت لهم ابواب السماء ، و اعدت لهم مقاعد الکرامات ، [11] في مقعد اطلع الله عليهم فيه ، فرضي سعيهم ، و حمد مقامهم [12] يتنسمون بدعائه روح التجاوز رهائن فاقه الي فضله ، و اساري ذله لعظمه ، [13] جرح طول الاسي قلوبهم ، و طول البکاء عيونهم [14] لکل باب رغبه الي الله منهم يد قارعه ، يسالون من لا تضيق لديه المنادح ، و لا يخيب عليه الراغبون [15] فحاسب نفسک لنفسک ، فان غيرها من الانفس لها حسيب غيرک

ترجمه

[1] از سخنان امام ( ع ) اين سخن را به هنگام تلاوت اين آيه فرموده :[ يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذکر الله ] [2] خداوند ياد خويش را جلاي قلبها قرارداده که در اثر آن گوش پس از سنگيني مي شنود [3] و چشم پس از کم سوئي مي بيند و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمني منقاد و رام مي گردد . [4] خداوند که نعمتهايش بزرگ باد در هر عصر و زماني همواره بندگاني داشته که به فکر آنها الهام مي کرده [5] و در وادي عقل و انديشه با آنان سخن مي گفته است . [ اين بندگان ] با نور بيداري عقول چراغ فهم و بينائي در چشمها گوشها و دلها روشن مي ساخته اند [6] انسانها را به ياد روزهاي خاص الهي مي انداختند و از مقام عظمت پروردگار آنان را بيم مي دادند اين افراد به منزله راهنمايان بيابانها بودند [7] کساني که راه مستقيم وسط را پيش گرفته طريقشان را مي ستودند و آنان را به نجات بشارت مي دادند [8] و افرادي که به جانب چپ و راست متمايل مي شدند از آنها انتقاد کرده و از هلاکت بيمشان مي دادند [9] بدينگونه اين بندگان پاک چراغ آن تاريکيها و راهنماي آن پرتگاهها بودند . [10] ياد خدا اهلي دارد که آن را به جاي زرق و برق دنيا برگزيده اند لذا هيچ تجارت و داد و ستدي آنها را از ياد خدا بازنداشته است . [11] با همين وضع زندگي خود را ادامه مي دهند و غافلان را با فريادهاي خود متوجه کيفر محرمات الهي مي کنند [12] به عدالت فرمان مي دهند و خود به آن عمل مي نمايند [13] مردم را از بدي باز مي دارند و خود به گرد آن نمي چرخند با اينکه در دنيا هستند گويا آن را رها کرده و به آخرت پيوسته اند [14] آنها ماوراي دنيا را مشاهده کرده گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مي نگرند 000 [1] و اقامت طولاني آنجا را مشاهده مي کنند . و گويا رستاخيز وعده هاي خود را براي آنها عملي ساخته است : آنها اين پرده ها را براي جهانيان کنار زده [2] حتي گويا چيزهائي را مي بينند که ديگران نمي بينند و مطالبي را مي شنوند که ديگران نمي شنوند . [3] اگر آنان را در پيشگاه عقل خود مجسم سازيد و مقامات ستوده و مجالس آشکار آنان را بنگريد [4] مي بينيد که نامه هاي اعمال خويش را گشوده و براي حسابرسي اعمال خود آماده شده اند [5] براي حساب هر کار کوچک و بزرگي که به آن دستور داشته اند و کوتاهي کرده اند [6] و يا از آن نهي شده و مرتکب گرديده اند سنگيني بار گناهانشان را به دوش گرفته [7] نمي توانند کمر راست کنند گريه گلويشان را گرفته و با فرياد مي گريند و گريان با هم گفتگو مي کنند [8] و با صداي بلند در پيشگاه پروردگار خويش در مقام پشيماني و اعتراف به تقصيرند [ آري اگر آنها را در پيشگاه عقلتان مجسم کنيد ] خواهيد يافت که آنها نشانه هاي هدايتند [9] و چراغهاي تاريکي فرشتگان آنان را در ميان گرفته آرامش بر آنها نازل گرديده [10] درهاي آسمان به رويشان گشوده شده و مقام محترمي برايشان فراهم آمده است : [11] مقامي که خداوند به آن نظر رحمت انداخته آنها را مي نگرد از سعي و کوشش آنان راضي و موقعيتشان را مي ستايد . [12] با دعاي خود از او آرامش عفو و گذشت مي طلبند اينان گروگانان نيازمندي فضل و کرم اويند و اسيران عظمت او . [13] غم و اندوه طولاني قلبشان را مجروح ساخته و گريه هاي بسيار چشمهايشان را، [14] به هر دري که اميدواري به خدا در آن وجود دارد دستي براي کوبيدن از سوي آنان دراز است از کسي درخواست مي کنند که سختي و تنگي برايش معني ندارد و اميدواران را محروم نمي سازد . [15] اکنون به خاطر خود حساب خويشتن را برس زيرا ديگران حسابرسي غير از تو دارند

خطبه شماره 223

و من کلام له عليه السلام [1] قاله عند تلاوته : [[ يا ايها الانسان ما غرک بربک الکريم ] ] [2] ادحض مسؤول حجه ، و اقطع مغتر معذره ، لقد ابرح جهاله بنفسه [3] يا ايها الانسان ، ما جراک علي ذنبک ، و ما غرک بربک ، و ما انسک بهلکه نفسک ? [4] اما من دائک بلول ، ام ليس من نومتک يقظه ? [5] اما ترحم من نفسک ما ترحم من غيرک ? فلربما تري الضاحي من حر الشمس فتظله ، [6] او تري المبتلي بالم يمض جسده فتبکي رحمه له [7] فما صبرک علي دائک ، و جلدک علي مصابک ، [8] و عزاک عن البکاء علي نفسک و هي اعز الانفس عليک [9] و کيف لا يوقظک خوف بيات نقمه ، و قد تورطت بمعاصيه مدارج سطواته [10] فتداو من داء الفتره في قلبک بعزيمه ، و من کري الغفله في ناظرک بيقظه ، [11] و کن لله مطيعا ، و بذکره آنسا و تمثل في حال توليک عنه [12] اقباله عليک ، يدعوک الي عفوه ، و يتغمدک بفضله ، [13] و انت متول عنه الي غيره فتعالي من قوي ما اکرمه [14] و تواضعت من ضعيف ما اجراک علي معصيته و انت في کنف ستره مقيم ، [1] و في سعه فضله متقلب فلم يمنعک فضله ، و لم يهتک عنک ستره ، [2] بل لم تخل من لطفه مطرف عين في نعمه يحدثها لک ، [3] او سيئه يسترها عليک ، او بليه يصرفها عنک فما ظنک به لو اطعته [4] وايم الله لو ان هذه الصفه کانت في متفقين في القوه ، متوازيين في القدره ، [5] لکنت اول حاکم علي نفسک بذميم الاخلاق ، و مساوي ء الاعمال [6] و حقا اقول ما الدنيا غرتک ، ولکن بها اغتررت ، [7] و لقد کاشفتک العظات ، و آذنتک علي سواء [8] و لهي بما تعدک من نزول البلاء بجسمک ، و النقص في قوتک ، اصدق و اوفي من ان تکذبک ، او تغرک [9] و لرب ناصح لها عندک متهم ، و صادق من خبرها مکذب [10] و لئن تعرفتها في الديار الخاويه ، و الربوع الخاليه ، [11] لتجدنها من حسن تذکيرک ، و بلاغ موعظتک ، بمحله الشفيق عليک ، و الشحيح بک [12] و لنعم دار من لم يرض بها دارا ، [13] و محل من لم يوطنها محلا و ان السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم [14] اذا رجفت الراجفه ، و حقت بجلائلها القيامه ، و لحق بکل منسک اهله ، [15] و بکل معبود عبدته ، و بکل مطاع اهل طاعته ، [16] فلم يجز في عدله و قسطه يومئذ خرق بصر في الهواء ، [17] و لا همس قدم في الارض الا بحقه ، فکم حجه يوم ذاک داحضه ، و علائق عذر منقطعه [1] فتحر من امرک ما يقوم به عذرک ، و تثبت به حجتک ، [2] و خذ ما يبقي لک مما لا تبقي له ، [3] و تيسر لسفرک ، و شم برق النجاه ، وارحل مطايا التشمير

ترجمه

[1] از سخنان امام عليه السلام اين سخن را به هنگام تلاوت اين آيه فرموده :يا ايها الانسان ما غرک بربک الکريم [2] [ اين آيه ] کوبنده ترين دليل در برابر شنونده و قطع کننده ترين عذر شخص مغرور است همو که جهالت و نادانيش او را خوشحال ساخته [ مي فرمايد ] : [3] اي انسان چه چيز تو را بر گناه جرئت داده ؟ و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته ؟ و چه چيز تو را بر هلاکت خويشتن علاقمند نموده است ؟ [4] مگر اين بيماري تو بهبودي نمي يابد ؟ و يا اين خوابت بيداري ندارد ؟ [5] چرا همانگونه که به ديگري رحم مي کني به خود رحم نمي کني ؟ تو که هرگاه کسي را در دل آفتاب سوزان بيابي بر او سايه مي افکني [6] و هرگاه بيماري را ببيني که سخت ناتوان گشته از روي رحم بر او مي گريي [7] پس چه چيز تو را بر اين بيماريت شکيبائي بخشيده ؟ و بر اين مصائبت صبور ساخته ؟ [8] و چه چيز تو را از گريه بر خويشتن تسلي داده ؟ در حالي که هيچ چيز براي تو عزيزتر از خودت نيست [9] و چگونه ترس از فرودآمدن بلا شب هنگام تو را بيدار نکرده ؟ با اينکه در درون معصيت و گناه غوطه وري و در زير سلطه و قدرت خداوند قرار داري [10] بيا اين بيماري دوري از خدا را با داروي تصميم و عزم راسخ مداوا کن و اين خواب غفلتي که چشمت را فراگرفته با بيداري برطرف ساز [11] بيا مطيع خداوند شو و به ياد او انس گير خوب تصور کن که به هنگام روي گردانيدنت از خدا [12] او با دادن نعمت به تو روي مي آورد به عفو و بخشش خويش دعوتت مي کند و تو را در زير پوشش فضل و برکات خود قرار مي دهد . [13] اما در عين حال تو همچنان به او پشت کرده و به ديگري روي مي آوري بلند مرتبه باد خداوندي که با اين قدرت عظيم کريم است [14] و اما تو با اين ضعف و حقارت چه بر معصيت او جرات ورزيده اي در صورتي که تو در کنف نعمتش قرار داري [1] و در فراخناي فضل و رحمتش در حرکتي اما او فضل خويش را از تو منع نکرده و پرده گناهانت را ندريده است [2] بلکه حتي يک چشم برهم زدن از دائره لطفش بيرون نبوده اي : يا در نعمتي قرار داري که به تو بخشيده [3] يا در گناهي که از آن پرده پوشي کرده و يا بلا و مصيبتي که از تو برطرف ساخته است بنگر اگر از در اطاعتش در مي آمدي ديگر چگونه بود ؟ [4] سوگند بخدا اگر اين وضع بين دو نفر که در نيرو و توان مساويند وجود داشت [5] تو نخستين حاکمي بودي که خود بر مذموميت اخلاق و بدي کردارت حکم مي کردي [6] حقا بايد بگويم : دنيا مغرورت نساخته و اين تو هستي که به آن مغرور شده اي [7] در حالي که پندهاي فراواني در آن مي يابي و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است [8] دنيا به هشدارهائي که در مورد ريختن بلا به جانت و کاستن از نيرو و قدرتت به تو مي دهد راستگوتر و وفادارتر است از اينکه به تو دروغ گويد و يا مغرورت سازد [9] چه بسيار نصيحت کننده و پنددهنده اي است که نزد تو متهم است و چه بسيار راستگوياني در مورد دنيا که تو آنها را دروغگو مي شماري [10] اگر دنيا را از روي شهرهاي ويران شده و خانه هاي در هم فروريخته بشناسي [11] آن را يادآوري کننده اي دلسوز و واعظي گويا همچون دوستي مهربان که در رسيدن اندوه به تو بخل مي ورزد خواهي يافت . [12] [ دنيا ] چه خوب سرائي است اما براي آنها که آن را خانه هميشگي ندانند [13] و چه خوب محلي است براي کسي که آن را وطن برنگزيند سعادتمندان به وسيله دنيا در قيامت کساني هستند که امروز از زرق و برق آن فرار مي کنند . [14] هنگامي که نفخه صور بدمد و قيامت آشکار گردد و اهل هر معبدي به آن ملحق [15] و بندگان هر معبودي به او بپيوندند و مطيعان به مطاع خود برسند [16] در آن هنگام نه چشمي بر خلاف حق و عدالت در هوا گشوده [17] و نه قدمي آهسته در زمين جز به حق برداشته شود . و در آن روز چه دليلهائي که ابطال نمي گردد و چه عذرهائي که قطع نمي شود ؟ [1] بنابراين در جستجوي چيزي باشيد که عذر خويش را با آن مدلل داريد و حجت و دليل خود را با آن استوار سازيد [2] و آنچه باقي ماندني است از ميان آنچه باقي نمي ماند انتخاب کنيد [3] و وسيله اي براي سفر [ آخرت ] آماده نمائيد و چشم به جرقه هاي برق نجات بدوزيد و بار و بنه اين سفر را محکم بر پشت مرکبها ببنديد

خطبه شماره 224

و من کلام له عليه السلام [4] يتبرا من الظلم [5] و الله لان ابيت علي حسک السعدان مسهدا ، او اجر في الاغلال مصفدا ، [6] احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد ، [7] و غاصبا لشي ء من الحطام ، و کيف اظلم احدا لنفس يسرع الي البلي قفولها [8] و يطول في الثري حلولها ? [9] والله لقد رايت عقيلا و قد املق حتي استماحني من برکم صاعا ، [10] و رايت صبيانه شعث الشعور ، غبر الالوان فقرهم ، [11] کانما سودت وجوههم بالعظلم ، [12] و عاودني مؤکدا ، و کرر علي العقول مرددا ، فاصغيت اليه سمعي ، [13] فظن اني ابيعه ديني ، و اتبع قياده مفارقا طريقتي ، فاحميت له حديده ، [1] ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها ، فضج ضجيج ذي دنف من المها ، [2] و کاد ان يحترق من ميسمها ، فقلت له : [3] ثکلتک الثواکل ، يا عقيل اتئن من حديده احماها انسانها للعبه ، [4] و تجرني الي نار سجرها جبارها لغضبه اتئن من الاذي و لا ائن من لظي ? [5] و اعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفه في وعائها ، [6] و معجونه شنئتها ، کانما عجنت بريق حيه او قيئها ، [7] فقلت : اصله ، ام زکاه ، ام صدقه ? فذلک محرم علينا اهل البيت [8] فقال : لا ذا و لا ذاک ، ولکنها هديه فقلت : هبلتک الهبول [9] اعن دين الله اتيتني لتخدعني ? امختبط انت ام ذو جنه ، [10] ام تهجر ? و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاکها ، [11] علي ان اعصي الله في نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته ، [12] و ان دنياکم عندي لاهون من ورقه في فم جراده تقضمها[13] ما لعلي و لنعيم يفني ، و لذه لا تبقي نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين

ترجمه

[4] از سخنان امام ( ع ) که در آن از ظلم و ستم تبري مي جويد [ وداستان آهن تفتيده و برادرش عقيل را بازگو مي کند ] [5] سوگند بخدا اگر شب را بر روي خارهاي سعدان بيدار بسر برم و يا در غلها و زنجيرها بسته و کشيده شوم [6] برايم محبوبتر است از اينکه خدا و رسولش را روز قيامت در حالي ملاقات کنم که به بعضي از بندگان ستم کرده [7] و چيزي از اموال دنيا را غصب نموده باشم . چگونه به کسي ستم روا دارم آنهم براي جسمي که تار و پودش به سرعت بسوي کهنگي پيش مي رود [ و از هم مي پاشد ] [8] و مدتهاي طولاني در ميان خاکها مي ماند . [9] سوگند بخدا عقيل برادرم را ديدم که به شدت فقير شده بود و از من مي خواست که يک من از گندمهاي شما را به او ببخشم . [10] کودکانش را ديدم که از گرسنگي موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته [11] گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود . [12] عقيل باز هم اصرار کرد و چند بار خواسته خود را تکرار نمود من به او گوش فرادادم [13] خيال کرد من دينم را به او مي فروشم و به دلخواه او قدم برمي دارم و از راه و رسم خويش دست مي کشم [ اما من براي بيداري و هشداريش ] آهني را در آتش گداختم [1] سپس آن را به بدنش نزديک ساختم تا با حرارت آن عبرت گيرد ناله اي همچون بيماراني که از شدت درد مي نالند سر داد [2] و چيزي نمانده بود که از حرارت آن بسوزد به او گفتم : [3] هان اي عقيل زنان سوگمند در سوگ تو بگريند از آهن تفتيده اي که انساني آن را به صورت بازيچه سرخ کرده ناله مي کني [4] اما مرا به سوي آتشي مي کشاني که خداوند جبار با شعله خشم و عضبش آنرا برافروخته است تو از اين رنج مي نالي و من از آتش سوزان نالان نشوم ؟ [5] از اين سرگذشت شگفت آورتر داستان کسي است که نيمه شب ظرفي سرپوشيده پر از حلواي خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد [6] ولي اين حلوا معجوني بود که من از آن متنفر شدم گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير کرده بودند [7] به او گفتم : هديه است يا زکات و يا صدقه ؟ که اين دو بر ما اهل بيت حرام است . [8] گفت نه اين است و نه آن بلکه هديه است به او گفتم : زنان بچه مرده بر تو گريه کنند [9] آيا از طريق آئين خدا وارد شده اي که مرا بفريبي ؟ دستگاه ادراکت به هم ريخته ؟ يا ديوانه شده اي ؟ [10] و يا هذيان مي گوئي ؟ بخدا سوگند اگر اقليمهاي هفتگانه با آنچه در زير آسمانها است به من دهند [11] که خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني کنم هرگز نخواهم کرد [12] و اين دنياي شما از برگ جويده اي که در دهان ملخي باشد نزد من خوارتر و بي ارزشتر است . [13] علي را با نعمتهاي فناپذير و لذتهاي نابودشدني دنيا چه کار از به خواب رفتن عقل و لغزش هاي قبيح به خدا پناه مي بريم و از او ياري مي جوئيم .

خطبه شماره 225

و من دعاء له عليه السلام [14] يلتجي ء الي الله ان يغنيه [15] اللهم صن وجهي باليسار ، و لا تبذل جاهي بالاقتار ، [1] فاسترزق طالبي رزقک ، و استعطف شرار خلقک ، [2] و ابتلي بحمد من اعطاني ، و افتتن بذم من منعني ، [3] و انت من وراء ذلک کله و لي الاعطاء والمنع ، [[ انک علي کل شي ء قدير ] ]

ترجمه

[14] از دعاهاي امام عليه السلام که با آن از خدا مي خواهد از همگان بي نيازش کند .[15] پروردگارا آبرويم را با بي نيازي نگهدار و شخصيتم را در اثر فقر ساقط مگردان . [1] که از روزي خواران تو درخواست روزي کنم و از اشخاص پست خواستار عطوفت و بخشش باشم [2] به ستودن آن کس که کمکم مي کند مبتلا گردم و به مذمت و بدگوئي از آنکه به من نمي بخشد آزمايش شوم [3] و تو در ماوراي همه اينها سرپرست مني که ببخشي و يا منع نمائي و تو بر همه چيز قادري انک علي کل شي قدير

خطبه شماره226

و من خطبه له عليه السلام [4] في التنفير من الدنيا[5] دار بالبلاء محفوفه ، و بالغدر معروفه ، لا تدوم احوالها ، و لا يسلم نزالها [6] احوال مختلفه ، و تارات متصرفه ، العيش فيها مذموم ، [7] والامان منها معدوم ، و انما اهلها فيها اغراض مستهدفه ، [8] ترميهم بسهامها ، و تفنيهم بحمامها [9] واعلموا عباد الله انکم و ما انتم فيه من هذه الدنيا علي سبيل من قد مضي قبلکم ، [10] ممن کان اطول منکم اعمارا ، و اعمر ديارا ، و ابعد آثارا ، [11] اصبحت اصواتهم هامده ، و رياحهم راکده ، [12] و اجسادهم باليه ، و ديارهم خاليه ، و آثارهم عافيه فاستبدلوا بالقصور المشيده ، [13] و النمارق الممهده ، الصخور والاحجار المسنده ، [14] والقبور اللاطئه الملحده ، التي قد بني علي الخراب فناؤها [1] و شيد بالتراب بناؤها ، فمحلها مقترب ، [2] و ساکنها مغترب ، بين اهل محله موحشين ، و اهل فراغ متشاغلين ، [3] لا يستانسون بالاوطان ، و لا يتواصلون تواصل الجيران ، علي ما بينهم من قرب الجوار ، و دنو الدار [4] و کيف يکون بينهم تزاور ، و قد طحنهم بکلکله البلي ، و اکلتهم الجنادل و الثري [5] و کان قد صرتم الي ما صاروا اليه ، وارتهنکم ذلک المضجع [6] وضمکم ذلک المستودع فکيف بکم لو تناهت بکم الامور ، [7] و بعثرت القبور : [[ هنالک تبلو کل نفس ما اسلفت ، [8] و ردوا الي الله مولاهم الحق ، و ضل عنهم ما کانوا يفترون ] ]

ترجمه

[4] از خطبه هاي امام ( ع ) که در تنفر از زرق و برق دنيا ايراد فرموده [5] [ دنيا ] سرائي است که بلاها آن را احاطه کرده و به بي وفائي و مکر معروف است حالاتش يکنواخت نمي ماند و ساکنانش ايمن نيستند . [6] احوالش گوناگون و حالاتش گذرنده زندگي در آن مذموم [7] و امنيت در آن غير ممکن است اهل آن همواره هدف تيرهاي بلا هستند [8] که مرتبا به سوي آنها پرتاب مي شود و با مرگ نابودشان مي سازد . [9] اي بندگان خدا بدانيد شما و آنچه در آن از اين دنيا هستيد در همان راهي قرار داريد که پيشينيان شما بودند [10] همانها که عمرشان از شما طولاني تر و سرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما بيشتر بود [11] ناگاه صداهايشان خاموش نيروها و حرکتهاشان راکد [12] اجسادشان کهنه سرزمينشان خالي و آثارشان مندرس گرديد قصرهاي بلند و محکم [13] و بساط عيش و پشتيهاي نرم و راحت آنها به سنگ و آجر و لحدهاي گورستان تبديل شد [14] همان گورهائي که بناي آن بر خرابي گذارده شده [1] و با خاک آن را محکم کرده اند محل قبرها به هم نزديک [2] و ساکنان آنها از هم غريب و دور در ميان محله وحشت زدگان و فارغ بالهاي گرفتار و مشغول قرار دارند . [3] با وطنهاي خود انس نمي گيرند و همچون همسايگان با هم ارتباطي ندارند با اينکه به هم نزديکند و خانه هايشان در کنار هم قرار دارد [4] چگونه مي توانند با هم ديدار کنند در حالي که فنا و فرسودگي با سينه خود آنها را در هم کوبيده و سنگ و خاکها آنان را خورده اند . [5] در پيش خود مجسم سازيد که شما نيز مانند آنها خواهيد شد و در گرو همان قبر [6] و در دل همان وديعه گاه قرار خواهيد گرفت . چگونه خواهيد بود آنگاه که امور پايان پذيرد [ و دوران برزخ تمام شود ] [7] مردگان از قبرها برخيزند آنجا است که هر کس از آنچه از پيش فرستاده آگاه مي شود [8] و به سوي خداوند که مولا و سرپرست همگان است باز مي گردند و افتراها و سخنهاي نابجائي که در دنيا دست آويزشان بود به دردشان نمي خورد

خطبه شماره 227

و من دعاء له عليه السلام [9] يلجا فيه الي الله ليهديه الي الرشاد[10] اللهم انک آنس الانسين لاوليائک ، و احضرهم بالکفايه للمتوکلين عليک [11] تشاهدهم في سرائرهم ، و تطلع عليهم في ضمائرهم ، [12] و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لک مکشوفه ، [13] و قلوبهم اليک ملهوفه ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذکرک ، [14] و ان صبت عليهم المصائب لجوؤا الي الاستجاره بک ، [15] علما بان ازمه الامور بيدک ، و مصادرها عن قضائک [1] اللهم ان فههت عن مسالتي ، او عميت عن طلبتي [2] فدلني علي مصالحي ، و خذ بقلبي الي مراشدي ، فليس ذلک بنکر من هداياتک ، [3] و لا ببدع من کفاياتک [4] اللهم احملني علي عفوک ، و لا تحملني علي عدلک

ترجمه

[9] از دعاهاي امام ( ع ) که در آن از خداوند تقاضاي هدايت به خير وسعادت مي کند [10] پروردگارا تو براي دوستانت مانوس ترين مونس هائي و براي توکل کنندگانت بهترين برطرف کننده [11] مشکلات درون دل آنان را مي داني و از اسرار ضميرشان آگاهي [12] و از اندازه ديد چشمانشان باخبري اسرار آنها برايت مکشوف [13] و قلوبشان به تو متوجه است و اگر غربت آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونس تنهائي آنهاست [14] و اگر مصائب و مشکلات بر آنان فروبارد به تو پناه مي آورند [15] چه اينکه مي دانند زمام امور به دست تو است و سرچشمه آنها به فرمان تو [1] پروردگارا اگر از بيان خواسته خود عاجز شوم و يا در پيداکردن راه و رسم درخواست خود نابينا گردم [2] تو مرا بر مصالح خويش راهنمائي کن و قلبم را به سوي آنچه رشد و صلاح من است رهبري فرما که اين کار از هدايتهاي تو به دور نيست [3] و برآوردن چنين خواسته هائي براي تو تازگي ندارد .[4] پروردگارا با عفو و بخشش خود با من رفتار کن نه با عدل و دادگريت

خطبه شماره 228

و من کلام له عليه السلام [5] يريد به بعض اصحابه [6] لله بلاء فلان ، فلقد قوم الاود ، و داوي العمد ، [7] و اقام السنه ، و خلف الفتنه ذهب نقي الثوب ، قليل العيب [8] اصاب خيرها ، و سبق شرها ادي الي الله طاعته ، واتقاه بحقه [9] رحل و ترکهم في طرق متشعبه لا يتهدي بها الضال ، و لا يستيقن المهتدي

ترجمه

[5] از سخنان امام ( ع ) که به بعضي از اصحابش اشاره مي کند . [6] خداوندبه او خير دهد که کژيها را راست کرد و بيماريها را مداوا نمود [7] سنت را به پاداشت و فتنه را پشت سر گذاشت با جامه اي پاک و کم عيب از اين جهان رخت بربست [8] به خير و نيکي آن رسيد از شر و بدي آن رهائي يافت وظيفه خويش را نسبت به خداوند انجام داد و آنچنان که بايد از مجازات او مي ترسيد [9] خود رفت و مردم را بر سر چندراهي باقي گذاشت که نه گمراهان در آن هدايت مي يافتند و نه جويندگان هدايت به يقين راه خويش را پيدا مي کردند .

خطبه شماره 229

و من کلام له عليه السلام [10] في وصف بيعته بالخلافه قال الشريف : و قد تقدم بالفاخ مختلفه [11] و بسطتم يدي فکففتها ، و مددتموها فقبضتها ، [12] ثم تداککتم علي تداک الابل الهيم علي حياضها يوم وردها ، حتي انقطعت النعل ، [1] و سقط الرداء ، و وطي ء الضعيف ، و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياي [2] ان ابتهج بها الصغير ، و هدج اليها الکبير ، [3] و تحامل نحوها العليل ، و حسرت اليها الکعاب

ترجمه

[10] از سخنان امام ( ع ) پيرامون بيعت مردم با او در امر خلافت شريف رضي مي گويد : نظير اين سخن با تعبيرهاي ديگري قبلا گذشت . [11] شما [ براي بيعت ] دستم را گشوديد و من بستم . شما آن را به سوي خود کشيديد و من آن را برگرفتم [12] پس از آن همچون شتران تشنه که روز وعده آب به آبخورگاه حمله کنند و به يکديگر پهلو زنند به گردم ريختيد آنچنانکه بند کفشم پاره شد [1] عبا از دوشم افتاد و ضعيفان پايمال گرديدند سرور و خوشحالي مردم آن روز به خاطر بيعت با من چنان شدت داشت [2] که کودکان به وجد آمده و پيران خانه نشين [3] با پاي لرزان خود براي ديدار منظره اين بيعت به راه افتاده بودند بيماران براي مشاهده بر دوش افراد سوار شده و دوشيزگان نو رسيده [ بر اثر عجله و شتاب ] بدون نقاب در مجمع حاضر شده بودند

خطبه شماره 230

و من خطبه له عليه السلام [4] في مقاصد اخري [5] فان تقوي الله مفتاح سداد ، و ذخيره معاد ، و عتق من کل ملکه ، [6] و نجاه من کل هلکه بها ينجح الطالب ، و ينجو الهارب ، و تنال الرغائب [7] فضل العمل [8] فاعملوا والعمل يرفع ، و التوبه تنفع ، و الدعاء يسمع ، والحال هادئه والاقلام جاريه [9] و بادروا بالاعمال عمرا ناکسا ، [10] او مرضا حابسا ، او موتا خالسا فان الموت هادم لذاتکم ، [11] و مکدر شهواتکم ، و مباعد طياتکم زائر غير محبوب ، [12] و قرن غير مغلوب ، و واتر غير مطلوب قد اعلقتکم حبائله ، [13] و تکنفتکم غوائله ، و اقتصدتکم معابله [14] و عظمت فيکم سطوته ، و تتابعت عليکم عدوته ، [1] و قلت عنکم نبوته فيوشک ان تغاشکم دواجي ظلله [2] واحتدام علله و حنادس غمراته ، و غواشي سکراته ، [3] و اليم ارهاقه ، و دجو اطباقه ، و جشوبه مذاقه [4] فکان قد اتاکم بغته فاسکت نجيکم ، و فرق نديکم ، [5] و عفي آثارکم ، و عطل ديارکم ، و بعث وراثکم ، يقتسمون تراثکم ، [6] بين حميم خاص لم ينفع ، و قريب محزون لم يمنع ، و آخر شامت لم يجزع [7] فضل الجد [8] فعليکم بالجد والاجتهاد ، والتاهب و الاستعداد ، و التزود في منزل الزاد [9] و لا تغرنکم الحياه الدنيا کما غرت من کان قبلکم من الامم الماضيه ، والقرون الخاليه ، [10] الذين احتلبوا درتها ،[11] و اصابوا غرتها و افنوا عدتها ،و اخلقوا جدتها .و اصبحت مساکنهم اجداثا [12] و اموالهم ميراثا لا يعرفون من اتاهم ، و لا يحفلون من بکاهم ، [13] و لا يجيبون من دعاهم فاحذروا الدنيا [14] فانها غداره غراره خدوع ، معطيه منوع ، ملبسه نزوع ، [15] لا يدوم رخاؤها ، و لا ينقضي عناؤها و لا يرکد بلاؤها [16] و منها في صفه الزهاد : کانوا قوما من اهل الدنيا و ليسوا من اهلها ، فکانوا فيها کمن ليس منها ، [1] عملوا فيها بما يبصرون ، و بادروا فيها ما يحذرون ، [2] تقلب ابدانهم بين ظهراني اهل الاخره [3] و يرون اهل الدنيا يعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احيائهم

ترجمه

[4] از خطبه هاي امام ( ع ) پيرامون مسائل گوناگون [5] تقوا و ترس از خداکليد گشايش هر دري است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادي از هر گونه بردگي [ شيطان ] [6] و نجات از هر گونه هلاکت در پرتو تقوا طالبان پيروز و فرارگنندگان رهائي مي يابند و با آن به هر هدف و آرزوئي مي توان رسيد [7] ارزش عمل [8] عمل کنيد [ تا هنگامي ] عمل [ شما به پيشگاه خدا ] بالا مي رود و توبه نفع مي بخشد و به دعاهاي شما ترتيب اثر داده مي شود [ عمل کنيد تا زماني که ] احوال آرام و قلمهاي [ فرشتگان براي نوشتن اعمال ] در جريان است [9] به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد پيش از آنکه عمرتان پايان يابد [10] يا بيماري مانع گردد و يا تير مرگ شما را هدف قرار دهد چه اينکه مرگ از بين برنده لذات است [11] و مکدرکننده تمايلات و فاصله افکن ميان شما و اهدافتان ديدارکننده اي است دوست نداشتني [12] حريفي است مغلوب ناشدني جنايتکاري است تعقيب نکردني هم اکنون دامهايش بر دست و پاي شما آويخته [13] و ناراحتيها و مشکلاتش شما را احاطه نموده تيرهايش شما را هدف قرار داده [14] تسلطش بر شما ع ظيم است و حملاتش پي درپي 000 [1] کمتر ممکن است تيرش به هدف اصابت نکند و ضربه اش کارگر نشود چقدر نزديک است که سايه هاي مرگ [2] و شدت دردهاي آن و تيرگي بيهوشي ها و ظلمت سکرات [3] و تالمات خروج روح از تن و تاريکي زمان چشم به هم گذاشتن و ناگواري آن شما را فراگيرد . [4] خوب پيش خود مجسم سازيد که ناگهان مرگ به شما حمله ور مي شود و شما را حتي از گفتن سخن آهسته ساکت مي سازد . دوستان مشاورتان را از گردتان پراکنده مي کند [5] آثارتان را محو و خانه هايتان را معطل مي گذارد وارثان شما را برمي انگيزاند تا ارث شما را تقسيم کنند [6] اينها يا دوستان خاصي هستند که نمي توانند به هنگام مرگ به شما نفعي ببخشند و يا نزديکان غمزده اي که نمي توانند جلوي مرگ را بگيرند و يا مسروران و شماتت کنندگاني که از مرگ شما غم به خاطر راه نمي دهند [7] تلاش و کوشش [8] با جديت و کوشش [ در انجام اعمال نيک ] بپردازيد براي اين سفر آماده شويد و زاد و توشه از اين منزل فراوان برگيريد . [9] دنيا شما را مغرور نسازد چنانکه پيشينيان و امتهاي گذشته را در اعصار و قرون قبل مغرور ساخت [10] همانها که شير از پستان دنيا دوشيدند [11] و به غفلتهاي آن گرفتار شدند مدت آن را به پايان بردند و تازه هاي آن را کهنه ساختند . ولي سرانجام مسکنهاي آنها گورستان [12] و ثروتهاشان ميراث براي ديگران گرديد هم اکنون کسي که نزد آنان برود وي را نمي شناسند و به آنها که برايشان مي گريند اهميت نمي دهند [13] و به کساني که آنان را مي خوانند پاسخ نمي گويند . از زرق و برق دنيا برحذر باشيد [14] که غدار است و مکار فريبنده است و حيله گر بخشنده اي است منع کننده پوشنده اي است برهنه سازنده [15] آرامش آن بي دوام مشکلاتش بي سرانجام و بلاهايش جاوداني و قطع ناشدني [16] قسمتي ديگر از اين خطبه که در توصيف زاهدان است . آنها گروهي از مردم دنيا بودند اما اهل آن نبودند يعني در دنيا بودند اما همچون کساني که در آن نبودند [1] به آنچه درک مي کردند عمل مي نمودند و از آنچه بايد برحذر باشند پيشي مي گرفتند [2] آنها جز با کساني که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند [3] مي ديدند که دنياپرستان مرگ اجساد را بزرگ مي شمرند اما اينها مرگ قلبهاي زندگان را بزرگتر مي دانند

خطبه شماره 231

و من خطبه له عليه السلام [4] خطبها بذي قار ، و هو متوجه الي البصره ، ذکرها الواقدي في کتاب [[الجمل ] ] : [5] فصدع بما امر به ، و بلغ رسالات ربه ، فلم الله به الصدع [6] و رتق به الفتق ، و الف به الشمل بين ذوي الارحام ، [7] بعد العداوه الواغره في الصدور ، و الضغائن القادحه في القلوب

ترجمه

[4] از خطبه هاي امام ( ع ) اين خطبه را امام در ذي قار هنگام حرکت به سوي بصره ايراد فرمود واقدي اين خطبه را در کتاب الجمل آورده است . [5] پيامبر ( ص ) براي انجام فرمان خداوند قيام کرد و رسالتهاي پروردگارش را ابلاغ نمود به وسيله او شکافهاي اجتماعي را پر کرد [6] و فاصله ها را پيوستگي بخشيد بين خويشاوندان يگانگي برقرار ساخت [7] بعد از آنکه آتش دشمني در سينه ها و کينه هاي برافروخته در دلها جايگزين شده بود .

خطبه شماره 232

و من کلام له عليه السلام [8] کلم به عبد الله بن زمعه ، و هو من شيعته ، و ذلک انه قدم عليه في خلافته يطلب منه مالا ، فقال عليه السلام : [9] ان هذا المال ليس لي و لا لک ، و انما هو في ء للمسلمين ، [10] و جلب اسيافهم ، فان شرکتهم في حربهم ، کان لک مثل حظهم ، [11] و الا فجناه ايديهم لا تکون لغير افواههم [ نهج البلاغه م 23 ]

ترجمه

[8] از سخنان امام عليه السلام عبدالله ابن زمعه که از شيعيان آن حضرت بود به هنگام خلافتش نزد امام آمد و از او درخواست مالي کرد امام ( ع ) سخنان ذيل را در پاسخش فرمود : [9] اين ثروت نه مال من است و نه از آن تو غنيمتي است مربوط به مسلمانان [10] که با شمشيرهاشان به دست آورده اند اگر تو در نبرد همراهشان بوده اي سهمي همچون سهم آنان داري [11] وگرنه دستچين آنها براي غير دهان آنان نخواهد بود

خطبه شماره 233

و من کلام له عليه السلام [1] بعد ان اقدم احدهم علي الکلام فحصر ، و هو في فضل اهل بيت ، ووصف فساد الزمان [2] الا و ان اللسان بضعه من الانسان ، فلا يسعده القول اذا امتنع ، [3] و لا يمهله النطق اذا اتسع و انا لامراء الکلام ، [4] و فينا تنشبت عروقه ، و علينا تهدلت غضونه [5] فساد الزمان [6] واعلموا رحمکم الله انکم في زمان القائل فيه بالحق قليل ، [7] و اللسان عن الصدق کليل ، و اللازم للحق ذليل اهله معتکفون علي العصيان ، [8] مصطلحون علي الادهان ، فتاهم عارم ، و شائبهم آثم ، [9] و عالمهم منافق ، و قارنهم مماذق لا يعظم صغيرهم کبيرهم ، و لا يعول غنيهم فقيرهم

ترجمه

[1] از سخنان امام ( ع ) اين سخن را امام هنگامي فرمود که جعده بن هبيره نتوانست در منبر سخن بگويد . اين سخن در باره فضائل اهل بيت ( ع ) و اوضاع نابسامان عصر او مي باشد [2] آگاه باشيد زبان پاره گوشتي است از اين پيکر انسان هرگاه آمادگي در انسان نباشد زبان هم ياراي نطق ندارد [3] و به هنگام آمادگي نطق مهلتش نمي دهد ما فرمانروايان سخنيم [4] و رگ و ريشه آن در ميان ما استوار و محکم شده و شاخه هايش بر ما سايه افکنده است [5] فساد زمان [6] خداي شما را رحمت کند بدانيد در زماني قرار گرفته ايد که گوينده حق کم است [7] و زبان از گفتار راست عاجز و گنگ و حق جويان خوارند مردمش همدم گناه [8] و همگام سستي و تنبلي اند جوانانشان بداخلاق بزرگسالانشان گنهکار [9] عالمشان منافق و دوستان در دوستي خيانتکارند . نه کوچکشان بزرگسال را احترام مي کنند : و نه ثروتمندشان زندگي مستمندانشان را تکفل مي نمايد

خطبه شماره 234

و من کلام له عليه السلام [10] روي ذعلب اليمامي عن احمد بن قتيبه ، عن عبد الله بن يزيد ، عن مالک بن دحيه ، قال : کنا عند اميرالمؤمنين عليه السلام ، و قد ذکر عنده اختلاف الناس فقال : [11] انما فرق بينهم مبادي ء طينهم ، و ذلک انهم کانوا فلقه من سبخ ارض و عذبها ، [1] و حزن تربه و سهلها ، فهم علي حسب قرب ارضهم يتقاربون ، [2] و علي قدراختلافها يتفاوتون ، فتام الرواء ناقص العقل ، [3] و ماد القامه قصير الهمه ، و زاکي العمل قبيح المنظر ، [4] و قريب القعر بعيد السبر ، و معروف الضريبه منکر الجليبه [5] و تائه القلب متفرق اللب ، و طليق اللسان حديد الجنان

ترجمه

[10] از سخنان امام عليه السلام ذعلب يماني از احمدبن قتيبه ازعبدالله بن يزيد از مالک بن دحيه نقل مي کند که : خدمت اميرمؤمنان ( ع ) بوديم درآنجا سخن از تفاوتهاي مردم به ميان آمد امام ( ع ) فرمود : [11] آنچه بين آنها تفاوت به وجود آورده آغاز سرشت آنها است چه اينکه آنها از قطعه اي از زمين شور و شيرين [1] سفت و سست ترکيب يافته اند و بر حسب نزديک بودن خاکشان با هم نزديکند [2] و به مقدار فاصله خاکشان با يکديگر متفاوتند افراد خوش منظر [ غالبا ] سست عقلند [3] بلندقدان کم همت پاکيزه عملان بدمنظرند [4] و کوتاه قدان خوشفکر و عميقند آنها که نهادي پاک دارند اعمالشان نيز پاک است [5] کساني که عقلشان حيران است افکارشان پراکنده است و سخنوران قوي القلب اند .

خطبه شماره 235

و من کلام له عليه السلام [6] قاله و هو يلي غسل رسول الله ، صلي الله عليه و آله ، و تجهيزه :[7] بابي انت و امي يا رسول الله لقد انقطع بموتک مالم ينقطع بموت غيرک [8] من النبوه والانباء و اخبار السماء خصصت حتي صرت مسليا عمن سواک ، [9] و عممت حتي صار الناس فيک سواء و لولا انک امرت بالصبر [10] و نهيت عن الجزع ، لانفدنا عليک ماء الشؤون [11] و لکان الداء مماطلا والکمد محالفا ، و قلا لک [12] ولکنه ما لا يملک رده ، و لا يستطاع دفعه بابي انت و امي اذکرنا عند ربک ، واجعلنا من بالک

ترجمه

[6] از سخنان امام عليه السلام اين سخن را هنگامي که پيامبر ( ص ) راغسل مي داد و او را براي دفن مهيا مي ساخت فرموده است . [7] پدر و مادرم فدايت اي پيامبر خدا با مرگ تو چيزي قطع شد که با مرگ ديگري قطع نگشت [8] و آن نبوت و اخبار و آگاهي از آسمان بود . مصيبت تو اين امتياز را دارد که از ناحيه اي تسلي دهنده است يعني پس از مصيبت تو ديگر مرگها اهميتي ندارد [9] و از سوي ديگر اين يک مصيبت همگاني است که عموم مردم به خاطر تو در سوگند . اگر نبود که امر به صبر و شکيبائي فرموده اي [10] و از بيتابي نهي نموده اي آنقدر گريه مي کردم که اشکهايم تمام شود [11] و اين درد جانکاه هميشه براي من باقي بود و حزن و اندوهم دائمي و تازه اينها در مصيبت تو کم بود [12] اما حيف نمي توان مرگ را بازگرداند و آن را دفع نمود . پدر و مادرم فدايت باد ما را در پيشگاه پروردگارت ياد کن و ما را هرگز فراموش منما

خطبه شماره 236

و من کلام له عليه السلام [1] اقتص فيه ذکر ما کان منه بعد هجره النبي صلي الله عليه و آله ثم لحاقه به : [2] فجعلت اتبع ماخذ رسول الله صلي الله عليه و آله فاطا ذکره ، حتي انتهيت الي العرج [3] قال السيد الشريف رضي الله عنه في کلام طويل : قوله عليه السلام : [[ فاعطا ذکره ] ] ، من الکلام الذي رمي به الي غايتي الايجاز و الفصاحه ، اراد اني کنت اعطي خبره صلي الله عليه و آله من بدء خروجي الي ان انتهيت الي هذا الموضع ، فکني عن ذلک بهذه الکنايه العجيبه

ترجمه

[1] از سخنان امام ( ع ) که پيرامون حوادث بعد از هجرت پيامبر ( ص ) و ملحق شدنش به آن حضرت بحث مي کند [2] خود را در همان راهي قرار دادم که پيامبر ( ص ) رفته بود همه جا در سراغش بودم و در گذرگاههاي يادش قدم مي زدم تا اينکه به منزلگاه عرج رسيدم . [3] اين سخن از يک کلام طولاني از آن حضرت گرفته شده است . سيدرضي مي گويد : جمله فاطا ذکره . [ در گذرگاههاي ياد او قدم مي زدم ] از سخناني است که در نهايت ايجاز و اختصار و فصاحت است و منظور امام ( ع ) اين است که خبر پيامبر ( ص ) از ابتداء حرکت تا پايان مسير به من داده مي شد امام از اين معني با آن کنايه عجيب ياد کرده است

خطبه شماره 237

و من خطبه له عليه السلام [4] في المسارعه الي العمل [5] فاعملوا و انتم في نفس البقاء ، و الصحف منشوره ، [6] و التوبه مبسوطه ، والمدبر يدعي ، والمسي ء يرجي ، قبل ان يخمد العمل ، [7] و ينقطع المهل ، و ينقضي الاجل ، و يسد باب التوبه ، و تصعد الملائکه [8] فاخذ امرؤ من نفسه لنفسه ، و اخذ من حي لميت ، و من فان لباق ، و من ذاهب لدائم [9] امرؤ خاف الله و هو معمر الي اجله ، و منظور الي عمله [10] امرؤ الجم نفسه بلجامها ، و زمها بزمامها ، فامسکها بلجامها عن معاصي الله ، و قادها بزمامها الي طاعه الله

ترجمه

[4] از خطبه هاي امام ( ع ) که يارانش را در آن به تسريع مبارزه دربرابر شورشيان جمل دعوت مي کند [5] حال که در متن زندگي و حيات هستيد به عمل پردازيد پرونده ها باز [6] بساط توبه گسترده فراريان از اطاعت خدا به سوي آن خوانده مي شوند بدکاران اميد بازگشت و پاک شدن دارند پيش از آنکه چراغ عمل خاموش گردد [7] مهلت قطع شود اجل پايان گيرد در توبه بسته شود و فرشتگان به آسمان روند [ سخت بکوشيد و فرصت را غنيمت بشمريد ] [8] هر انساني بايد براي خويش از خويشتن و از حياتش براي پس از مرگش از جهان فاني براي جهان باقي و از اين سفرش براي اقامتگاه آخرتش توشه برگيرد . [9] و نيز انسان بايد در تمام طول عمر از خدا بترسد زيرا به او مهلت عمل داده است [10] و همچنين انسان بايد نفس سرکش را زمام کند و آن را از طغيان نگاه دارد و از همين راه او را از نافرماني به اطاعت خداوند بکشاند

خطبه شماره 238

و من کلام له عليه السلام [1] في شان الحکمين و ذم اهل الشام [2] جفاه طغام ، و عبيد اقزام ، جمعوا من کل اوب ، [3] و تلقطوامن کل شوب ، ممن ينبغي ان يفقه و يؤدب ،و يعلم و يدرب ، [4] و يولي عليه ويوخذ علي يديه [5] ليسوا من المهاجرين والانصار ، و لا من الذين تبوؤوا الدار والايمان [6] الا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما تحبون ، [7] و انکم اخترتم لانفسکم اقرب القوم مما تکرهون [8] و انما عهدکم بعبد الله ابن قيس بالامس يقول : [9] [[ انها فتنه ، فقطعوا اوتارکم ، و شيموا سيوفکم ] ] [10] فان کان صادقا فقد اخطا بمسيره غير مستکره ، [11] و ان کان کاذبا فقد لزمته التهمه فادفعوا في صدر عمرو بن العاص بعبد الله بن العباس ، [12] و خذوا مهل الايام ، و حوطوا قواصي الاسلام [13] الا ترون بلادکم تغزي ، و الي صفاتکم ترمي ?

ترجمه

[1] از سخنان امام ( ع ) که درباره حکمين و نکوهش شاميان و پيروان معاويه فرموده است [2] آنها سنگدلان اوباش و بردگاني اراذلند که از هر سو گرد آمده اند [3] و از گروههاي مختلف ترکيب يافته اند . [ اينان ] از کساني هستند که سزاوار است بفهمند، ادب شوند، آموخته گردند و تربيت شوند [4] از کساني هستند که بايد برايشان قيم و سرپرستي تعيين کرد و دستشان را گرفت و از تصرف در اموالشان ممنوع کرد [5] نه از مهاجران هستند و نه از انصار و نه از آنان که خانه و زندگي خود را براي مهاجران آماده کرده اند و از جان و دل ايمان را پذيرفتند . [6] آگاه باشيد شاميان براي خويش نزديکترين افرادي را که دوست داشتند [ عمروعاص ] به حکميت برگزيده اند [7] و شما نزديکترين فرد از ميان کساني که از آنها ناخشنود بوديد [ ابوموسي ] به حکميت انتخاب کرده ايد [8] سر و کار شما با [ امثال ] عبدالله بن قيس است همان کسي که ديروز مي گفت : [9] جنگ فتنه است بند کمانها را ببريد و شمشيرها را در نيام کنيد [10] اگر راستگو است پس چرا خود بدون اجبار در ميدان نبرد شرکت کرد [11] و اگر دروغگو است پس متهم است . سينه عمروعاص را با مشت گره کرده عبدالله بن عباس بشکنيد [12] و از مهلت روزگار استفاده نمائيد و مرزهاي اسلام را در اختيار بگيريد . [13] مگر نمي بينيد شهرهاي شما را ميدان نبرد کرده اند و سرزمين حيات و زندگي شما هدف تير دشمن قرار گرفته است ؟

خطبه شماره 239

و من خطبه له عليه السلام [14] يذکر فيها آل محمد صلي الله عليه و آله [15] هم عيش العلم ، و موت الجهل يخبرکم حلمهم عن علمهم ، [1] و ظاهرهم عن باطنهم ، و صمتهم عن حکم منطقهم [2] لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه و هم دعائم الاسلام ، و ولائج الاعتصام [3] بهم عاد الحق الي نصابه ، وانزاح الباطل عن مقامه ، [4] وانقطع لسانه عن منبته عقلوا الدين عقل و عايه و رعايه ، [5] لا عقل سماع وروايه فان رواه العلم کثير ، و رعاته قليل

ترجمه

[14] از خطبه هاي امام ( ع ) که در آن از آل محمد ( ص ) سخن به ميان آورده است [15] آل محمد ( ص ) مايه حيات علم و دانشند و مرگ ناداني ، حلمشان شما را از علم و دانششان آگاه مي سازد . [1] و ظاهرشان از باطنشان ، سکوتشان از حکمت و منطقشان شما را مطلع مي گرداند [2] هرگز با حق مخالفت نمي کنند و در آن اختلاف ندارند آنها ارکان اسلامند و پناهگاه مردم [3] به وسيله آنان حق به نصاب خود رسيد و باطل ريشه کن گرديد [4] و زبان باطل از بن برکنده شد دين را درک کردند درکي توام با فراگيري و عمل [5] نه تنها شنيدن و نقل کردن زيرا راويان علم فراوانند و رعايت کنندگان و عمل کنندگان کم

خطبه شماره 240

و من کلام له عليه السلام [6] قاله لعبد الله بن العباس ، و قد جاءه برساله من عثمان ، و هو محصوريساله فيها الخروج الي ماله بينبع ، ليقل هتف الناس باسمه للخلافه ، بعد ان کان ساله مثل ذلک من قبل ، فقال عليه السلام : [7] يابن عباس ، ما يريد عثمان الا ان يجعلني جملا ناضحا بالغرب : [8] اقبل و ادبر بعث الي ان اخرج ، ثم بعث الي ان اقدم ، [9] ثم هو الان يبعث الي ان اخرج والله لقد دفعت عنه حتي خشيت ان اکوان آثما

ترجمه

[6] از سخنان امام ( ع ) عبدالله بن عباس به هنگامي که عثمان درمحاصره بود از ناحيه او اين پيام را براي امام ( ع ) آورد که پيشنهاد مي کرد امام ( ع ) از مدينه خارج شود و به ملک خود ينبع برود تا مردم شعار خلافت به نام او ندهند و اين بار دوم بود که عثمان از آن حضرت چنين درخواستي مي کرد . اين بار امام ( ع ) در پاسخ عبدالله بن عباس فرمود : [7] اي ابن عباس عثمان مقصودي جز اين ندارد که مرا همچون شتر آبکش قرار دهد . [8] گاهي بروم و گاه بازگردم يک بار فرستاد که از مدينه خارج شوم و باز فرستاد که بازگردم [9] و هم اکنون نيز فرستاده است که بيرون رو بخدا سوگند من آنقدر از او دفاع کردم که ترسيدم گناهکار باشم

خطبه شماره 241

و من کلام له عليه السلام [10] يحث به اصحابه علي الجهاد[11] والله مستاديکم شکره و مورثکم امره ، و ممهلکم في مضمار محدود ، [1] لتتنازعوا سبقه ، فشدوا عقد المازر ، [2] واطووا فضول الخواصر ، و لا تجتمع عزيمه و وليمه [3] ما انقض النوم لعزائم اليوم ، و امحي الظلم لتذاکير الهمم [4] و صلي الله علي سيدنا محمد النبي الامي ، و علي آله مصابيح الدجي و العروه الوثقي ، و سلم تسليما کثيرا

 

ترجمه

[10] از سخنان امام ( ع ) که در آن اصحابش را به جهاد تشويق فرموده است [11] خداوند از شما اداي شکر و سپاس خويش را مي طلبد و فرمان خويش را به دست شما مي سپارد و در اين سراي آزمايش و تمرين به شما فرصت مي دهد 000 [1] تا کوشش کنيد و برنده جايزه او [ بهشت برين ] شويد بنابراين کمربندها را محکم ببنديد و آماده شويد [2] و دامنها را به کمر زنيد [ تا دست و پايتان را نگيرد و مانع تلاش شما نشود ] به مقامهاي بلندرسيدن با هوسراني و لذت سازگار نيست [3] بسا خوابهاي [ شب ] است که تصميمهاي روز را از بين برده و تاريکيها است که ياد همتهاي بلند را از خاطر محو کرده است . [4] درود بر سيد و سرور ما محمد پيامبر ( ص ) و بر خاندانش چراغهاي روشني بخش تاريکيها و رشته هاي محکم الهي و سلام فراوان بر آنها باد