عناوين اين فصل

ماخذ : کتاب در راه بندگی

نماز و نیاز
نماز صبح
ولایت
درخت ولایت
خضوع علی(ع)
علی با حق و حق با علی
توسل به ائمه(ع)
مدد اهل بیت (ع)
تبرّی و تولیّ
یاد مرگ و سرای جاوید
گناه و معصیت
شیطان
دنیا
اظهار شرمندگی
خانه صاحبمان نزدیک است!
آرامش
دعا و توجه به خدا
حرکت به سوی وعده های الهی
خدا جویی
معامله با خدا
بسم الله، تشکر از خدا
منزل به منزل تا مقام ذکر
قرآن؛ سرچشمه ای جوشان
قرآن؛ کیمیای بندگی
قرآن؛ راه سلوک
مال حلال
انسان های کر و کور و لال
بندگی
بندگی، افتخار واقعی
ارزش بندگی
دعای بندگی
محراب بندگی
بند بندگی
شب بندگان
بار یافتگان
عاشقان
عارفان
مؤمنان
پیام اولیای خدا
انسان، اشرف مخلوقات
خود سازی
پند و نصیحت
خانه دل
استفاده نا به جا از عقل
فرزند صالح، اثر اعمال والدین
قناعت
حق الناس
زاد و توشه
 

 
 
نماز و نیاز

اگر کشور دل نگهبان نداشته باشد، دشمن گناه وارد آن می شود؛ شیطان وارد آن می شود و آن را از راه مستقیم منحرف می کند و انسان را بی چاره می کند. اما اگر نماز نگهبانی کرد و دشمن داخل دل نشد، انسان آبرومند و سر بلند است، آقا و آگاه است. چاکر خدا می شود، ذاکر خدا می شود، زائر خدا می شود، و می فهمد که خدا همه جا هست؛ همه جا می توان او را زیارت کرد.
زائر که شد، کامل می شود. انسان کامل می شود. کامل که شد، قابل می شود. قابل یعنی قبول کننده؛ قبول کننده گفتار خدا.
 چنین انسانی دیگر زندگی خود را هدر نمی دهد. بنده خداست و شرمنده خدا نخواهد بود.
کلید چراغ دل دست خداست. اگر صبح هنگام این چراغ روشن شد، ان شاء الله تا آخر شب روشن خواهد ماند. کسی هم که خواب می ماند و نمازش قضا می شود، اما غصه می خورد و پشیمان است که چرا خواب مانده، او هم این نور را دارد.
ما خانه خودمان را، باغمان را، دارایی مان را به دیگران می بخشیم، کمک می کنیم، به نام همسرمان در می آوریم و دیگر مال ما نیست.
 اما هیچ وقت نمازمان را به نام دیگران نمی زنیم، به دیگران نمی دهیم. معلوم می شود که نماز هر کس، فقط مال خود اوست؛ نمی شود به کس دیگر بدهی، خرید و فروش کنی. پس کسی که نماز نمی خواند، برای خودش کاری نکرده، خودش به داد خودش نرسیده. در خانه قبر معلوم می شود که تنها وسیله نجات ما نماز است.
 

 

نماز صبح

نماز صبح آیینه بندگی وجود انسان است. نماز صبح پایه ساختمان عبادت است. اگر پایه ساختمان محکم باشد، هر قدر که ساختمان بالا برود فرو نمی ریزد. نماز صبح اگر عاشقانه شد، عبادت ماندگار می شود.
 اما اگر به آن اهمیت ندادی، قضا شد، سر نماز فکرت همه جا رفت، این پایه سست است.
 کسی که مدتی اهل نماز و عبادت بوده، حالا می گوید «ولش کن» پایه اش سست بوده.
 

 


ولایت

ولایت مانند خانه ای است که ما در آن خانه نشسته ایم و بیرون خانه بیابانی سرد و طوفانی است با دزدان و راهزنانی در کمین. ولایت پناهگاه ماست.
 ولایت نباشد، هیچ چیز نیست. ولایت خورشید کشور دل است. نور آن در قلب آدمی می تابد؛ به شرط آن که با پرده گناه جلوی آن را نگیریم.
ولایت علی(ع) خزانه خداست. باید از این خزانه گوهری بخریم. هر کس چنین گوهری خرید، همه چیز خرید؛ انسانیت خرید، دنیا و آخرت خرید.
هر کس با امام حسین(ع) رفیق باشد، با خدا رفیق است، با خدا دوست است. چون دست امام حسین در دست خداست.
 امام حسین «ثارالله» است؛ یعنی خون خداست. یعنی این قدر به خدا نزدیک است. هر کس حسین را دوست دارد، خدا دوستش دارد. امر حسین، امر خداست. حرف حسین، حرف خداست. باید دنبال این ولایت باشیم.
خدایا ما را حسینی کن. حسین معلم هستی است؛ کوه و دشت و دریا، حیوانات و درختان و میوه ها، همه اهل ولایتند و معلم آن ها حسین است. امام حسین علیه السلام قلب عالم امکان است. همه موجودات ولایت را می شناسد، در برابر ولایت تسلیمند و فرمانبردار. وای به حال انسان اگر اهل ولایت نباشد.
گل اگر بوی خوشی بدهد، خوب است. انسان هم باید بوی عبادت بدهد تا مورد پسند باشد؛ بوی عبادت بدهد، بوی ولایت بدهد.
 

درخت ولایت

کسانی که از علی جدا شدند، از پیامبر جدا شدند، از قرآن جدا شدند، از خدا جدا شدند.
 درخت علی، تنها بر سر شیعیان سایه می اندازد و دیگران از سایه آن بهره مند نیستند. خداوند لطف کرده و ما را زیر سایه ولایت قرار داده. اگر دنیا دو نصف باشد، ما در آن طرف هستیم که علی هست.
 آن طرف که علی نیست، حاصل نیست. آن طرف که علی نیست، انسانیت نیست؛ صحرای برهوت است؛ جای ظالمان است.
 

 

خضوع علی (ع)

علی علیه السلام حجت خداست، ولی آن قدر در بندگی خدا پیش می رود که در ( هنگام عبادت ) از هوش می رود و غش می کند.
پی می برد که در برابر خدا هیچ است و مثل یک تکه چوب خشکیده روی زمین می افتد. اما همین که در برابر دشمنان خدا قرار می گیرد، سینه سپر می کند و قدرتمندانه می ایستد.
 

علی با حق و حق با علی

علی در خانه خدا متولد شد؛ خانه ای که قبله گاه همه امت پیامبر است. هر طرف که علی باشد، شیعه هم همان طرف است، چون هر جا علی باشد، حق آن جاست.
 هر طرف که علی باشد، برکت همان طرف است. هر جا علی باشد، همان جا عبادت هست، بندگی هست، آبرو هست.
هر جا که علی باشد، بهشت هست، عشق هست، عاشقی هست.1
درک نکته لطیفی که در این سخن نهفته، راه گشای ابوابی از معرفت است. این حدیث را همه شنیده اند که پیغمبر اسلام (ص) فرمود:

« علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار؛ علی با حق است و حق با علی است، می چرخد آن جا که او می چرخد. » میزان الحکمه، حدیث 975.

 


توسل به ائمه(ع)

من به فرزندانم گفته ام که هر وقت مُردم و از این دنیا رفتم، برای من گریه نکنید، برای من هر کاری کردید، فاتحه گرفتید یا مراسمی برگزار کردید، یا هر خرجی کردید، همه به نیت امام حسین(ع) باشد؛ چرا که اگر امام حسین(ع) به من "یک" نگاه بکند، بس است. اگر هم امام حسین(ع) سراغ من نیاید و دست مرا نگیرد، یک عمر هم برای من گریه کنید، اثری ندارد؛ یک دنیا هم برای من خرج کنید، اثری ندارد.
اسم (امام) حسین علیه السلام، وسیله نجات دوستانش در دنیا و آخرت است. ولایت وسیله نجات هستی است؛ در هر دو جهان نجات دهنده است.
 

 


مدد اهل بیت(ع)

روزی می رسد که ما هم از این دنیا می رویم. دوستان ما هم ما را بدرقه می کنند. امام حسین علیه السلام که می داند یکی از عزادارانش از دنیا آمده، به استقبالش می آید، او را می برد و آشنا می کند.
 اگر امام حسین علیه السلام به سراغ ما نیاید، اگر ولایت به سراغ ما نیاید، اگر پیش خدا ابرو نداشته باشیم و کسی حال ما را نپرسد، به خدا قسم، ویلان خواهیم بود.
در آن عالم، سرگردان و بی خانمان، گرسنه و تشنه در بیابان می مانیم. چه خوب است که در آن هنگام، امام به سراغ ما بیاید.
من موقعی که به کربلا مشرف شده بودم، تا دستم به ضریح امام حسین رسید، صورتم را به ضریح چسباندم و گریه کردم.
 عرض کردم: « حسین جان! چند روز است که شب و روز زحمت می کشم تا تو را این جا پیدا کردم. شما را به مادرتان فاطمه(س) قسم می دهم که روز قیامت تو مرا پیدا کن و دست من را بگیر و به سوی خدا ببر و روز قیامت تو ما را دلداری بده... .»

اهل بیت(ع) خودشان ما را پیدا می کنند. ما جای آن ها را پیدا نمی کنیم. آن ها خودشان دوستان خودشان را پیدا می کنند.

تبریّ و تولیّ

ما راه بندگی را از علی پیدا می کنیم، از علی آبرو پیدا می کنیم. علی صراط مستقیم است. اما بی انصاف ها علی را خانه نشین کردند، گفتند نماز نمی خواند، فرقش را شکافتند؛ همان علی ای که هر جا باشد، حلال آن جاست و طرف دیگر حرام است.
عاشقان علی به کسانی که حق علی را و حق ولایت را غصب کردند؛ لعنت می فرستند. این ها از علی جدا شدند و گرفتار عذاب خدا شدند.
خدایا، از تو ممنونم که محبت علی و اولاد علی را در من جا دادی. محبت ولایت را و قرآن و رسولت را در دل و روح و جسم و پوست و استخوان ما قرار دادی. ممنونم که ما را با این ها آشنا کردی.
 

یاد مرگ و سرای جاوید

آدم عاقل وقتی به گورستان می رود، خودش را در میان قبرها می بیند؛ پاهایش از هم جدا شده؛ انگشتانش از دست ها جدا شده و در کناری افتاده؛ گوشت هایش ریخته؛ دنده های سینه و دیگر استخوان هایش در گوشه و کنار قبر ریخته.
( با تجسم این صحنه ها ) لذت می برد، دیگر نمی گوید «من» می گوید « تو»؛ نمی گوید « مال من »، می گوید: « همه چیز مال تو. »
 
و به یاد خدا خواهد بود.
خدایا، مرگ را بر ما آسان بگردان؛ تلخی جان کندن را بر ما آسان بگردان، شب اول قبر، روز اول قبر، در هر لحظه قبر ما را تنها مگذار که در خانه قبر یاوری نداریم.
به دامان برس. دلداریمان بده؛ آن وقتی که در قبر صورت به خاک گذاشته ام وهمه مرا تنها رها کردند و رفتند، تو مرا تنها مگذار، در آن لحظه غربت که دستم از همه جا کوتاه است، از تو کوتاه نیست، پس تو با عزت و عفو و کرمت با من رفتار کن؛ با من که بنده ای ذلیل و عبدی اسیرم. این بنده اسیر را در مسیر همراهی کن و دستم را بگیر!

اگر می دانستیم که دوستانمان (که مرده اند) کجا رفته اند و کجا گیر کرده اند، زندگی برایمان نمی ماند. در آن عالم پرده ها کنار می رود، گوش ها شنوا می شود، دیده ها قوی می شود. می بینیم که میلیاردها نفر از رحمت خدا فرار کرده اند و فتح که نکرده اند، ضرر هم کرده اند.

کتاب خدا بازار خداست؛ تا زنده ای از این بازار خریداری کن و بار خود را ببند تا با خود ببری. همه رفتنی هستیم و کسی ماندگار نیست. کل نفس ذائقه الموت؛ همه در برابر خدا زمین افتادند و خزان شدند.

کل نفس ذائقه الموت؛ همه به خاک افتادند و غیر از خدا کسی زنده نیست. و او حسابدار هستی است. حساب اول و آخر هر دو عالم به دست اوست؛ « فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره، و من یعمل مثقال ذره شراً یره. سوره زلزله/8 و7 »
 


گناه و معصیت

آدم اگر می خواهد آدم باشد، باید آرام باشد. آرامش که پیدا کرد، می تواند عاشق شود و علاقه اش به حقیقت بیش تر می شود. آرامش که باشد، می توان خود را مهار کرد. پس آرام باشیم تا آدم باشیم.
گوش چرانی نکنید که گناه، حقیقت و معنویت را از شما می راند.

گوش چرانی ( یعنی) گوش دادن به موسیقی (حرام)، به ساز و آواز دنیا، به غیبت و بهتان، معرفت را از آدم دور می کند. کسی که از امر خدا برکنار باشد ( و اطاعت نکند )، هر چه در این دنیا کار کند، برای خودش نکرده؛ برای اولادش کرده، برای دنیا و مردم دنیا کرده و عاقبت خودش با دست خالی و خجالت زده از دنیا خواهد رفت.

زبان چرانی نکنید؛ هم درد دلتان را و حالتان را دیگران پی می برند و هم کارتان می شود بدبختی؛ تهمت و غیبت. کسی که زبان چرانی می کند، هر چه خدا گفته باشد، می گوید «نه» و هر چه خودش بخواهد، همان می شود. سرانجامش هم این است که یک روز می بیند با خجالت باید از دنیا برود.
جسم مانند فرودگاه است و روح مانند هواپیما. هواپیمای روح در فرودگاه جسم می نشیند. خداوند بنده اش را به مهمانی خود دعوت کرده و او باید روحش را به سوی خدا به پرواز درآورد. تا نفس قطع شود ( و مرگ فرا رسد) هواپیما به پرواز در می آید.
 اما اگر نقص فنی داشته باشد، سقوط می کند؛ «گناه» نقص فنی این هواپیماست. کسی که نقص فنی نداشته باشد، به مهمانی خالق می رود و آن جا روزی می خورد.
دفتر دل ما مثل برگه چک است؛ هر چه در آن بنویسند، جا دارد، می توانند میلیون ها تومان در آن بنویسند. اما اگر قلم خوردگی داشته باشد، اعتبار ندارد و از قیمت می افتد. خدا را همه جا یاد کنیم تا بندگی ما قلم خوردگی نداشته باشد؛ قلم خوردگی گناه، قلم خوردگی ترک عبادت.

شیطان از راه گناه، هم وارد روح انسان می شود و هم وارد جسم او، و بدین ترتیب او را بیمار می کند؛ دچار غرور می کند. ( وقتی چنین شد) دیگر انسان نمی تواند حلال و حرام را تشخیص دهد و از پرستش موحدانه خداوند هم باز می ماند. نتیجه این می شود که انسان از هستی خدا عقب می ماند؛ یعنی دیگر به حقیقت نمی رسد.
خداوند اختیار خلق گناه را به آدمی داده. این انسان خودش گناه برای خودش خلق می کند. خداوند به او می گوید: این حرف را نگو! اما او حرف دل پسند خود را می زند و همان را می کند که خودش می خواهد.

تا گرفتار نشده ایم و گناه ما را له و بیچاره نکرده، به سوی خالق توبه پذیر برگردیم و توبه کنیم، خالق بنده پذیر، برگشته ها را دوست دارد و دستشان را می گیرد.
 


شیطان

خدا خودش خبر داده که یک شیطان هست، مواظب باشید گولتان نزند.
 فرض کنید آدم بزرگ و بزرگواری، سگی داشته، آن را رها کرده و سگ ول شده. صاحبش اعلام می کند که حواستان باشد این سگ شما را نگیرد و به شما آسیب نرساند.
شیطان هم همین طور است؛ دستور خدا را اطاعت نکرد، خدا در رحمت خود را بر او بست و شیطان ول شد. او مثل سگ ولگرد هاری است که در جهان راه افتاده و هر کس یک لحظه از خدا جدا شود گرفتار این سگ ولگرد می شود. هار می شود، هار که شد، خوار می شود. هر روز گرفتار می شود؛ بی بند و بار می شود.
 

اظهار شرمندگی

کسی که گناه کرده، خدا او را می بخشد. من که می دانم بسیار گناه کرده ام و بنده خوبی نبوده ام، باید اعتراف کنم، اظهار شرمندگی کنم.
 باید بگویم که گنهکارم. ولی باید امیدوار هم باشم، چون خوبی خدا خیلی بالاتر از این حرف هاست. خدا بخشنده تر از این هاست. اگر گناهان ما به اندازه کوه ها و بیابان ها باشد، بزرگواری و اراده خدا بالاتر از این حرف هاست، خدای بی نظیر، خدای دلپذیر، خدای مهمان پذیر.
روزی در سجده با حال زاری به خداوند عرض کردم:
« خدایا، من بنده ای شرمنده ام. و پیاپی تکرار می کردم که « شرمنده ام. » صدایی در گوشم پیچید که « ما هم بخشیده ایم. » »

 


دنیا

چقدر این روزگار رنگارنگ است! بازار دنیا هر چند روزی دست کسی است. در این بازار یک عده خریدار عشقند، گروهی نادان هم خریدار کالای زشتند؛ یک عده به فکر فردایند و یک عده در تفریح صحرا؛ یک عده به سوی حقیقت می روند و یک عده دنبال خوش گذرانی و صفا؛ گروهی با دنیا سوختند و نساختند، سوختند اما به سوی خالق رفتند.
 آن ها که با دنیا ساختند، دنیا با آن ها نساخت، آن ها (فقط) خود را باختند و (سرانجام) به عذاب افتادند.
دنیا پلی است که باید از آن عبور کرد؛ نباید روی آن ماند. البته باید از آن بگذرند، اما دنیا از یک عده کار کشید و به آن ها بار نداد، آن ها را از کار انداخت و از خود بیرون کرد.
بعضی ها هم از دنیا کار کشیدند و با عقل و تقوا در دنیا بار بستند. کار کردند، ولی بار هم گرفتند و با آبروی بندگی رفتند.
 

خانه صاحبمان نزدیک است!

برخی از حیوانات را صبح در بیابان ول می کنند، عصر که شد خودشان بر می گردند خانه صاحبشان. ما هم که انسانیم لااقل باید مثل این حیوانات باشیم.
 ما که در بیابان ملک خدا ول هستیم، باید هر لحظه بدانیم که کسی صاحب ماست و باید به سوی او برگردیم. باید خانه صاحبمان را بلد باشیم، اشتباه نرویم، خانه غریبه نرویم.
من این را باور کرده ام که اگر کسی یک عمر دنبال دنیا برود، نمی رسد، اما خانه خدا نزدیک است، هر چه برود به سوی خدا، به خدا نزدیک تر می شود. خوش به حال آنان که از همه هستی دست برداشتند، ولی از خدا دست برنداشتند... این اشتباه رفته ها، چرا یک راه روشنایی، یک امید، برای خودشان باقی نمی گذارند؟ چرا قطع امید می کنند، همه باید به سوی او برگردیم که بنده او هستیم.
 

آرامش

آرامش در همه چیز خوب است؛ آهسته راه بروید تا به زمین نیفتید. آهسته حرف بزنید تا حرف اشتباه نزنید و بدانید که چه می گویید.
آهسته بنویسید تا اشتباه ننویسید. ( در عبادت هم همین طور است؛ ) آهسته عبادت کنید تا بدانید که چه کسی را عبادت می کنید. کسی که خدا را آهسته و با آرامش عبادت کند، تمام روح و جسمش در آرامش قرار می گیرد؛ همه هستی دنیا ( و دل مشغولی های آن) از او دور می شود و فقط خدا در کنار او می ماند.
 

دعا و توجه به خدا

حرف دلمان را به خدا بگوییم؛ خدایی که مهربان و رئوف است. ما درد دلمان را به هر کس دیگر که بگوییم، به ما سرکوفت می زند و سرزنش می کند، ولی خداوند این طور نیست؛ اگر او را به یکتایی صدا بزنی، او تو را به بندگی صدا می زند.
 اگر با خدا باشی، خدا با تو خواهد بود. خودش فرموده که اگر دست به دامان من بگیری، دستت را می گیرم. اگر هم خدا را فراموش کنی و از او بگریزی و یاری اش نکنی، روزی ( که به یاری اش احتیاج داری ) تو را یاری نخواهد کرد.
زندگی دنیا بدون رضایت خدا، عاقبتش رنج است، ولی پایان بندگی برای خدا، گنج است. پس به سوی گنج برویم که از رنج بهتر است. به سوی راه راست و صراط مستقیم برویم.
 راه دست خداست و هدف هم خداست، ولی فرمان عبادت را دست ما داده اند. ما از راه خبر نداریم و فقط هدف را باید گم نکنیم و فرمان را محکم بگیریم. یک آن غفلت، ما را از راه منحرف می کند. آدم فرمان را باید میزان بگیرد و فکرش به جای دیگر نرود و الا تصادف می کند. در این راه هر چه انسان پیش برود، هیچ می شود؛ هر چه بیش تر باور کند و بفهمد، هیچ تر می شود و خودش را بیش تر نیازمند خدا می بیند. اما در عوض در برابر دشمنان خدا قدرتمند تر می شود.
دل به خدا ببندید و به دامان او چنگ بزنید.
اگر به سوی خدا بروید، سقوط نمی کنید. هر کس دل به درخت دنیا بست، درخت دنیا پوسید و فرو ریخت؛ یک عمر زندگی درست کرد، همه را ویران کردند. دنیا مال دنیاست. مال و ملک دنیا فقط چند روزی دست شماست، بعد از شما می گیرند و مال کس دیگری می شود.

هر کس عاشقانه خدا را صدا زد و امر او را پذیرفت، خداوند هم او را می پذیرد و همه جا صدای او را می شنود و اجابت می کند. خداوند انسان را اشرف مخلوقات خودش قرار داده و بالاترین درجات را برای انسان های پاکدل مقرر ساخته و راضی نیست که بنده اش ضایع شود. دوست دارد او را به درجات بالا ببرد.
این دنیا برای ما منزل و مأوا نیست. عالم به این بزرگی، جای هیچ کدام از ما نیست. از هر راهی بروی بسته است، غیر از «صراط مستقیم» ... . همه جا باید با خدا و به یاد خدا باشیم و شکر او را به جا بیاوریم. دست به دامان خدا بزنیم و یکدیگر را دعا کنیم و بدانیم که از چه کسی طلب می کنیم.

ما به خدا احتیاج داریم، اما نمی رویم سراغ او. ولی خدا که به ما احتیاجی ندارد، می آید سراغ ما. خدا مهربانی اش را بر ما ثابت می کند. اگر او دست ما را نگیرد، غرق شده ایم. اگر او بیدارمان نکند، در خواب غفلت می مانیم.
 


حرکت به سوی وعده های الهی

اگر یک قدم به سوی خدا بروی، او ده قدم به سوی تو می آید؛ اول و آخر گناهان بنده را می بخشد. خدا در زبان انسان هست، در دل انسان هست، در چشم انسان هست، در گوش انسان هست، از همه چیز خبر دارد و آگاه است. وقت نماز که می شود، نگذاریم وقت بگذرد، همان جا نماز را بخوانیم.
 اهمیت بدهیم تا فضیلت ببریم. قدم جلو نگذاشته ایم که جا مانده ایم. جلو نرفته ایم که عقب مانده ایم. او ما را همیشه صدا می کند، ما او را صدا نمی کنیم. او دلش به حال ما می سوزد و ما را دوست دارد، ما توجهی به او نمی کنیم.
خدا وعده داده که انسان گنهکار گرفتار خواهد شد و یاوری نخواهد داشت.
 این دنیای فانی می گذرد و روزی خواهیم مرد؛ تنها می مانیم و کتاب خود را خواهیم خواند.
 پشیمانی، پشیمانی. پشیمانی ( در پیش رو) داریم، و احسرتا داریم. روز حسرت داریم، روزهای چه کنم چه کنم، روزهای گرفتاری داریم. پس تا زنده ایم از خدا کمک بخواهیم و به سوی او برویم. همین خدا وعده داده که هر کس عاشقانه به سوی خدا برود، خدا او را درخواهد یافت. ( و به فریادش خواهد رسید. )
 

خدا جویی

هر کس خدا را پیدا کند، همه هستی را پیدا کرده و هر کس که خدا را پیدا نکرد، هیچ پیدا نکرده، ما در دنیا همه چیز را می خریم، همیشه خریداریم، اما اگر به سوی خدا برویم، خدا ما را می خرد، ما هر چیزی را که خریده باشیم، یک روز باید پس بدهیم، اما خدا اگر ما را بخرد، دیگر پس نمی دهد.
 معامله با خدا هیچ وقت ضرر ندارد. خیر دنیا و آخرت در این معامله است.
کسی که خدا را در همه جا حاضر و ناظر دانست، خدا هم همه جا هوای او را دارد؛ صدایش را می شنود، دعایش را مستجاب می کند، دردش را دوا می کند، بازارش را رونق می دهد؛ بازار آبرویش را؛ بازار معنویتش را.

عده ای هستند که خدا را در روح و جسم خودشان می بینند؛ خدا را در نفسشان می بینند و از وجود خودشان خدا را پیدا می کنند. این ها باورشان می شود که هر چه هست مال خداست و آدم هیچ است. چنین آدمی همه جا خدا را حاضر می بیند و گناه نمی کند.

 

معامله با خدا

هر معامله ای که با خدا باشد، ضرر در آن نیست، همه اش خیر است. اگر شکم گرسنه ای را سیر کردی، باید ممنون او باشی که قبول کرده غذای تو را بخورد؛ چون تو با خدا معامله کرده ای و اگر او قبول نمی کرد، این معامله سر نمی گرفت. یا اگر به کسی کمکی کردی یا صدقه ای دادی، باید صورتش را ببوسی که قبول کرده. کسی که در خانه شما می آید تا کمکی بگیرد، مأمور خداست؛ آمده معامله کند.

 

بسم الله، تشکر از خدا

نان خالی نخوریم، میوه خالی نخوریم، مسافرت با دست خالی نرویم، قلم خالی به دست نگیریم، نوشته های خالی ننویسیم؛ هر کاری خواستیم بکنیم، یک
«بسم الله» بگوییم و از خدا تشکری کنیم، همین می شود خورش نانمان، توشه راهمان. غذا خواستی بخوری، بسم الله بگو.
 میوه خواستی پوست بکنی، بسم الله بگو. قلم خواستی دست بگیری، اجازه بگیر و بسم الله بگو. هر کس اجازه گرفت نباخت و خود را به عذاب و دردسر نینداخت.
 

منزل به منزل تا مقام ذکر

یک انسان سالم و کامل، یقین پیدا می کند که خدا حق است؛ این آدم عاقل است و یقین پیدا می کند. بعد، از یقین در می آید و در باور می افتد. باور که کرد، با یک دعای او مریضی شفا پیدا می کند و با یک دعای او گرهی از کاری باز می شود. در این باور می ماند تا آبرو پیدا می کند و راه بندگی و راه انسانیت را پیدا می کند و به راه بندگی باور پیدا می کند و در این باور سیر می کند تا به کوی عشق می رسد و عاشق می شود.
 عاشق که شد، عقل کنار می رود، فکر کنار می رود، یقین کنار می رود، باور کنار می رود؛ عاشق فقط گوش می دهد تا بفهمد که عشقش چه می گوید، معشوقش چه می گوید... مدتی این طور می ماند و از عاشقی، چاکر و خدمتگزار معشوق می شود و خود را در اختیار او می گذارد و شب و روز ذاکر او می شود؛ شب و روز لب هایش به ذکر او مشغول می شود.

 

قرآن؛ سرچشمه ای جوشان

در قرآن گنج ها خوابیده، اما باید گوهر شناس باشی تا پی گنج بگردی. چه گنجی بهتر از دوستی با خدا؟! چه گنجی بهتر از دوستی با امام حسین؟!
 

قرآن؛ کیمیای بندگی

انسانی که قرآن در او اثر کند، طلا می شود، آن هم طلای پاک که زنگ نمی زند. انسانی که گاهی این طرف می رود، گاهی آن طرف می رود، گاهی راست می گوید و گاهی هم دروغ می گوید، گاهی اشک یتیمی را در می آورد و گاهی هم در محراب خدا اشک می ریزد، این بدل است، طلای خالص نیست. هنوز کیمیای قرآن در آن اثر نکرده. اگر عاشقانه این کلام را باور کنیم، در ما اثر می کند.

 

قرآن؛ راه سلوک

قرآن آدرس خدا را به ما نشان می دهد و خدا را به ما معرفی می کند. آدرسی است از طرف خدا که می گوید: « بنده من، هر جا که هستی، هستم، هر جا گناه بکنی، من همان جا هستم؛ هر جا بد بگویی، لب هایت حرکت کند، من هستم و خبر دارم. » قرآن آدرس صراط مستقیم است، آدرس رفتار خوب و خداپسند است. به انسان می گوید که از طرف ما آمده ای، به طرف ما هم باز می گردی.
 

مال حلال

کسی که می خواهد مالی برای فرزندانش بگذارد، هر قدر هم که دلسوز آن ها باشد، اگر مال حرام در آن [میراث] باشد، به اولادش ظلم کرده، والله ظلم کرده، به نسل های بعد هم ظلم کرده. به خودش هم ظلم کرده.

خوش به حال پدری که خدا را می شناسد و حق دیگران را می دهد و مالش را حلال می کند. دعاهای فرزندانش هم در حق او مستجاب می شود و خیرات فرزندش به او می رسد.

کسی که مال حلالی دارد، آن را خرج خودش بکند. چرا بگذارد برای دیگران؟! اگر آن را خرج فقرا کند، خرج امام حسین(ع) کند، خرابی را آباد کند، خرج خودش کرده. عاقبت نصیب خودش می شود، نه نصیب پسر و دختر مردم.

 

انسان های کر و کور و لال

خداوند درباره بعضی ها فرموده: « کرند و کورند و لالند. » کسانی هم که دنبال حرام خوری و مال مردم خوری هستند، از این ها هستند؛ کسی که دارایی حرام جمع کرده، یتیم ها را نمی بیند، بیچاره ها را نمی بیند، گرفتار ها و تنگدست ها را نمی بیند، چون دارد، آن ها را نمی بیند؛ صدای ناله یتیمان و گریه بچه های فقیر را هم نمی شنود، دارایی اش را جمع کرده و لال است که بگوید کمی از دارایی ام به این ها بدهید.
کسی کور است که حقیقت را نمی تواند ببیند، کسی کر است که حرف حق را نمی تواند بشنود و کسی لال است که حرف حق را و امر خدا را نمی تواند بگوید.

 

بندگی

بندگی ریسمانی است که نمی گذارد انسان در چاه گناه بیفتد. اگر طنابی که سطل را با آن می کشیم، بریده شود، سطل در چاه می افتد و غرق می شود.
 بندگی هم اگر بریده شود، انسان در آلودگی می افتد. اما تا وقتی که این ریسمان نبریده خدا انسان را می کشد به طرف خودش. البته خدا آن قدر مهربان است که حتی اگر این ریسمان به اندازه تار مویی هم باشد، آن را می کشد و بنده خود را رها نمی کند؛ دست او را می گیرد و از منجلاب دنیا بیرون می کشد.
 اما اگر همان تار مو هم ـ خدای نکرده ـ بریده شود، انسان در دنیا می افتد و در چاه دنیا غرق می شود و تا خدا، خدایی دارد، در نامه اعمالش عذاب نوشته می شود.
« اگر عملی برای خدا باشد، هم ثبت می شود و هم ضبط می شود. اعمال بد فقط ضبط می شود؛ ثبت نمی شود. آن جا که اعمال ثبت و ضبط می شود، به آن سند می دهند، ولی گناهکاران دیگر سند (بندگی) ندارند. »

 

بندگی، افتخار واقعی

دارایی افتخار نیست، کارایی افتخار است. اگر کار کردیم ( باعث) افتخار است؛ اگر برای رضای خدا کاری کردیم افتخار است.
زندگی افتخار نیست، بندگی افتخار است. خندیدن و بازی کردن افتخار نیست، خلق را راضی کردن افتخار است... روزگاری بیاید که همه بدن ما شهادت می دهند و به سخن در می آیند، ولی بر زبانت مهر می زنند.
 چقدر خوب است که همه وجود ما شهادت بدهد که کارهای ما برای رضایت خدا بوده! آن وقت است که نامه اعمال ما می شود نامه اعمال و همه کارهای ما عبادت به حساب می آید.
 

ارزش بندگی

صراط مستقیم انسان را نگاه می دارد و قیمتی می کند. کسی که سواد دارد می تواند درس بخواند، اگر درس خواندنش برای خدا نباشد، کلک در آن باشد، به هیچ دردی نمی خورد.
 در دنیا درس هم که خوانده باشد، عاقبت قلم ها می شکند، دفترها پاره می شود، علم ها می رود کنار، سیاهی چشم می رود کنار؛ روزگاری می رسد که با سواد و بی سواد همه یکی می شوند، خوانده باشی، نخوانده باشی ( فرقی نمی کند). می بینی که عده ای درس نخوانده، خوانده اند و گروهی ندانسته، دانسته اند. تو قرآن و حدیث را دیدی ولی نخواندی، ولی نخوانده ها و ندیده ها، دیدند. تو خدا را شنیدی ولی نشنیدی، نشینیده ها شنیدند.
البته پیامبر(ص) فرموده: « تا لب گور دانش بجو ». درس بخوان علم بجو، حقیقت بجو، کلام خدا را بجو، خدا را پیدا کن.
یک آیه و حدیث نداریم که خدا پولدارها را می خواهد و یا باسوادها را دوست دارد. خدا کسی را بیش تر می خواهد که بندگی اش بیش تر باشد؛ یقینش بیش تر باشد، باورش بیش تر باشد؛ حالا دهاتی باشد یا شهری؛ بی سواد باشد یا باسواد.
دنیا جای بندگی است و آخرت جای زندگی. اگر این جا بندگی نکنیم، آن جا هم زندگی نخواهیم کرد.
 

دعای بندگی

خدایا، به ما آبروی بندگی بده! لباس بندگی بر تن ما بپوشان! به ما نورانیت بندگی بده! زبان و کلام بندگی بده! دید بندگی بده، شنوایی بندگی بده!
 

محراب بندگی

محراب عبادت، پایگاه آموزش است؛ در این جا باید آموزش دید تا در امتحان دنیا قبول بشویم. محراب عبادت، جایگاه عشق و عاشقی است؛ در رحمت خداست. آنان که در محراب (عبادت) خدا خم شدند و صورت به خاک گذاشتند و خالقشان را لبیک گفتند، بُردند، و آنان که از این محراب کنار افتادند، در لجن افتادند و مردند.
 آن ها بردند و پیروز شدند، و این ها در لجن گناه مردند... .
محراب، استخری است برای شست و شوی گناهان. آدم بالاخره مرتکب اشتباه می شود، ولی بر می گردد و در محراب به خاک می افتد، صورتش را به خاک می مالد ( و می گوید:) « خدا! من گناه کردم، مرا ببخش! اشتباه کردم. »

این جا جای ملاقات با خداست، زیارتگاه است. اگر می خواهی خدا را زیارت کنی؛ به زیارت خدا بروی؛ همه جا با خدا باشی، در محراب (عبادت) خدا از خود بی خود شو! به زمین بیفت تا خدا دستت را بگیرد.

دنیا محراب (عبادت) خداست. ما وارد محراب شده ایم و روزی هم باید خارج شویم. باید کوچ کنیم، پس ببینیم در بساط خود چه داریم، باید بارمان را ببندیم. از این جا باید خروج کنیم، به سرای دیگر کوچ کنیم، پس به ندای خالق هستی گوش کنیم و خروش کنیم؛ بارمان را ببندیم.

محراب خدا انسان را میزان می کند و به انسان عقل می دهد و فکر سالم و دید سالم می دهد؛ به انسان یاد می دهد که همان طور که ( هنگام نماز) در برابر خدا تسلیم شدی و میزان به سوی کعبه ایستادی، همه جا کعبه است، در همه جا باید به سوی خدا باشی. بیایید خودمان را میزان کنیم؛ از گناهان پرهیز کنیم، از گناهان فرار کنیم؛ از دروغ و غیبت و بهتان فرار کنیم.
 

بند بندگی

خداوند می فرماید: « إنما أموالکم و اولادکم فتنه.» یعنی که ای زن، ای مرد! به اموالت دل نبند، به اولادت دل نبند، به جوانی ات دل نبند، به بازارت، دکانت، اداره ات، به پولت، به هیچ کدام دل نبند. خودت را به بند عشق ببند، به بند بندگی ببند و تابنده باش!
 

شب بندگان

شب زمان ملاقات خصوصی است. هر کاری بکنی فقط خدا با خبر است. رشد مؤمن در تاریکی شب است.

بار یافتگان

چقدر باصفاست دیدار دوست! چه پرمعناست گفتار دوست! چه لذتی دارد عبادت شب! چه لذتی دارد که در روح و جسم آدمی نور خدا بدرخشد. ... روزی که مرگ فرا می رسد، آن ها که در طرف حق و ولایت بوده اند و در صراط المستقیم قرار داشته اند، چراغ راهشان سبز است و هیچ وقت قرمز نمی شود.
 اما آن ها که در طرف حرام بوده اند و راهشان صراط الکفر بوده، چراغ راهشان قرمز است، راهشان پر خطر است و در تاریکی گرفتار می شوند... اما آن ها که عاشقانه حرف خدا را پذیرفته باشند، نور آل محمد برایشان آفتاب است. آن ها به ولایت ایمان آوردند و در دو عالم آبرو دارند و نجات می یابند.
 

عاشقان

آن ها که به سوی معنویت رفتند، غرق نور شدند و آن ها که به سوی گناه رفتند، گرفتار عذاب گور شدند. هر کس که تقوا دارد، خدا تأییدش می کند. اهل تقوا، در گناه را بر خود بستند؛ عاشق شدند و دست به سینه در محضر خدا نشستند. لب عاشقان همه جا ذکر خدا دارد؛ عاشقان گوش شنوا دارند و دید بینا دارند.... عاشقان در دنیا مظلومند، ولی صبورند، به عوض در قبر غرق نورند.
 اما گنهکاران از رحمت خدا به دورند و در قبر گرفتار مار و مورند.
مأموران خدا، مثل کشاورزهایی هستند که گندم درو می کنند؛ این ها آدم درو می کنند. همه آدم ها را درو می کنند و حتی یک نفر را هم جا نمی گذارند. هر کس عمرش به سر رسیده باشد، درو می شود و مرگ گریبانش را می گیرد.
خداوند دوست پاکدلان است و شهادت آن ها را می پذیرد، شفاعت آن ها را می پذیرد. شهید فقط آن کسی نیست که به جبهه جنگ می رود و جان می دهد، هستی اش را می دهد. عاشق پاکدل خداجو که به فرمان خدا گردن نهاده و یک عمر تلاش کرده، او هم شهید است، او هم می تواند شهادت بدهد، شفاعت کند.
 

عارفان

عارفان خدا را عاشقانه شناختند، خود را در دامان رحمت او انداختند. دلشان را شستند و به سوی خدا رفتند. به سوی گناه نتاختند؛ نور خدا چون آفتاب بر آنان تابیده، پس همه جا خدا را می بینند و در هر چیز خدا را می بینند و جز او نمی بینند. عارفان و عاشقان شب و روزشان وقت عبادت است، همیشه در عبادتند... .
 

مؤمنان

بنده مؤمن همه چیزش در اختیار خداست، خدا را عاشقانه اطاعت می کند. او گرفتار دنیاست و دنیا به او فشار می آورد و او صبر می کند. اما وقتی مرگ رسید، راحت می شود. به همین خاطر مرگ برایش آسان است.
 درد ندارد؛ چون عاشق دنیا نبوده که حالا برای جدا شدن از دنیا درد بکشد. علاقمند به زندگی نبوده که برای دوری اش ناراحت بشود. زندگی آدم عاشق، بندگی اوست. زندگی دنیا و آخرت او تقوای اوست.
مؤمن عاشق است، مشتاق است. زندگی او باور اوست؛ کار او بندگی است؛ هر چه خدا بگوید، می گوید: چشم! حالا مرگ برای او نعمت است؛ همان طور که برای گنهکاران غضب است.
 

پیام اولیای خدا

پیامبران و پاکدلان و عاشقان و راستگویان هیچ کدام به این دنیا نیامدند برای خوردن، (بلکه) برای خریدن و بردن آمدند، آمدند چیزی بخرند و ببرند. برای مردن نیامدند، آمدند که بخرندشان و ببرندشان.
 آن ها برای خانه ساختن نیامدند، برای دل ساختن آمدند؛ آمدند تا دل ها را بسازند و به سوی خدا روانه کنند. برای بازی چند روزه دنیا نیامدند؛ آمدند تا رضایت خدا را به دست بیاورند و آبرومند بروند.
آنان نیامدند تا خانه بسازند، نیامدند کار بسازند، ماشین بسازند، آمدند که بگویند: « تقوا پیشه کنید، تقوا ببرید، به خدا پناه ببرید. »
 

انسان، اشرف مخلوقات

ما خیال می کنیم که چه کرده ایم! ما اگر خدا را لبیک بگوییم و تسبیح بگوییم، تازه می شویم مثل گل ها و گیاهان؛ چون هر علفی و هر گیاهی خدا را لبیک می گوید. آب راه می رود، ما هم راه می رویم؛ آب تشنه ها را سیراب می کند، درختان خشکیده را به هوش می آورد، اگر ما تشنه ای را سیراب کردیم، تازه می شویم آب.
 حیوانات می خوابند، ما هم می خوابیم، آن ها می خورند، ما هم می خوریم، پس ما آن هاییم. تازه اگر هم بخوابیم می شویم مثل درختان و گیاهان. پس فرق ما با این ها چیست که خداوند اسم «انسان» بر ما گذاشته و ما را اشرف مخلوقات قرار داده؟! مواظب باشیم خدا را گم نکنیم و « بل هم اضل » نباشیم.
 

خود سازی

انسان این همه وسایل پیشرفته ساخته؛ تلفن، کامپیوتر، هواپیما. انسان همه این ها را می سازد ولی خودش را نمی سازد؛ همه این ها را می سازد ولی خودش را می بازد.
پیچ و مهره این همه وسیله را محکم می کند و آنقدر دقیق و میزان می بندد، اما پیچ و مهره خودش، پیچ و مهره ایمانش شل است؛ تق و لق می شود و می شکند.
 

 

پند و نصیحت

سفارش می کنم که از دین دست برندارید، از تقوا دست برندارید، از خدا دست برندارید. همه زندگی دنیا چند روز است و می گذرد. خدا ما را می برد، اما چه خوب است که ببرد و بخرد و چه بد است که ببرد و نخرد.
گوهر دل را به هر ناشناسی نفروش! این گوهر را به گوهر شناس بفروش، به کسی بفروش که قیمت آن را بداند. هر کسی قدر این گوهر را نمی داند. خریدار این گوهر پیامبر است. مشتری آن علی است.
 

خانه دل

انسان اگر خودش را با خدای خود پاک کند، کارهایش ساخته می شود؛ خدا در دلش قرار می گیرد. دل مؤمن خانه خداست و خانه ای که خدا در آن باشد برکت دارد؛ زندگی اش برکت دارد، عبادتش برکت دارد، (در نتیجه) آبرودار می شود و در دنیا و آخرت آبرومند زندگی می کند.

دل مؤمن خانه خداست؛ همان طور که اگر کسی در مسجد را بکند، یا مسجدی را خراب کند، بدترین گناه را کرده و همه می گویند، خانه خدا را خراب کرده، اگر کسی دل مؤمن را بشکند، یا او را برنجاند، کفر نعمت کرده و در دنیا و آخرت بارش سنگین است.
دل را خدا داده تا خانه خودش باشد؛ اما انسان دلش را کرده مهمانخانه که هر کسی بیاید و برود، دل را کرده خانه فساد.
 

 

استفاده نا به جا از عقل

عقل را خدا داده تا انسان بتواند بندگی کند، اما او عقل را در ( راه) گناه صرف کرده، در بی بند و باری صرف کرده.
 

فرزند صالح، اثر اعمال والدین

دختر و پسری که حساب سالمی با خدای خود دارند، به حد بلوغ می رسند و به امر خدا از راه حلال با هم ازدواج می کنند. حسابشان را هم با خدا به هم نمی زنند و لقمه حلال می خورند، این لقمه حلال، از همه میوه ها ولبنیات به امر خدا به گوهری تبدیل می شود که از صلب این پدر و مادر به وجود می آید.

 خدا بدن مادر را برای این گوهر انتخاب کرده، دست غیبی رحمت او دل این نوزاد را می سازد. رگ و پوست و خون و هستی او از خداست و از بدن مادر به نوزاد، روح دمیده می شود. این نوزاد واقعاً یک گوهر است؛ اگر معلم خوب، سرپرست خوب، پرورنده خوب این نوزاد را عمل بیاورد، سالم می ماند و یک بنده پاک و بی عیب می شود که خدا او را می خرد.

 اما اگر پدر و مادر او حساب خود را با خدا خراب کردند و معامله خود را با خدا به هم زدند و رابطه خود را با او قطع کردند، بچه ای که به دنیا می آید، دیگر گوهر نمی شود، پدر و مادری که به امر خدا کار ندارند، می شوند شیطان، بچه آن ها هم می شود شیطان.
 

قناعت

انسانی که میل به حقیقت پیدا کرد، عشق به حقیقت پیدا کرد، قانع می شود و قناعت می کند؛ چشمش قناعت می کند و آنچه نباید ببیند، نمی بیند.

 زبانش قناعت می کند و حرف نادرست نمی زند. گوشش قناعت می کند و هر چیزی نمی شنود. دست و پایش قناعت می کند و هر جایی نمی رود و فقط جایی می رود که خدا اجازه داده و به همین چیزهایی که خدا اجازه داده، قناعت می کند.
 

حق الناس

حق مظلوم، حق بندگان خدا، حق فقرا، حق افتادگان، همه حساب دارد، نباید پامال شود. البته خدا صبور است؛ صبر می کند تا بندگانش توبه کنند و برگردند. بنده اگر شیر هم باشد ـ که نیست ـ در برابر خدا هیچ است، هیچ هیچ. خدا صدای مظلوم را ـ هر جا که باشد ـ می شنود و به دادش می رسد.

مراقب باشیم لشکر شیطان را دور خودمان جمع نکنیم، به کسی ظلم نکنیم. به طرف رحمت خدا برویم. اگر هم می خواهی دوستی پیدا کنی، از علی و اولاد علی دوستی بهتر پیدا نمی شود.

 کسی دوست از این ها بهتر سراغ دارد؟ از قرآن بهتر دوستی هست؟ دوستی بهتر از خدا هست؟ دوست اولین و آخرین، نجات دهنده اولین و آخرین. خالق هستی، خالق دنیا و آخرت؛ کسی که حساب و کتاب و جواب و همه چیز دست اوست.
 

 

زاد و توشه

در این دنیا آب می خوری، برای تشنگی آخرتت هم آب بردار؛ تشنه ای را سیراب کن. غذا می خوری، برای آن جا هم بردار؛ گرسنه ای را سیر کن. لباس می پوشی، پوشش آخرتت را هم فراهم کن؛ برهنه ای را لباس بپوشان.