|
1- نامه مبارک حضرت عسکری علیه
السلام به جناب ابن بابوبه قمی 2- نامه امام صادق علیه السلام به فرماندار اهواز 3- نامه یک فرماندار به امام صادق علیه السلام 4- پاسخ ششمین امام معصوم به فرماندار اهواز 5- پیام امام رضا علیه السلام به وسیله حضرت عیدالعظیم 6- پاسخ نامه از سوی حضرت رضا علیه السلام 7- قاسم بن علا و نامه حضرت ولی عصر ( عج ) |
|||||||||||||||||||||||||||||
1- نامه مبارک حضرت عسکری علیه السلام به جناب ابن بابوبه قمی
|
لقد خاب من غرته دنیا دنیه |
|
و ماهی ان غرت قرونا بتأمل؟ |
اتتنا علی زی العزیز ثنیه |
|
و زینتها فی مثل تلک الشمائل |
فقلت لها غری سوای فاننی |
|
عروف عن الدنیا و لست بجاهل |
و ما انا والدنیا فان محمدا" |
|
احل صریعا بین تلک الجنادل |
و هیهات اتتنی بالکنوز و ردها |
|
و اموال قارون و ملک القبایل |
الیس جمیعا" للفناء مصیرها |
|
و یطلب من خزآنها بالطوائل |
فغری سوای اننی غیر راغب |
|
بمالک من ملک و عز و تائل |
فقد قنعت نفسی بما قد رزقته |
|
فشانک یا دنیا و اهل البطائل |
فانی اخاف الله یوم لقائه |
|
واخشی عذابا" دائما" غیر زایل |
پس از امیرالمؤمنان علیه السلام همه امامان نور به آن گرامی تأسی و اقتدا
کردند و به همین دلیل است که نه به چیزی آلوده شدند و نه به لغزشی گرفتار
آمدند که همه اینها به شما رسیده است و خداوند جایگاه آنان را والا و بلند
مرتبه داشت.
بدینسان من از جانب پیامبر راستگو و تصدیق شده و درست کردار تو را به مکارم
دنیا و آخرت توجه دادم.
اینک اگر به آنچه تو را در این نامه ام دعوت کردم عمل کنی،اگر به سنگینی
کوهها و امواج دریاها،گناه و لغزش داشته باشی امید که به راهی بروی که خدا تو
را ببخشاید و از سر لطف خویش از تو بگذرد.
هان ای عبدالله ! مبادا که انسان با ایمانی را در قلمرو حکومت بترسانی ، پدرم
از پدرش و او نیز از امیرالمؤمنان علیه السلام روایت می کرد که:
« هرکس نگاه هراس آوری به فرد با ایمانی کند که او را بترساند، خداوند وی
را در روزی که سایه بانی جز سایه لطف خدا نیست خواهد ترساند و تمامی اعضا و
اندامهای او را به صورت ذره ذره و حشرات بیابان محشور خواهد ساخت تا به
جایگاهش وارد گردد.»
و نیز پدرم از پدرانش و آنان نیز از امیرالمؤمنان علیه السلام و او از پیامبر
روایت کرد که:
« هر کس گرفتاری و درماندگی فرد با ایمانی را برطرف سازد،خداوند روزی که
سایه ای جز سایه لطف او نیست گرفتاریش را برطرف ساخته و در روز سخت رستاخیز
به او منت می بخشد.»
و فرمود:
« کسی که حاجت و نیازی از برادر با ایمانش برآورد خدای خواسته های بسیاری
که تنها یکی از آنها بهشت است برای او برآورده سازد و کسی که برادر با ایمان
خویش را از برهنگی بپوشاند، خدای، او را از لباسهای بهشتی پوشانده و تا یک نخ
از آن لباس اهدائیش بر تن برادر با ایمانش باقی است همواره در خشنودی خدا
باشد.
و کسی که برادر مؤمن و گرسنه خویش را با غذایی سیر کند خداوند از بهترین
غذاهای بهشتی او را سیر نماید.
و کسی که او را از تشنگی سیراب سازد خداوند تشنگیش را با شربت ویژه و دست
نخورده بهشت رفع کند.
و کسی که برادر مؤمن خویش را خدمت کند خداوند او را به وسیله پسران پرطراوت و
خوش اخلاق بهشت خدمت نموده و وی رابا دوستان پاک و پاکیزه اش همنشین گرداند.
و کسی که بار برادر با ایمان خویش رابه دوش کشد و بردارد خداوند او را بر
مرکب بهشتی سوار کند و در روز رستاخیز در برابر فرشتگان مقرب بر چنین بنده ای
مباهات کند.
و کسی که برای برادر با ایمانش همسری را برگزیند و وسیله ازدواج او را فراهم
سازد تا برای او مونس زندگی شود و وی به آن همسر دلخوش و مأنوس گردد و
پشتوانه و پشتیبان زندگیش باشد،خداوند حوریان بهشتی را به ازدواج او درآورد و
او را با کسی از شایستگان و راستگویان و صدیقین که او آرزو داشته است،همنشین
و مأنوس سازد.
و کسی که برادر با ایمان خویش را که حاجت و نیازی به وی دارد در منزلش دیدار
کند از دیدار کنندگان خدا محسوب می گردد و بر خداست که زائر خویش را گرامی
بدارد.»
عبدالله! پدرم از پدرانش و آنان از امیرالمؤمنان و او از پیامبر گرامی علیهم
السلام آورده است که به یارانش می فرمود:
« هان ای مردم! کسی که به زبانش ایمان آورده اما به دل ایمان نیاورده
باشد، مؤمن نیست.
هان ای مردم! لغزشهای دیگران را دنبال نکنید که هر کس در پی لغزش و اشتباه
انسان با ایمانی باشد، خداوند روز رستاخیز لغزشهای وی را تعقیب و او را در
عمق خانه اش رسوا سازد.»
و نیز از او آورده اند که فرمود:
« خداوند از انسان با ایمان پیمان گرفته است که رفتارش و گفتارش را تصدیق
کند و با دشمن خویش انصاف به خرج دهد و خشم خود فرو نشاند مگر به دفاع از
خویش در برابر اتهامات، چرا که هر مؤمنی در زندگی کوتاه دنیا زبانش را از
نارواها برای آسایش جاودانه بهشت می بندد و کنترل می کند ... .»
و نیز پدران گرانقدرم از پیامبر آورده اند که فرمود:
« فرشته وحی از جانب خدا آمد و گفت: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم
خدای سلامت می رساند و می فرماید: برای انسان با ایمان نامی از نامهای خویش
(مؤمن) برگزیدم از این رو مؤمن از من است و من از مؤمن،هر کس به مؤمنی اهانت
روا دارد به پیکار با من برخاسته است.»
و نیز آورده اند که فرمود:
« علی جان! تا باطن کسی را ننگری و نشناسی با او مناظره منما چرا که اگر
کسی درونش خوب و پاکیزه باشد دوست خداست و خداوند دوست خویش را خوار نمی سازد
... .»
و نیز از او آورده اند که فرمود:
« کمترین مرحله کفر این است که مردی از برادران خود کلمه و سخنی را بشنود
و آن را حفظ کند که روزی او را به کیفر آن رسوا سازد چنین کسانی نجات نخواهد
یافت.»
و آورده اند که فرمود:
« کسی که درباره فرد با ایمانی چیزی را بگوید که با چشم دیده و یا با گوش
خود شنیده است تا بدین وسیله او را نکوهش نموده و از او عیبجویی کند و او را
کوچک سازد چنین کسی از همانهایی است که خدای در مورد آنان فرمود:
کسانی که دوست می دارند زشتیها را در میان مؤمنان پخش کنند برای آنان عذابی
دردناک خواهد بود.»
« ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب الیم.»
هان ای عبدالله! و نیز پدران گرانقدرم از نیای کبیرم پیامبر آورده اند که
فرمود:
« کسی که از برادر با ایمانش سخنی بگوید و بخواهد با آن سخن او را از
نظرها بیندازد خداوند او را به گناه وی مجازات کند تا دلیل آن را بیاورد و
راه نجان برای خود بجوید که نخواهد توانست.
و کسی که برادر با ایمان خود را شادمان سازد پیامبر را شادمان ساخته است و
کسی که پیامبر را شادمان کند خدا را شادمان ساخته.
و کسی که خدای را شادمان سازد بر اوست که وی را وارد بهشت کند.»
و تو را ای عبدالله! باز هم به پروای از خدا و انجام اطاعت او و چنگ زدن به
ریسمان او و چنگ زدن به ریسمان او سفارش می کنم، کسی که به ریسمان هدایت او
چنگ زند به راه راست هدایت شده است از این رو از خدا پروا کن و خشنودی هیچ کس
را بر خشنودی او مقدم مدار و به جای خشنودی او مگیر.
این وصیت خدا به مردم است و جز این را نخواهد پذیرفت.
و آگاه باش که کسی به چیزی بزرگتر از تقوا موظف و نکلف نیست و این سفارش ما
خاندان پیامبر است و اگر می توانی از دنیا و ارزشهای مادی چیزی را به دست
نیاوری که فردا از آن سئوال شوی،چنین کن.
عبدالله ابن سلیمان آورده است که:
وقتی این نامه مبارک به نجاشی رسید و آن را مطالعه کرد،گفت:« بخدایی که جز او
معبودی نیست تمام مطالب آن درست، عالی و نجات بخش است و هر کس بدان عمل کند
نجات خواهد یافت.» و خود تا زنده بود می کوشید مطابق او عمل کند.
جناب شیخ مفید در کتاب خویش، پیام جامع،آموزنده و جالبی را از هشتمین امام
معصوم حضرت رضا علیه السلام آورده است که آن بزرگوار آن پیام را، به وسیله
حضرت سیدالکریم عبدالعظیم حسنی علیه السلام به شیعیان و دوستداران اهل بیت
علیهم السلام فرستاده اند.
متن پیام آن بزرگوار این است:
حضرت عبدالعظیم از امام رضا علیه السلام آورده است که فرمود:
مرحوم آیت الله محمد اشرفی از علمای بزرگ و مراجع تقلید بود که در
عصر ناصرالدین شاه قاجار زندگی می کرد.
درباره عظمت و مقام علمی و معنوی او می نویسند:
« حاج ملا محمد اشرفی،از مفاخر مذهب جعفری می باشد گروهی از ایران از او
تقلید می کنند و او در میان علمای بزرگ عصر خویش به جمع طریقت و شریعت اختصاص
یافته است همه از دور و نزدیک به او ارادت می ورزند و از بزرگان عصر خویش می
باشد.
بیان او در منبر بی نظیر است و در سال 1315 قمری در بابل رحلت و همانجا به
خاک سپرده شد.»
بقعه این مرد، مزار خاص و عام است و دارای کرامات بسیاری می باشد که از آن
جمله کرامتی است که از عالم ربانی آیت الله بافقی نقل شده و هم صاحب « در
رالاخیار» آیت الله حسین فاطمی قمی در کتاب خویش آن را آورده است :
مرحوم « معین الاطباء» که فرد مورد اعتماد و راستگویی بود آورده است که به
هنگام اقامت مرحوم « حاجی اشرفی» در بابل به محضر او شرفیاب شدم و راستی که
او را برتر از آنچه در وصفش شنیده بودم یافتم.
مدتی از محضرش کشب فیض نمودم و سفر زیارتی مشهد پیش آمد به هنگام حرکت به
خدمت آن مرد عالم رسیدم تا خداحافظی کنم که او نامه ای به حضرت رضا علیه
السلام نوشت و به من داد و فرمود:
« جواب آن را بیاور!»
اینجانب به مشهد رفتم و به حرم تشرف حاصل شد و نامه را به ضریح انداختم به
هنگام تصمیم به بازگشت برای زیارت وداع رفتم و مشغول زیارت و نیایش با خدا
بودم که دیدم بطور شگفت انگیزی حرم مطهر خلوت شد و بزرگواری ار درون ضریح
بیرون آمد و خطاب به من فرمود:
به حاج اشرفی سلام برسان و بگو:
و آنگاه به سوی ضریح مطهر بازگشت و از برابر دیدگانم ناپدید شد.
به خود آمدم و دریافتم که این پاسخ نامه بود که باید به بابل ببرم. شعر
کاملا" در ذهنم جایگزین شد و وقتی به بابل رسیدم به خدمت عالم ربانی حاج
اشرفی رفتم در خانه را زدم درب را گشود و پیش از آنکه من کلمه ای حرف بزنم
دیدم با حالتی وصف ناپذیر گفت:
آری! سالارم عنایت فرمود و به من سلام رسانید و فرمود:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب کن تو
خانه سپس میهمان طلب
نام ایشان قاسم و نام پدرش « علا» بود و به همین جهت به قاسم بن
علاء شهرت یافته است.
مدتی در « ران» که شهری میان مراغه و زنجان بود زندگی می کرد و عمری به
بلندای 117 سال داشت. او افتخار دیدار و ارادت و همراهی دهمین و یازدهمین
امام نور حضرت نقی و عسکری علیهما السلام را داشت و از کسانی است که به
افتخار دریافت توقیع به واسطه « جناب محمد بن عثمان» از محبوب دلها نائل آمده
است.
قاسم زندگی پرماجرایی داشت در هشتاد سالگی از دو چشم نابینا شد و پس از
سالهای طولانی درست هفت روز پیش از رحلتش بار دیگر یبنا شد و خود با آگاهی
کامل روز وفات خویش را که از توقیع مبارک دریافته بود اعلان کرد و این پیش
بینی چنان دقیق بود که باعث هدایت یکی از دشمنان اهل بیت شد.
داستان او را مرحوم شیخ طوسی این گونه روایت کرده است:
« محمد بن احمد صفوانی» از افراد مورد اعتماد است، او آورده است که چند ماهی
بود که به جناب قاسم بن علا،از سوی جناب محمد بن عثمان دومین نایب خاص امام
عصر علیه السلام پیامی نرسیده بود به همین جهت این مرد نگران و بی قرار به
نظر می رسید.
روزی از روزها در خدمت او بودم که ناگهان دربان او وارد شد و ما در حال خوردن
غذا بودیم که گفت:
« سرورم! سفیر و پیام رسانی از عراق آمده است.»
جناب قاسم شادمان شد و سجده سپاس به جا آورد و به استقبال او شتافت. مرد
سالخورده ای در حالی که خورجینی به دوش داشت وارد شد،« قاسم بن علاء» او را
به گرمی در آغوش گرفت، خورجین از دوشش برداشت و طشت آب طلبید تا او دست و
صورت بشوید و آنگاه او را در کنار خود جای داده و به خوردن غذا دعوت کرد.
غذا صرف شد پس از غذا مرد پیام رسان نامه ای را بیرون آورد و به جناب قاسم
تقدیم داشت، او نامه را گرفت و بوسه باران ساخت. آنگاه به منشی خویش داد تا
برای او قرائت کند.
منشی او مهر نامه را برداشت و شروع به خواندن نامه کرد تا به نقطه ای رسید و
ساکت شد... .
قاسم پرسید: « چرا نمی خوانی؟»
گفت: « احساس مطلب حزن انگیزی کردم اگر می خواهید نخوانم؟»
گفت: « نه، بگو! مگر چیست؟»
منشی گفت: « مرقوم شده است که شما تا چهل روز دیگر جهان را بدرود خواهی گفت
وهفت قطعه پارچه برای کفن شما ارسال شده است.»
پرسید: « آیا در آن حال، دین من سالم است؟»
پاسخ داد: « آری! با ایمان سالم و راسخ، جهان را بدرود خواهی گفت.»
جناب قاسم تبسم کرد و گفت: « دیگر پس از این عمر طولانی و نوید رفتن با ایمان
کامل، چه آرزویی می توانم داشته باشم؟»
و در این حال پیام رسان برخاست و سه طاقه پارچه و لباس سرخ رنگ « یمنی» و یک
عمامه و دو دست لباس و دستمالی از خورجین خود بیرون آورد و تقدیم به « قاسم»
کرد.
جناب قاسم پیش از این، پیراهنی از هشتمین امام نور دریافت داشته بود که به
عنوان خلعت نزد خود داشت اینها را نیز در کنار آن قرار داد.
ایشان دوستی به نام « عبدالرحمن بن محمد» داشت که سنی مذهب بود و از سرسخت
ترین دشمنان خاندان وحی و رسالت بود واتفاقا" همانروز آن مرد برای اصلاح میان
پسر « قاسم بن علاء» و مردی به نام « ابوجعفر» که اختلاف مالی داشتند به خانه
قاسم آمده بود.
جناب قاسم به دو نفر از دوستدارن اهل بیت نیز که آنجا حضور داشتند گفت:
« بیایید این نامه را به « عبدالرحمن بن محمد» بخوانید چرا که من همواره در
اندیشه هدایت او بوده ام و باز هم بدان امید هستم که خداوند به برکت این نامه
او را هدایت فرماید.»
دو مرد وزین و سالخورده گفتند:
« جناب! از این امید درگذر چرا که محتوای نامه برای بسیاری از شیعیان قابل
تحمل نیست تا چه رسد به « عبدالرحمن» که به خاندان رسالت و دوازدهمین امام
نور ایمان ندارد.»
قاسم گفت:
« می دانم که نباید اسرار آل محمد را فاش کنم اما من به خاطر دوستی با او و
شور و شوقی که به هدایت او دارم می خواهم به دلایلی نامه را برای او بخوانم ،
بنابراین بگیرید و برای او بخوانید.»
به هر حال آن روز گذشت، روز دیگر عبدالرحمن نزد « قاسم بن علاء» آمد و پس از
سلام و تعارفات معمولی قاسم گفت: « این نامه را بخوان و در مورد آن خوب و
منصفانه بیندیش.»
عبدالرحمن نامه را گرفت و با دقت خواند و دید که خبر مرگ قاسم در آن آمده است
نامه را پرت کرد و گفت: « ابو محمد! از عقیده ای که داری به خدا پناه ببر چرا
که تو مرد سالخورده و دینداری هستی که از نظر تقوا و درایت بر همه برتری داری
این یافته ها چیست؟
خدا در قرآن می فرماید: « و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا" و ما تدری نفس بای
ارض تموت.»
و نیز می فرماید: « عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا" ... .»
او دانای غیب است و غیب خود را بر هیچ کسی آشکار نمی سازد.»
جناب قاسم تبسم پرمعنایی کرد و گفت:
« دوست عزیز! چرا بقیه آیه شریفه را نمی خوانی که می فرماید:
الا لمن ارتض من رسول.
مگر بر آن پیام آوری که از او خشنود باشد و بخواهد. »
و افزود که: « من می دانستم که تو چنین خواهی کرد و دستخوش تعصب خواهی شد اما
تاریخ امروز را یادداشت کن و به خاطر داشته باش اگر من درست طبق پیشگویی این
نامه از دنیا رفتم بدان که عقیده من صحیح و برخاسته از قرآن است و تو در
اندیشه ات تجدید نظر کن.»
عبدالرحمن پذیرفت، تاریخ و روز مورد نظر را در آن نامه، یادداشت کرد و از هم
جدا شدند.
پس از هفت روز قاسم بن علاء بیمار شد و همانگونه که در بسترش تکیه داده بود
پسرش حسن را فراخواند و در حالی که من و تعدادی از دوستان و بستگانش نظاره می
کردیم به دعا و نیایش خالصانه و عاشقانه پرداخت ، به پیامبر و امامان نور
توسل جست و با این کلمات به نیایش و توسل خویش ادامه داد:
« یا محمد! یا علی! یا حسن! یا حسین! یا موالی! کونوا شفائی الی الله...
.»
چند بار این کلمات را با سوز و گداز تکرار کرد سومین مرتبه که مژگان دیدگان
نابینایش به حرکت آمد و حدقه چشم او ورم کرد آستین خود را بالا آورد و روی
دیدگان کشید که دیدیم آبی زرد، بسان آبگوشت از دیدگانش فرو ریخت، رو به پسرش
حسن و دوستانش « ابو حامد» و « ابو علی» کرد و آنان را نزد خویش فراخواند همه
به او نزدیکتر شدیم و با تعجب بسیار دیدیم هر دو چشم او پس از سالها کوری
اینک بینا شده است او را آزمودیم دیدیم، آری! چنین است.
جریان او در همه شهر پیچید مردم دسته دسته به دیدار او می آمدند،« ابو سائب»
قاضی شهر نیز به دیدار او آمد و ضمن گفتگوی کوتاهی با او در حالی که انگشتر
خویش را در دست گرفته بود پرسید: قاسم بن علاء! این چیست و بر آن چه نوشته
شده است؟»
و او درست بسان دورانی که دیدگانش سالم بود پاسخ داد.
آنگاه پسرش حسن را توصیه به تقوا و اجتناب از گناه و نافرمانی خدا نمود و از
او پیمان اطاعت و بندگی خدا و پیروی از قرآن و عترت گرفت،آنگاه ورقه ای طلبید
و با دست خویش و وصیت نامه نوشت.
پس از چهل روز،همانگونه که در توقیع شریف آمده بود با طالع شدن فجر، قاسم بن
علاء از دنیا رفت و آنگاه بود که عیدالرحمن، همان دوستی که با خاندان وحی و
رسالت دشمنی می ورزید از راه رسید و با سرو پای برهنه دنبال جنازه قاسم حرکت
کرد.
مرگ او را فاجعه ای بزرگ شمرد و او را با عناوین بزرگی یاد کرد، برخی با تعجب
پرسیدند:
« عبدالرحمن! مگر چه شده است؟»
گفت: « ساکت باشید من چیزی از قاسم بن علاء دیدم که شما ندیده اید.»
و آنگاه دنبال جنازه او فریاد می کشید که: « واسیداه! ...» و از اندیشه و
عقیده خود بازگشت و راه خاندان وحی و رسالت را در پیش گرفت ، شیعه شد و اموال
و املاک خود را یکجا وقف محبوب دلها حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام نمود.
به هر حال پیکر پاک قاسم را در مغسل نهادند،ابو حامد که یکی از دوستانش بود
آب ریخت و ابوعلی او را غسل داد و در پارچه هایی که پیام رسان آورده بود او
را کفن کردند و پیراهن امام رضا علیه السلام را که به او خلعت داده شده
بود بر او پوشانیدند و او را به خاک سپردند.
پس از مدتی نامه ای که در بردارنده تسلیت از ناحیه مقدسه بود به نام پسرش حسن
صادر گشت که در پایان آن این عبارت آمده بود:
« خداوند فرمانبرداری خویش را بر تو الهام فرماید و تو را از نافرمانیش
بازدارد ... .»
نقل مطالب سایت ، فقط با اجازه از ناشرين کتابهای منبع
|
|||
|