نام كتاب: آذرخشى ديگر در آسمان كربلا
نام نويسنده: استاد محمد تقى مصباح يزدى
بسم الله الرحمن الرحيم
عاشورا نه يك حادثه كه يك فرهنگ است؛ فرهنگى برخاسته از متن اسلام ناب كه نقش حياتى را در استحكام ريشهها، رويش شاخهها و رشد و بار و برهاى آن ايفا كرده است.
عاشورا هيچ گاه در محدوده زمان و جغرافياى خاصى محصور نمانده است، بلكه همواره الهام بخش تشيع در راستاى حركتها، جنبشها و قيامهاى راستين شيعه - بل بسيارى از نهضتهاى ديگر - در برابر كانونهاى ظلم و كفر و نفاق بوده است. روحانيت شيعه همواره براى حراست از كيان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار و متمادى باز گو كرده است، بلكه حتى به بازسازى آن و پاسدارى از ارزشهاى ناشى از آن پرداخته است. بازسازى مضامين و مفاهيم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر زمانى به فراخور حال آن زمان، تاثير بسيار شگرف و سازندهاى در راه پيشبرد اهداف مقدسى همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جاى نهاده است. تاريخ شيعه گواه صادق و روشنى از اين بازسازىها است.
اين بار نيز آذرخشى ديگر از آسمان كربلا درخشيد كه نور آن مشعل فروزان راه حق طلبان و حقيقت جويان، و ابهت و صلاى آن، در هم كوبنده الحاد و نفاق است.
مجموعهاى كه پيش رو داريد بيان رساى آذرخش مقدسى است كه از كوكب درى آسمان ولايت و از خامه انديشه مصباح هدايت، بارقه اميد را بر جان عاشورائيان نويد بخشيد و صاعقهاى شديد را دامنگير اهل كفر و نفاق گردانيد و از نو هنگامهاى نو آفريد.
مجموعه حاضر بيانات حكمتآميز و عبرتآموز استاد بزرگوار حضرت آيت الله علامه مصباح يزدى - دام ظله - مىباشد كه در ماه محرم 1421 ايراد گرديد. گفتار علامه مصباح در عين برخوردارى از صلابت و متانت، بى پيرايگى خاص خود را دارد، همه از بركات وجود شخصيت گرانقدرى نشات مىيابد كه زبانش بيان قرآنى، دلش مالامال از عشق الهى، و جانش لبريز از محبت و ارادت به حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) است.
سعى وافر بر اين بوده است كه سخنرانىهاى معظمله به سبكى تدوين يابد كه لحن دلنشين استاد فداى پيرايشهاى لفظى و كلامى نگردد، بلكه اثر بليغ نوشتار، همانند تاثير گفتار رساى ايشان حفظ شود. بى ترديد، سخن استاد از عمق دل و جان استاد بر خاسته است.
سخن گر خيزد از اعماق جانى
به فرياد آورد جان جهانى
چو شرح عشق گويد بى قرارى
برد آرامش از هر بردبارى
سخن كز دل برآيد آتش است آن
كه مىسوزد تو را تا پرده جان
ناشر.
- چرا بايد حادثه عاشورا را گرامى بداريم؟
- چرا براى بزرگداشت عاشورا از بحث و گفتگو استفاده نمىشود؟
- چرا بايد به ياد وقايع عاشورا عزادارى كرد؟
- چرا بايد دشمنان امام حسين (عليه السلام) را لعن كرد؟
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبد الله و على الارواح التى حلت بفنائك.
فرا رسيدن ايام سوگوارى سالار شهيدان ابى عبد الله الحسين (عليه السلام) را به پيشگاه مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت عرض مىكنم، و اميدوارم خداى متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبد الله كوتاه نفرمايد.
در اين ايام فرصت خوبى است كه شناخت خودمان را نسبت به مكتب عاشورا و مكتب حسينى عمق ببخشيم و سؤال هايى را كه درباره مسائل مربوط به قيام ابى عبد الله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پيش مىآيد، مورد بحث قرار دهيم، تا معرفت همه ما، به ويژه جوانان عزيز نسبت به سالار شهيدان (عليه السلام) و قيام بزرگ او بيشتر شود، و بتوانيم در سايه معرفت بيشتر، هم براى دنياى خود و هم براى آخرتمان بهره بيشترى ببريم.
در نظر مىگيريم نوجوانى را كه تازه به رشد فكرى رسيده است و مىخواهد همه مسائل و پدپدههاى اجتماعى و آنچه را در اطرافش مىگذرد بفهمد، و علت آنها را درك كند، تا ارزيابى روشنى از مسائل و پديدههاى پيرامون خود داشته باشد. نوجوانان در ايام محرم مىبيند جلساتى تشكيل مىشود، مردم لباس سياه مىپوشند، پرچمهاى سياه نصب مىكنند. او مشاهده مىكند هياتهاى عزادارى، سينه زنى و زنجير زنى تشكيل مىشود و مردم اشك مىريزند. او شاهد پديده هايى است كه هيچ سابقهاى در ساير ايام ندارد، يا در ساير اجتماعات ديده نمىشود. طبعا اين سؤال براى وى مطرح مىشود كه اين مراسم به چه منظورى است؟ چرا بايد انسان لباس سياه بپوشد؟ چرا بايد مردم تا پاسى از شب به سر و سينه بزنند؟ چرا بايد اين مه اشك بريزند؟
جوابهاى سادهاى نيز داده مىشود كه سيد الشهداء (عليه السلام) در راه خدا واسلام شهيد شدهاند و بايد به ياد آن حضرت اشك بريزيم؛ و با اين كه عزادارى براى امام حسين (عليه السلام) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قيامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما كم و بيش چنين جواب هايى را مىشنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جوانى با اين پرسشها فرض كنم، اين پاسخها برايم قانع كننده نخواهد بود.
پرسش هايى را كه در اين زمينه مطرح مىشود، مىتوان به چهار سؤال تحليل كرد.
سعى ما بر اين است كه هر يك از اين سؤالها را جداگانه جواب دهيم تا بتوانيم پايه شناخت نوجوانان و جوانان عزيزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشيم و فرهنگ عاشورايى را بيشتر روشن كنيم.
چرا بايد خاطره حادثهاى را كه 1360 سال پيش اتفاق افتاده است، زنده كرد و مراسمى به ياد آن خاطره برگزار كرد؟ اين رويداد جريانى تاريخى بوده است كه زمان آن گذشته است؛ تلخ يا شيرين، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا بايد بعد از گذشت نزديك به چهارده قرن، ياد آن جريان و آن حادثه را زنده نگه داريم و مراسمى براى آن بر پا داريم؟
پاسخ اين سؤال، چندان مشكل نيست. براى اين كه به سادگى مىتوان به هر نوجوانى تفهيم كرد كه حوادث گذشته هر جامعه مىتواند در سرنوشت و آينده آن جامعه آثار عظيمى داشته باشد. تجديد آن خاطرهها در واقع نوعى بازنگرى و بازسازى آن حادثه است، تا مردم از آن جريان استفاده كنند. اگر حادثه مفيدى بوده است و در جاى خود منشا آثار و بركاتى به شمار مىرفته است، بازنگرى و باز سازى آن نيز مىتواند مراتبى از آن بركات را داشته باشد.
علاوه بر اين، در همه جوامع انسانى مرسوم است كه به نوعى، از حوادث گذشته خود ياد مىكنند؛ آنها را بزرگ شمرده و به آنها احترام مىگذارند. خواه مربوط به اشخاصى باشد كه در پيشرفت جامعه خود مؤثر بودهاند، نظير دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به كسانى باشد كه از جنبه سياسى و اجتماعى، در رهايى ملت خود نقش مؤثرى داشتهاند و قهرمان ملى بودهاند. همه عقلاى عالم براى اين گونه شخصيتها آيينهاى بزرگداشتى را منظور مىكنند. اين كار بر اساس يكى از مقدسترين خواستههاى فطرى است كه خدا در نهاد همه انسانها قرار داده است، و از آن به حس حقشناسى تعبير مىكنيم. لذا اين خواسته فطرى همه انسانها است كه در برابر كسانى كه به آنها خدمت كردهاند حقشناسى و شكر گذارى كنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ايشان احترام بگذراند. علاوه بر اين، ياد آن خاطرهها، در صورتى كه در سعادت جامعه تاثيرى داشته، مىتواند عامل مؤثر ديگرى را در زمان بيان خاطرهها بيافريند. در اين صورت، گويا خود آن حادثه تجديد مىشود.
از آن جا كه معتقديم حادثه عاشورا حادثه عظيمى در تاريخ بوده است، و نقش تعيين كنندهاى در سعادت مسلمانها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است. لذا بزرگ داشت و بازسازى اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مىگردد تا بتوانيم از بركات آن در جامعه امروز نيز استفاده كنيم. اين جواب را به طور كلى مىتوان در مقابل سؤال نوجوانها ارائه داد و آنان را قانع كرد كه زنده نگه داشتن بعضى از خاطرهها و بازسازى برخى از حوادث كه در گذشته اتفاق افتاده است، كار عاقلانهاى است، و ممكن است منافع و مصالحى را براى جامعه تامين كند. همان طور كه اصل آن حادثه تاثير مفيدى در جامعه آن روز داشته، تجديد خاطره و بازسازى آن نيز مىتواند آثارى متناسب با خود داشته باشد. اين سؤال اول كه چرا بايد ياد عاشورا را زنده نگه بداريم؟
سؤال دومى كه از تحليل آن سؤال كلى مطرح مىشود اين است كه زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين نيست كه انسان سينه زنى و گريه كند، شهر را سياه پوش كند، مردم تا نيمههاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها كار و زندگى خود را تعطيل كنند؛ اين امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. در حالى كه ممكن است اين خاطرهها به گونهاى تجديد شود كه ضررهاى اقتصادى و اجماعى كمترى داشته باشد.
اين سؤال را بر اساس اين فرض به اين صورت مطرح مىكنم كه روحيه بسيارى از مردم با مسائل اقتصادى و مادى بيشتر سازگار است و مردم به اين مسائل بيشتر توجه دارند.
در اين صورت آنان حوادث را بر اثر منافع يا ضررهاى مادى و اقتصادى ارزيابى مىكنند.
نوجوانى را فرض مىكنيم كه هنوز تربيت دينى كاملى نيافته است. ممكن است اين سؤال به ذهن او بيايد كه انجام اين قليل امور ضررهاى اقتصادى در پى دارد. توليد كم مىشود، وقت اشخاص گرفته مىشود، هنگامى كه مردم تا نيمه شب عزادارى مىكنند، روز بعد توان كار كردن ندارند. دو ماه جامعه بايد نوعى سستى و رخوت را بپذيرد، براى اينكه ياد اين حادثه زنده داشته شود. در حالى كه راههاى ديگرى نيز براى بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلا جلسات بحث، ميز گرد يا سمينارهايى ترتيب داده شود، و با تماشاى بحث و گفتگو خاطره اين حادثه براى مردم تجديد شود. ديگر دو ماه عزادارى و گريه كردن و بر سينه زدن، چرا صورت پذيرد؟ حتى اگر يك مجلس كافى نيست مىتوان مجالس متعدد، كنفرانس و كنگره بر پا كرد. مگر زنده نگه داشتن يك خاطره صرفا به اين است كه مردم بر سر و سينه بزنند و خود را اذيت كنند؟
بعد از اين كه پذيرفتيم زنده داشتن ياد عاشورا و حسين بن على (عليه السلام) براى ما مفيد است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم اين است كه چرا اين بزرگداشت بايد به اين شكل صورت بگيرد؟ در تمام دنيا هنگامى كه مىخواهند از بزرگان خود به بزرگى ياد كنند، مراسمى تشكيل مىدهند، بحث و گفتگو برگزار مىكنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا بايد به اين شكل باشد؟
جواب اين سؤال تا حدودى از سؤال اول پيچيدهتر است. جواب اين است كه البته بحث درباره شخصيت سيدالشهداء (عليه السلام)، تشكيل ميزگردها، كنفرانسها، سخنرانىها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل كارهاى فرهنگى، علمى و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است. و البته در جامعه ما نيز انجام مىشود و به بركت نام سيداشهداء (عليه السلام) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقيقات زيادى پيرامون اين امور صورت مىگيرد و مردم نيز معارف را فرا مىگيرند. اين فعاليتها به جاى خود لازم است، اما آيا براى اين كه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى صحيح كنيم، اين اقدامات كافى است؟ يا اين كه امور ديگرى نيز مثل همين عزادارىها به جاى خود لازم است؟ جواب دادن به اين سؤال متوقف بر اين است كه ما نظرى روان شناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملى كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختى و معرفت است يا عوامل ديگرى هم در شكل دادن رفتارهاى اجتماعى ما مؤثر است.
هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنيم در مىيابيم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ايفا مىكنند. يك دسته عوامل شناختى، كه موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذيرد. حال مطلب مورد نظر از هر مقولهاى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و يا راههاى ديگر استفاده مىشود. قطعا شناخت در رفتار ما تاثير زيادى دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگرى هم هستند كه شايد تاثير آنها در رفتار ما بيشتر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور كلى انگيزهها، و به تعبيرات ديگرى احساسات و عواطف، تمايلات، گرايشها، ميلها و غرائض و عواطف مىنامند. اينها سلسلهاى از عوامل درونى و روانى است كه در رفتار ما مؤثر است.
هر گاه شما رفتار خود را تحليل كنيد، خواه رفتار مربوط به زندگى فردى شما باشد، و خواه رفتار خانوادگى، رفتار اجتماعى، يا رفتار سياسى شما باشد، مىبينيد عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همين عوامل تحريك كننده و برانگيزاننده است. مرحوم شهيد استاد مطهرى در اين مورد تشبيهى داشتند. ايشان رفتار انسان را به خودرو تشبيه مىكردند. يك خودرو براى حركت به دو عامل نيازمند است. عاملى كه انرژى مكانيكى را در خودرو توليد كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند. غير از انرژى مكانيكى، يك خودرو بايد چراغ هم داشته باشد تا راه را بنماياند و خودرو داخل دست انداز و گودال نيفتد. اگر در محيط تاريكى موتور خودرو خيلى خوب كار كند و انرژى مكانيكى هم توليد كند، اما راه را نبينيم، ممكن است با خطرهاى بسيار جدى مواجه شويم. ممكن است تصادفاتى روى دهد كه به قيمت جان راننده و سرنشينان تمام شود. پس خودرو بايد علاوه بر داشتن سوخت براى توليد انرژى مكانيكى، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنماياند. هم چنين وجود انسان هم به دو نوع عامل نيازمند است. عاملى بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد براى هر كارى ميلى داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم. بايد شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقهاى نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. و ديگر اين كه بايد بدانيم به چه دليل بايد اين كار را انجام دهيم؟ اين كار، براى ما چه فايدهاى دارد؟ و چگونه بايد آن را انجام دهيم؟ مواردى از اين قبيل از جمله عوامل شناختى است. اين عوامل را بايد به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طريق تجربه يا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با كارى كه مىخواهيم انجام دهيم شناختهاى لازم را به دست آوريم. اما فقط شناخت كافى نيست تا ما را به حركت در آورد. عامل روانى ديگرى نياز داريم تا ما را به سوى كار برانگيزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزههاى روانى مىنامند. اسمهاى ديگرى هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف نيز ناميده مىشود. اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام كار را ايجاد مىكند، و شور و هيجان به وجود مىآورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نمىگيرد. حتى اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايى براى بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاى او تحريك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضا اشتهاى كسى كور شود، و يا به بيمارى مبتلا شود كه اشتها پيدا نكند، هر چه به او بگويند كه اين ماده غذايى براى بدن او خيلى مفيد است، تمايلى به خوردن آن پيدا نمىكند؛ پس غير از آن دانستن بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد.
مسائل اجتماعى و سياسى هم همين حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعى خوب و مفيد است، تا انگيزهاى براى آن حركت نداشته باشد حركتى انجام نمىدهد. مىگويد قبول دارم كه انجام آن خوب است، اما من بايد انگيزهاى داشته باشم، عاملى بايد مرا به حركت در آورد تا آن كار را انجام دهم.
حال، بعد از اين كه پذيرفتيم براى حركتهاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى دو دسته عوامل شناختى و انگيزشى يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اين كه دانستيم حركت سيدالشهداء (عليه السلام) چه نقش مهمى در سعادت انسانها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براى ما حركت آفرين نمىشود. هنگامى دانستن و به ياد آوردن آن خاطرهها ما را به كارى مشابه كار امام (عليه السلام) و به پيمودن راه او وا مىدارد كه در ما نيز انگيزهاى به وجود آيد و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم. خود شناخت، اين ميل را ايجاد نمىكند؛ بلكه بايد عواطف ما تحريك شود و به احساسات ما برانگيخته شود تا اين كه ما هم بخواهيم كارى مشابه كار او انجام دهيم. پس تحقق چنين امرى نيازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانىها مىتواند آن بخش اول را تامين كند، يعنى شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل ديگرى هم براى تقويت احساسات و عواطف لازم داريم، البته خود شناخت، ياد آورى و مطالعه يك رويداد مىتواند نقش داشته باشد، اما نقش اساسى را چيزهايى ايفا مىكند كه تاثير مستقيمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى كه صحنهاى بازسازى مىشود و انسان از نزديك به آن صحنه مىنگرد، اين مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنين جريانى واقع شده، يا اين كه فقط بداند چنين حادثهاى اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد. خود شما مىتوانيد اين نكته را در زندگى خود تجربه كنيد. چيزى را كه مطلع شديد انجام شده، يا انجام مىشود، اما وقوع آن را نديدهايد، تاثير آن نسبت به زمانى كه به چشم خودتان ديدهايد كه آن حادثه واقع شده، تفاوت زيادى خواهد داشت. همه ما مىدانيم كه در اين شهر مردم محروم زيادى هستند اما ديدن يك شخص محروم با يك حالت رقت آور مىتواند در ما تاثيرى ببخشد كه صرف دانستن، هيچگاه آن اثر را ندارد. وقتى انسان حالت رقت آور مريضى و يا حالت طفل يتيمى را ديد، اثرى در روح او ايجاد مىشود كه هرگز دانستنىها چنين اثرى را نمىتواند داشته باشد. اين مطلب را، هم مىتوانيم در زندگى خودمان تجربه كنيم و هم از منابع دينى استفاده كنيم.
اكنون به عنوان مثال داستانى را از قرآن كريم ياد آورى مىكنم كه همه شنيدهايد.
مىدانيد كه حضرت موسى (عليه السلام) از جانب خداوند به كوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت كند. آن چه به مردم گفته شد اين بود كه ايشان يك ماه در آن جا خواهند ماند. اما اراده خدا آن بود كه حضرت موسى چهل روز بماند: وواعدنا موسى ثلاثين ليله و اتممناها بعشر(1) آن ده روز را مردم نمىدانستند، و اين آزمايشى براى قوم بنى اسرائيل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ايمانشان استوار هستند. بعد از اين كه سى روز تمام شد، بنى اسرائيل نزد هارون - كه جانشين موسى بود - آمدند و پرسيدند چرا برادرت نيامد؟ گفت منتظريم، به زودى مىآيد. روز بعد هم موسى نيامد. مجددا پرسيدند چرا موسى نيامد؟ از تاخير او معلوم مىشود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامرى از اين فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد و گفت: هذا الهكم و اله موسى(2) اين خداى شما است و خداى موسى نيز همين است. خدايى كه موسى مىگفت من در كوه طور با او مناجات كنم، آن خدايى كه موسى رابه رسالت مبعوث كرده است، آن خدا همان است كه من او را ساختهام. بسيارى از بنى اسرائيل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداى متعال در طور به حضرت موسى وحى كرد كه در ميان قومت چنين جريانى اتفاق افتاده است و در طى اين غيبت ده روزه تو، مردم گوساله پرست شدهاند. حضرت موسى هم شنيد اما عكس العملى نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد چهل روز الواح آسمانى را كه بر او نازل شده بود براى مردم آورد تا ايشان را به اطاعت از احكام الهى و عمل به شريعت نازل شده دعوت كند. وقتى حضرت برگشت ديد مردم گوساله مىپرستند. به محض اين كه ديد در حال پرستش گوساله هستند، عصبانى شد، به گونهاى كه الواح را به كنارى پرتاب كرد و القى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه(3) به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانيت به سوى خود كشيد و از او باز خواست كرد كه چرا اجازه مردم گمراه گردند؟ افعصيت امرى؛(4) به كل داستان كارى ندارم. منظورم تذكر فوق بين دانستن و مشاهده كردن است. خدا به حضرت موسى از ماجراى گوساله پرستى قوم او خبر داده بود. حضرت موسى نيز در مورد آن هيچ شكى نداشت. زيرا خبرى بود كه خدا به او داده بود. وقتى خبر را شنيد آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانى كه بازگشت و ديد كه مردم گوساله مىپرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل كند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض كرد. مقصود بيان فرق بين دانستن و ديدن است.
خداى متعال انسان را به گونهاى آفريده است كه هنگامى كه چيزى را مىبيند يا مناظرى را مشاهده مىكند، اثرى مىپذيرد كه هيچ گاه گفتهها، شنيدهها و دانستهها آن اثر را ندارد. هر گاه صحنه هايى را بسازيم و بازسازى كنيم، خواه در غالب سنتى و يا با استفاده از روشهاى جديد و به صورت نمايش و فيلم، به گونهاى كه جريان عاشورا را براى مردم مجسم كند، بازسازى آن صحنهها و نشان دادن آنها اثرى دارد كه گفتن و دانستن آنها نمىتواند آن اثر را داشته باشد. نمونه اين مساله را شما خود بارها تجربه كردهايد. مكررا حوادث عاشورا را شنيدهايد و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانيد امام حسين (عليه السلام) روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانستههاى شما اشك شما را جارى مىكند؟ وقتى در مجالسى شركت مىكنيد و مرثيه خوان مرثيه مىخواند، مخصوصا اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان كربلا را براى شما بيان كند، آن گاه مىبينيد كه بى اختيار اشك شما جارى مىشود. اين شيوه مىتواند در تحريك احساسات شما تاثيرى داشته باشد كه خواندن و دانستن چنان اثرى را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده مىشود و مراتب مؤثرتر از شنيدنىها است. منظور از اين توضيحات آن بود كه ما علاوه بر اين كه بايد بدانيم چرا ابى عبدالله قيام كرد، و بدانيم كه چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونهاى بازسازى شود تا حتى المقدور و بهتر بشنويم و ببينيم تا عواطف و احساسات ما برانگيخته شود. هر اندازه اينها در برانگيختهتر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراين صرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا را نمىتواند نقش عزادارى را ايفا كند. بايد صحنه هايى در اجتماع به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك كند. همين كه صبح از خانه بيرون مىآيند مىبينند شهر سياه پوش شده است، پرچمهاى سياه نصب شده است، و خود اين تغيير حالت، دلها را تكان مىدهد. گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما ديدن پرچمهاى سياه اثرى را در دل آنها مىگذارد كه دانستن اين كه فردا اول محرم است آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دستههاى سينه زنى با آن شور و هيجان خاص خود مىتواند آثارى را به دنبال داشته باشد كه هيچ كار ديگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم اين بود كه چرا خاطره سيدالشهداء را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانى، تشكيل ميزگرد و نظاير آن زنده نگه نمىداريم؟ چرا بايد عزادارى كرد؟ جواب اين است كه اين صحنهها بايد به وجود بيايد كه غير از عامل شناخت، عامل احساسى - عاطفى نيز در ما تقويت شود. اگر اين عواطف تحريك شود، آن گاه مىتواند اثر كند. نمونه چنين تاثيرى را مىتوانيد در زندگى فردى و نيز زندگى اجتماعى خود بيابيد. به خصوص در اين سى - چهل سال اخير كه حركت حضرت امام (قدس السره الشريف) عليه دستگاه طاغوت و كفر شروع شد. ملاحظه كرديد كه در ايام محرم و صفر نام سيدالشهداء (عليه السلام) و عزادارى سيدالشهداء (عليه السلام) مردم را به حركت وادار مىكرد. اين شور و هيجان جز در ايام عاشورا پيدا نمىشود و جز با همين مراسم سنتى عزادارى يا نظاير آن حاصل نمىشود؛ بايد عمل كرد. و رفتارى نشان داد كه احساسات و عواطف مردم را تحريك كند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. اين جااست كه متوجه مىشويم چرا امام (قدس السره الشريف) بارها مىفرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم.(5) چرا اين همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟(6) چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود كه اين امور نقش عظيمى در برانگيختن احساسات و عواطف دينى مردم ايفا مىكند و معجزه مىآفريند. تجربه نشان داد كه بيشتر پيروزىهايى كه در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبههها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ايام عاشورا و به بركت نام سيدالشهداء (عليه السلام) حاصل مىكردند. اين تاثير كمى نيست. با چه قيمتى مىشود چنين عاملى در اجتماع آفريد كه اين همه شور و حركت در مردم ايجاد كند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوييم در هيچ مكتبى و يا در هيچ جامعهاى چنين عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفتهايم.
پس اين كه بايد غير از بحث و گفتگو كار ديگرى براى بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، كارى كه در برانگيختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب كلى سؤال اين است كه انسان فقط به شناخت مجهز نگرديده است. علاوه بر شناخت، نيروى ديگرى به نام انگيزشها و هيجانات وجود دارد كه عامل آن، احساسات و عواطف است. اين عوامل نيز بايد تقويت شود تا نقش خود را ايفا كند. عامل تقويت آن نيز برنامههاى عزادارى است.
تا اين جا فهميديم كه بايد در جامعه عواملى را ايجاد كرد تا احساسات و عواطف دينى مردم را تحريك كند و آنها را برانگيزاند تا كارى مشابه كار سيدالشهداء (عليه السلام) انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به اين امر مهم علاقه پيدا كنند. اما موضوع ديگرى كه در اين جا مطرح مىشود اين است كه يگانه راه برانگيختن احساسات و عواطف عزادارى گريه نيست. عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحريك شود. مىدانيم كه در ولادتهاى مبارك، در ميلاد خود سيدالشهداء (عليه السلام)، وقتى مراسم جشن برگزار مىشود، مدحها خوانده مىشود و مردم از طريق آنها شور و نشاطى مىيابند.
سؤال سوم اين است كه چرا براى تحريك احساسات از مراسم شاد استفاده نمىكنيد؟
چرا بايد گريه كرد؟ چرا بايد به خود زد؟ چرا بايد زنجير بزنيم؟ بياييم به جاى اين كارها جشن بگيريم، نقل و نبات پخش كنيم، شيرينى بدهيم، مدح و سرود بخوانيم، تا احساسات مردم تحريك شود.
جواب اين است كه احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد. تحريك هر نوع احساسات و عواطف، بايد با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثهاى كه بزرگترين نقش را در تاريخ اسلام ايفا كرد، حادثه شهادت ابى عبدالله بود. او بود كه مسير تاريخ اسلام را عوض كرد. او بود كه درسى براى حركت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قيامت به انسانها داد. براى آن كه آن خاطره تجديد شود، فقط مجلس جشن و شادى كافى نيست. بايد كارى متناسب با آن حادثه انجام داد يعنى بايد كارى كرد كه حزن مردم برانگيخته شود، اشك از ديدهها جارى شود، شور و عشق در دلها پديد آيد. و در اين حادثه چيزى كه مىتواند چنين نقشى را بيافريند، همين مراسم عزادارى و گريستن و گرياندن ديگران است؛ در حالى كه خنديدن و شادى كردن هيچ وقت نمىتواند اين نقش را ايفا كند. خنديدن هيچ وقت آدم را شهادت طلب نمىكند.
هيچ وقت انسان را به شلمچه نمىكشاند. هيچ وقت نمىتوانست سختىها مصيبتهاى هشت سال جنگ را بر اين مردم هموار كند. اين قبيل مسائل عشق ديگرى مىخواهد كه از سوز و اشك و شور پديد مىآيد. راه آن هم همين عزادارىها است. اين سؤال سوم كه چرا ما بايد براى زنده نگه داشتن خاطره سيدالشهداء (عليه السلام) عزادارى و گريه كنيم.
به دنبال اين سؤال ممكن است سؤال ديگرى پديد آيد كه اين روزها بيشتر مطرح شده است. اغلب، اين پرسش را منافقان مطرح مىكنند، البته منافقان مدرن! آنها مىگويند كه بسيار خوب، تا اين جا قبول كرديم كه تاريخ امام حسين (عليه السلام) تاريخ مؤثر و حركت آفرينى بوده است. همچنين دريافتيم كه بايد آن را عميقا به خاطر داشت، و به ياد امام حسين (عليه السلام) عزادارى كرد؛ تا اين جا را قبول داريم. اما شما در اين عزادارىهاى خودكار ديگرى هم مىكنيد. علاوه بر اين كه از امام حسين (عليه السلام) به نيكى ياد مىكنيد، و بر شهادت او گريه مىكنيد، بر دشمنان امام حسين (عليه السلام) هم لعن مىفرستيد. اين كار براى چيست و چرا دشمنان ابى عبدالله را لعن مىكنيد؟ اين كار نوعى خشونت و بد بينى است. اين يك نوع احساسات منفى است و از ما انسان مدرن نمىسازد. هنگامى كه احساسات شما تحريك مىشود، برويد گريه و عزادارى كنيد. اما چرا دشمنان را لعن مىكنيد؟ چرا مىگوييداتقرب الى الله بالبرائه من اعدائك،(7) من با تبرى از دشمنان تو، به خدا تقرب مىجويم. چرا مقيد هستيد همواره در زيارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسين (عليه السلام) را لعن كنيد؟ بياييد فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانيد. چرا بايد اين همه لعن بگوييد و مردم نسبت به ديگران بدبين كنيد و يا نسبت به ديگران احساسات منفى ايجاد كنيد؟
امروز زمانى است كه بايد با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. اين روحيه لعن و تبرى و پشت كردن به ديگران خشونت هايى است كه به هزار و چهارصد سال پيش، يعنى زمانى كه امام حسين (عليه السلام) را كشتند بر مىگردد و با آن زمان مناسبت دارد.
اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نمىپسندند. بياييد به جاى اينها راه آشتى را پيش بگيريد، به روى دشمنان هم لبخند بزنيد، به آنها هم محبت كنيد. مگر اسلام دين محبت، دين رافت و رحمت نيست؟ اين چه كارى است كه شما دائما لعن و بدگويى مىكنيد؟
اگر كسانى واقعا از روى جهل اين سؤال را مطرح كنند، جواب دادن به آنها مشكل نيست. اما احتمال قوى مىدهيم كه بسيارى از كسانى كه اين گونه سخن مىگويند، انديشههاى ديگرى، و يا اغراض خاصى در سر دارند. احتمال دارد آنها از سياستهاى ديگرى پيروى كنند، و يا نقشههايى را كه ديگران كشيدهاند اجرا كنند. البته ما فرض را بر اين مىگذاريم كه اين سؤال عاقلانه و عالمانهاى است كه جواب آن هم بايد عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذارى در مورد طرح اين گونه سؤالها، فرض كنيد اگر نوجوانى از ما سؤال كرد كه چرا بايد قاتلان ابى عبدالله را لعن كرد؟ به جاى لعن هايى كه در زيارت عاشورا مىخوانيد صد مرتبه ديگر هم باز بر امام حسين (عليه السلام) سلام بفرستيد.
مگر سلام كردن براى سيدالشهداء (عليه السلام) ثواب ندارد؟ به جاى آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام سلام بفرستيد، چه عيبى دارد؟ اين همه لعن و بدگويى، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومى دارد؟
جواب علمى چنين سؤالى اين است كه همان گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبتا و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است. هيچ انسانى نمىتواند بى غم و يا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معنى است كه از دادههاى خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم. دليل اين كه خدا در ما گريه قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، والا استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مىكند و اشك از ديدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گريه كردن نيز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مىكند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند، خواه كمال جسمانى، يا كمال عقلانى يا روانى و يا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازيم. هنگامى كه انسان احساس مىكند در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مىشود، دوست دارد نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بغض و دشمنى قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد، فطرتش نيز بر اين است كه كسى را كه به او ضرر مىزند دشمن بدارد البته ضررهاى مادى دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد. چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دين را از انسان بگيرد، دشمنى كه سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرمايد:ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا(8)
شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد. با شيطان ديگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد. وگرنه انسان هم مىشود شيطان. اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد. اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مىشود، در اثر معاشرت، رفتار آنها را مىپذيرد و حرف هايشان را قبول مىكند. كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مىشود. مىگوييد نه! ببينيد قرآن چه مىفرمايد:و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم،(9) چنانچه ببينى كسانى نسبت به دين بدگويى و اهانت مىكنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مىگويند، به آنها نزديك نشو. هر چه گفتند، گوش نده. بعد مىفرمايد اگر كسانى اين نصيحت را گوش نكردند، بايد بدانند كه عاقبت به آنها ملحق خواهند شد. ان الله الكافرين و المنافقين فى جهنم جميعا(10) سرانجام كسانى كه نسبت به استهزا كنندگان دين محبت مىورزند و به آنها روى خوش نشان مىدهند اين است كه تدريجا حرفهاى استهزا كنندگان بر آنها اثر مىگذارد. وقتى حرفهايشان اثر كرد، در دلهايشان شك به وجود مىآيد. و اگر شك ايجاد شد، اظهار ايمان كردن نفاق مىشود. انسان وقتى در دل ايمان ندارد اما در ظاهر بگويد من مسلمانم، اين عين نفاق است. قرآن مىفرمايد: ان الله جامع الكافرين و المنافقين فى جهنم جميعا چنين كسانى كه در دنيا به واسطه اثر همنشينى با كافران منافق مىشوند، در آخرت داخل جهنم با ايشان هم نشين خواهند بود.
به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبهاى دارد كه مواد مفيد را جذب مىكند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكروبها را دفع مىكند، سيستمى كه با ميكروب مبارزه مىكند و آنها را مىكشد. كار گلبولهاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكروبها رشد مىكنند. رشد ميكروبها به بيمارى انسان منجر مىشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوييم ورود ميكروب به بدن انسان ايرادى ندارد! به ميكروب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم مىماند؟ بايد ميكروب را از بين برد. اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى كه براى هر موجود زندهاى دو سيستم در نظر گرفته است، يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم براى دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زندهاى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه را دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مىكند. چيزهايى كه براى بدن مضر است بايد بيرون ريخت.
دستگاه هايى در بدن وجود دارند نظير كليه، مثانه، و... كه اين كار را به طور عادى انجام مىدهند. گاهى هم وقتى ميكروبهاى خارجى حمله ور مىشوند، بايد گلبولهاى سفيد فعال شوند و با آنها بجنگند تا آنها را كشته و از بدن بيرون بريزند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از آن كسانى كه براى ما مفيد هستند خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم. چرا انسان افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اينكه وقتى به آنها نزديك مىشود از آنها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشا كمال هستند، و در پيشرفت جامعه مؤثر هستند بايد ابراز دوستى كرد، و در مقابل، بايد عملا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد:قد كانت لكم اسوه حسنه فى ابراهيم و الذين معه اذ قالو لقومهم انا برئاء منكم و مما تعبدون من دون الله، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البعضاء ابدا حتى تومنوا بالله وحده(11) قرآن مىفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم (عليه السلام) و ياران او تاسى كنيد. مىدانيد كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم مىفرمود من تابع ابراهيم هستم. اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) به اين دين و آيين داد: هو سماكم المسلمين من قبل(12) خداوند مىفرمايد شما بايد به ابراهيم (عليه السلام) تاسى كنيد. كار ابراهيم (عليه السلام) چه بود؟ ابراهيم (عليه السلام) و يارانش به بت پرستانى كه با آنها دشمنى مىكردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند گفتند: انا برئاء منكم ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمىكند. مىفرمايد بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است، مگر اين كه دست از خيانت كارى خود برداريد.
اين كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شيطان بزرگ اين قدر كينه داريم و اجازه نمىدهيم شعار مرگ بر آمريكا حذف شود، تاسى به حضرت ابراهيم (عليه السلام) است. قرآن مىفرمايد شما بايد از ابراهيم (عليه السلام) ياد بگيريد و صريحا بگوييد مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنى خود را نسبت به دشمنان دين اعلام كنيد. همه موارد، جاى لبخند نيست. در بعضى موارد بايد عبوس بود، بايد اخم كرد، بايد صريحا گفت ما دشمن شماييم، ما آشتى نمىكنيم، مگر دست از خيانت برداريد. اين دستور قرآن است. سابقا مىگفتند فروغ دين ده تا است. بعد از امر به معروف و نهى از منكر دو فروغ تولى و تبرى را نيز جزء فروغ دين به حساب مىآوردند. يعنى از جمله واجباتى كه همه مسلمانها بايد توجه داشته باشند و به آنها عمل كنند، اين است كه بايد دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نيز دشمنى كنند. تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، آن دوستى از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آن چه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهى متاسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه بايد جذب كنيم عملا به دفع مىپردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است، و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنين كسى نبايد دشمنى كرد. صرف اين كه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد، بلكه بايد در صدد اصلاح او بر آييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارى اش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست. مگر كسى كه تعمد داشته باشد و علنا گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، تعهد و خباثت و پليدى است. بايد با چنين شخصى دشمنى كرد. اما اگر كسى اشتباها مرتكب گناهى شده است، بايد با مهربانى با او رفتار كرد. نبايد آبروى او را ريخت، بلكه بايد در اصلاح او سعى كرد. او مشكل دارد و بايد مشكلش را حل كرد.