اما كسانى كه گرايش اجتماعى دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار ديگران را فقط در امور مادى صحيح مىدانند. اما در جايى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى ديگران دخالتى ندارد.
اما كسانى كه گرايش اجتماعى دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار ديگران را فقط در امور مادى صحيح مىدانند. اما در جايى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى، مانند كفر و ايمان و حق و باطل مىشود، اين گروه نيز مىگويد به تو چه! اين جا دخالت در امور ديگران است! در غرب، آن جا كه اعمال افراد مربوط به دين، اخلاق، روحيه و معنويات ساير افراد خمى شود، آن جا به طور كامل حق شخصى فرد است و به هيچ كس اجازه داده نمىشود كه در آن دخالت كند. اين همان ماترياليسم اخلاقى است كه در غرب حاكم مىباشد.
اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است. اسلام مردم را به گونهاى تربيت مىكند كه، هميشه به فكر ديگران باشند. حتى در نماز هم كه رابطه فرد با معبود است، مسلمانان بايد بگويند ما، و نگويد من. و در امور اجتماعى كه افراد با يكديگر رابطه دارند، نظارت اجتماعى، فقط به امور مادى ختم نمىشود، بلكه افراد بايد به امور معنوى هم توجه داشته باشند. اگر كسى كارى انجام مىدهد كه موجب فساد معنوى جامعه مىشود، بايد از آن نهى كرد. بلكه در امور معنوى نهى از منكر واجبتر است. زيرا روح انسان و معنويات بر ماديات برترى دارد، زيرا ماديات فانى است و تمام مىشود، اما كار معنوى الى الابد باقى خواهد ماند. كسى كه مرتكب گناهى مىشود و قرار است به عذاب ابدى مبتلا بشود، اين را نمىتوان با كسى كه خود را در آتش مىاندازد، تشبيه كرد. اگر شما مىبينيد كه كسى مىخواهد خود را درون چاه بيندازد، يا خود را از بالاى پل درون رودخانه پرت مىكند تا غرق شود، يا در آتش بيندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نمىدهد بگذاريد كه او - چون خودش خواسته و به خود او مربوط مىشود - هر كارى مىخواهد بكند.
چو بينى كه نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشينى گناه است
بنابراين كسى كه مىخواهد خود را در آتش بيندازد، شما نبايد بگذاريد. اين كه آتش دنيايى است و يك سوختن چند ساعتى است، درد و سوزشى است كه چند ساعت عارضش مىشود، بعد هم تمام مىشود و مىميرد. اما اگر كارى باشد، كه موجب افتادن در آتش ابدى باشد، به طريق اولى بايد جلوى او را گرفت. كلمانضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب،(161) هر گاه پوست تن آنها پخته شود و بسوزد آن را پوستهاى ديگرى جايگزين سازيم، تا عذاب را بچشند خداوند مىفرمايد كه كافران در جهنم مىسوزند تا پوست جديد مىرويد؛ و اين روند تمام شدنى نيست. مگر اين افراد چه كارى كردهاند؟ خداوند مىگويد اين افراد از فرمان او سرپيچى كرده و مرتكب گناه شدهاند. وقتى شما مىبينيد كسى چنين گناهى مرتكب مىشود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از اين است كه آن فرد خود را در آتش اين دنيا بيندازد و بسوزاند، چون اين آتش يك ساعت و دو ساعت است و تمام مىشود، اما عذاب اخروى و آتش جهنم، عمر ابدى دارد و انسان را دائما مىسوزاند، و عذاب تمام نشدنى به بار مىآورد، آيا آن جا وجدان انسان بيشتر اقتضا نمىكند كه دست اين فرد را بگيرد و او را از گناه دور كند؟
امر به معروف و نهى از منكر در اسلام فقط به ضررهاى مادى مربوط نيست، بلكه اسلام مىگويد جلوى گناه را هم بگيريد. زيرا گناهكار به عذاب ابدى آخرت دچار مىشود.
در ميان همه آياتى كه به امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند، دو آيه 67 و 71 از سوره توبه داراى ويژگى خاصى هستند: و المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و يطيعون الله و رسوله اولئك سير حمهم الله ان الله عزيز حكيم؛(162)المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا اببه فنسيهم ان المنافقين هم الفاسدون.(163) خداوند مىفرمايد مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولايت دارند، و به دنبال اين ولايت و در پرتوى آن است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند. اين ولايت را به هر معنايى بگيرم چه به معنى محبت و چه به معناى نوعى سلطه و قدرت قانونى باشد، براى اين است كه ديگران را از كار زشت باز دارند. زيرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسى را از گناه دور كند، نوعى تسلط و حق قانونى بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند اين كار را انجام بدهد.
در فرهنگ غرب چنين حقى را به كسى نمىدهند، كه كسى نمىدهند، كه كسى بتواند مانع ارتكاب گناه از ديگرى بشود، و يا در امور دينى و معنوى ساير افراد جامعه دخالت كند. اگر كسى هم اين كار را بكند، به او مىگويند به تو چه! ولى در اسلام اين گونه نيست؛ بلكه مىگويد همه يكى هستند، و همان طور كه خود را از گناه دور مىكنند، وظيفه دارند ديگران را هم از گناه دور كنند. علاوه بر آن بينشى كه بر اساس امر اخلاقى و عاطفه انسانى مىگويد اگر انسانى قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد؛ اسلام مىگويد، امر الهى بر ما واجب مىكند كه نگذاريم بسوزد. بلكه اين كار، اوجب واجبات است، طبق آن روايت كه فرمود: ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر... فريضه عظيمه بها تقام الفرائض(164) مهمترين وظيفهاى كه خدا بر بندگانش واجب كرده است، امر به معروف است. بها تقام الفرايض، اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا نشود، ساير فرايض هم ترك خواهد شد، بقاى ساير فرايض در جامعه، در گرو اين است كه امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به ساير واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شد، بقيه واجبات هم ترك مىشود. پس براى اين كه آمر به معروف بتواند به ديگرى به زبان گوشزد كند و بعد عملا جلوى او را بگيرد، بايد نسبت به او نوعى ولايت داشته باشد. يعنى قانون بايد به او تسلط قانونى بدهد كه بتواند جلوى او را بگيرد. اين نوعى ولايت است، شايد منظور خداوند كه مىفرمايد: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض اين است خداى متعال چنين ولايتى را به مسلمانان داده است كه نسبت به همديگر بتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند.
معناى ديگرى كه مىتوان براى ولايت ذكر كرد همان معناى معروف دوستى است.
يعنى چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همديگر محبت دارند، يكديگر را دوست دارند، و دلسوز همديگر هستند، لذا نمىخواهيد به گناه مبتلا شوند، نمىخواهند كارى بكنند و راهى بروند كه نهايت آن، عذاب ابدى هست. آن محبت حاكم بر مؤمنان و مؤمنات ايجاب مىكند كه امر به معروف و نهى از منكر در ميان آنها وجود داشته باشد.
شايد در اين آيه از هر معنا بتوان استفاده كرد.
اما وقتى خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان مىكند، مىفرمايد: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض و نمىفرمايد: بعضهم اولياء بعض و به جاى يامرون بالمعروف مىگويد: يامرون بالمنكر و ينهوم عن المعروف در اين جا چند سؤال مطرح است كه در حد توان اين مجموعه به بررسى آن مىپردازيم.
پرسشى كه در اين جا مطرح مىشود اين است كه چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمىفرمايد الكافرين و الكافرات؟ چرا در مقابل و المؤمنون و المؤمنات يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر، تعبير الكافرين و الكافرات، يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف را نياورده است؟
در جواب اين سؤال مىتوان گفت: زيرا منافقان كسانى هستند كه در جامعه اسلامى زندگى مىكنند و تظاهر به ايمان دارند و در ظاهر، تمامى ارزشهاى اسلامى را پذيرفتهاند اما به هيچ يك از باورهاى دينى اعتقاد قلبى ندارند. در ظاهر با مسلمانها همراهى مىكنند ولى در پنهان با آنان دشمنى دارند، و در هر زمان مناسبى كه بتوانند به مسلمانها ضربه مىزنند.
بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامى نيستند، و اگر هم در ميان آنها زندگى كنند به صورت علنى مواضع خود را عليه ارزشهاى اسلامى اعلام مىكنند. لذا مسلمانان آنها را مىشناسند و مرزى ميان خود و آنها دارند. زيرا در جامعه كفر همه كافر هستند و علنا ارزشهاى اسلامى را قبول ندارند و منكر مىشوند. لذا لزومى ندارد كسى تظاهر به ايمان كند.
بنابراين، منافقان در جامعه اسلامى رسوخ مىكنند و به ارزشهاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مىكنند؛ اما دين مردم را نشانه مىروند و به هر مكر و حيلهاى دست مىزنند تا مردم را از دين جدا كنند. لذا خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: المنافقون و المنافقات يعنى مؤمنان بايد مواظب دين خود باشند، منافقانى درون جامعه اسلامى هستند، كه امر به منكر و نهى از معروف مىكنند.
خداوند درباره مؤمنان فرمود: المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ولى درباره منافقان مىفرمايد: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض چرا خداوند فرمود برخى از مؤمنان بر برخى ديگر تولى دارند ولى منافقان همه يكپارچه هستند؟
اين مساله را از دو جهت مىتوان بررسى كرد. اگر بعضم اولياء بعض را به معناى ولايت بگيرم، يعنى مؤمنان نسبت به همديگر ولايت دارند. براى اين كه مؤمنان بتواند بر يكديگر امر و نهى كنند، بايد يك مجوز قانونى و تسلط قانونى، داشته باشند. لذا خداوند مىفرمايد مؤمنان بر يكديگر ولايت دارند. پس خداوند يك ولايت، و قدرت قانونى براى آنها جعل كرده است تا بتوانند در كار يكديگر دخالت و نظارت كنند، و اين امر و نهى را به خوبى انجام دهند.
اما در مورد منافقان كه مىخواهند به وسيله امر به منكر و نهى از معروف دين را از مردم بگيرند، و به اصل دين حمله كنند، آنها ديگر احتياج ببه ولايتى ندارند. زيرا ولايت يك حق قانونى است، و قانون در هيچ جامعهاى امر به منكر را تجويز نمىكند.
اما اگر بعضهم اولياء بعض به معنى دوستى و محبت باشد، يعنى برخى از مؤمنان دوست برخى ديگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا به يكديگر امر و نهى مىكنند. مؤمنان نمىخواهد رفيق و برادر و خواهر ايمانى آنها، در آتش جهنم بسوزد.
اما منافقان مانند مؤمنان دلداده يكديگر نيستند. هر كدام از آنها به فكر منفعت خود مىباشد، تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى(165) خداوند در قرآن كريم مىفرمايد شما منافقان را در يك جبهه مشترك مىبينيد كه جمع شدند، و با هم كار مىكنند. در ظاهر بين آنها اجتماع و هماهنگى و اشتراك و مشاركت است، اما دلهاى آنها از هم پراكنده است. اينها در دل خود مهر و محبتى نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصى آنها تامين نشود حتى يكديگر را ترور مىكنند. چون هر كسى به فكر منافع خود مىباشد. اگر اجتماعى را هم تشكيل مىدهند، و يا در برخى از كارها با هم مشاركتى دارند، به خاطر اين است كه دامى براى تامين منافع خود گسترانده باشند. اگر در اين اجتماع و مشاركت تزاحمى پيدا كنند و منافع شخصى آنها به خطر بيافتد، همه چيز تمام مىشود و كنار مىرود. بنابراين منافقان نسبت به يكديگر، محبتى ندارند.
پس بر اساس مطالب فوق مىتوان چنين نتيجه گرفت كه منافقان نسبت به هم محبتى ندارند. و همچنين قدرت قانونى هم براى امر و نهى، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به يكديگر دلسوزند و يكديگر را امر و نهى مىكنند؛ زيرا نمىخواهند برادر و خواهر ايمانى آنها در جهنم بسوزد. و همچنين خدا چنين قدرت قانونى براى امر به معروف و نهى از منكر به آنها داده است. پس آنان نسبت به هم ولايت دارند. نكته ديگر اين كه در مورد مؤمنان مىفرمايد: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض و بعد مىفرمايد: يامرون بالمعروف اين است كه مؤمنان يكديگر را دوست دارند و نسبت به هم ولايت دارند. ولى در مورد منافقان تعبير اولياء نمىآورد، بلكه تعبير بعضهم من بعض آورده مىشود؛ زيرا مىخواهد بگويد منافقان در امر به منكر خود، با هم وابستگى دارند و همكارى مىكنند.
چگونه در جامعه اسلامى امر به منكر و نهى از معروف امكان دارد؟
سؤال معماگونهاى كه اين جا مطرح مىشود اين است كه چگونه در يك جامعه، افرادى هستند كه به كار بد و منكر امر مىكنند؟ زيرا در هر جامعهاى، منكر به معناى زشت و بد است. چگونه مردمى در يك جامعه پيدا مىشوند و به زشتىها امر مىكنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزشهاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مىكنند چگونه افرادى مىآيند و به منكر امر مىكنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرات پيدا مىكنند، به افراد جامعه دستور بدهند، كه كار بايد بكنيد. و حتما اين افراد هدفى را تعقيب مىكنند و مطمئن هستند كه وقتى اين حرف را مىزنند، كسى هم از آنها تبعيت مىكند. زيرا اگر قرار باشد آنها بگويند كار زشت بكنيد، برويد دزدى كنيد، فسق و فجور بكنيد كسى هم به آنها گوش ندهد، آنها چه داعى دارند امر به منكر كنند؟ لابد اين امر و نهى اى كه مىكنند، اثرى در جامعه دارد كه آنها اين همه تلاش مىكنند و مىخواهند منكر در جامعه تحقق پيدا كند. پس سؤال معماگونه اين است كه چطور در جامعه اسلامى كسانى پيدا مىشوند كه به كار زشت امر مىكنند، و اين امر آنها مؤثر هم واقع شود؟ چرا اين كار را مىكنند؟ و چرا مردم مىپذيرند؟
در اين جا بايد بررسى كنيم كه منظور از معروف و منكر چه مىتواند باشد. اگر منظور از منكر - به اصطلاحطلبى - منكر به حمل اولى باشد، يعنى كسى بيايد در جامعه به مردم بگويد، بياييد كار بد بكنيد، كار خوب نكنيد، احتمال اين كه چنين كارى از يك عاقل سربزند و اين گونه امر به منكر بكند و تاثيرى هم در مردم داشته باشد، نزديك به صفر است. زيرا مردم همه ارزشها را باور دارند و اجازه نمىدهند كسى بيايد و آشكارا بگويد كه كار بد - به مفهوم حمل اوليه ذاتى -، بكنيد. مسلما مراد قرآن از اين كه مىگويد منافقان امر به منكر مىكنند، منكر به مفهوم حمل اوليه ذاتى نيست. بلكه مراد اين است كه منافقان به مصاديق معروف و منكر امر و نهى مىكنند. يعنى اين كه به چيزى امر مىكنند كه مصداق منكر است، نه مفهوم منكر. آنها مردم را به كارهايى دعوت مىكنند كه در واقع منكر است، منتها اين مصاديق منكر را به عنوان معروف و كارهاى خوب از مردم مىخواهند انجام بدهند.
منافقان به وسيله سو استفاده از مفاهيم و با استفاده از روشهاى مغالطى و روشهاى تبليغى غلط و شيطانى مردم را به منكر امر مىكنند. آنها نخست زمينهاى را فراهم مىكنند كه يك سرى از كارها خوب وانمود شود؛ و مردم چنين تلقى كنند كه اين كارها خوب است. بعد به مردم مىگويند كه اين كارهاى خوب را - كه در واقع همان مصاديق كارهاى زشت و بد است - انجام بدهيد. و از طرف ديگر روى يك سرى از كارهاى خوب آنچنان تبليغ مىكنند كه وانمود مىشود اين كار بد است. بعد به مردم مىگويند كه اين كارهاى بد را - كه در واقع همان مصاديق كارهاى خوب است - نكنيد. اين گونه نيست كه به طور مستقيم بيايند و به مردم بگويند كار بد بكنيد. اين مسلم است كه هيچ عاقلى، چنين حرفى نمىزند، و هيچ عاقلى به چنين حرفى گوش نمىدهد. پس آنها مصاديقى از افعال منكر را به نام خوب به مردم معرفى مىكنند، و آن گاه مىگويند انجام دهيد.
سؤالى كه اين جا مطرح مىشود اين است كه چگونه مىشود معروف را به عنوان منكر و منكر را به عنوان معروف به مردم معرفى كرد؟ بحمدالله در جامعهاى كه ما اكنون در آن زندگى مىكنيم، مصاديق فراوانى يافت مىشود؛ ما نبايد تعجب كنيم، زيرا ريشههاى نفاق و شاخههايى از آن هنوز در كشور ما وجود دارد، كه اين كار را مىكنند.
براى اين كه بحث روشن شود چند مثال كوچك مىآوريم. سابقا در جامعه ما براى خانمها يك مفهوم ارزشى وجود داشت به نام حيا. همه خوب مىدانيم يكى از صفات خوب براى زنها حيا است. البته حيا براى مردمها هم خوب است، ولى براى خانمها يكى از صفات برجسته است. و قرآن هم يكى از واژههايى كه به كار مىبرد و از آن تعريف مىكند همين واژه حياء و استحياء است. و حتى در داستان دختران شعيب كه از طرف پدر خود آمده بودند پيش حضرت موسى كه او را به منزل دعوت كنند، مىگويد فجاءته احداهما تمشى على استحياء ان ابى يدعوك؛(166) يكى از دختران با يك حالت حياء و شرم آمد پيش موسى، خيلى آرام و در حالى كه سر بزير انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت مىكند كه مزد زحمتى كه كشيدى بگيرى، تمشى على استحياء خداوند اين حيا را با يك زبان مدحآميزى بيان مىكند و مىگويد كه با حالت شرم و حيا آمد و پيش حضرت موسى (عليه السلام). خوب اين حيا در فرهنگ ما جاى خود را دارد. منافقان مىآيند، مىگويند اين شرم و حيا از قبيل خجالت است. اين كه زن حيا دارد يعنى اين كه خجالتى است. و انسان خجالتى در دنيا هيچ كار نمىتواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتى يك انسان بى عرصه است. و علم روانشناسى مىگويد خجالت كشيدن بد است. اگر دخترى از يك پسرى خجالت بكشد، اين بد است. زيرا نمىتواند خواسته خود را براى او بيان كند و حق خود را از او بگيرد. پس دختر نبايد از پسر خجالت بكشد. اين كه مردم مىگويند انسان بايد شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نبايد خيلى پررويى كند، بى خود مىگويند؛ و اين اشتباه است. دختر بايد پر رو باشد، بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند، كار خود را انجام بدهد، بايد از خود دفاع كند. و حتى نمونه تاريخى از اهل بيت عصمت هم مانند حركت حضرت زينب (سلام الله عليها) مىآورند. بله كه اين دختر بايد از خود دفاع كند، بتواند وظيفه شرعى خود را انجام دهد، بتواند سخنرانى كند آن طور كه حضرت زينب (سلام الله عليها) سخنرانى كرد، اينها همه نقطههاى مثبتى است. اما دخترى كه هنوز ازدواج نكرده، بايد مقابل يك مرد بيگانه احساس شرم داشته باشد. اين هم يك ارزش است. منافقان اين دو تا را با هم قاطى مىكنند، مىگويند حيا داشتن يعنى خجالتى بودن، خجالتى بودن هم يعنى بى عرصه بودن. پس براى اين كه انسان خجالتى نباشد بايد شرم و حيا را كنار گذارد. براى اين كه پررويى بين بچهها ملكه بشود بايد دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. ديگر حدى هم براى اين معاشرتها نبايد گذاشت. در برنامههاى چهارشنبه سورى بروند با هم برقصند، تا خجالتى نباشند. پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت يك امر فرهنگى جلوه مىدهند و روى آن كار مىكنند، و مىگويند كه مفهوم حيا از قبيل خجالت و بى عرضگى است، و اين را بايد برداشت. راه رسيدن به اين هم معاشرت پسر و دختر است. بعد مىگويند پس دختر و پسر را آزاد بگذاريد تا با هم بروند معاشرت كنند. اين جا يامرون بالمنكر مىشود. حتى اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حكومتى نفوذ مىكنند و از سوى بعضى دستگاهها بر اين منكر سفارش مىكنند؛ مثلا مىگويند براى زنده نگه داشتن فرهنگ بايد جشن چهارشنبه سورى را راه بيندازيم. ولو اين جشن سنت كفر است؛ ولو هزار جور ضرر براى جامعه داشته باشد. حتى ممكن است براى اشاعه آن از بودجه بيت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمىآيند بگويند كار بد كنيد، ابتدا زمينهاى را فراهم مىكنند و به مردم چنين وانمود مىكنند كه اين خوب است، آن وقت يامرون بالمنكر مىكنند. يا زمينه فرهنگى را فراهم مىكنند كه فلان كار معروف بد است، آن وقت ينهون عن المعروف مىكنند. و اين كار احتياج به نفاق دارد، نه كفر. كافر آنچه مىخواهد مستقيم مىگويد. اين كه خداوند فرمود المنافقون و المنافقات، و نفرمود الكافرين و الكافرات، به اين جهت بود كه اين كار از نفاق بر مىآيد، بايد وانمود كند ما هم اسلام را دوست داريم به احكام اسلام معتقديم، بايد كار خوب انجام داد، اما حيا كار خوبى نيست؛ زيرا باعث خجالت مىشود و اين بد است و بدها را بايد كنار بگذاريم. بنابراين حيا از اسلام نيست. يا اقلا قرائت ما از اسلام اين نيست. يا در قرائت قديمىها از دين مىگفتند كه اسلام حيا و شرم را دوست دارد، قرائت جديدىها از اسلام اين است كه حيا بسيار چيز بدى است.
پس تا زمينه فرهنگى در جامعه پيدا نشود، امر به منكر معنا پيدا نمىكند. و از طرفى مفاهيم و ارزش هايى را مطرح و ترويج مىكنند كه در جامعه، ديگر جايى براى امر به معروف باقى نماند. يعنى آنچنان در مقالات، در روزنامهها، و در سخنرانىها و رسانههاى مختلف به مردم القا مىكنند كه دخالت كردن در امور اعتقادى و ارزشى و اخلاقى ديگران فضولى است و فضولى هم كار بدى است. ديگر اگر به يك كسى گفتند چرا نماز نخواندى؟ مىگويد به تو چه! شما چه حق داريد در كار ديگران فضولى كنيد؟ يا اين كه مىروند در پارك و مشروب مىخورند، مست مىشوند و با شيشه مشروب به جان هم مىافتند، تو چه حق دارى مىگويى نكن؟! اين فضولى است. چرا ما در كار ديگران فضولى كنيم؟ پس اول زمينه فرهنگى آن را فراهم مىكنند، كه اينها فضولى است، و فضولى بد است. آن وقت ينهون عن المعروف مىكنند. و كار به آن جا مىرسد كه ارزشها جاى خود را با ضد ارزشها عوض مىكنند. واى بر كسانى كه چنين شرايطى را در جامعه ما فراهم كردند و هنوز درصدد اين هستند كه آن را گسترش بدهند و ارزشهاى اسلامى را به كلى از جامعه محو كنند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته