previos pagemenu page


اما كسانى كه گرايش اجتماعى دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار ديگران را فقط در امور مادى صحيح مى‏دانند. اما در جايى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى ديگران دخالتى ندارد.

اما كسانى كه گرايش اجتماعى دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار ديگران را فقط در امور مادى صحيح مى‏دانند. اما در جايى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى، مانند كفر و ايمان و حق و باطل مى‏شود، اين گروه نيز مى‏گويد به تو چه! اين جا دخالت در امور ديگران است! در غرب، آن جا كه اعمال افراد مربوط به دين، اخلاق، روحيه و معنويات ساير افراد خمى شود، آن جا به طور كامل حق شخصى فرد است و به هيچ كس اجازه داده نمى‏شود كه در آن دخالت كند. اين همان ماترياليسم اخلاقى است كه در غرب حاكم مى‏باشد.

نگرش اسلام نسبت به نظارت بر امور معنوى‏

اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است. اسلام مردم را به گونه‏اى تربيت مى‏كند كه، هميشه به فكر ديگران باشند. حتى در نماز هم كه رابطه فرد با معبود است، مسلمانان بايد بگويند ما، و نگويد من. و در امور اجتماعى كه افراد با يكديگر رابطه دارند، نظارت اجتماعى، فقط به امور مادى ختم نمى‏شود، بلكه افراد بايد به امور معنوى هم توجه داشته باشند. اگر كسى كارى انجام مى‏دهد كه موجب فساد معنوى جامعه مى‏شود، بايد از آن نهى كرد. بلكه در امور معنوى نهى از منكر واجب‏تر است. زيرا روح انسان و معنويات بر ماديات برترى دارد، زيرا ماديات فانى است و تمام مى‏شود، اما كار معنوى الى الابد باقى خواهد ماند. كسى كه مرتكب گناهى مى‏شود و قرار است به عذاب ابدى مبتلا بشود، اين را نمى‏توان با كسى كه خود را در آتش مى‏اندازد، تشبيه كرد. اگر شما مى‏بينيد كه كسى مى‏خواهد خود را درون چاه بيندازد، يا خود را از بالاى پل درون رودخانه پرت مى‏كند تا غرق شود، يا در آتش بيندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نمى‏دهد بگذاريد كه او - چون خودش خواسته و به خود او مربوط مى‏شود - هر كارى مى‏خواهد بكند.

چو بينى كه نابينا و چاه است اگر خاموش بنشينى گناه است

بنابراين كسى كه مى‏خواهد خود را در آتش بيندازد، شما نبايد بگذاريد. اين كه آتش دنيايى است و يك سوختن چند ساعتى است، درد و سوزشى است كه چند ساعت عارضش مى‏شود، بعد هم تمام مى‏شود و مى‏ميرد. اما اگر كارى باشد، كه موجب افتادن در آتش ابدى باشد، به طريق اولى بايد جلوى او را گرفت. كلمانضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب،(161) هر گاه پوست تن آن‏ها پخته شود و بسوزد آن را پوست‏هاى ديگرى جايگزين سازيم، تا عذاب را بچشند خداوند مى‏فرمايد كه كافران در جهنم مى‏سوزند تا پوست جديد مى‏رويد؛ و اين روند تمام شدنى نيست. مگر اين افراد چه كارى كرده‏اند؟ خداوند مى‏گويد اين افراد از فرمان او سرپيچى كرده و مرتكب گناه شده‏اند. وقتى شما مى‏بينيد كسى چنين گناهى مرتكب مى‏شود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از اين است كه آن فرد خود را در آتش اين دنيا بيندازد و بسوزاند، چون اين آتش يك ساعت و دو ساعت است و تمام مى‏شود، اما عذاب اخروى و آتش جهنم، عمر ابدى دارد و انسان را دائما مى‏سوزاند، و عذاب تمام نشدنى به بار مى‏آورد، آيا آن جا وجدان انسان بيش‏تر اقتضا نمى‏كند كه دست اين فرد را بگيرد و او را از گناه دور كند؟

امر به معروف و نهى از منكر در اسلام فقط به ضررهاى مادى مربوط نيست، بلكه اسلام مى‏گويد جلوى گناه را هم بگيريد. زيرا گناهكار به عذاب ابدى آخرت دچار مى‏شود.

نگرش قرآن به امر به معروف و نهى از منكر

در ميان همه آياتى كه به امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند، دو آيه 67 و 71 از سوره توبه داراى ويژگى خاصى هستند: و المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و يطيعون الله و رسوله اولئك سير حمهم الله ان الله عزيز حكيم؛(162)المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا اببه فنسيهم ان المنافقين هم الفاسدون.(163) خداوند مى‏فرمايد مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولايت دارند، و به دنبال اين ولايت و در پرتوى آن است كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند. اين ولايت را به هر معنايى بگيرم چه به معنى محبت و چه به معناى نوعى سلطه و قدرت قانونى باشد، براى اين است كه ديگران را از كار زشت باز دارند. زيرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسى را از گناه دور كند، نوعى تسلط و حق قانونى بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند اين كار را انجام بدهد.

در فرهنگ غرب چنين حقى را به كسى نمى‏دهند، كه كسى نمى‏دهند، كه كسى بتواند مانع ارتكاب گناه از ديگرى بشود، و يا در امور دينى و معنوى ساير افراد جامعه دخالت كند. اگر كسى هم اين كار را بكند، به او مى‏گويند به تو چه! ولى در اسلام اين گونه نيست؛ بلكه مى‏گويد همه يكى هستند، و همان طور كه خود را از گناه دور مى‏كنند، وظيفه دارند ديگران را هم از گناه دور كنند. علاوه بر آن بينشى كه بر اساس امر اخلاقى و عاطفه انسانى مى‏گويد اگر انسانى قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد؛ اسلام مى‏گويد، امر الهى بر ما واجب مى‏كند كه نگذاريم بسوزد. بلكه اين كار، اوجب واجبات است، طبق آن روايت كه فرمود: ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر... فريضه عظيمه بها تقام الفرائض(164) مهم‏ترين وظيفه‏اى كه خدا بر بندگانش واجب كرده است، امر به معروف است. بها تقام الفرايض، اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا نشود، ساير فرايض هم ترك خواهد شد، بقاى ساير فرايض در جامعه، در گرو اين است كه امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به ساير واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شد، بقيه واجبات هم ترك مى‏شود. پس براى اين كه آمر به معروف بتواند به ديگرى به زبان گوشزد كند و بعد عملا جلوى او را بگيرد، بايد نسبت به او نوعى ولايت داشته باشد. يعنى قانون بايد به او تسلط قانونى بدهد كه بتواند جلوى او را بگيرد. اين نوعى ولايت است، شايد منظور خداوند كه مى‏فرمايد: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض اين است خداى متعال چنين ولايتى را به مسلمانان داده است كه نسبت به همديگر بتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند.

معناى ديگرى كه مى‏توان براى ولايت ذكر كرد همان معناى معروف دوستى است.

يعنى چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همديگر محبت دارند، يكديگر را دوست دارند، و دلسوز همديگر هستند، لذا نمى‏خواهيد به گناه مبتلا شوند، نمى‏خواهند كارى بكنند و راهى بروند كه نهايت آن، عذاب ابدى هست. آن محبت حاكم بر مؤمنان و مؤمنات ايجاب مى‏كند كه امر به معروف و نهى از منكر در ميان آن‏ها وجود داشته باشد.

شايد در اين آيه از هر معنا بتوان استفاده كرد.

اما وقتى خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان مى‏كند، مى‏فرمايد: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض و نمى‏فرمايد: بعضهم اولياء بعض و به جاى يامرون بالمعروف مى‏گويد: يامرون بالمنكر و ينهوم عن المعروف در اين جا چند سؤال مطرح است كه در حد توان اين مجموعه به بررسى آن مى‏پردازيم.

چرا قرآن در مقابل مومنان تعبير منافقان را آورده است؟

پرسشى كه در اين جا مطرح مى‏شود اين است كه چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمى‏فرمايد الكافرين و الكافرات؟ چرا در مقابل و المؤمنون و المؤمنات يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر، تعبير الكافرين و الكافرات، يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف را نياورده است؟

در جواب اين سؤال مى‏توان گفت: زيرا منافقان كسانى هستند كه در جامعه اسلامى زندگى مى‏كنند و تظاهر به ايمان دارند و در ظاهر، تمامى ارزش‏هاى اسلامى را پذيرفته‏اند اما به هيچ يك از باورهاى دينى اعتقاد قلبى ندارند. در ظاهر با مسلمان‏ها همراهى مى‏كنند ولى در پنهان با آنان دشمنى دارند، و در هر زمان مناسبى كه بتوانند به مسلمان‏ها ضربه مى‏زنند.

بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامى نيستند، و اگر هم در ميان آن‏ها زندگى كنند به صورت علنى مواضع خود را عليه ارزش‏هاى اسلامى اعلام مى‏كنند. لذا مسلمانان آن‏ها را مى‏شناسند و مرزى ميان خود و آن‏ها دارند. زيرا در جامعه كفر همه كافر هستند و علنا ارزش‏هاى اسلامى را قبول ندارند و منكر مى‏شوند. لذا لزومى ندارد كسى تظاهر به ايمان كند.

بنابراين، منافقان در جامعه اسلامى رسوخ مى‏كنند و به ارزش‏هاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مى‏كنند؛ اما دين مردم را نشانه مى‏روند و به هر مكر و حيله‏اى دست مى‏زنند تا مردم را از دين جدا كنند. لذا خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: المنافقون و المنافقات يعنى مؤمنان بايد مواظب دين خود باشند، منافقانى درون جامعه اسلامى هستند، كه امر به منكر و نهى از معروف مى‏كنند.

ولايت مؤمنان بر يكديگر

خداوند درباره مؤمنان فرمود: المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ولى درباره منافقان مى‏فرمايد: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض چرا خداوند فرمود برخى از مؤمنان بر برخى ديگر تولى دارند ولى منافقان همه يكپارچه هستند؟

اين مساله را از دو جهت مى‏توان بررسى كرد. اگر بعضم اولياء بعض را به معناى ولايت بگيرم، يعنى مؤمنان نسبت به همديگر ولايت دارند. براى اين كه مؤمنان بتواند بر يكديگر امر و نهى كنند، بايد يك مجوز قانونى و تسلط قانونى، داشته باشند. لذا خداوند مى‏فرمايد مؤمنان بر يكديگر ولايت دارند. پس خداوند يك ولايت، و قدرت قانونى براى آن‏ها جعل كرده است تا بتوانند در كار يكديگر دخالت و نظارت كنند، و اين امر و نهى را به خوبى انجام دهند.

اما در مورد منافقان كه مى‏خواهند به وسيله امر به منكر و نهى از معروف دين را از مردم بگيرند، و به اصل دين حمله كنند، آن‏ها ديگر احتياج ببه ولايتى ندارند. زيرا ولايت يك حق قانونى است، و قانون در هيچ جامعه‏اى امر به منكر را تجويز نمى‏كند.

اما اگر بعضهم اولياء بعض به معنى دوستى و محبت باشد، يعنى برخى از مؤمنان دوست برخى ديگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا به يكديگر امر و نهى مى‏كنند. مؤمنان نمى‏خواهد رفيق و برادر و خواهر ايمانى آن‏ها، در آتش جهنم بسوزد.

اما منافقان مانند مؤمنان دلداده يكديگر نيستند. هر كدام از آن‏ها به فكر منفعت خود مى‏باشد، تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى(165) خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد شما منافقان را در يك جبهه مشترك مى‏بينيد كه جمع شدند، و با هم كار مى‏كنند. در ظاهر بين آن‏ها اجتماع و هماهنگى و اشتراك و مشاركت است، اما دل‏هاى آن‏ها از هم پراكنده است. اين‏ها در دل خود مهر و محبتى نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصى آن‏ها تامين نشود حتى يكديگر را ترور مى‏كنند. چون هر كسى به فكر منافع خود مى‏باشد. اگر اجتماعى را هم تشكيل مى‏دهند، و يا در برخى از كارها با هم مشاركتى دارند، به خاطر اين است كه دامى براى تامين منافع خود گسترانده باشند. اگر در اين اجتماع و مشاركت تزاحمى پيدا كنند و منافع شخصى آن‏ها به خطر بيافتد، همه چيز تمام مى‏شود و كنار مى‏رود. بنابراين منافقان نسبت به يكديگر، محبتى ندارند.

پس بر اساس مطالب فوق مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه منافقان نسبت به هم محبتى ندارند. و همچنين قدرت قانونى هم براى امر و نهى، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به يكديگر دلسوزند و يكديگر را امر و نهى مى‏كنند؛ زيرا نمى‏خواهند برادر و خواهر ايمانى آن‏ها در جهنم بسوزد. و همچنين خدا چنين قدرت قانونى براى امر به معروف و نهى از منكر به آن‏ها داده است. پس آنان نسبت به هم ولايت دارند. نكته ديگر اين كه در مورد مؤمنان مى‏فرمايد: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض و بعد مى‏فرمايد: يامرون بالمعروف اين است كه مؤمنان يكديگر را دوست دارند و نسبت به هم ولايت دارند. ولى در مورد منافقان تعبير اولياء نمى‏آورد، بلكه تعبير بعضهم من بعض آورده مى‏شود؛ زيرا مى‏خواهد بگويد منافقان در امر به منكر خود، با هم وابستگى دارند و همكارى مى‏كنند.

چگونه در جامعه اسلامى امر به منكر و نهى از معروف امكان دارد؟

سؤال معماگونه‏اى كه اين جا مطرح مى‏شود اين است كه چگونه در يك جامعه، افرادى هستند كه به كار بد و منكر امر مى‏كنند؟ زيرا در هر جامعه‏اى، منكر به معناى زشت و بد است. چگونه مردمى در يك جامعه پيدا مى‏شوند و به زشتى‏ها امر مى‏كنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزش‏هاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مى‏كنند چگونه افرادى مى‏آيند و به منكر امر مى‏كنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرات پيدا مى‏كنند، به افراد جامعه دستور بدهند، كه كار بايد بكنيد. و حتما اين افراد هدفى را تعقيب مى‏كنند و مطمئن هستند كه وقتى اين حرف را مى‏زنند، كسى هم از آن‏ها تبعيت مى‏كند. زيرا اگر قرار باشد آن‏ها بگويند كار زشت بكنيد، برويد دزدى كنيد، فسق و فجور بكنيد كسى هم به آن‏ها گوش ندهد، آن‏ها چه داعى دارند امر به منكر كنند؟ لابد اين امر و نهى اى كه مى‏كنند، اثرى در جامعه دارد كه آن‏ها اين همه تلاش مى‏كنند و مى‏خواهند منكر در جامعه تحقق پيدا كند. پس سؤال معماگونه اين است كه چطور در جامعه اسلامى كسانى پيدا مى‏شوند كه به كار زشت امر مى‏كنند، و اين امر آن‏ها مؤثر هم واقع شود؟ چرا اين كار را مى‏كنند؟ و چرا مردم مى‏پذيرند؟

در اين جا بايد بررسى كنيم كه منظور از معروف و منكر چه مى‏تواند باشد. اگر منظور از منكر - به اصطلاح‏طلبى - منكر به حمل اولى باشد، يعنى كسى بيايد در جامعه به مردم بگويد، بياييد كار بد بكنيد، كار خوب نكنيد، احتمال اين كه چنين كارى از يك عاقل سربزند و اين گونه امر به منكر بكند و تاثيرى هم در مردم داشته باشد، نزديك به صفر است. زيرا مردم همه ارزش‏ها را باور دارند و اجازه نمى‏دهند كسى بيايد و آشكارا بگويد كه كار بد - به مفهوم حمل اوليه ذاتى -، بكنيد. مسلما مراد قرآن از اين كه مى‏گويد منافقان امر به منكر مى‏كنند، منكر به مفهوم حمل اوليه ذاتى نيست. بلكه مراد اين است كه منافقان به مصاديق معروف و منكر امر و نهى مى‏كنند. يعنى اين كه به چيزى امر مى‏كنند كه مصداق منكر است، نه مفهوم منكر. آن‏ها مردم را به كارهايى دعوت مى‏كنند كه در واقع منكر است، منتها اين مصاديق منكر را به عنوان معروف و كارهاى خوب از مردم مى‏خواهند انجام بدهند.

منافقان به وسيله سو استفاده از مفاهيم و با استفاده از روش‏هاى مغالطى و روش‏هاى تبليغى غلط و شيطانى مردم را به منكر امر مى‏كنند. آن‏ها نخست زمينه‏اى را فراهم مى‏كنند كه يك سرى از كارها خوب وانمود شود؛ و مردم چنين تلقى كنند كه اين كارها خوب است. بعد به مردم مى‏گويند كه اين كارهاى خوب را - كه در واقع همان مصاديق كارهاى زشت و بد است - انجام بدهيد. و از طرف ديگر روى يك سرى از كارهاى خوب آنچنان تبليغ مى‏كنند كه وانمود مى‏شود اين كار بد است. بعد به مردم مى‏گويند كه اين كارهاى بد را - كه در واقع همان مصاديق كارهاى خوب است - نكنيد. اين گونه نيست كه به طور مستقيم بيايند و به مردم بگويند كار بد بكنيد. اين مسلم است كه هيچ عاقلى، چنين حرفى نمى‏زند، و هيچ عاقلى به چنين حرفى گوش نمى‏دهد. پس آن‏ها مصاديقى از افعال منكر را به نام خوب به مردم معرفى مى‏كنند، و آن گاه مى‏گويند انجام دهيد.

سؤالى كه اين جا مطرح مى‏شود اين است كه چگونه مى‏شود معروف را به عنوان منكر و منكر را به عنوان معروف به مردم معرفى كرد؟ بحمدالله در جامعه‏اى كه ما اكنون در آن زندگى مى‏كنيم، مصاديق فراوانى يافت مى‏شود؛ ما نبايد تعجب كنيم، زيرا ريشه‏هاى نفاق و شاخه‏هايى از آن هنوز در كشور ما وجود دارد، كه اين كار را مى‏كنند.

براى اين كه بحث روشن شود چند مثال كوچك مى‏آوريم. سابقا در جامعه ما براى خانم‏ها يك مفهوم ارزشى وجود داشت به نام حيا. همه خوب مى‏دانيم يكى از صفات خوب براى زن‏ها حيا است. البته حيا براى مردم‏ها هم خوب است، ولى براى خانم‏ها يكى از صفات برجسته است. و قرآن هم يكى از واژه‏هايى كه به كار مى‏برد و از آن تعريف مى‏كند همين واژه حياء و استحياء است. و حتى در داستان دختران شعيب كه از طرف پدر خود آمده بودند پيش حضرت موسى كه او را به منزل دعوت كنند، مى‏گويد فجاءته احداهما تمشى على استحياء ان ابى يدعوك؛(166) يكى از دختران با يك حالت حياء و شرم آمد پيش موسى، خيلى آرام و در حالى كه سر بزير انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت مى‏كند كه مزد زحمتى كه كشيدى بگيرى، تمشى على استحياء خداوند اين حيا را با يك زبان مدح‏آميزى بيان مى‏كند و مى‏گويد كه با حالت شرم و حيا آمد و پيش حضرت موسى (عليه السلام). خوب اين حيا در فرهنگ ما جاى خود را دارد. منافقان مى‏آيند، مى‏گويند اين شرم و حيا از قبيل خجالت است. اين كه زن حيا دارد يعنى اين كه خجالتى است. و انسان خجالتى در دنيا هيچ كار نمى‏تواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتى يك انسان بى عرصه است. و علم روان‏شناسى مى‏گويد خجالت كشيدن بد است. اگر دخترى از يك پسرى خجالت بكشد، اين بد است. زيرا نمى‏تواند خواسته خود را براى او بيان كند و حق خود را از او بگيرد. پس دختر نبايد از پسر خجالت بكشد. اين كه مردم مى‏گويند انسان بايد شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نبايد خيلى پررويى كند، بى خود مى‏گويند؛ و اين اشتباه است. دختر بايد پر رو باشد، بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند، كار خود را انجام بدهد، بايد از خود دفاع كند. و حتى نمونه تاريخى از اهل بيت عصمت هم مانند حركت حضرت زينب (سلام الله عليها) مى‏آورند. بله كه اين دختر بايد از خود دفاع كند، بتواند وظيفه شرعى خود را انجام دهد، بتواند سخنرانى كند آن طور كه حضرت زينب (سلام الله عليها) سخنرانى كرد، اين‏ها همه نقطه‏هاى مثبتى است. اما دخترى كه هنوز ازدواج نكرده، بايد مقابل يك مرد بيگانه احساس شرم داشته باشد. اين هم يك ارزش است. منافقان اين دو تا را با هم قاطى مى‏كنند، مى‏گويند حيا داشتن يعنى خجالتى بودن، خجالتى بودن هم يعنى بى عرصه بودن. پس براى اين كه انسان خجالتى نباشد بايد شرم و حيا را كنار گذارد. براى اين كه پررويى بين بچه‏ها ملكه بشود بايد دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. ديگر حدى هم براى اين معاشرت‏ها نبايد گذاشت. در برنامه‏هاى چهارشنبه سورى بروند با هم برقصند، تا خجالتى نباشند. پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت يك امر فرهنگى جلوه مى‏دهند و روى آن كار مى‏كنند، و مى‏گويند كه مفهوم حيا از قبيل خجالت و بى عرضگى است، و اين را بايد برداشت. راه رسيدن به اين هم معاشرت پسر و دختر است. بعد مى‏گويند پس دختر و پسر را آزاد بگذاريد تا با هم بروند معاشرت كنند. اين جا يامرون بالمنكر مى‏شود. حتى اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حكومتى نفوذ مى‏كنند و از سوى بعضى دستگاه‏ها بر اين منكر سفارش مى‏كنند؛ مثلا مى‏گويند براى زنده نگه داشتن فرهنگ بايد جشن چهارشنبه سورى را راه بيندازيم. ولو اين جشن سنت كفر است؛ ولو هزار جور ضرر براى جامعه داشته باشد. حتى ممكن است براى اشاعه آن از بودجه بيت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمى‏آيند بگويند كار بد كنيد، ابتدا زمينه‏اى را فراهم مى‏كنند و به مردم چنين وانمود مى‏كنند كه اين خوب است، آن وقت يامرون بالمنكر مى‏كنند. يا زمينه فرهنگى را فراهم مى‏كنند كه فلان كار معروف بد است، آن وقت ينهون عن المعروف مى‏كنند. و اين كار احتياج به نفاق دارد، نه كفر. كافر آنچه مى‏خواهد مستقيم مى‏گويد. اين كه خداوند فرمود المنافقون و المنافقات، و نفرمود الكافرين و الكافرات، به اين جهت بود كه اين كار از نفاق بر مى‏آيد، بايد وانمود كند ما هم اسلام را دوست داريم به احكام اسلام معتقديم، بايد كار خوب انجام داد، اما حيا كار خوبى نيست؛ زيرا باعث خجالت مى‏شود و اين بد است و بدها را بايد كنار بگذاريم. بنابراين حيا از اسلام نيست. يا اقلا قرائت ما از اسلام اين نيست. يا در قرائت قديمى‏ها از دين مى‏گفتند كه اسلام حيا و شرم را دوست دارد، قرائت جديدى‏ها از اسلام اين است كه حيا بسيار چيز بدى است.

پس تا زمينه فرهنگى در جامعه پيدا نشود، امر به منكر معنا پيدا نمى‏كند. و از طرفى مفاهيم و ارزش هايى را مطرح و ترويج مى‏كنند كه در جامعه، ديگر جايى براى امر به معروف باقى نماند. يعنى آنچنان در مقالات، در روزنامه‏ها، و در سخنرانى‏ها و رسانه‏هاى مختلف به مردم القا مى‏كنند كه دخالت كردن در امور اعتقادى و ارزشى و اخلاقى ديگران فضولى است و فضولى هم كار بدى است. ديگر اگر به يك كسى گفتند چرا نماز نخواندى؟ مى‏گويد به تو چه! شما چه حق داريد در كار ديگران فضولى كنيد؟ يا اين كه مى‏روند در پارك و مشروب مى‏خورند، مست مى‏شوند و با شيشه مشروب به جان هم مى‏افتند، تو چه حق دارى مى‏گويى نكن؟! اين فضولى است. چرا ما در كار ديگران فضولى كنيم؟ پس اول زمينه فرهنگى آن را فراهم مى‏كنند، كه اين‏ها فضولى است، و فضولى بد است. آن وقت ينهون عن المعروف مى‏كنند. و كار به آن جا مى‏رسد كه ارزش‏ها جاى خود را با ضد ارزش‏ها عوض مى‏كنند. واى بر كسانى كه چنين شرايطى را در جامعه ما فراهم كردند و هنوز درصدد اين هستند كه آن را گسترش بدهند و ارزش‏هاى اسلامى را به كلى از جامعه محو كنند.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


previos pagemenu page