به هر حال، اين سه نهاد در جامعه ما بايد به مسائل آموزش و پرورش جوانان اهتمام داشته باشند كه يكى از آنها نسبتاً عملكرد خوبى دارد، ولى دو وزارتخانه ديگر هيچ مطلوب نيست و يكى از آنها هم بسيار بد است. خوب، حالا كه اين سه نهاد به وظيفه اجتماعى خود عمل نمىكنند، مردم چه بايد بكنند؟ صرف نظر از اين كه ما به اصطلاح امروزىها، به عنوان يك شهروند وظيفهاى در مقابل دولت و حقى بر حكومت داريم، اما خود ما چه بايد بكنيم؟ اگر آنها عمل نكردند، ديگر مردم وظيفهاى ندارند؟ اگر فرصت بود بيشتر توضيح مىدادم كه اصولا اين وظايف بر عهده خود مردم است و در شرايط پيچيده اجتماعى امروز است كه به دولت منتقل شده است. اين بحثى است كه اصلا وظايف دولت چه هست، آيا يك سلسله وظايفى است كه اصالتا از آن دولت است و مردم در آن نقشى ندارند يا بر عكس، يك سلسله وظايفى است كه خود مردم بايد انجام بدهند، لكن چون از عهده مردم بر نمىآيد يا داوطلب براى انجام آن به اندازه كافى نيست، دولت از طرف مردم نيابت مىكند. اتفاقاً آموزش و پرورش از امورى است كه كار خود مردم است و آنان خود بايد سعى داشته باشند كه معارف اسلامى در جامعه رواج داشته باشد؛ اما امروزه به لحاظ شرايط اجتماعى قسمت هايى از اين وظيفه به عهده دولت واگذار شده و وظيفه او است، البته بايد انجام بدهد و مردم هم بايد مطالبه كنند. اما اگر دولت به هر دليلى اين وظيفه را انجام نداد، از دوش مردم ساقط نمىشود. پس يكى از وظايفى كه ما داريم، به ويژه در شرايطى كه دو نهاد آموزش عالى و وزارت ارشاد به وظيفه خودشان عمل نمىكنند، اين است كه به تعليم جوانان و نوجوانانمان بپردازيم. منظور از اين تعليم واجب تعليم امور دينى است. ساير چيزها هم گاهى ضرورت پيدا مىكند، اما آن چه الان مورد توجه ماست و از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر مىدانيم، آموزههاى دينى است؛ يعنى آنچنان به معارف مسلح دينى شوند كه تحت تاثير جو قرار نگيرند، دينشان ضعيف و ايمانشان سست نشود، در اصول و پايههاى دين شك پيدا نكنند؛ چنين آموزش هايى را بايد به ايشان داد.
بخش عظيمى از اين مسؤوليت بر عهده ما و بر دوش روحانيت است. بايد سعى كنند در اين زمينهها كتابهايى را در سطوح مختلف بنويسند، اساتيدى تربيت كنند، كلاسهاى مختلف، آموزشهاى حضورى و غير حضورى، رسمى و غير رسمى، محدود و طولانى، كوتاه مدت و دراز مدت فراهم كنند، تا جوانان بتوانند از اين امكانات استفاده كنند. خوشبختانه در اين زمينه كارهايى انجام گرفته است، مخصوصاً براى دانشجويان دانشگاهها، قدم هايى برداشته شده است و به كمك بسيج دانشجويى هر سال حدود دو هزار نفر آموزش هايى مىبينند، كتابها در دانشكدههاى نيروهاى مسلح تدريس شود. ساير دانشجويان، دانشآموزان، آموزگاران و دبيران هم مىتوانند اين كتابها را تهيه كنند، سعى كنند استادى پيدا كنند، يا نوارهاى درسى كه هست بگيرند و از آنها استفاده كنند تا خودشان را مجهز كنند و كمتر تحت تاثير شبهات شيطانى قرار بگيرند؛ شش جلد كتاب است كه در زمينه اين مسائل تهيه شده و اگر اطلاحات بيشترى خواسته باشيد مىتوانيد از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس السره الشريف) در قم يا از دفتر طرح ولايت وابسته به بسيج دانشجويى سراغ بگيريد.
اين مقوله آموزش هايى بود كه تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر ما واجب مىشود. بخش دوم امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام مواعظ بود. اين هم باز نسبت به افراد نزديك و تحت تكفل و كسانى كه شخص در ايشان نفوذ فكرى دارد، وظيفه همه است. همه وظيفه دارند در حدى كه خودشان معلوماتى دارند فرزندان خود را نصيحت كنند، راه خير و شر را نشان بدهند، تشويقشان كنند كه كارهاى واجبشان را اعم از واجبات فردى و اجتماعى انجام دهند. اين مسؤوليت را در سطح وسيعترى نهادهاى ديگر و از جمله وعاظ رسمى به عهده دارند. وعظها بايد اين مسؤوليت را به نحو جدى در اين شرايط درك كنند، وعظها و موعظه هايشان را به گونهاى تنظيم كنند كه نيازهاى جامعه را بر آورده كند، لغزشگاه هايى را كه جوانها به آنها مبتلا مىشوند، بيشتر به ايشان توجه بدهند، نه چيزهاى كليشهاى كه صد يا دويست سال قبل بوده است، امروز هم ما باز همانها را تكرار كنيم و به نيازهاى امروز جامعه توجه نكنيم. بخش موعظه هم شرايط خودش را دارد و چون اين براى همه معروفتر است و مىدانند كه امر به معروف و نهى از منكر در مورد آن صحبت كنم و مىپردازم و به بخش مهمترى كه ما بايد آن را از داستان عاشورا و سيدالشهداء (عليه السلام) بيشتر ياد بگيريم.
چنان كه بيان شد، يك قسم مهم از امر به معروف و نهى از منكر كه متاسفانه مورد غفلت بسيارى از ما واقع شده، بخصوص قبل از نهضت حضرت امام (قدس السره الشريف)، مبارزه با توطئههاى ضد اسلامى است كه مىتواند در زمينههاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، تعليم و تربيت، سياسى و حتى در زمينه نظامى باشد. در اين مورد است كه با يك كار ساده و آموزش چند روزه نمىتوانيم خودمان را براى چنين امر به معروف هايى آماده كنيم، آموزشهاى پيچيده و طرحهاى بسيار سنجيده و متناسب با نقشههاى شيطانى كه آنها با متخصصان خود در طول سالها با هزينههاى هنگفت تهيه مىكنند، مىخواهند. شاخه كوچكى از آن همين است كه امروز در بيانات مقام معظم رهبرى بود، كه فرمودند دشمنان بعضى از مطبوعات ما را براى خودشان پايگاه قرار دادهاند،(144) براى اين كه از اين پايگاه عليه اسلام و نظام اسلامى استفاده كنند. مطبوعات داخل كشور به دست مردم ايران، به دست بعضى از افراد خود فروخته، و چه بسا بعضى از آنها با بودجه بيت المال اداره مىشود، اما پايگاه آمريكا يا بعضى دشمنان ديگر و صهيونيستها است كه اغراض آنها را پى مىگيرند و به آنان كمك مىكنند. كارى كه - به فرمايش مقام معظم رهبرى - بى.بى.سى يا راديو آمريكا بايد بكند، اينها انجام مىدهند. اين تازه يك قسمت از كارهايى است كه دشمن عليه نظام ما انجام مىدهد. حال شما ببينيد در مقابل اين توطئه - فقط يك توطئه مطبوعاتى - چه كار مىتوان كرد؟ آيا اين كارى است كه يك نفر، دو نفر يا ده نفر بتوانند با آن مقابله كنند؟ بايد مقدار زيادى فكر كرد كه ما در مقابل اين حركت مرموز شيطانى فعاليت گسترده و حساب شده چه حركاتى را بايد انجام دهيم. اين موارد است كه بايد ما را بيشتر حساس كند و به فكر وا دارد كه مسؤوليت امر به معروف و نهى از منكر را در اين قبيل مسائل جدىتر بگيريم. در اين جا صحبت از يك گناه فردى نيست كه كسى مرتكب مىشود و شما به او تذكر مىدهيد. اين چيزى است كه ممكن است كيان اسلام را به خطر بيندازد و روزى چشم باز كنيم و ببينيم همه چيز به دست دشمن افتاده است؛ ان شاء الله كه چنين چيزى نخواهند شد و نام سيداشهداء (عليه السلام) و بركات وجود سيدالشهداء (عليه السلام) نخواهند گذاشت. ولى آنها آن قدر نقشههاى پيچيدهاى كشيدهاند، طراحى كردهاند و مقامات آن را فراهم آوردهاند كه به نقشه هايشان كاملا اميدوارند. ما هم نبايد دشمن را كوچك بشماريم. البته بايد دلمان به لطف خدا و توجهات وجود مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - گرم باشد؛ اما معناى اين دلگرمى اين نيست كه آرام بنشينيم و كارى نكنيم، بايد با توكل بر خدا و اعتماد به هميارى او تلاش كنيم و بدانيم كه: ان تنضروا الله ينصر كم(145) نصرت الهى هست، اما مشروط به اين است كه ما آنچه توان داريم در طبق اخلاص بگذاريم، آن گاه هر چه كم داريم خدا كمك خواهد كرد.
به هر حال در اين زمينه است كه بايد خيلى جدىتر برخورد كرد، بيشتر درباره آن صحبت كرد، بحث هايى هم كه در اين ده شب عرض كردم، در واقع مقدمهاى بود براى اين كه احساس اين مسؤوليت در برادران عزيز بيشتر شود، نمىدانم موفق شدهام يا نشدهام؛ اما به هر حال، جاى اين است كه امشب در اين وقت محدودى كه داريم از آن بحثها نتيجهگيرى كنيم كه حالا بايد چه كنيم. از همان شب اول كه بنده سخنرانى كردم، دهها سؤال كتبى از برادران مطرح شده كه ما اين مسائل را فهميديم، اهميت آنها را درك كرديم، حال ما بايد چه كار كنيم؟ از شهرستانها، از برادران و خواهران و دانشگاهيان تماسهاى فراوانى داشتند كه خوب، ما بايد چه كار كنيم؟ نمىدانيم چه كار بايد بكنيم، دلمان مىسوزد، مىدانيم وظيفهاى داريم، اما نمىدانيم چه كار كنيم؟ من در اين چند دقيقهاى كه فرصت هست مىخواهم اولاً بگويم كه چرا نمىدانيم؟ چگونه شده است كه نمىدانيم؟ و بعد هم در حدى كه ممكن است خطوط كلى را براى اين كار وضع كنيم.
علل فراموش شدن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر ذر اين زمينه چند كاستى وجود دارد كه موجب شده چنين مسالهاى با اين اهميت را چنان كه بايد، نشناختهايم. با اينكه از سال چهل و يك تا كنون كه سى و هشت سال مىگذرد - يعنى از زمانى كه رسما امام (قدس السره الشريف) نهضت را شروع كردند - در طول اين سى و هشت سال، بيانات امام (قدس السره الشريف) به گوش ما مىرسيده است، نوشتههاى ايشان در اختيار ما بوده است، وصيت نامه و منشور ايشان در دسترس ما است، اما در عين حال باز هم مىگوييم نمىدانيم چه كار بايد بكنيم! مشكل ما چيست؟ و بعد اگر بخواهيم حركتى را در راه انجام اين وظايف انجام دهيم، بايد از كجا شروع كنيم؟ مشكلى كه باز در عرايض گذشته بر آن تاكيد كردم، تاثير تبليغات شيطانى چند ساله اخير براى ترويج فرهنگ تساهل و تسامح است. به هر حال، آن قدر اين موضوع را اشخاص مختلف و با بيانهاى گوناگون گفتهاند، گرچه ممكن است بعضى از ايشان حسن نيت داشتهاند - لااقل اين حسن ظن را داريم كه بعضى از آنها حسن نيت داشتهاند - به اندازهاى تساهل و تسامح، تحمل افكار ديگران و چيزهايى از اين قبيل را تكرار كردند كه بالاخره كمابيش در همه اثر كرده است. اين كه مىگويم همه، شايد به اندازه انگشتان دست استثنا داشته باشد؛ بالاخره باور كرديم كه در اين زمان و در اين شرايط نمىتوان زياد سخت گرفت و به اصطلاح با خشونت رفتار كرد. اسم هر چه را كه غير از تساهل و تسامح باشد، خشونت مىگذارند؛ داشتن غيرت دينى، تعصب نسبت به احكام اسلامى، اين كه فقط يك دين بايد وجود داشته باشد و آن دين حق است و اصالت دارد و احكام اسلامى بايد باشد، اين قبيل حرفها را افكار دگم مىنامند و مىگويند اين صحبتها تبليغات عهد بوق است! امروز دنياى مدرن اين حرفها را نمىپسندد! يعنى چه!؟ هزار تا دين باشد! پلوراليسم دينى! و گفتههايى از اين قبيل! آن قدر گفتهاند و نوشتهاند كه هر كسى را به نحوى تحت تاثير قرار دادهاند. اگر بخواهيم از اين خواب خرگوشى بيدار شويم و از اين دامى كه در آن افتادهايم بيرون بياييم، بايد دام تساهل و تسامح را پاره كنيم. اين، تار عنكبوت و دروغ است، ما در اسلام سهولت و يسر داريم، دين اسلام دين آسانى است: يريد الله بكم اليسر،(146) اما تساهل نداريم، تساهل يعنى سهل انگارى. دين اسلام دين آسانى است، اما نگفتند كه در آنچه هست سهل انگار، بى اعتنا و بى تفاوت باشيد. نه، بايد آنچه را كه هست جدى گرفت. اين مغالطه بزرگى است كه بارها آن را جواب دادهايم، باز هم در روزنامهها مىنويسند، باز هم آن شخصيتى كه به اصطلاح مسؤول فرهنگى كشور است، باز هم همين را تكرار مىكند، ده مرتبه جواب او را دادهايم باز هم همان را تكرار مىكند؛ ما در اسلام چيزى به نام تساهل و تسامح نداريم، معناى الحنيفيه السهله السمحه(147) اجازه سهل انگارى نيست؛ دين ما دين آسانى است، اما اين دين آسان را بايد جدى گرفت و يك سر سوزن هم نبايد در آن خدشه وارد شود. به هر حال، اين روحيه ترويج شده است و با ترويج آن نوجوانان ما را تحت تاثير قرار دادهاند؛ با ادبيات، شعر، رمان، تئاتر و فيلمهاى سينمايى؛ انواع و اقسام كارها را انجام دادند كه در جامعه ما اين مطلب را رسوخ دادهاند؛ به گونهاى كه كم و بيش كسانى را تحت تاثير قرار داده است. زودتر بايد اين تار عنكبوت را پاره كنيم. اين حرف دروغ است، اسلام غيرت مىخواهد، اسلام پايبندى مىخواهد، اسلام تقوا مىخواهد، اسلام قاطعيت مىخواهد، اسلام جديت مىخواهد و سهل انگارى را به هيچ وجه تجويز نمىكند. اگر بخواهيم با وظيفه خود آشنا شويم و در صدد بر آييم كه در دام شياطين نيفتيم و روزى نيايد كه نظام اسلامى ما خداى ناكرده، به خطر بيفتد، بايد اول اين دام را پاره كنيم.
اين قدم اول؛ اما قدم دوم كه بر مىگردد به يك ضعف فرهنگى كه متاسفانه به آن مبتلا هستيم و نتيجه كارهايى است كه در طول زمان و به خصوص در دوران پهلوى انجام گرفته است - شايد بعضى از خود ما هم در آن سهيم بودهايم - و آن ضعف اين است كه حالت بى اعتنايى نسبت به كارهاى ديگران در ما به وجود آمده است؛ اين حالت كه هر كسى بايد سرش به كار خودش باشد، به ديگران چه كار دارد، هر كسى طبق تشخيص شخص خودش عمل كند، چه كار دارد كه با ديگران مشورت و همكارى كند، و همفكرى داشته باشد. اين روحيه تكروى و عدم احساس نياز به ديگران در انجام فعاليتها، يك كمبود فرهنگى در ما است. اگر هم بخواهيم امر به معروف كنيم، خودمان يا حداكثر - اگر بخواهيم با ديگران كار كنيم - با دو سه نفر از همسايهها يا خويش و قوم، اگر در بازار باشد، با همسايههاى مغازه، يا اگر در محله است، با همسايههاى خانه، در همين محدود نسبت به كارى اقدام مىكنيم. اما اين كه بايد براى انجام وظايف اجتماعى، پيوستگى بيشتر، جدىتر و مؤثرترى داشته باشيم، اين را باور نكرديم. عللى هم دارد كه در مورد بعضى از آنها حق داريم. ولى به هر حال، مىدانيم اسلام به اتحاد، همبستگى و الفت دعوت كرده است. مىفرمايد المؤمن آلف مالوف(148) مؤمن كسى است كه با ديگران انس بگيرد، ديگران هم با او انس بگيرند: من استبد برايه هلك(149) كسى كه فقط بر فكر خودش متكى باشد هلاك مىشود؛ و اعتصموا بجبل الله جميعا و لاتفرقوا(150) نيز كه معروف است. همه دانيم اسلام وحدت و همبستگى مىخواهد؛ به نحوى كه همه مسلمانان در حكم پيكر واحد بشوند؛ در روايت آمده: المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد(151)كه سعدى مضمون آن را گرفته است و بر اساس آن گفته: بنى آدم اعضاى يكديگرند، در آن روايت اين گونه آمده است كه مؤمنان نسبت به يكديگر حكم اندامهاى يك پيكر را دارند، سعدى دايره آن را كمى وسيعتر كرده و گفته بنى آدم اعضاى يكديگرند. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود مومنان اعضاى يكديگرند. ما مومنان - يعنى كسانى كه دوست داريم به وظيفه شرعى خود عمل كنيم و دوست نداريم اسلام ضعيف شود و نظام اسلامى لطمه بخورد - بايد سعى كنيم بيشتر با هم ارتباط برقرار كنيم.
در اين جا مشكلى است - كه عرض كردم تا حدودى هم حق داشتيم - آن اين است كه از حدود يك قرن پيش تا به حال، چنين وانمود شده كه اگر بخواهيم كار اجتماعى در قالب تشكيل باشد، بايد به صورت حزب باشد. از صدر مشروطيت تا به حال هم احزابى كه تشكيل شده كارنامههاى خوبى ندارند، حتى بعدئ از پيروزى انقلاب اسلامى هم احزابى كه تشكيل شد، چندان چنگى به دل نمىزد. اگر به ياد داشته باشيد، با اين كه مؤسسان حزب جمهورى اسلامى، مرحوم دكتر بهشتى، دكتر با هنر، مقام معظم رهبرى و آقاى هاشمى بودند، اما امام (قدس السره الشريف) خيلى تاكيد نكردند كه حزب تشكيل شود. ايشان فرمودند اگر مىخواهيد حزب داشته باشيد، حزب جمهورى اسلامى باشد. اين تعبير تفاوت دارد با اين كه حتما برويد حزب تشكيل بدهيد. به هر حال، اين گونه براى ما توجيه شده است كه در مسائل سياسى و اجتماعى، كار يا فردى و يا حزبى است. از كار حزبى هم كه دل خوشى نداريم، لذا كار فردى انجام مىدهيم. غافل از اين كه شكل سومى هم هست. هيچ كدام از اينها مدل اسلامى نيست؛ مدل اسلامى همان است كه خود امام (قدس السره الشريف) به آن رسيد، ولى متاسفانه در مورد آن كارى نشد.
اوايل نهضت، كسانى كه به امام (قدس السره الشريف) علاقه داشتند و فدايى امام (قدس السره الشريف) بودند - به خصوص از تهران - خدمت ايشان آمدند و عرض كردند كه آقا! جان و مال ما در اختيار شما، شما بگوييد كه چه كار كنيم، شما روش كار را به ما ياد بدهيد. اين افراد چند هيات سينه زنى و مذهبى داشتند؛ امام (قدس السره الشريف) فرمود بياييد اين هياتها را به هم نزديك كنيد، ائتلاف كنند. هيات جدا باشند، هر هياتى سر جاى خود و در محله خود باشد، هر كدام هم اعضاى خود را داشته باشند، روش كار هيات را هم خودتان انتخاب كنيد، گوينده، منبرى و مداح هيات به انتخاب خودتان باشد، اما سعى كنيد با هياتى كه در همسايگى شماست رابطه برقرار كنيد، در مشتركات با هم همكارى كنيد، بنشينيد اصول مشتركى تنظيم كنيد، يا اين هياتها با حفظ استقلال داخلى خود، با هم در امور مشترك ائتلاف كنند. خوف اين دارم كه اگر اين حرف را بزنم، بار سياسى داشته باشد. اسم هياتهاى مؤتلفه از آن جا پيدا شد و حالا اسم گروهى شده است؛ و من نمىخواهم از آن گروه حمايت كنم و بگويم درست يا نه، و يا اين كه انتقادهايى به ايشان وارد است، الان در مقام اين بحث نيستم. اصل مدل اين كار از امام (قدس السره الشريف) بود، فرمود هياتهاى مذهبى با هم ائتلاف كنند و به صورت هياتهاى موتلفه در بيايند. در ابتدا چهار هيات بود، يكى از آنها را مقام معظم رهبرى هدايت مىكردند، ديگرى را آقاى هاشمى، يكى را هم آقاى با هنر، بنده هم بعضى گوشهها در خدمتشان بودم. بعداً اين هياتها براى اين كه با هم ائتلاف داشته باشند، از امام (قدس السره الشريف) خواستند كه نمايندهاى تعيين كنند و امام مرحوم دكتر بهشتى را فرستادند. امروز هم ما اگر بخواهيم كار كنيم، گرچه مىگويم بايد تشكل داشته باشيم و به هم پيوسته باشيم، اما مقصودم تشكيل حزب نيست. حزب را نفى نمىكنم، بلكه مىگويم بهترين شكلى با ارزشهاى اسلامى متناسب دارد همان الگويى است كه امام (قدس السره الشريف) عرضه كرد. حزب اشكالاتى دارد كه در اين روش نيست.
خوب، ملاحظه مىفرماييد احزابى كه تشكيل مىشود، آنها را چند نفر تاسيس مىكنند كه در واقع گرداننده كار هستند و تفكر حاكم بر آن حزب فكر همين افراد است؛ ادعا مىكنند كه افراد راى مىگيريم و انتخاب مىكنيم، ولى اين حرفها ظاهر قضيه است برنامه را همين افراد تنظيم مىكنند و همينها حزب را مىگردانند. اگر رياستى باشد به همين اشخاص مىرسد، نقشها را همين ايفا مىكنند، و چون در واقع رؤساى احزاب هستند كه با پيروزى حزبى در انتخاب - اعم از انتخاب مجلس يا انتخاب ديگرى - حكومت را به دست مىگيرند، انگيزه براى اين كه به هر قيمتى حزب خودشان غالب باشد زياد است. در داخل حزب هم براى اين كه در كادر رهبرى قرار بگيرند، فعاليتهاى زيادى مىكنند كه به آن سطح بالا بيايند. يعنى انگيزههاى مادى و دنيوى در فعاليتهاى حزبى بسيار مؤثر است. شايد شنيده باشيد كه بعضى از احزاب براى پيروزى در انتخابات از اموال شهردارى، كاركنان شهردارى، ماشينهاى شهردارى، اموال بانكها، امكانات دانشگاهها، امكانات وزارت آموزش و پروش و مدارس و از خيلى چيزهاى ديگر - با اين كه تمام اينها در قانون آمده است كه ممنوع مىباشد - اما در موارد زيادى، از همه اينها استفاده شده است! اما در روشى كه امام (قدس السره الشريف) پيشنهاد كرد اين حرفها جايى ندارد، در هياتهاى مذهبى انگيزه دين است و اگر كسى در ميان جمعيت يا هياتى انتخاب مىشود كه نقش بيشترى ايفا كند، براى اين است كه واقعا تشخيص دادهاند او واقعا مىتوانند بيشتر خدمت بكند. چيز ديگرى در اين گونه در اين گونه تشكل نيست. در حزب امكان سوء استفاده از امكانات خارجى يا تبليغات سوء و مسائلى از اين قبيل هست، اما در هياتهاى مذهبى نيست و يا خيلى كم است. با يكديگر قابل مقايسه نيستند؛ كسانى كه در هيئات شركت مىكنند، انگيزه دينى دارند. سعى مىكنند خوب بشناسند؛ و بالاخره آفت بزرگ احزاب، رقابتهايى است كه بين آنها واقع مىشود. كانديداهايى كه اين حزب تاييد كرده است، اگر بپرسد كه فلان كانديدايى كه حزب ديگر معرفى كرده، انصافاً از اين كانديداى شما اصلح نيست؟ گاهى به زبان هم مىآورد كه اصلح است. اما به هر حال، حزب تصميم گرفته! خط سياسى است! جبهه ما اين گونه اقتضا مىكند! قول داديم به تصميمات هم جبههاى خود وفادار باشيم! اما در هيات دينى اين حرفها نيست.
پس تاكيد بر اين است كه ما بايد تشكلهاى دينى قوى داشته باشيم، اما نه با مدل غربى حزب، ما در اسلام مدل حزب نداريم. اينها همه از غرب است. ممكن است كه از بعضى جهات محسناتى هم داشته باشد، اما جهات عيبى هم دارد كه اگر روش بهترى داشته باشيم، چرا آن را انتخاب نكنيم؟ روش بومى خودمان، روش اسلامى خودمان، هياتهاى مذهبى اما سعى كنيم هياتهاى مذهبى با هم رابطه داشته باشند؛ اين مساله دوم. مساله اول مبارزه با تساهل و تسامح، تقويت روح غيرت و حساسيت دينى بود؛ دوم مبارزه با فردگرايى و تكروى؛ بايد اين فرهنگ را در خودمان تقويت كنيم كه براى مبارزه با شياطينى كه كيان ما، نظام و دين ما را هدف گرفتهاند، با كار فردى نمىتوان مقابله كرد، بايد كار جمعى كرد؛ كار جمعى هم تشكل، ارتباط و همبستگى مىخواهد. اگر هيچ راه ديگرى غير از حزب نبود، حزب هم تجويز مىشد. بالاخره امام (قدس السره الشريف) حزب را نفى نكرد، اما آنچه نظر اصلى خود ايشان بود و در اول نهضت هم سفارش كرد، مساله هياتهاى مذهبى بود. چه كار كنيم؟ پيشنهاد بنده اين است: سعى كنيد هر كدام از شما در محله خودتان مسجدى كه نسبتا جامعيت و امكانات بيشترى دارد انتخاب كنيد، سعى كنيد همه بچههاى محل را به آن مسجد دعوت كنيد، هر كسى را به صورتى؛ راه دعوت كردن ديگران را و اين كه چگونه نوجوانان بر يكديگر اثر بگذارند، به طور طبيعى خودشان به خوبى بلد هستند؛ در كلاس اگر شاگرد ممتازى باشد كه امتيازى داشته باشد، مىتواند به تنهايى تمام كلاس را به دنبال خود بكشد؛ نوجوانها خوب مىدانند كه چه كار بكنند.
شما سعى كنيد بچهها را تشويق كنيد كه همه بچههاى محل را جمع كنند. اما آيا اگر ضد انقلاب هم باشند؟ البته ضد انقلاب بودن به - اگر هم باشد - از روى نا آگاهى است؛ اين مورد را بايد نخست در خارج از هيات روى او كار كنند، تماس بگيرند و سعى كنند او را هدايت كنند. زمانى كه رسما مىخواهد جزء تشكل شما بشود، بايد فردى باشد كه به او اطمينان داريد. بعد از تشكيل اين هياتها سعى كنيد از ميان افرادى كه هستند كسانى كه كارآيى بيشترى دارند، كارها را به عهده گرفته، بيشتر فعاليت كنند؛ شورا تشكيل بدهند، جلسات مشورتى داشته باشند، فكرهايشان را صادقانه روى هم بريزند، سعى كنند خودشان فكر كنند، خودشان تصميم بگيرند؛ چنين نظامى، مردمى خواهد بود، مردم سالارى كه غربىها مىگويند -والله- دروغ است. نود درصد مردم هيچ نقشى در آن ندارند. مردم سالارى اين است كه همه مردم يك محل، خودشان تصميم بگيرند بدون اين كه اجبار و ترسى در كار باشد؛ آنچه انجام مىشود بر اساس احساس وظيفه است، مردم سالارى حقيقى و حكومت مردمى اين است، نه آنچه كه با تبليغات فريبنده، تهديد، تطميع، با وعده پول و مقام، افرادى را به راهى جذب كنند. شما خيال مىكنيد بعضى كه به ليست سى نفرى راى دادند، حتى اسم بيست نفرشان را نشنيده بودند، چه رسد به اين كه اينها را بشناسند، دقيقا شناسايى كنند، صلاحيت آنها را احراز كنند و از روى بصيرت و احساس مسؤوليت به آنها راى بدهند، آن دموكراسى غربى است؛ اما در حكومت مردمى اسلامى، هر كس بر اساس احساس وظيفه دينى فردى را انتخاب مىكند كه بتواند بهتر براى اسلام كار كند. البته ممكن است بين صد نفر يكى دو نفر هم سوء استفاده كنند، اما اين در مقابل صد نفر، قابل اغماض است. اما در دموكراسى غربى اصل بر سوء استفاده، فريبكارى و تبليغات سوء به نفع اغراض شخصى است.
سعى كنيد اجتماعات خود را تقويت كنيد، روح محبت را بين خودتان تقويت كنيد؛ ببينيد اسلام چه دستوراتى داده كه ما فراموش كردهايم، مىفرمايند: ((ان المؤمنين اذا التقيا فتصافحا انزل الله بين ابهاميها مئه رحمه تسعه و تسعين لاشدهما حبا(152) هنگامى كه دو برابر مؤمن به يكديگر مىرسند و با يكديگر دست مىدهند و احوالپرسى مىكنند، خداوند صد درجه رحمت بر آنها نازل مىكند كه نود درجه آن براى كسانى است كه ديگرى را بيشتر دوست مىدارد. ملاحظه بفرماييد اسلام تا چه حد تلاش كرده است تا مومنان و كسانى كه داراى يك هدف هستند، بر اساس ايمان به خدا و همكارى در راه تحقق اهداف الهى، نه راه هوسها، با هم روابط دوستانه داشته باشند، از عيوب يكديگر صرف نظر كنند و عاشقانه با هم برخورد كنند. از معصوم (عليه السلام) نقل شده كه اگر مؤمنى فقط براى ملاقات مؤمن ديگر به در خانه او برود، خداوند ملكى را مىفرستد كه برو از او بپرس براى چه كارى به در خانه اين مؤمن آمدى؟ عنايت بفرماييد، فرشتهاى از طرف خدا مىآيد كه شما چه حاجتى دارى كه در خانه اين مؤمن را مىزنى؟ مىگويد آمدهام رفقيم را ببينيم، مىپرسد آيا از او در خواست مالى دارى؟ مىگويد نه. باز مىپرسد آيا احتياج ديگرى به او دارى؟ مىگويد نه. آن فرشته مىگويد پس براى چه مىخواهى او را ببينى؟ مىگويد فقط ذلم براى او تنگ شده بود و مىخواستم او را ببينم؛ خدا به فرشته مىفرمايد كه به اين مؤمن بگو، اياى زرت و ثوابك على(153) تو به ديدن من آمدى پس اجر و ثواب تو بر عهده من است.
اين نمونهاى از دستورات اسلام است. سعى كنيد با هم رابطه محبتآميز داشتهآميز داشته باشيد، كدورتها را كنار بگذاريد، وحدتى كه مىفرمايند، اعتصام بجبل الله كه مىفرمايند، اينها را عمل كنيم. اما دشمنان اسلام در اين مورد هم سوء استفاده مىكنند، گمان مىكنند هر وحدتى به هر شكلى حاصل شود، مطلوب است؛ حتى اگر در جايى قدرت در دست نااهلان بود، براى اين كه وحدت حاصل بشود، همه تابع آنها بشوند، تا وحدت حاصل شود. خوب، اگر چنين وحدتى مطلوب باشد، اكثر مردم روى زمين كافر و مشرك هستند، پس براى اين كه وحدت بشود، مسلمانها هم كافر بشوند! شايد نود درصد مسلمانها در عالم اسلام غير شيعه باشند، پس خوب است شيعهها سنى بشوند تا وحدت حاصل شود! آيا اين وحدت مطلوب است؟ نه، بلكه وحدت بر اساس محور حق مورد تاييد است: ان اقيموا الدين و لا تنفرقوا فيه(154) دين را معيار قرار بدهيد و پيرامون آن وحدت داشته باشيد، نه اين كه بى دينها متحد شويد. وحدت با دشمنان جز هلاكت چه نتيجهاى ممكن است داشته باشد؟ بايد با خودىها ودت داشت. چه ملاكى را بايد در نظر بگيريم؟ دو ملاك ممكن است مطرح شود كه بازگشت هر دو به يك چيز است؛ در بخش قوانين، احكام اسلام و در بخش اجرا ولى فقيه ملاك وحدت است. براى كسانى كه بخواهند واقعا دين در جامعه به دست كسى كه ماذون از طرف امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - است اجرا شود، اين دو ملاك، مهم است: حاكميت قوانين اسلام به دست ولى فقيه؛ اين مىتواند معيار وحدت باشد. اختلاف سليقهها زياد است و هيچ گاه هم برداشته نخواهد شد، شيوههاى رفتارى مختلف است، روشهاى پياده كردن اهداف هيچ گاه واحد نخواهد بود، اما اين دو مورد مىتواند ملاك وحدت جامعه باشد: همه بخواهند اسلام جارى شود و همه بخواهند كه احكام اسلام به دست كسى پياده شود كه اولا اسلام شناستر از ديگران - به خصوص در مسائل اجتماعى - باشد، و ثانيا از طرف خداى متعال و اولياى دين ماذون باشد، تا غاصب نباشد. حالا اگر به ولايت فقيه تمسك كرديد، طبعا اسلام هم هست، چون ولى فقيه كه به غير اسلام حكم نمىكند. پس مىتوانيم بگوييم بر اساس محور ولايت فقيه، وحدت حاصل مىشود. اما وحدتهاى ديگرى بر اساس دموكراسى، ارزشهاى غربى، آزادى و... چگونه است؟ همان آزادى هايى كه نمونههاى آن را در كنفرانس برلين ملاحظه فرموديد كه اينها به دنبال چه آزادىهايى هستند! روزى كه من در دانشگاه تهران گفتم اينها دنبال چه آزادى هايى هستند، تمام روزنامهها غليه ما بسيج شدند، شخصيتهاى بزرگ مملكت به ما اعتراض كردند؛ بسم الله! حالا ببينيد، نماينده آن گروه دانشجويى و ساير گروهكها رفتند دنبال چه وحدتى، و چه آزادى هايى را مىخواستند، و با چه ذلت و خوارى اين كنفرانس را برگزار كردند! آبروى خودشان و آبروى كشورمان و آبروى مردمشان را ريختند! البته آبروى اسلام و مردم مسلمان بالاتر از اين است كه اين پليدها بتوانند بريزند، و الله العزه و لرسوله و للمؤمنين(155) ولى آنها به اندازه دهان نجس خودشان، آب نجسى به آبروى جامعه اسلامى ريختند! آنان دنبال اين آزادىها هستند! وحدت بر اين اساس مىتواند مطلوب باشد؟ بر فرض كه اين گروهكها همه در يك جبهه با هم متحد شوند، آيا اين براى اسلام چيز مطلوبى خواهد بود؟ وحدت بر اساس دين، كه نماد و سمبل آن ولى فقيه است، مورد نظر اسلام است.
پس اگر شما خواستيد همفكرها، همكاران و دوستانى انتخاب كنيد، اين را اصل قرار دهيد، ببينيد آيا مىخواهيد احكام اسلام پياده شود يا نه؛ يا اين كه مىخواهد به بهانه ترك احكام اسلام بگويد قرائت ديگرى هم هست! براى اين كه از زير بار حكم اسلام در برود، بگويد اين فهم شماست! فهم خود را مطلق نكنيد! فهمهاى ديگرى هم هست! اين حرفها يعنى انكار دين؛ وقتى احكام جزايى اسلام ترك شد، احكام شرعى آن هم شد اعتبارياتى كه پايه عقلانى و واقعى ندارد! پس چه چيزى براى دين باقى خواهد ماند؟ كسانى كه واقعا بخواهند احكام دين پياده بشود، معتقد باشند كه آنچه در قرآن است، آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود و آنچه چندى پيش امام (قدس السره الشريف) عمر خود را بر سر آن گذاشت و اين نهضت و انقلاب را براى آن به پا داشت، ما همان اسلام را مىخواهيم، نه اسلامى كه تحصيل كردههاى هاروارد و دانشگاه لندن، آكسفورد و جاهاى ديگر بيايند، تفسير كنند! و قرائت آنها بر ما حكم كند! بلكه قرائت خدا، قرائت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، قرائت ائمه اثنى عشر (عليه السلام)، قرائت همه علما در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله، ما اين اسلام را مىخواهيم؛ و غير از آن، اسلامى نيست. اين غلط است كه اسلام اين و اسلام آن، اين مسامحه در تعبير است؛ وگرنه يك اسلام بيشتر نيست تو هر چه غير از آن باشد كفر و الحاد است، كه اسم آن را قرائت ديگرى از اسلام گذاشتهاند؛ ما كه دو اسلام نداريم.
توصيه مىكنم جلسات مذهبى را احيا كنيد، محور آنها را مسجد قرار دهيد، سعى كنيد كه همه اهل محل، از كسانى كه ايمان به اسلام دارند، مىخواهند احكام اسلام پياده شود و ولى فقيه را قبول دارند، همه را دعوت كنيد، با همه مهربان باشيد، به همه صميمى باشيد، از اشتباهات آن صرف نظر كنيد، اشتباهات كوچك را به رخ ديگران نكشيد، تا اندازهاى كه مىتوانيد به ايشان كمك كنيد؛ اگر از مال دنيا هم دستتان خالى است و نمىتوانيد كمك مالى كنيد، حداقل با زبان خوش كمك كنيد، و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه(156) همان روحيهاى كه در ايام انقلاب و بعد از انقلاب در زمان جنگ بود كه مردم از نان شب خود و از خوراك فرزندانشان مىزدند؛ اين روحيه را احيا كنيد، تا همبستگى بيشترى پيدا شود و مسلمانان حكم پيكر واحد را پيدا كنند.
خوب، زمانى كه اين تشكل حاصل شد، چه خوراك فكرى در آن ارائه كنيم؟ آيا در اين ترديدى داريم؟ البته محور اصلى، قرآن و كلام ائمه اطهار (عليه السلام) است؛ و اگر توضيحى لازم است از كسانى كه صحت فكرشان مورد تاييد شخصيتهاى اسلامى است، استفاده كنيم. امام (قدس السره الشريف) تاييد فرمودند كه همه كتابهاى شهيد مطهرى معتبر است، آنها را عرضه كنيد؛ چرا با وجود اين كتابها، سراغ چيزهاى مشكوك يا معلوم الكذب و معلوم الخطا برويم؟ به اين بهانه كه چيز نو مىخواهيم! خوب، اگر اين گونه است قرآن را كنار بگذاريم و چيز ديگرى پيدا كنيم! قرآن هم مال هزار و چهارصد سال پيش است! مگر هر چه متعلق به قديم بود، بد و هر چه جديد باشد، خوب است؟ عكس اين ادعا اولى است؛ هر مطلب تازهاى در دين بدعت و ضلالت است؛ اين عبارت نهج البلاغه است، بخوانيد.(157)البته ممكن است تفسير جديدى براى آيهاى پيدا شود كه صحيح هم باشد؛ اما نوآورى در دين و چيزى را از پيش خود عرضه كردن، بدعت و ضلالت است و بازگشت آن به جهنم است. اما اگر كسانى با روشهاى صحيح تحقيق، مطالب جديدى را از كتاب و سنت استفاده كردند، بر سر و چشم؛ كار همه علماى ما در طول تاريخ همين بوده است؛ اما بر اساس روش معقول و معتبر و با روش صحيح تحقيق، نه به صورت دلخواه؛ نه براى اين كه صهيونيستها از ما تعريف كنند! اگر با روش صحيح، تحقيقى انجام شد و از كتاب و سنت مطلب جديدى به دست آمد، اهلا و سهلا.
پس كار ما بايد اين باشد كه كتاب و سنت و روح اسلام را بهتر بفهميم و در مقابل شبهاتى كه به اسلام وارد مىشود، بتوانيم جواب بدهيم و در كنار اين، مسائل روز مربوط به عالم اسلام - چه كشور خودمان و چه كشورهاى ديگر را - بيشتر آشنا شويم و تحليل سياسى داشته باشيم؛ اين كارهايى است كه بايد انجام دهيم.
مشكل ما اين است كه گمان كردهايم امر به معروف و نهى از منكر از هميشه يك كار فردى است و اگر خواستيم خدمتى به دين بكنيم، حداكثر در تظاهرات شركت كنيم و شعار بدهيم. اين تصور اشتباه است؛ شعار دادن آغاز كار است. هنگامى كه دهه عاشورا تمام مىشود، مجالس سينه زنى و عزادارى تدريجا كم و تعطيل مىشود، و اين حرارت و شور و شوقى را كه در سايه نام سيدالشهداء (عليه السلام) پيدا كرديم از دست مىدهيم؛ در حالى كه اين برنامه بايد آغازى باشد براى اين كه كار اصلى ما شروع شود و آن را ادامه دهيم؛ نورانيتى كه در سايه عزادارى سيدالشهداء (عليه السلام) پيدا كرديم، حفظ كنيم، وحدت و همدلى كه براى ما ميسر شده تقويت كنيم؛ نه اين كه تا سال بعد رها كنيم. از همين امشب تصميم بگيريد - البته بنده جسارت نمىكنم و نمىخواهم دستور بدهم، اما چون مكررا سؤال شده كه چه كنيم، بنده آنچه به ذهنم مىرسد مىگويم، اگر هم شما راه بهترى سراغ داريد، به من هم بگوييد تا بر اساس آن عمل كنم - از همين امشب تصميم بگيريد، فردا سعى كنيد بچههاى محل را در هياتى سازماندهى كنيد، ممكن است در ابتدا اين كار عملى نشود، اما به تدريج ظرف مدتى مىتوانيد تمام بچههاى محل را سازماندهى كنيد؛ با يك هيات پاك و بى غل و غش، براى اين كه دين را بهتر ياد بگيريم و در موقع مقتضى از اين اجتماع بهتر استفاده كنيم. بعد از اين كه اين هيات قوام يافت، سعى كنيم با هياتت مجاور رابطه برقرار كنيم. اگر شهر شما بيست محله دارد بيست نماينده - از هر هياتى يك يا دو نفر - جمع شوند، براى اين كه كار هياتها را هماهنگ كنند. شورايى تشكيل دهند، اگر لازم شد اطلاعاتى به همه برسد، فورا به وسيله همين اعضا طى مدت كوتاهى به تمام افراد هيات مىرسد؛ بايد به خاطر داشته باشيد اوايل انقلاب زمانى كه پيام امام (قدس السره الشريف) مىرسيد، چگونه ظرف يم شب توزيع مىشد؛ روح همبستگى بين مردم پيدا شده بود، اما اين روحيه را زود از دست داديم؛ البته الحمدلله هنوز به طور كلى از دست ندادهايم، ولى ضعيف شده است. اين روحيه را احيا كنيد. راه پيروزى بر دشمنان اسلام، تقويت روابط انسانى و اسلامى ميان افراد مسلمانى است كه به احكام اسلام و ولايت فقيه معتقد هستند. اگر شما اين رابطه را تحقق بخشيديد و تقويت كرديد، مطمئن باشيد كه آمريكا كه هيچ، اگر تمام عالم پشت به پشت هم بدهند، هيچ ضررى به شما نخواهند زد. حاصل كلام اين شد كه در اين جلسات، محور بحثها بايد اول ياد گرفتن معارف اسلامى، پاسخ دادن به شبهات و آشنا شدن به مسائل سياسى كشور با استفاده از تحليلهاى افراد مورد اعتماد باشد؛ البته نمك اين جلسات هم عزادارى براى سيدالشهداء (عليه السلام)، و به يك معنا روح اين جلسات است؛ ولى بايد به خاطر داشته باشيد كه اگر فقط جلساتى تشكيل دهيم و از شب تا سحر فقط سينه بزنيم، با اين كار، مشكل ما حل نمىشود. نام سيدالشهداء (عليه السلام) براى اين بود كه ما را جمع كند، اما براى چه جمع كند؟ براى اين كه اسلام را بهتر ياد بگيريم و با دشمنان اسلام بهتر مبارزه كنيم. برنامه اين نيست كه شب تا سحر سينه بزنيم، اين عزادارىها بايد نمك اجتماعات ما باشد؛ آش را با نمك جا به جا نكنيم؛ سعى كنيم معارف دين را بهتر ياد بگيريم، جواب شبهات را ياد بگيريم، مسائل سياسى را خوب درك كنيم و راههاى مبارزه با دشمنان را بهتر بياموزيم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
- معناى اصطلاحى امر به معروف و نهى از منكر
- مراتب امر به معروف و نهى از منكر
- احساس مسؤوليت نسبت به ديگران
- چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبير منافقان را آورده است؟
*بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
المنافقون و المنافقات بعضهم من بغض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبصون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسدون(158)
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه يطيعون الله و رسوله اولئك سير حمهم الله ان الله عزيز حكيم(159)
در قرآن كريم، دهها آيه پيرامون امر به معروف و نهى از منكر با تعبيرات و آهنگهاى مختلف نازل شده است، كه از ميان اين آيات، دو آيه از سوره توبه را انتخاب كردهام، و به اندازهاى كه در اين جلسه فرصت باشد درباره اين آيات عرايضى تقديم مىكنم؛ البته، چون مباحث پيرامون موضوع مورد بحث در اين آيات زياد است، آنها را فهرست وار عرض مىكنم.
مفهوم امر به معروف و نهى از منكر چيست؟ معناى عبارت امر به معروف به ظاهر براى ما خيلى روشن است. امر به معروف يعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبىها، و نهى از منكر يعنى نهى كردن از زشتىها. اما در مسير تحول واژهها، معناى آنها گاهى توسعه و گاهى تضييق داده مىشود. در برخى موارد، استعمال. يك واژه باعث مىشود كه مفهوم آن از مقتضاى اصلى خود، وسعت بيشترى پيدا كند. در اين جا اتفاقا همين طور است. فقهاء و بزرگان وقتى پيرامون موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مىكنند، مىگويند در كلمه امر، مفهوم علو و يا استعلا، مستتر است؛ يعنى كسى كه امر مىكند، يا بايد برترى بر مامور داشته باشد، يا خود را در چنين مقامى قرار دهد و از موضوع بالا امر كند. خواهش و استدعاكردن امر نيست اين كه بگويد من خواهش مىكنم اين كار را بكنيد امر نيست. مقتضاى كلمه امر اين است كه بايد به صورت استعلا باشد. حتى بعضى از فقها احتياط كرده و مىگويند وجوب امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مىبايد كه، آمر عن استعلا امر كند.
وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آيات روايات ملاحظه مىكنيم، شاهد نوعى توسعه در مفهوم اين تعبير هستيم. به عنوان نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر در روايات را بيان مىكنم، تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود.
1- ايمان قلبى؛ هنگامى كه در روايات شريفه مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مىكنيم، اولين مرتبه اين وظيفه - به خصوص نهى از منكر - انكار به قلب است، يعنى زمانى كه انسان گناه، زشتى و انحرافى را در جامعه مىبينيد، در دل خود آن را تقبيح كرده و احساس ناراحتى كند؛ اين اولين مرتبه نهى از منكر است.
2- اظهار ناراحتى؛ اساس آنچه در روايات آمده، در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبرو مىشود و گناهى را مىبيند، بايد علاوه بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و در هم كشيدن چهره اظهار كند. در روايتى وارد شده كه، اگر كسى با گناهى مواجه شد و پيشانى خود را در هم نكشيد، و اخم نكرد، آن پيشانى در آتش جهنم چروكيده خواهد شد. پس مرتبه دوم اين است كه بعد از انكار به قلب، اثر انكار قلبى در چهره ظاهر شود.
3- اظهار به زبان؛ مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد.
در مرحله اول، چنان كه شرايط مناسب بود و زمينههاى لازم براى تاثير گذارى وجود داشت، با زبانى لين و نرم معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان لين اثر نداشت، در مرحله بعد، بايد با لحنى شديدتر، از منكر جلوگيرى كرد.
3- برخورد فيزيكى؛ اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فيزيكى است. اين مرتبه ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرايط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر برخورد فيزيكى مىطلبد، بايد اين برخورد انجام پذيرد.
البته در جامعه اسلامى كه دولت و حكومت اسلامى وجود دارد، برخورد فيزيكى بايد از طرف مقامى رسمى، و با مجوز رسمى انجام شود.
5- جهاد؛ مراحلى كه تا كنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است؛ اما مراتب ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روايات و نصايح ذكر شده كه شامل جهاد هم مىشود. به طور كلى همه انواع جهاد، از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدائى كه يك جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، آن هم در واقع نوعى امر به معروف است؛ زيرا جهاد ابتدائى، جامعه به آنچه حق است، وادار شده، و به سوى راه صحيح هدايت مىگردد.
هم چنين جهادى كه به عنوان دفاع است، نيز نوعى نهى از منكر است؛ زيرا جهاد دفاعى، براى اين است كه حق در جامعه باقى مانده و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.
يكى ديگر از اقسام جهاد، جهاد با اهل بغى يا جهاد بغات است، - بغات كسانى هستند كه در داخل كشور اسلام دست به آشوب و كشتار مىزنند و بايد با آن جنگيد - كه اين نيز يكى ديگر از مصاديق نهى از منكر است. زيرا با فسادى كه در اثر آشوب اخلال گران در جامعه به وجود مىآيد، مبارزه مىكند و جلوى آن را مىگيرد.
هم چنين جهاد مصاديق خاصى ديگرى نيز دارد، كه ممكن است به ندرت اتفاق بيفتد. مثلا اگر در شرايط خاصى در گوشهاى از جهان، اساس اسلام به خطر بيفتد، در اين جا دولت اسلامى، بايد جلوى فساد را بگيرد.
اگر در زمانى يا سرزمينى دولت اسلامى وجود داشته باشد، يا دولت اسلامى ضعيف و نا كارآمد است و قدرت برخورد با منكرات را ندارد، مردم احساس مىكنند در اين سرزمين اسلام در خطر است، در اين جا مردم بايد براى نهى از منكر قيام كنند، تا حقيقت اسلام و احكام اسلام باقى بماند و ارزشهاى اسلامى احيا شود.
6- حركت شهادت طلبانه؛ گاهى ممكن است در جامعه دولت اسلامى قوى، كه بتواند جلوى فساد - اعم از فساد در عقيده و يا فساد در عمل - را بگيرد، وجود نداشته باشد، يا اصلا دولت كفر حاكم باشد و يا اگر كسانى به نام دولت اسلامى حكومت مىكنند، در واقع اهل نفاق هستند، يعنى عناصرى از نفاق در ميان آنها وجود دارد، و امكان اين كه دستگاه حاكمه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام بدهد نيست، و افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگيرى از فساد اقدام به امر به معروف نهى از منكر مىكنند، آن قدر توانايى ندارد كه بتواند بر حاكمان قدرتمند و زورمدار پيروز شده و حق را اعمال كنند؛ در اين جا ممكن است اين افراد در انجام اين فريضه چنان حركتى را انجام دهند كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند و شهادت مظلومانه ايشان اين همكارى كارى است كه مصداق اتم آن حركت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) است، كه فرمود انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى (عليه السلام) اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر(160) حضرت مىفرمايد هدف از اين قيام اين است كه جامعه را به وسيله امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنين حركتى كه به شهادت سيدالشهداء (عليه السلام) انجاميد، مصداق تام امر به معروف و نهى از منكر بود. اين امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، يا به تذكر زبانى، يا به يك حركت فيزيكى محدود نشد، بلكه حركتى بود با شكوه، عظمت، و عمقى كه تاريخ را متحول كرد، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنين مصاديقى - مخصوصا در حد اعلاى آن كه براى سيدالشهداء (عليه السلام) واقع شد - به ندرت اتفاق مىافتد.
نكته بعدى اين مساله است كه انسانها بايد در جامعه احساس كنند كه نسبت به ديگران مسؤوليتى دارند، بايد در رفتار يكديگر به نوعى، نظارت داشته باشند. اين واقعيتى است كه كمابيش در جامعههاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنيت داشته، و دارند، همواره وجود داشته است. شايد هيچ جامعهاى را نتوان يافت كه بهرهاى از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن چنين احساسى وجود نداشته باشد.
انسان بايد نسبت به رفتار ديگران احساس مسؤوليت بكند، لكن مراتب چنين احساس مسؤوليتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آنها متفاوت است. از آن جاه كه مصاديق كار خوب و بد در جوامع مختلف بر اساس نظامهاى ارزشى تفاوت دارد، مرتبه حساسيت مردم، نسبت به رفتار ديگران، بستگى به نوع جهان بينى و نگرش آنها نسبت به انسان و جامعه انسانى دارد. اين بحث مفصلى را مىطلبد، كه فهرست وار به آن اشاره مىكنم.
ديدگاه حاكم بر جوامع را نسبت به انسانها، در يك تقسيم كلى مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: از نظر برخى انسانها موجوداتى فردگرا و از منظر گروهى ديگر انسانها جامعه گرا مىباشند، و هر يك از اين دو دسته نيز داراى مراتب مختلفى هستند. بعضى از انسانها در زندگى فقط در خود هستند، اگر راحتى مىخواهند، آن را براى خود طلب مىكنند؛ اگر در پى پيشرفت هستند، آن را براى خود مىخواهند؛ براى اين گرئه تفاوتى نمىكند كه اين راحتى يا پيشرفت مادى و يا معنوى باشد. محور افكار و فعاليت آنها نفى ضرر و كسب منفعت براى خود مىباشد.
در طرف مقابل، كسانى هستند كه خود را با ديگران در زندگى اجتماعى شريك وابسته مىدانند، اين گروه معتقدند كه جامعه واحدى منسجم، هماهنگ و وابسته به يكديگر است. از اين رو، فقط به فكر خود نيستند. اين گروه اگر خير و بركتى طلب مىكند، براى همه مىخواهيد و اگر پيشرفتى را دنبال مىكند، آن را براى همه آرزو مىكند.
انبيا و به خصوص دين مقدس اسلام، نگرش جامعه گرايى را تقويت مىكنند. دين اسلام مىخواهد انسان را به گونهاى تربيت كند كه در همه مراحل زندگى خود، نظر به كل انسانها و به خصوص اعضاى جامعه اسلامى داشته باشد. براى مثال، مىدانيم كه نماز يك عبادت فردى است؛ همه انسانها به نوعى در پيشگاه خداى خود اظهار عبوديت مىكند، اما ما مسلمانان، بندگى خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار مىكنيم؛ در نماز و در قرائت سوره حمد، شخص نماز گزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نمىگويد من تو را مىپرستم؛ اگر مسلمانى در بيابانى كه هيچ انسانى نيست، به تنهايى به نماز بايستد، بايد بگويد اياك نعبد، هيچ گاه در نماز نمىتوان گفت اياك اعبد. اياك نعبد و اياك نستعين يعنى ما تو را مىپرستيم و ما از تو كمك مىخواهيم. اين يعنى اين كه مؤمنان همديگر را در كنار خود ببينند. هم چنين هنگامى كه نماز تمام مىشود، بگويد السلام علينا و على عبادالله الصالحين، السلام عليكم و رحمه الله و بركاته. سلام بر شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و گفتن السلام عليك ايها النبى، نيز به جهت شخصيت برجسته پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، و امتياز جداگانهاى است كه، آن حضرت دارند. اما نماز با السلام عليك ايها النبى تمام نمىشود، بلكه با السلام علينا و على عباد الله الصالحين، السلام عليكم و رحمه الله و بركاته تمام مىشود. انسان در طول نماز همواره مؤمنان را در كنار خود مىبيند، و نيز هنگامى كه مىخواهد از نماز خارج شود، باز هم بايد بر همه مؤمنان سلام كند. اين تربيت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى چه عبادتهاى فردى و چه عبادتهاى اجتماعى، مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربيتى، حتى جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان بايد خود را با ساير مؤمنان شريك و وابسته بداند. اين تربيت خاص اسلامى است.
اما تربيت غربى - به ويژه در دو قرن اخير - بشر را فردگرا مىشمارد. لذا در نگرش لائيك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مىگيرد و نزديكترين انسانىترين روابط عاطفى رو به ضعف است. خانوادهها متلاشى مىشوند، زن و شوهر از هم جدا زندگى مىكنند. پدر و فرزند از همديگر جدا زندگى مىكنند. پدر و فرزند از همديگر جدا زندگى مىكنند. همسايه از همسايه خبر ندارد. در اين ديدگاه، محور فكرى انسان، منفعت و لذات شخصى است.
اما همين گرايش فردى با تمام زشتى و كاستى هايى كه دارد، در عين حال نمىتواند از مسؤوليت اجرايى و نظارت بر كار ديگران به كلى كنارهگيرى مىكند، زيرا مصالح و منافع و نيز لذتها و رنجهاى انسانها عملا در خارج به افراد ديگر بستگى دارد، و هر قدر انسان به فكر منافع شخصى خود باشد، ولى در مىيابد كه منفعت شخصى او جز با كمك منافع ديگران تامين نمىشود. اگر انسان بخواهد در زندگى لذت داشته باشد، به تنهايى نمىتواند به اين لذت برسد، بلكه بايد فرد ديگرى نيز باشد تا با او بتواند لذتى ببرد. اگر انسان بخواهد در فعاليت اجتماعى، تجارت و يا صنعت پيشرفت كند، به تنهايى نمىتواند موفق شود، بلكه مجبور است با ديگران همكارى كند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار باشد و محيط سالمى داشته باشد، به تنهايى نمىتواند تصميم بگيرد. زمانى محيط سالم مىماند كه، ديگران نيز به سلامت محيط كمك كنند. ببه عنوان نمونه، مىدانيد امروزه در دنيا، ضررهاى دخانيات براى انسان روشن شده، و عملا در اتاقهاى دربسته، و سالنهاى عمومى كشيدن سيگار ممنوع است. اگر فردى بخواهد سيگار بكشد، بايد از ساختمان خارج شده و در فضاى آزاد سيگار را بكشد، و بعد به داخل ساختمان برگردد. زيرا اگر بنا باشد هر كسى در اتاق يا در سالن سيگار بكشد، ديگران نيز به اجبار دود آن را استنساق مىكنند، و اين براى آنان ضرر دارد، لذا ناچار است حال ديگران را نيز رعايت كند. اين مساله با وجود همان روحيه فردگرايى است.
مثال بسيار زيبايى درباره امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد، گروهى سوار كشتى بودند، يكى از سرنشينان كشتى شروع به سوراخ كردن محل نشستن خود كرد. ديگران به او گفتند: چرا كشتى را سوراخ مىكنى، گفت، اين محل كشتى در اختيار من است، و اين جا هم خود من نشستهام؛ من جاى خود را سوراخ مىكنم، و به محل نشستن شما كارى ندارم. ساير سرنشينان دست او را گرفتند و گفتند: درست است كه تو فقط جاى خود را سوراخ مىكنى، ولى وقتى آب در داخل كشتى افتاد، ديگر من و تو را نمىشناسد، كشتى و همه ما، با هم غرق مىشويم.
در زندگى اجتماعى، انسان نمىتواند فقط منفعت خود را ببيند، و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار ديگران دخالت نكند، هنگامى كه انسان ديد فردى ضررى به جامعه مىزند، بايد دست او را بگيرد و او را را از اين عمل نهى كند. در اين جا جامعه به اين فرد اجازه نمىدهد كه بگويد، كه اين جا، جاى خودم است، چهار ديوارى خودم است، شهر خودم است، اين اتاق خودم است، محل كار خودم است؛ بلكه وقتى جامعه ديد ضرر به همه مىخورد، هر قدر اين جامعه فردگرا باشد، حتى به عنوان محافظت از منافع شخصى خود نيز در كار او دخالت مىكند، و مانع كار او مىشود.
بنابراين، حتى در جوامعى كه فردگرايى به نحو تام حكومت مىكند، در عين حال نظارت عمومى مردم كمابيش وجود دارد.
در جوامع غربى اين نظارت در حدى است كه همه مىفهمند كه اگر در كار ديگران نظارت نكنند، دود آن در چشم خود آنها خواهد رفت لذا جامعه در اين موارد نظارت مىكند. اما اگر عمل اين فرد به آنها ارتباطى پيدا نكند، و منافع مادى آنها را به خطر نيندازد، چندان دغدغهاى ندارد. آنها معتقدند اين فرد كه اين عمل قبيح را انجام مىدهد، ضرر آن متوجه خود او مىشود و خود او را مريض مىكند، و افراد جامعه در اين مورد مىگويند، به من چه! به تو چه! اين تعبير به من چه و به تو چه همان گرايش فرد گرايى است. در جايى كه ضرر به ساير افراد برگردد، حساسيت نشان مىدهند. اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه مىگويد به من چه، بگذار او به خودش ضرر بزند. حتى اگر كسى بخواهد به او بگويد به بدن خود ضرر نزن، سيگار نكش، مريض مىشوى، قلب خراب مىشود، در جواب مىگويد به تو چه! چرا در كار ديگران دخالت مىكنى؟ آزادى است، دلم مىخواهد، دوست دارم!
تا اين جا فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى انسان بود، اما در امور معنوى چگونه است؟ اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه بشود، آيا آن جا بايد بر كار ديگران نظارت كرد يا نه؟
تا به حال صحبت فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى بود. اقتضاى فردگرايى اين است كه، جايى كه نفع و ضرر كار فردى از جامعه به ما مربوط نمىشود، آن فرد را رها كنيم. اين چيزى است كه امروزه كم و بيش در غرب حاكم است، واصطلاحا به آن انديويژواليزم مىگويند. و بنابراين ديدگاه، رفتار فرد در امور معنوى ديگران دخالتى ندارد.