previos pagemenu pagenext page


به هر حال، اين سه نهاد در جامعه ما بايد به مسائل آموزش و پرورش جوانان اهتمام داشته باشند كه يكى از آن‏ها نسبتاً عملكرد خوبى دارد، ولى دو وزارتخانه ديگر هيچ مطلوب نيست و يكى از آن‏ها هم بسيار بد است. خوب، حالا كه اين سه نهاد به وظيفه اجتماعى خود عمل نمى‏كنند، مردم چه بايد بكنند؟ صرف نظر از اين كه ما به اصطلاح امروزى‏ها، به عنوان يك شهروند وظيفه‏اى در مقابل دولت و حقى بر حكومت داريم، اما خود ما چه بايد بكنيم؟ اگر آن‏ها عمل نكردند، ديگر مردم وظيفه‏اى ندارند؟ اگر فرصت بود بيش‏تر توضيح مى‏دادم كه اصولا اين وظايف بر عهده خود مردم است و در شرايط پيچيده اجتماعى امروز است كه به دولت منتقل شده است. اين بحثى است كه اصلا وظايف دولت چه هست، آيا يك سلسله وظايفى است كه اصالتا از آن دولت است و مردم در آن نقشى ندارند يا بر عكس، يك سلسله وظايفى است كه خود مردم بايد انجام بدهند، لكن چون از عهده مردم بر نمى‏آيد يا داوطلب براى انجام آن به اندازه كافى نيست، دولت از طرف مردم نيابت مى‏كند. اتفاقاً آموزش و پرورش از امورى است كه كار خود مردم است و آنان خود بايد سعى داشته باشند كه معارف اسلامى در جامعه رواج داشته باشد؛ اما امروزه به لحاظ شرايط اجتماعى قسمت هايى از اين وظيفه به عهده دولت واگذار شده و وظيفه او است، البته بايد انجام بدهد و مردم هم بايد مطالبه كنند. اما اگر دولت به هر دليلى اين وظيفه را انجام نداد، از دوش مردم ساقط نمى‏شود. پس يكى از وظايفى كه ما داريم، به ويژه در شرايطى كه دو نهاد آموزش عالى و وزارت ارشاد به وظيفه خودشان عمل نمى‏كنند، اين است كه به تعليم جوانان و نوجوانانمان بپردازيم. منظور از اين تعليم واجب تعليم امور دينى است. ساير چيزها هم گاهى ضرورت پيدا مى‏كند، اما آن چه الان مورد توجه ماست و از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر مى‏دانيم، آموزه‏هاى دينى است؛ يعنى آنچنان به معارف مسلح دينى شوند كه تحت تاثير جو قرار نگيرند، دينشان ضعيف و ايمانشان سست نشود، در اصول و پايه‏هاى دين شك پيدا نكنند؛ چنين آموزش هايى را بايد به ايشان داد.

بخش عظيمى از اين مسؤوليت بر عهده ما و بر دوش روحانيت است. بايد سعى كنند در اين زمينه‏ها كتاب‏هايى را در سطوح مختلف بنويسند، اساتيدى تربيت كنند، كلاس‏هاى مختلف، آموزش‏هاى حضورى و غير حضورى، رسمى و غير رسمى، محدود و طولانى، كوتاه مدت و دراز مدت فراهم كنند، تا جوانان بتوانند از اين امكانات استفاده كنند. خوشبختانه در اين زمينه كارهايى انجام گرفته است، مخصوصاً براى دانشجويان دانشگاه‏ها، قدم هايى برداشته شده است و به كمك بسيج دانشجويى هر سال حدود دو هزار نفر آموزش هايى مى‏بينند، كتاب‏ها در دانشكده‏هاى نيروهاى مسلح تدريس شود. ساير دانشجويان، دانش‏آموزان، آموزگاران و دبيران هم مى‏توانند اين كتاب‏ها را تهيه كنند، سعى كنند استادى پيدا كنند، يا نوارهاى درسى كه هست بگيرند و از آن‏ها استفاده كنند تا خودشان را مجهز كنند و كم‏تر تحت تاثير شبهات شيطانى قرار بگيرند؛ شش جلد كتاب است كه در زمينه اين مسائل تهيه شده و اگر اطلاحات بيش‏ترى خواسته باشيد مى‏توانيد از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس السره الشريف) در قم يا از دفتر طرح ولايت وابسته به بسيج دانشجويى سراغ بگيريد.

اين مقوله آموزش هايى بود كه تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر ما واجب مى‏شود. بخش دوم امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام مواعظ بود. اين هم باز نسبت به افراد نزديك و تحت تكفل و كسانى كه شخص در ايشان نفوذ فكرى دارد، وظيفه همه است. همه وظيفه دارند در حدى كه خودشان معلوماتى دارند فرزندان خود را نصيحت كنند، راه خير و شر را نشان بدهند، تشويقشان كنند كه كارهاى واجبشان را اعم از واجبات فردى و اجتماعى انجام دهند. اين مسؤوليت را در سطح وسيع‏ترى نهادهاى ديگر و از جمله وعاظ رسمى به عهده دارند. وعظها بايد اين مسؤوليت را به نحو جدى در اين شرايط درك كنند، وعظها و موعظه هايشان را به گونه‏اى تنظيم كنند كه نيازهاى جامعه را بر آورده كند، لغزشگاه هايى را كه جوان‏ها به آن‏ها مبتلا مى‏شوند، بيش‏تر به ايشان توجه بدهند، نه چيزهاى كليشه‏اى كه صد يا دويست سال قبل بوده است، امروز هم ما باز همان‏ها را تكرار كنيم و به نيازهاى امروز جامعه توجه نكنيم. بخش موعظه هم شرايط خودش را دارد و چون اين براى همه معروف‏تر است و مى‏دانند كه امر به معروف و نهى از منكر در مورد آن صحبت كنم و مى‏پردازم و به بخش مهم‏ترى كه ما بايد آن را از داستان عاشورا و سيدالشهداء (عليه السلام) بيش‏تر ياد بگيريم.

وظيفه حكومت و جامعه در برابر توطئه‏هاى دشمنان‏

چنان كه بيان شد، يك قسم مهم از امر به معروف و نهى از منكر كه متاسفانه مورد غفلت بسيارى از ما واقع شده، بخصوص قبل از نهضت حضرت امام (قدس السره الشريف)، مبارزه با توطئه‏هاى ضد اسلامى است كه مى‏تواند در زمينه‏هاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، تعليم و تربيت، سياسى و حتى در زمينه نظامى باشد. در اين مورد است كه با يك كار ساده و آموزش چند روزه نمى‏توانيم خودمان را براى چنين امر به معروف هايى آماده كنيم، آموزش‏هاى پيچيده و طرح‏هاى بسيار سنجيده و متناسب با نقشه‏هاى شيطانى كه آن‏ها با متخصصان خود در طول سال‏ها با هزينه‏هاى هنگفت تهيه مى‏كنند، مى‏خواهند. شاخه كوچكى از آن همين است كه امروز در بيانات مقام معظم رهبرى بود، كه فرمودند دشمنان بعضى از مطبوعات ما را براى خودشان پايگاه قرار داده‏اند،(144) براى اين كه از اين پايگاه عليه اسلام و نظام اسلامى استفاده كنند. مطبوعات داخل كشور به دست مردم ايران، به دست بعضى از افراد خود فروخته، و چه بسا بعضى از آن‏ها با بودجه بيت المال اداره مى‏شود، اما پايگاه آمريكا يا بعضى دشمنان ديگر و صهيونيست‏ها است كه اغراض آن‏ها را پى مى‏گيرند و به آنان كمك مى‏كنند. كارى كه - به فرمايش مقام معظم رهبرى - بى.بى.سى يا راديو آمريكا بايد بكند، اين‏ها انجام مى‏دهند. اين تازه يك قسمت از كارهايى است كه دشمن عليه نظام ما انجام مى‏دهد. حال شما ببينيد در مقابل اين توطئه - فقط يك توطئه مطبوعاتى - چه كار مى‏توان كرد؟ آيا اين كارى است كه يك نفر، دو نفر يا ده نفر بتوانند با آن مقابله كنند؟ بايد مقدار زيادى فكر كرد كه ما در مقابل اين حركت مرموز شيطانى فعاليت گسترده و حساب شده چه حركاتى را بايد انجام دهيم. اين موارد است كه بايد ما را بيش‏تر حساس كند و به فكر وا دارد كه مسؤوليت امر به معروف و نهى از منكر را در اين قبيل مسائل جدى‏تر بگيريم. در اين جا صحبت از يك گناه فردى نيست كه كسى مرتكب مى‏شود و شما به او تذكر مى‏دهيد. اين چيزى است كه ممكن است كيان اسلام را به خطر بيندازد و روزى چشم باز كنيم و ببينيم همه چيز به دست دشمن افتاده است؛ ان شاء الله كه چنين چيزى نخواهند شد و نام سيداشهداء (عليه السلام) و بركات وجود سيدالشهداء (عليه السلام) نخواهند گذاشت. ولى آن‏ها آن قدر نقشه‏هاى پيچيده‏اى كشيده‏اند، طراحى كرده‏اند و مقامات آن را فراهم آورده‏اند كه به نقشه هايشان كاملا اميدوارند. ما هم نبايد دشمن را كوچك بشماريم. البته بايد دلمان به لطف خدا و توجهات وجود مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - گرم باشد؛ اما معناى اين دلگرمى اين نيست كه آرام بنشينيم و كارى نكنيم، بايد با توكل بر خدا و اعتماد به هميارى او تلاش كنيم و بدانيم كه: ان تنضروا الله ينصر كم(145) نصرت الهى هست، اما مشروط به اين است كه ما آنچه توان داريم در طبق اخلاص بگذاريم، آن گاه هر چه كم داريم خدا كمك خواهد كرد.

به هر حال در اين زمينه است كه بايد خيلى جدى‏تر برخورد كرد، بيش‏تر درباره آن صحبت كرد، بحث هايى هم كه در اين ده شب عرض كردم، در واقع مقدمه‏اى بود براى اين كه احساس اين مسؤوليت در برادران عزيز بيش‏تر شود، نمى‏دانم موفق شده‏ام يا نشده‏ام؛ اما به هر حال، جاى اين است كه امشب در اين وقت محدودى كه داريم از آن بحث‏ها نتيجه‏گيرى كنيم كه حالا بايد چه كنيم. از همان شب اول كه بنده سخنرانى كردم، ده‏ها سؤال كتبى از برادران مطرح شده كه ما اين مسائل را فهميديم، اهميت آن‏ها را درك كرديم، حال ما بايد چه كار كنيم؟ از شهرستان‏ها، از برادران و خواهران و دانشگاهيان تماس‏هاى فراوانى داشتند كه خوب، ما بايد چه كار كنيم؟ نمى‏دانيم چه كار بايد بكنيم، دلمان مى‏سوزد، مى‏دانيم وظيفه‏اى داريم، اما نمى‏دانيم چه كار كنيم؟ من در اين چند دقيقه‏اى كه فرصت هست مى‏خواهم اولاً بگويم كه چرا نمى‏دانيم؟ چگونه شده است كه نمى‏دانيم؟ و بعد هم در حدى كه ممكن است خطوط كلى را براى اين كار وضع كنيم.

علل فراموش شدن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر ذر اين زمينه چند كاستى وجود دارد كه موجب شده چنين مساله‏اى با اين اهميت را چنان كه بايد، نشناخته‏ايم. با اينكه از سال چهل و يك تا كنون كه سى و هشت سال مى‏گذرد - يعنى از زمانى كه رسما امام (قدس السره الشريف) نهضت را شروع كردند - در طول اين سى و هشت سال، بيانات امام (قدس السره الشريف) به گوش ما مى‏رسيده است، نوشته‏هاى ايشان در اختيار ما بوده است، وصيت نامه و منشور ايشان در دسترس ما است، اما در عين حال باز هم مى‏گوييم نمى‏دانيم چه كار بايد بكنيم! مشكل ما چيست؟ و بعد اگر بخواهيم حركتى را در راه انجام اين وظايف انجام دهيم، بايد از كجا شروع كنيم؟ مشكلى كه باز در عرايض گذشته بر آن تاكيد كردم، تاثير تبليغات شيطانى چند ساله اخير براى ترويج فرهنگ تساهل و تسامح است. به هر حال، آن قدر اين موضوع را اشخاص مختلف و با بيان‏هاى گوناگون گفته‏اند، گرچه ممكن است بعضى از ايشان حسن نيت داشته‏اند - لااقل اين حسن ظن را داريم كه بعضى از آن‏ها حسن نيت داشته‏اند - به اندازه‏اى تساهل و تسامح، تحمل افكار ديگران و چيزهايى از اين قبيل را تكرار كردند كه بالاخره كمابيش در همه اثر كرده است. اين كه مى‏گويم همه، شايد به اندازه انگشتان دست استثنا داشته باشد؛ بالاخره باور كرديم كه در اين زمان و در اين شرايط نمى‏توان زياد سخت گرفت و به اصطلاح با خشونت رفتار كرد. اسم هر چه را كه غير از تساهل و تسامح باشد، خشونت مى‏گذارند؛ داشتن غيرت دينى، تعصب نسبت به احكام اسلامى، اين كه فقط يك دين بايد وجود داشته باشد و آن دين حق است و اصالت دارد و احكام اسلامى بايد باشد، اين قبيل حرف‏ها را افكار دگم مى‏نامند و مى‏گويند اين صحبت‏ها تبليغات عهد بوق است! امروز دنياى مدرن اين حرف‏ها را نمى‏پسندد! يعنى چه!؟ هزار تا دين باشد! پلوراليسم دينى! و گفته‏هايى از اين قبيل! آن قدر گفته‏اند و نوشته‏اند كه هر كسى را به نحوى تحت تاثير قرار داده‏اند. اگر بخواهيم از اين خواب خرگوشى بيدار شويم و از اين دامى كه در آن افتاده‏ايم بيرون بياييم، بايد دام تساهل و تسامح را پاره كنيم. اين، تار عنكبوت و دروغ است، ما در اسلام سهولت و يسر داريم، دين اسلام دين آسانى است: يريد الله بكم اليسر،(146) اما تساهل نداريم، تساهل يعنى سهل انگارى. دين اسلام دين آسانى است، اما نگفتند كه در آنچه هست سهل انگار، بى اعتنا و بى تفاوت باشيد. نه، بايد آنچه را كه هست جدى گرفت. اين مغالطه بزرگى است كه بارها آن را جواب داده‏ايم، باز هم در روزنامه‏ها مى‏نويسند، باز هم آن شخصيتى كه به اصطلاح مسؤول فرهنگى كشور است، باز هم همين را تكرار مى‏كند، ده مرتبه جواب او را داده‏ايم باز هم همان را تكرار مى‏كند؛ ما در اسلام چيزى به نام تساهل و تسامح نداريم، معناى الحنيفيه السهله السمحه(147) اجازه سهل انگارى نيست؛ دين ما دين آسانى است، اما اين دين آسان را بايد جدى گرفت و يك سر سوزن هم نبايد در آن خدشه وارد شود. به هر حال، اين روحيه ترويج شده است و با ترويج آن نوجوانان ما را تحت تاثير قرار داده‏اند؛ با ادبيات، شعر، رمان، تئاتر و فيلم‏هاى سينمايى؛ انواع و اقسام كارها را انجام دادند كه در جامعه ما اين مطلب را رسوخ داده‏اند؛ به گونه‏اى كه كم و بيش كسانى را تحت تاثير قرار داده است. زودتر بايد اين تار عنكبوت را پاره كنيم. اين حرف دروغ است، اسلام غيرت مى‏خواهد، اسلام پايبندى مى‏خواهد، اسلام تقوا مى‏خواهد، اسلام قاطعيت مى‏خواهد، اسلام جديت مى‏خواهد و سهل انگارى را به هيچ وجه تجويز نمى‏كند. اگر بخواهيم با وظيفه خود آشنا شويم و در صدد بر آييم كه در دام شياطين نيفتيم و روزى نيايد كه نظام اسلامى ما خداى ناكرده، به خطر بيفتد، بايد اول اين دام را پاره كنيم.

اين قدم اول؛ اما قدم دوم كه بر مى‏گردد به يك ضعف فرهنگى كه متاسفانه به آن مبتلا هستيم و نتيجه كارهايى است كه در طول زمان و به خصوص در دوران پهلوى انجام گرفته است - شايد بعضى از خود ما هم در آن سهيم بوده‏ايم - و آن ضعف اين است كه حالت بى اعتنايى نسبت به كارهاى ديگران در ما به وجود آمده است؛ اين حالت كه هر كسى بايد سرش به كار خودش باشد، به ديگران چه كار دارد، هر كسى طبق تشخيص شخص خودش عمل كند، چه كار دارد كه با ديگران مشورت و همكارى كند، و همفكرى داشته باشد. اين روحيه تكروى و عدم احساس نياز به ديگران در انجام فعاليت‏ها، يك كمبود فرهنگى در ما است. اگر هم بخواهيم امر به معروف كنيم، خودمان يا حداكثر - اگر بخواهيم با ديگران كار كنيم - با دو سه نفر از همسايه‏ها يا خويش و قوم، اگر در بازار باشد، با همسايه‏هاى مغازه، يا اگر در محله است، با همسايه‏هاى خانه، در همين محدود نسبت به كارى اقدام مى‏كنيم. اما اين كه بايد براى انجام وظايف اجتماعى، پيوستگى بيش‏تر، جدى‏تر و مؤثرترى داشته باشيم، اين را باور نكرديم. عللى هم دارد كه در مورد بعضى از آن‏ها حق داريم. ولى به هر حال، مى‏دانيم اسلام به اتحاد، همبستگى و الفت دعوت كرده است. مى‏فرمايد المؤمن آلف مالوف(148) مؤمن كسى است كه با ديگران انس بگيرد، ديگران هم با او انس بگيرند: من استبد برايه هلك(149) كسى كه فقط بر فكر خودش متكى باشد هلاك مى‏شود؛ و اعتصموا بجبل الله جميعا و لاتفرقوا(150) نيز كه معروف است. همه دانيم اسلام وحدت و همبستگى مى‏خواهد؛ به نحوى كه همه مسلمانان در حكم پيكر واحد بشوند؛ در روايت آمده: المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد(151)كه سعدى مضمون آن را گرفته است و بر اساس آن گفته: بنى آدم اعضاى يكديگرند، در آن روايت اين گونه آمده است كه مؤمنان نسبت به يكديگر حكم اندام‏هاى يك پيكر را دارند، سعدى دايره آن را كمى وسيع‏تر كرده و گفته بنى آدم اعضاى يكديگرند. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود مومنان اعضاى يكديگرند. ما مومنان - يعنى كسانى كه دوست داريم به وظيفه شرعى خود عمل كنيم و دوست نداريم اسلام ضعيف شود و نظام اسلامى لطمه بخورد - بايد سعى كنيم بيش‏تر با هم ارتباط برقرار كنيم.

در اين جا مشكلى است - كه عرض كردم تا حدودى هم حق داشتيم - آن اين است كه از حدود يك قرن پيش تا به حال، چنين وانمود شده كه اگر بخواهيم كار اجتماعى در قالب تشكيل باشد، بايد به صورت حزب باشد. از صدر مشروطيت تا به حال هم احزابى كه تشكيل شده كارنامه‏هاى خوبى ندارند، حتى بعدئ از پيروزى انقلاب اسلامى هم احزابى كه تشكيل شد، چندان چنگى به دل نمى‏زد. اگر به ياد داشته باشيد، با اين كه مؤسسان حزب جمهورى اسلامى، مرحوم دكتر بهشتى، دكتر با هنر، مقام معظم رهبرى و آقاى هاشمى بودند، اما امام (قدس السره الشريف) خيلى تاكيد نكردند كه حزب تشكيل شود. ايشان فرمودند اگر مى‏خواهيد حزب داشته باشيد، حزب جمهورى اسلامى باشد. اين تعبير تفاوت دارد با اين كه حتما برويد حزب تشكيل بدهيد. به هر حال، اين گونه براى ما توجيه شده است كه در مسائل سياسى و اجتماعى، كار يا فردى و يا حزبى است. از كار حزبى هم كه دل خوشى نداريم، لذا كار فردى انجام مى‏دهيم. غافل از اين كه شكل سومى هم هست. هيچ كدام از اين‏ها مدل اسلامى نيست؛ مدل اسلامى همان است كه خود امام (قدس السره الشريف) به آن رسيد، ولى متاسفانه در مورد آن كارى نشد.

ايجاد تشكل‏هاى اسلامى براى انجام فعاليت‏هاى اجتماعى‏

اوايل نهضت، كسانى كه به امام (قدس السره الشريف) علاقه داشتند و فدايى امام (قدس السره الشريف) بودند - به خصوص از تهران - خدمت ايشان آمدند و عرض كردند كه آقا! جان و مال ما در اختيار شما، شما بگوييد كه چه كار كنيم، شما روش كار را به ما ياد بدهيد. اين افراد چند هيات سينه زنى و مذهبى داشتند؛ امام (قدس السره الشريف) فرمود بياييد اين هيات‏ها را به هم نزديك كنيد، ائتلاف كنند. هيات جدا باشند، هر هياتى سر جاى خود و در محله خود باشد، هر كدام هم اعضاى خود را داشته باشند، روش كار هيات را هم خودتان انتخاب كنيد، گوينده، منبرى و مداح هيات به انتخاب خودتان باشد، اما سعى كنيد با هياتى كه در همسايگى شماست رابطه برقرار كنيد، در مشتركات با هم همكارى كنيد، بنشينيد اصول مشتركى تنظيم كنيد، يا اين هيات‏ها با حفظ استقلال داخلى خود، با هم در امور مشترك ائتلاف كنند. خوف اين دارم كه اگر اين حرف را بزنم، بار سياسى داشته باشد. اسم هيات‏هاى مؤتلفه از آن جا پيدا شد و حالا اسم گروهى شده است؛ و من نمى‏خواهم از آن گروه حمايت كنم و بگويم درست يا نه، و يا اين كه انتقادهايى به ايشان وارد است، الان در مقام اين بحث نيستم. اصل مدل اين كار از امام (قدس السره الشريف) بود، فرمود هيات‏هاى مذهبى با هم ائتلاف كنند و به صورت هيات‏هاى موتلفه در بيايند. در ابتدا چهار هيات بود، يكى از آن‏ها را مقام معظم رهبرى هدايت مى‏كردند، ديگرى را آقاى هاشمى، يكى را هم آقاى با هنر، بنده هم بعضى گوشه‏ها در خدمتشان بودم. بعداً اين هيات‏ها براى اين كه با هم ائتلاف داشته باشند، از امام (قدس السره الشريف) خواستند كه نماينده‏اى تعيين كنند و امام مرحوم دكتر بهشتى را فرستادند. امروز هم ما اگر بخواهيم كار كنيم، گرچه مى‏گويم بايد تشكل داشته باشيم و به هم پيوسته باشيم، اما مقصودم تشكيل حزب نيست. حزب را نفى نمى‏كنم، بلكه مى‏گويم بهترين شكلى با ارزش‏هاى اسلامى متناسب دارد همان الگويى است كه امام (قدس السره الشريف) عرضه كرد. حزب اشكالاتى دارد كه در اين روش نيست.

خوب، ملاحظه مى‏فرماييد احزابى كه تشكيل مى‏شود، آن‏ها را چند نفر تاسيس مى‏كنند كه در واقع گرداننده كار هستند و تفكر حاكم بر آن حزب فكر همين افراد است؛ ادعا مى‏كنند كه افراد راى مى‏گيريم و انتخاب مى‏كنيم، ولى اين حرف‏ها ظاهر قضيه است برنامه را همين افراد تنظيم مى‏كنند و همين‏ها حزب را مى‏گردانند. اگر رياستى باشد به همين اشخاص مى‏رسد، نقش‏ها را همين ايفا مى‏كنند، و چون در واقع رؤساى احزاب هستند كه با پيروزى حزبى در انتخاب - اعم از انتخاب مجلس يا انتخاب ديگرى - حكومت را به دست مى‏گيرند، انگيزه براى اين كه به هر قيمتى حزب خودشان غالب باشد زياد است. در داخل حزب هم براى اين كه در كادر رهبرى قرار بگيرند، فعاليت‏هاى زيادى مى‏كنند كه به آن سطح بالا بيايند. يعنى انگيزه‏هاى مادى و دنيوى در فعاليت‏هاى حزبى بسيار مؤثر است. شايد شنيده باشيد كه بعضى از احزاب براى پيروزى در انتخابات از اموال شهردارى، كاركنان شهردارى، ماشين‏هاى شهردارى، اموال بانك‏ها، امكانات دانشگاه‏ها، امكانات وزارت آموزش و پروش و مدارس و از خيلى چيزهاى ديگر - با اين كه تمام اين‏ها در قانون آمده است كه ممنوع مى‏باشد - اما در موارد زيادى، از همه اين‏ها استفاده شده است! اما در روشى كه امام (قدس السره الشريف) پيشنهاد كرد اين حرف‏ها جايى ندارد، در هيات‏هاى مذهبى انگيزه دين است و اگر كسى در ميان جمعيت يا هياتى انتخاب مى‏شود كه نقش بيش‏ترى ايفا كند، براى اين است كه واقعا تشخيص داده‏اند او واقعا مى‏توانند بيش‏تر خدمت بكند. چيز ديگرى در اين گونه در اين گونه تشكل نيست. در حزب امكان سوء استفاده از امكانات خارجى يا تبليغات سوء و مسائلى از اين قبيل هست، اما در هيات‏هاى مذهبى نيست و يا خيلى كم است. با يكديگر قابل مقايسه نيستند؛ كسانى كه در هيئات شركت مى‏كنند، انگيزه دينى دارند. سعى مى‏كنند خوب بشناسند؛ و بالاخره آفت بزرگ احزاب، رقابت‏هايى است كه بين آن‏ها واقع مى‏شود. كانديداهايى كه اين حزب تاييد كرده است، اگر بپرسد كه فلان كانديدايى كه حزب ديگر معرفى كرده، انصافاً از اين كانديداى شما اصلح نيست؟ گاهى به زبان هم مى‏آورد كه اصلح است. اما به هر حال، حزب تصميم گرفته! خط سياسى است! جبهه ما اين گونه اقتضا مى‏كند! قول داديم به تصميمات هم جبهه‏اى خود وفادار باشيم! اما در هيات دينى اين حرف‏ها نيست.

پس تاكيد بر اين است كه ما بايد تشكل‏هاى دينى قوى داشته باشيم، اما نه با مدل غربى حزب، ما در اسلام مدل حزب نداريم. اين‏ها همه از غرب است. ممكن است كه از بعضى جهات محسناتى هم داشته باشد، اما جهات عيبى هم دارد كه اگر روش بهترى داشته باشيم، چرا آن را انتخاب نكنيم؟ روش بومى خودمان، روش اسلامى خودمان، هيات‏هاى مذهبى اما سعى كنيم هيات‏هاى مذهبى با هم رابطه داشته باشند؛ اين مساله دوم. مساله اول مبارزه با تساهل و تسامح، تقويت روح غيرت و حساسيت دينى بود؛ دوم مبارزه با فردگرايى و تكروى؛ بايد اين فرهنگ را در خودمان تقويت كنيم كه براى مبارزه با شياطينى كه كيان ما، نظام و دين ما را هدف گرفته‏اند، با كار فردى نمى‏توان مقابله كرد، بايد كار جمعى كرد؛ كار جمعى هم تشكل، ارتباط و همبستگى مى‏خواهد. اگر هيچ راه ديگرى غير از حزب نبود، حزب هم تجويز مى‏شد. بالاخره امام (قدس السره الشريف) حزب را نفى نكرد، اما آنچه نظر اصلى خود ايشان بود و در اول نهضت هم سفارش كرد، مساله هيات‏هاى مذهبى بود. چه كار كنيم؟ پيشنهاد بنده اين است: سعى كنيد هر كدام از شما در محله خودتان مسجدى كه نسبتا جامعيت و امكانات بيش‏ترى دارد انتخاب كنيد، سعى كنيد همه بچه‏هاى محل را به آن مسجد دعوت كنيد، هر كسى را به صورتى؛ راه دعوت كردن ديگران را و اين كه چگونه نوجوانان بر يكديگر اثر بگذارند، به طور طبيعى خودشان به خوبى بلد هستند؛ در كلاس اگر شاگرد ممتازى باشد كه امتيازى داشته باشد، مى‏تواند به تنهايى تمام كلاس را به دنبال خود بكشد؛ نوجوان‏ها خوب مى‏دانند كه چه كار بكنند.

شما سعى كنيد بچه‏ها را تشويق كنيد كه همه بچه‏هاى محل را جمع كنند. اما آيا اگر ضد انقلاب هم باشند؟ البته ضد انقلاب بودن به - اگر هم باشد - از روى نا آگاهى است؛ اين مورد را بايد نخست در خارج از هيات روى او كار كنند، تماس بگيرند و سعى كنند او را هدايت كنند. زمانى كه رسما مى‏خواهد جزء تشكل شما بشود، بايد فردى باشد كه به او اطمينان داريد. بعد از تشكيل اين هيات‏ها سعى كنيد از ميان افرادى كه هستند كسانى كه كارآيى بيش‏ترى دارند، كارها را به عهده گرفته، بيش‏تر فعاليت كنند؛ شورا تشكيل بدهند، جلسات مشورتى داشته باشند، فكرهايشان را صادقانه روى هم بريزند، سعى كنند خودشان فكر كنند، خودشان تصميم بگيرند؛ چنين نظامى، مردمى خواهد بود، مردم سالارى كه غربى‏ها مى‏گويند -والله- دروغ است. نود درصد مردم هيچ نقشى در آن ندارند. مردم سالارى اين است كه همه مردم يك محل، خودشان تصميم بگيرند بدون اين كه اجبار و ترسى در كار باشد؛ آنچه انجام مى‏شود بر اساس احساس وظيفه است، مردم سالارى حقيقى و حكومت مردمى اين است، نه آنچه كه با تبليغات فريبنده، تهديد، تطميع، با وعده پول و مقام، افرادى را به راهى جذب كنند. شما خيال مى‏كنيد بعضى كه به ليست سى نفرى راى دادند، حتى اسم بيست نفرشان را نشنيده بودند، چه رسد به اين كه اين‏ها را بشناسند، دقيقا شناسايى كنند، صلاحيت آن‏ها را احراز كنند و از روى بصيرت و احساس مسؤوليت به آن‏ها راى بدهند، آن دموكراسى غربى است؛ اما در حكومت مردمى اسلامى، هر كس بر اساس احساس وظيفه دينى فردى را انتخاب مى‏كند كه بتواند بهتر براى اسلام كار كند. البته ممكن است بين صد نفر يكى دو نفر هم سوء استفاده كنند، اما اين در مقابل صد نفر، قابل اغماض است. اما در دموكراسى غربى اصل بر سوء استفاده، فريبكارى و تبليغات سوء به نفع اغراض شخصى است.

سعى كنيد اجتماعات خود را تقويت كنيد، روح محبت را بين خودتان تقويت كنيد؛ ببينيد اسلام چه دستوراتى داده كه ما فراموش كرده‏ايم، مى‏فرمايند: ((ان المؤمنين اذا التقيا فتصافحا انزل الله بين ابهاميها مئه رحمه تسعه و تسعين لاشدهما حبا(152) هنگامى كه دو برابر مؤمن به يكديگر مى‏رسند و با يكديگر دست مى‏دهند و احوالپرسى مى‏كنند، خداوند صد درجه رحمت بر آن‏ها نازل مى‏كند كه نود درجه آن براى كسانى است كه ديگرى را بيش‏تر دوست مى‏دارد. ملاحظه بفرماييد اسلام تا چه حد تلاش كرده است تا مومنان و كسانى كه داراى يك هدف هستند، بر اساس ايمان به خدا و همكارى در راه تحقق اهداف الهى، نه راه هوس‏ها، با هم روابط دوستانه داشته باشند، از عيوب يكديگر صرف نظر كنند و عاشقانه با هم برخورد كنند. از معصوم (عليه السلام) نقل شده كه اگر مؤمنى فقط براى ملاقات مؤمن ديگر به در خانه او برود، خداوند ملكى را مى‏فرستد كه برو از او بپرس براى چه كارى به در خانه اين مؤمن آمدى؟ عنايت بفرماييد، فرشته‏اى از طرف خدا مى‏آيد كه شما چه حاجتى دارى كه در خانه اين مؤمن را مى‏زنى؟ مى‏گويد آمده‏ام رفقيم را ببينيم، مى‏پرسد آيا از او در خواست مالى دارى؟ مى‏گويد نه. باز مى‏پرسد آيا احتياج ديگرى به او دارى؟ مى‏گويد نه. آن فرشته مى‏گويد پس براى چه مى‏خواهى او را ببينى؟ مى‏گويد فقط ذلم براى او تنگ شده بود و مى‏خواستم او را ببينم؛ خدا به فرشته مى‏فرمايد كه به اين مؤمن بگو، اياى زرت و ثوابك على(153) تو به ديدن من آمدى پس اجر و ثواب تو بر عهده من است.

اين نمونه‏اى از دستورات اسلام است. سعى كنيد با هم رابطه محبت‏آميز داشته‏آميز داشته باشيد، كدورت‏ها را كنار بگذاريد، وحدتى كه مى‏فرمايند، اعتصام بجبل الله كه مى‏فرمايند، اين‏ها را عمل كنيم. اما دشمنان اسلام در اين مورد هم سوء استفاده مى‏كنند، گمان مى‏كنند هر وحدتى به هر شكلى حاصل شود، مطلوب است؛ حتى اگر در جايى قدرت در دست نااهلان بود، براى اين كه وحدت حاصل بشود، همه تابع آن‏ها بشوند، تا وحدت حاصل شود. خوب، اگر چنين وحدتى مطلوب باشد، اكثر مردم روى زمين كافر و مشرك هستند، پس براى اين كه وحدت بشود، مسلمان‏ها هم كافر بشوند! شايد نود درصد مسلمان‏ها در عالم اسلام غير شيعه باشند، پس خوب است شيعه‏ها سنى بشوند تا وحدت حاصل شود! آيا اين وحدت مطلوب است؟ نه، بلكه وحدت بر اساس محور حق مورد تاييد است: ان اقيموا الدين و لا تنفرقوا فيه(154) دين را معيار قرار بدهيد و پيرامون آن وحدت داشته باشيد، نه اين كه بى دين‏ها متحد شويد. وحدت با دشمنان جز هلاكت چه نتيجه‏اى ممكن است داشته باشد؟ بايد با خودى‏ها ودت داشت. چه ملاكى را بايد در نظر بگيريم؟ دو ملاك ممكن است مطرح شود كه بازگشت هر دو به يك چيز است؛ در بخش قوانين، احكام اسلام و در بخش اجرا ولى فقيه ملاك وحدت است. براى كسانى كه بخواهند واقعا دين در جامعه به دست كسى كه ماذون از طرف امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - است اجرا شود، اين دو ملاك، مهم است: حاكميت قوانين اسلام به دست ولى فقيه؛ اين مى‏تواند معيار وحدت باشد. اختلاف سليقه‏ها زياد است و هيچ گاه هم برداشته نخواهد شد، شيوه‏هاى رفتارى مختلف است، روش‏هاى پياده كردن اهداف هيچ گاه واحد نخواهد بود، اما اين دو مورد مى‏تواند ملاك وحدت جامعه باشد: همه بخواهند اسلام جارى شود و همه بخواهند كه احكام اسلام به دست كسى پياده شود كه اولا اسلام شناس‏تر از ديگران - به خصوص در مسائل اجتماعى - باشد، و ثانيا از طرف خداى متعال و اولياى دين ماذون باشد، تا غاصب نباشد. حالا اگر به ولايت فقيه تمسك كرديد، طبعا اسلام هم هست، چون ولى فقيه كه به غير اسلام حكم نمى‏كند. پس مى‏توانيم بگوييم بر اساس محور ولايت فقيه، وحدت حاصل مى‏شود. اما وحدت‏هاى ديگرى بر اساس دموكراسى، ارزش‏هاى غربى، آزادى و... چگونه است؟ همان آزادى هايى كه نمونه‏هاى آن را در كنفرانس برلين ملاحظه فرموديد كه اين‏ها به دنبال چه آزادى‏هايى هستند! روزى كه من در دانشگاه تهران گفتم اين‏ها دنبال چه آزادى هايى هستند، تمام روزنامه‏ها غليه ما بسيج شدند، شخصيت‏هاى بزرگ مملكت به ما اعتراض كردند؛ بسم الله! حالا ببينيد، نماينده آن گروه دانشجويى و ساير گروهك‏ها رفتند دنبال چه وحدتى، و چه آزادى هايى را مى‏خواستند، و با چه ذلت و خوارى اين كنفرانس را برگزار كردند! آبروى خودشان و آبروى كشورمان و آبروى مردمشان را ريختند! البته آبروى اسلام و مردم مسلمان بالاتر از اين است كه اين پليدها بتوانند بريزند، و الله العزه و لرسوله و للمؤمنين(155) ولى آن‏ها به اندازه دهان نجس خودشان، آب نجسى به آبروى جامعه اسلامى ريختند! آنان دنبال اين آزادى‏ها هستند! وحدت بر اين اساس مى‏تواند مطلوب باشد؟ بر فرض كه اين گروهك‏ها همه در يك جبهه با هم متحد شوند، آيا اين براى اسلام چيز مطلوبى خواهد بود؟ وحدت بر اساس دين، كه نماد و سمبل آن ولى فقيه است، مورد نظر اسلام است.

پس اگر شما خواستيد همفكرها، همكاران و دوستانى انتخاب كنيد، اين را اصل قرار دهيد، ببينيد آيا مى‏خواهيد احكام اسلام پياده شود يا نه؛ يا اين كه مى‏خواهد به بهانه ترك احكام اسلام بگويد قرائت ديگرى هم هست! براى اين كه از زير بار حكم اسلام در برود، بگويد اين فهم شماست! فهم خود را مطلق نكنيد! فهم‏هاى ديگرى هم هست! اين حرف‏ها يعنى انكار دين؛ وقتى احكام جزايى اسلام ترك شد، احكام شرعى آن هم شد اعتبارياتى كه پايه عقلانى و واقعى ندارد! پس چه چيزى براى دين باقى خواهد ماند؟ كسانى كه واقعا بخواهند احكام دين پياده بشود، معتقد باشند كه آنچه در قرآن است، آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود و آنچه چندى پيش امام (قدس السره الشريف) عمر خود را بر سر آن گذاشت و اين نهضت و انقلاب را براى آن به پا داشت، ما همان اسلام را مى‏خواهيم، نه اسلامى كه تحصيل كرده‏هاى هاروارد و دانشگاه لندن، آكسفورد و جاهاى ديگر بيايند، تفسير كنند! و قرائت آن‏ها بر ما حكم كند! بلكه قرائت خدا، قرائت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، قرائت ائمه اثنى عشر (عليه السلام)، قرائت همه علما در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله، ما اين اسلام را مى‏خواهيم؛ و غير از آن، اسلامى نيست. اين غلط است كه اسلام اين و اسلام آن، اين مسامحه در تعبير است؛ وگرنه يك اسلام بيش‏تر نيست تو هر چه غير از آن باشد كفر و الحاد است، كه اسم آن را قرائت ديگرى از اسلام گذاشته‏اند؛ ما كه دو اسلام نداريم.

توصيه مى‏كنم جلسات مذهبى را احيا كنيد، محور آن‏ها را مسجد قرار دهيد، سعى كنيد كه همه اهل محل، از كسانى كه ايمان به اسلام دارند، مى‏خواهند احكام اسلام پياده شود و ولى فقيه را قبول دارند، همه را دعوت كنيد، با همه مهربان باشيد، به همه صميمى باشيد، از اشتباهات آن صرف نظر كنيد، اشتباهات كوچك را به رخ ديگران نكشيد، تا اندازه‏اى كه مى‏توانيد به ايشان كمك كنيد؛ اگر از مال دنيا هم دستتان خالى است و نمى‏توانيد كمك مالى كنيد، حداقل با زبان خوش كمك كنيد، و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه(156) همان روحيه‏اى كه در ايام انقلاب و بعد از انقلاب در زمان جنگ بود كه مردم از نان شب خود و از خوراك فرزندانشان مى‏زدند؛ اين روحيه را احيا كنيد، تا همبستگى بيش‏ترى پيدا شود و مسلمانان حكم پيكر واحد را پيدا كنند.

خوب، زمانى كه اين تشكل حاصل شد، چه خوراك فكرى در آن ارائه كنيم؟ آيا در اين ترديدى داريم؟ البته محور اصلى، قرآن و كلام ائمه اطهار (عليه السلام) است؛ و اگر توضيحى لازم است از كسانى كه صحت فكرشان مورد تاييد شخصيت‏هاى اسلامى است، استفاده كنيم. امام (قدس السره الشريف) تاييد فرمودند كه همه كتاب‏هاى شهيد مطهرى معتبر است، آن‏ها را عرضه كنيد؛ چرا با وجود اين كتاب‏ها، سراغ چيزهاى مشكوك يا معلوم الكذب و معلوم الخطا برويم؟ به اين بهانه كه چيز نو مى‏خواهيم! خوب، اگر اين گونه است قرآن را كنار بگذاريم و چيز ديگرى پيدا كنيم! قرآن هم مال هزار و چهارصد سال پيش است! مگر هر چه متعلق به قديم بود، بد و هر چه جديد باشد، خوب است؟ عكس اين ادعا اولى است؛ هر مطلب تازه‏اى در دين بدعت و ضلالت است؛ اين عبارت نهج البلاغه است، بخوانيد.(157)البته ممكن است تفسير جديدى براى آيه‏اى پيدا شود كه صحيح هم باشد؛ اما نوآورى در دين و چيزى را از پيش خود عرضه كردن، بدعت و ضلالت است و بازگشت آن به جهنم است. اما اگر كسانى با روش‏هاى صحيح تحقيق، مطالب جديدى را از كتاب و سنت استفاده كردند، بر سر و چشم؛ كار همه علماى ما در طول تاريخ همين بوده است؛ اما بر اساس روش معقول و معتبر و با روش صحيح تحقيق، نه به صورت دلخواه؛ نه براى اين كه صهيونيست‏ها از ما تعريف كنند! اگر با روش صحيح، تحقيقى انجام شد و از كتاب و سنت مطلب جديدى به دست آمد، اهلا و سهلا.

پس كار ما بايد اين باشد كه كتاب و سنت و روح اسلام را بهتر بفهميم و در مقابل شبهاتى كه به اسلام وارد مى‏شود، بتوانيم جواب بدهيم و در كنار اين، مسائل روز مربوط به عالم اسلام - چه كشور خودمان و چه كشورهاى ديگر را - بيش‏تر آشنا شويم و تحليل سياسى داشته باشيم؛ اين كارهايى است كه بايد انجام دهيم.

مشكل ما اين است كه گمان كرده‏ايم امر به معروف و نهى از منكر از هميشه يك كار فردى است و اگر خواستيم خدمتى به دين بكنيم، حداكثر در تظاهرات شركت كنيم و شعار بدهيم. اين تصور اشتباه است؛ شعار دادن آغاز كار است. هنگامى كه دهه عاشورا تمام مى‏شود، مجالس سينه زنى و عزادارى تدريجا كم و تعطيل مى‏شود، و اين حرارت و شور و شوقى را كه در سايه نام سيدالشهداء (عليه السلام) پيدا كرديم از دست مى‏دهيم؛ در حالى كه اين برنامه بايد آغازى باشد براى اين كه كار اصلى ما شروع شود و آن را ادامه دهيم؛ نورانيتى كه در سايه عزادارى سيدالشهداء (عليه السلام) پيدا كرديم، حفظ كنيم، وحدت و همدلى كه براى ما ميسر شده تقويت كنيم؛ نه اين كه تا سال بعد رها كنيم. از همين امشب تصميم بگيريد - البته بنده جسارت نمى‏كنم و نمى‏خواهم دستور بدهم، اما چون مكررا سؤال شده كه چه كنيم، بنده آنچه به ذهنم مى‏رسد مى‏گويم، اگر هم شما راه بهترى سراغ داريد، به من هم بگوييد تا بر اساس آن عمل كنم - از همين امشب تصميم بگيريد، فردا سعى كنيد بچه‏هاى محل را در هياتى سازماندهى كنيد، ممكن است در ابتدا اين كار عملى نشود، اما به تدريج ظرف مدتى مى‏توانيد تمام بچه‏هاى محل را سازماندهى كنيد؛ با يك هيات پاك و بى غل و غش، براى اين كه دين را بهتر ياد بگيريم و در موقع مقتضى از اين اجتماع بهتر استفاده كنيم. بعد از اين كه اين هيات قوام يافت، سعى كنيم با هياتت مجاور رابطه برقرار كنيم. اگر شهر شما بيست محله دارد بيست نماينده - از هر هياتى يك يا دو نفر - جمع شوند، براى اين كه كار هيات‏ها را هماهنگ كنند. شورايى تشكيل دهند، اگر لازم شد اطلاعاتى به همه برسد، فورا به وسيله همين اعضا طى مدت كوتاهى به تمام افراد هيات مى‏رسد؛ بايد به خاطر داشته باشيد اوايل انقلاب زمانى كه پيام امام (قدس السره الشريف) مى‏رسيد، چگونه ظرف يم شب توزيع مى‏شد؛ روح همبستگى بين مردم پيدا شده بود، اما اين روحيه را زود از دست داديم؛ البته الحمدلله هنوز به طور كلى از دست نداده‏ايم، ولى ضعيف شده است. اين روحيه را احيا كنيد. راه پيروزى بر دشمنان اسلام، تقويت روابط انسانى و اسلامى ميان افراد مسلمانى است كه به احكام اسلام و ولايت فقيه معتقد هستند. اگر شما اين رابطه را تحقق بخشيديد و تقويت كرديد، مطمئن باشيد كه آمريكا كه هيچ، اگر تمام عالم پشت به پشت هم بدهند، هيچ ضررى به شما نخواهند زد. حاصل كلام اين شد كه در اين جلسات، محور بحث‏ها بايد اول ياد گرفتن معارف اسلامى، پاسخ دادن به شبهات و آشنا شدن به مسائل سياسى كشور با استفاده از تحليل‏هاى افراد مورد اعتماد باشد؛ البته نمك اين جلسات هم عزادارى براى سيدالشهداء (عليه السلام)، و به يك معنا روح اين جلسات است؛ ولى بايد به خاطر داشته باشيد كه اگر فقط جلساتى تشكيل دهيم و از شب تا سحر فقط سينه بزنيم، با اين كار، مشكل ما حل نمى‏شود. نام سيدالشهداء (عليه السلام) براى اين بود كه ما را جمع كند، اما براى چه جمع كند؟ براى اين كه اسلام را بهتر ياد بگيريم و با دشمنان اسلام بهتر مبارزه كنيم. برنامه اين نيست كه شب تا سحر سينه بزنيم، اين عزادارى‏ها بايد نمك اجتماعات ما باشد؛ آش را با نمك جا به جا نكنيم؛ سعى كنيم معارف دين را بهتر ياد بگيريم، جواب شبهات را ياد بگيريم، مسائل سياسى را خوب درك كنيم و راه‏هاى مبارزه با دشمنان را بهتر بياموزيم.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

امر به معروف و نهى از منكر در قرآن‏

- معناى اصطلاحى امر به معروف و نهى از منكر

- مراتب امر به معروف و نهى از منكر

- احساس مسؤوليت نسبت به ديگران

- چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبير منافقان را آورده است؟

*بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

المنافقون و المنافقات بعضهم من بغض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبصون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسدون(158)

و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه يطيعون الله و رسوله اولئك سير حمهم الله ان الله عزيز حكيم(159)

در قرآن كريم، ده‏ها آيه پيرامون امر به معروف و نهى از منكر با تعبيرات و آهنگ‏هاى مختلف نازل شده است، كه از ميان اين آيات، دو آيه از سوره توبه را انتخاب كرده‏ام، و به اندازه‏اى كه در اين جلسه فرصت باشد درباره اين آيات عرايضى تقديم مى‏كنم؛ البته، چون مباحث پيرامون موضوع مورد بحث در اين آيات زياد است، آن‏ها را فهرست وار عرض مى‏كنم.

معناى اصطلاحى امر به معروف ونهى از منكر

مفهوم امر به معروف و نهى از منكر چيست؟ معناى عبارت امر به معروف به ظاهر براى ما خيلى روشن است. امر به معروف يعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبى‏ها، و نهى از منكر يعنى نهى كردن از زشتى‏ها. اما در مسير تحول واژه‏ها، معناى آن‏ها گاهى توسعه و گاهى تضييق داده مى‏شود. در برخى موارد، استعمال. يك واژه باعث مى‏شود كه مفهوم آن از مقتضاى اصلى خود، وسعت بيش‏ترى پيدا كند. در اين جا اتفاقا همين طور است. فقهاء و بزرگان وقتى پيرامون موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مى‏كنند، مى‏گويند در كلمه امر، مفهوم علو و يا استعلا، مستتر است؛ يعنى كسى كه امر مى‏كند، يا بايد برترى بر مامور داشته باشد، يا خود را در چنين مقامى قرار دهد و از موضوع بالا امر كند. خواهش و استدعاكردن امر نيست اين كه بگويد من خواهش مى‏كنم اين كار را بكنيد امر نيست. مقتضاى كلمه امر اين است كه بايد به صورت استعلا باشد. حتى بعضى از فقها احتياط كرده و مى‏گويند وجوب امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مى‏بايد كه، آمر عن استعلا امر كند.

طيف مراتب امر به معروف و نهى از منكر

وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آيات روايات ملاحظه مى‏كنيم، شاهد نوعى توسعه در مفهوم اين تعبير هستيم. به عنوان نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر در روايات را بيان مى‏كنم، تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود.

1- ايمان قلبى؛ هنگامى كه در روايات شريفه مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مى‏كنيم، اولين مرتبه اين وظيفه - به خصوص نهى از منكر - انكار به قلب است، يعنى زمانى كه انسان گناه، زشتى و انحرافى را در جامعه مى‏بينيد، در دل خود آن را تقبيح كرده و احساس ناراحتى كند؛ اين اولين مرتبه نهى از منكر است.

2- اظهار ناراحتى؛ اساس آنچه در روايات آمده، در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبرو مى‏شود و گناهى را مى‏بيند، بايد علاوه بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و در هم كشيدن چهره اظهار كند. در روايتى وارد شده كه، اگر كسى با گناهى مواجه شد و پيشانى خود را در هم نكشيد، و اخم نكرد، آن پيشانى در آتش جهنم چروكيده خواهد شد. پس مرتبه دوم اين است كه بعد از انكار به قلب، اثر انكار قلبى در چهره ظاهر شود.

3- اظهار به زبان؛ مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد.

در مرحله اول، چنان كه شرايط مناسب بود و زمينه‏هاى لازم براى تاثير گذارى وجود داشت، با زبانى لين و نرم معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان لين اثر نداشت، در مرحله بعد، بايد با لحنى شديدتر، از منكر جلوگيرى كرد.

3- برخورد فيزيكى؛ اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فيزيكى است. اين مرتبه ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرايط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر برخورد فيزيكى مى‏طلبد، بايد اين برخورد انجام پذيرد.

البته در جامعه اسلامى كه دولت و حكومت اسلامى وجود دارد، برخورد فيزيكى بايد از طرف مقامى رسمى، و با مجوز رسمى انجام شود.

5- جهاد؛ مراحلى كه تا كنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است؛ اما مراتب ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روايات و نصايح ذكر شده كه شامل جهاد هم مى‏شود. به طور كلى همه انواع جهاد، از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدائى كه يك جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، آن هم در واقع نوعى امر به معروف است؛ زيرا جهاد ابتدائى، جامعه به آنچه حق است، وادار شده، و به سوى راه صحيح هدايت مى‏گردد.

هم چنين جهادى كه به عنوان دفاع است، نيز نوعى نهى از منكر است؛ زيرا جهاد دفاعى، براى اين است كه حق در جامعه باقى مانده و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.

يكى ديگر از اقسام جهاد، جهاد با اهل بغى يا جهاد بغات است، - بغات كسانى هستند كه در داخل كشور اسلام دست به آشوب و كشتار مى‏زنند و بايد با آن جنگيد - كه اين نيز يكى ديگر از مصاديق نهى از منكر است. زيرا با فسادى كه در اثر آشوب اخلال گران در جامعه به وجود مى‏آيد، مبارزه مى‏كند و جلوى آن را مى‏گيرد.

هم چنين جهاد مصاديق خاصى ديگرى نيز دارد، كه ممكن است به ندرت اتفاق بيفتد. مثلا اگر در شرايط خاصى در گوشه‏اى از جهان، اساس اسلام به خطر بيفتد، در اين جا دولت اسلامى، بايد جلوى فساد را بگيرد.

در چه مواردى مردم مجاز به برخورد فيزيكى هستند؟

اگر در زمانى يا سرزمينى دولت اسلامى وجود داشته باشد، يا دولت اسلامى ضعيف و نا كارآمد است و قدرت برخورد با منكرات را ندارد، مردم احساس مى‏كنند در اين سرزمين اسلام در خطر است، در اين جا مردم بايد براى نهى از منكر قيام كنند، تا حقيقت اسلام و احكام اسلام باقى بماند و ارزش‏هاى اسلامى احيا شود.

6- حركت شهادت طلبانه؛ گاهى ممكن است در جامعه دولت اسلامى قوى، كه بتواند جلوى فساد - اعم از فساد در عقيده و يا فساد در عمل - را بگيرد، وجود نداشته باشد، يا اصلا دولت كفر حاكم باشد و يا اگر كسانى به نام دولت اسلامى حكومت مى‏كنند، در واقع اهل نفاق هستند، يعنى عناصرى از نفاق در ميان آن‏ها وجود دارد، و امكان اين كه دستگاه حاكمه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام بدهد نيست، و افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگيرى از فساد اقدام به امر به معروف نهى از منكر مى‏كنند، آن قدر توانايى ندارد كه بتواند بر حاكمان قدرتمند و زورمدار پيروز شده و حق را اعمال كنند؛ در اين جا ممكن است اين افراد در انجام اين فريضه چنان حركتى را انجام دهند كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند و شهادت مظلومانه ايشان اين همكارى كارى است كه مصداق اتم آن حركت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) است، كه فرمود انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى (عليه السلام) اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر(160) حضرت مى‏فرمايد هدف از اين قيام اين است كه جامعه را به وسيله امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنين حركتى كه به شهادت سيدالشهداء (عليه السلام) انجاميد، مصداق تام امر به معروف و نهى از منكر بود. اين امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، يا به تذكر زبانى، يا به يك حركت فيزيكى محدود نشد، بلكه حركتى بود با شكوه، عظمت، و عمقى كه تاريخ را متحول كرد، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنين مصاديقى - مخصوصا در حد اعلاى آن كه براى سيدالشهداء (عليه السلام) واقع شد - به ندرت اتفاق مى‏افتد.

احساس مسؤوليت نسبت به ديگران‏

نكته بعدى اين مساله است كه انسان‏ها بايد در جامعه احساس كنند كه نسبت به ديگران مسؤوليتى دارند، بايد در رفتار يكديگر به نوعى، نظارت داشته باشند. اين واقعيتى است كه كمابيش در جامعه‏هاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنيت داشته، و دارند، همواره وجود داشته است. شايد هيچ جامعه‏اى را نتوان يافت كه بهره‏اى از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن چنين احساسى وجود نداشته باشد.

انسان بايد نسبت به رفتار ديگران احساس مسؤوليت بكند، لكن مراتب چنين احساس مسؤوليتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آن‏ها متفاوت است. از آن جاه كه مصاديق كار خوب و بد در جوامع مختلف بر اساس نظام‏هاى ارزشى تفاوت دارد، مرتبه حساسيت مردم، نسبت به رفتار ديگران، بستگى به نوع جهان بينى و نگرش آن‏ها نسبت به انسان و جامعه انسانى دارد. اين بحث مفصلى را مى‏طلبد، كه فهرست وار به آن اشاره مى‏كنم.

نظام ارزشى فردگرا و نظام ارزشى جامعه گرا

ديدگاه حاكم بر جوامع را نسبت به انسان‏ها، در يك تقسيم كلى مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد: از نظر برخى انسان‏ها موجوداتى فردگرا و از منظر گروهى ديگر انسان‏ها جامعه گرا مى‏باشند، و هر يك از اين دو دسته نيز داراى مراتب مختلفى هستند. بعضى از انسان‏ها در زندگى فقط در خود هستند، اگر راحتى مى‏خواهند، آن را براى خود طلب مى‏كنند؛ اگر در پى پيشرفت هستند، آن را براى خود مى‏خواهند؛ براى اين گرئه تفاوتى نمى‏كند كه اين راحتى يا پيشرفت مادى و يا معنوى باشد. محور افكار و فعاليت آن‏ها نفى ضرر و كسب منفعت براى خود مى‏باشد.

در طرف مقابل، كسانى هستند كه خود را با ديگران در زندگى اجتماعى شريك وابسته مى‏دانند، اين گروه معتقدند كه جامعه واحدى منسجم، هماهنگ و وابسته به يكديگر است. از اين رو، فقط به فكر خود نيستند. اين گروه اگر خير و بركتى طلب مى‏كند، براى همه مى‏خواهيد و اگر پيشرفتى را دنبال مى‏كند، آن را براى همه آرزو مى‏كند.

نگرش اسلام به انسان‏

انبيا و به خصوص دين مقدس اسلام، نگرش جامعه گرايى را تقويت مى‏كنند. دين اسلام مى‏خواهد انسان را به گونه‏اى تربيت كند كه در همه مراحل زندگى خود، نظر به كل انسان‏ها و به خصوص اعضاى جامعه اسلامى داشته باشد. براى مثال، مى‏دانيم كه نماز يك عبادت فردى است؛ همه انسان‏ها به نوعى در پيشگاه خداى خود اظهار عبوديت مى‏كند، اما ما مسلمانان، بندگى خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار مى‏كنيم؛ در نماز و در قرائت سوره حمد، شخص نماز گزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نمى‏گويد من تو را مى‏پرستم؛ اگر مسلمانى در بيابانى كه هيچ انسانى نيست، به تنهايى به نماز بايستد، بايد بگويد اياك نعبد، هيچ گاه در نماز نمى‏توان گفت اياك اعبد. اياك نعبد و اياك نستعين يعنى ما تو را مى‏پرستيم و ما از تو كمك مى‏خواهيم. اين يعنى اين كه مؤمنان همديگر را در كنار خود ببينند. هم چنين هنگامى كه نماز تمام مى‏شود، بگويد السلام علينا و على عبادالله الصالحين، السلام عليكم و رحمه الله و بركاته. سلام بر شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و گفتن السلام عليك ايها النبى، نيز به جهت شخصيت برجسته پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، و امتياز جداگانه‏اى است كه، آن حضرت دارند. اما نماز با السلام عليك ايها النبى تمام نمى‏شود، بلكه با السلام علينا و على عباد الله الصالحين، السلام عليكم و رحمه الله و بركاته تمام مى‏شود. انسان در طول نماز همواره مؤمنان را در كنار خود مى‏بيند، و نيز هنگامى كه مى‏خواهد از نماز خارج شود، باز هم بايد بر همه مؤمنان سلام كند. اين تربيت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى چه عبادت‏هاى فردى و چه عبادت‏هاى اجتماعى، مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربيتى، حتى جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان بايد خود را با ساير مؤمنان شريك و وابسته بداند. اين تربيت خاص اسلامى است.

نگرش غرب به انسان‏

اما تربيت غربى - به ويژه در دو قرن اخير - بشر را فردگرا مى‏شمارد. لذا در نگرش لائيك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مى‏گيرد و نزديك‏ترين انسانى‏ترين روابط عاطفى رو به ضعف است. خانواده‏ها متلاشى مى‏شوند، زن و شوهر از هم جدا زندگى مى‏كنند. پدر و فرزند از همديگر جدا زندگى مى‏كنند. پدر و فرزند از همديگر جدا زندگى مى‏كنند. همسايه از همسايه خبر ندارد. در اين ديدگاه، محور فكرى انسان، منفعت و لذات شخصى است.

ضرورت نظارت جامعه بر اعمال ديگران‏

اما همين گرايش فردى با تمام زشتى و كاستى هايى كه دارد، در عين حال نمى‏تواند از مسؤوليت اجرايى و نظارت بر كار ديگران به كلى كناره‏گيرى مى‏كند، زيرا مصالح و منافع و نيز لذت‏ها و رنج‏هاى انسان‏ها عملا در خارج به افراد ديگر بستگى دارد، و هر قدر انسان به فكر منافع شخصى خود باشد، ولى در مى‏يابد كه منفعت شخصى او جز با كمك منافع ديگران تامين نمى‏شود. اگر انسان بخواهد در زندگى لذت داشته باشد، به تنهايى نمى‏تواند به اين لذت برسد، بلكه بايد فرد ديگرى نيز باشد تا با او بتواند لذتى ببرد. اگر انسان بخواهد در فعاليت اجتماعى، تجارت و يا صنعت پيشرفت كند، به تنهايى نمى‏تواند موفق شود، بلكه مجبور است با ديگران همكارى كند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار باشد و محيط سالمى داشته باشد، به تنهايى نمى‏تواند تصميم بگيرد. زمانى محيط سالم مى‏ماند كه، ديگران نيز به سلامت محيط كمك كنند. ببه عنوان نمونه، مى‏دانيد امروزه در دنيا، ضررهاى دخانيات براى انسان روشن شده، و عملا در اتاق‏هاى دربسته، و سالن‏هاى عمومى كشيدن سيگار ممنوع است. اگر فردى بخواهد سيگار بكشد، بايد از ساختمان خارج شده و در فضاى آزاد سيگار را بكشد، و بعد به داخل ساختمان برگردد. زيرا اگر بنا باشد هر كسى در اتاق يا در سالن سيگار بكشد، ديگران نيز به اجبار دود آن را استنساق مى‏كنند، و اين براى آنان ضرر دارد، لذا ناچار است حال ديگران را نيز رعايت كند. اين مساله با وجود همان روحيه فردگرايى است.

مثال بسيار زيبايى درباره امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد، گروهى سوار كشتى بودند، يكى از سرنشينان كشتى شروع به سوراخ كردن محل نشستن خود كرد. ديگران به او گفتند: چرا كشتى را سوراخ مى‏كنى، گفت، اين محل كشتى در اختيار من است، و اين جا هم خود من نشسته‏ام؛ من جاى خود را سوراخ مى‏كنم، و به محل نشستن شما كارى ندارم. ساير سرنشينان دست او را گرفتند و گفتند: درست است كه تو فقط جاى خود را سوراخ مى‏كنى، ولى وقتى آب در داخل كشتى افتاد، ديگر من و تو را نمى‏شناسد، كشتى و همه ما، با هم غرق مى‏شويم.

در زندگى اجتماعى، انسان نمى‏تواند فقط منفعت خود را ببيند، و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار ديگران دخالت نكند، هنگامى كه انسان ديد فردى ضررى به جامعه مى‏زند، بايد دست او را بگيرد و او را را از اين عمل نهى كند. در اين جا جامعه به اين فرد اجازه نمى‏دهد كه بگويد، كه اين جا، جاى خودم است، چهار ديوارى خودم است، شهر خودم است، اين اتاق خودم است، محل كار خودم است؛ بلكه وقتى جامعه ديد ضرر به همه مى‏خورد، هر قدر اين جامعه فردگرا باشد، حتى به عنوان محافظت از منافع شخصى خود نيز در كار او دخالت مى‏كند، و مانع كار او مى‏شود.

بنابراين، حتى در جوامعى كه فردگرايى به نحو تام حكومت مى‏كند، در عين حال نظارت عمومى مردم كمابيش وجود دارد.

حدود نظارت جامعه بر اعمال ديگران‏

در جوامع غربى اين نظارت در حدى است كه همه مى‏فهمند كه اگر در كار ديگران نظارت نكنند، دود آن در چشم خود آن‏ها خواهد رفت لذا جامعه در اين موارد نظارت مى‏كند. اما اگر عمل اين فرد به آن‏ها ارتباطى پيدا نكند، و منافع مادى آن‏ها را به خطر نيندازد، چندان دغدغه‏اى ندارد. آن‏ها معتقدند اين فرد كه اين عمل قبيح را انجام مى‏دهد، ضرر آن متوجه خود او مى‏شود و خود او را مريض مى‏كند، و افراد جامعه در اين مورد مى‏گويند، به من چه! به تو چه! اين تعبير به من چه و به تو چه همان گرايش فرد گرايى است. در جايى كه ضرر به ساير افراد برگردد، حساسيت نشان مى‏دهند. اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه مى‏گويد به من چه، بگذار او به خودش ضرر بزند. حتى اگر كسى بخواهد به او بگويد به بدن خود ضرر نزن، سيگار نكش، مريض مى‏شوى، قلب خراب مى‏شود، در جواب مى‏گويد به تو چه! چرا در كار ديگران دخالت مى‏كنى؟ آزادى است، دلم مى‏خواهد، دوست دارم!

نگرش غرب نسبت به نظارت بر امور معنوى‏

تا اين جا فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى انسان بود، اما در امور معنوى چگونه است؟ اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه بشود، آيا آن جا بايد بر كار ديگران نظارت كرد يا نه؟

تا به حال صحبت فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى بود. اقتضاى فردگرايى اين است كه، جايى كه نفع و ضرر كار فردى از جامعه به ما مربوط نمى‏شود، آن فرد را رها كنيم. اين چيزى است كه امروزه كم و بيش در غرب حاكم است، واصطلاحا به آن انديويژواليزم مى‏گويند. و بنابراين ديدگاه، رفتار فرد در امور معنوى ديگران دخالتى ندارد.


previos pagemenu pagenext page