next page

fehrest page

back page

بخش چهارم غُلات
غلو در لغت به معناى تجاوز كردن از حد و افراط كردن در چيزى است .(202) اما در علم مذاهب و فرق به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به مرتبه خدايى يا فرد عادى رابه مقام پيامبرى رسانده باشند، گرچه غالبا درباره كسانى كه در خصوص امامان اهل بيت (عليه السلام ) غلو كرده اند، اطلاق مى گردد.
از آنجا كه اكثر فرقه هاى غالى كه در كتابهاى ملل و نحل (203) منقرض ‍ گشته اند و بحث كردن از آنها ضرورتى ندارد، در اينجا تنها از فرقه هايى بحث خواهيم كرد كه هم اينك وجود خارجى دارند. اين فرقه ها عبارت اند از: دروزيه ، اهل حق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه . چنان كه خواهيم ديد، برخى از اين فرقه ها درباره اهل بيت (عليه السلام ) و برخى درباره افراد ديگر غلو كرده اند. لازم به ذكر است كه برخى از طرفداران اين مذاهب ، به گونه اى آراى مذهب خويش را تقرير مى كنند كه نمى توان آنها را غالى دانست . به دليل همين تقريرهاى مختلف ، درباره غالى بودن اين گروهها اختلاف نظر وجود دارد. از اين ميان تنها فرقه ضاله بابيه و بهائيه صريحا غالى و خارج از اسلام شناخته مى شوند.
15 - دروزيه
در بحث از فاطميان اسماعيلى اشاره شد كه فرقه دروزى از مذهب اسماعيليه انشعاب يافته است كه به دليل غلوى كه در اين فرقه وجود دارد، معمولا همراه با ديگر فرقه هاى غالى ذكر مى شود.
در زمان حكومت الحاكم بامرالله (375 - 411 ق ) ششمين خليفه فاطمى ، گروهى از اسماعيليان درباره الحاكم غلو كردند و او را به درجه خدايى رساندند. اين گروه پس از مرگ الحاكم بر آن شدند كه او غايب شده و روزى به ميان مردم باز خواهد گشت . اينان فرقه دروزى ناميده مى شوند. اين فرقه در مصر پديد آمد و در سوريه رشد كرد و بعدها در لبنان نيز پيروانى يافت و هم اينك پيروان مذهب دروزى در كشورهاى سوريه و لبنان زندگى مى كنند. طبق آمارى كه در اواسط قرن بيستم گرفته شده جمعيت دروزيان در حدود دويست هزار نفر بر آورد مى شود.
مشهور است كه مؤ سس فرقه دروزى به نام درزى بوده است . درزى به معنى خياط است و گفته شده است كه نام اصلى درزى ، محمد بن اسماعيل ملقب به نشتكين بوده است و احتمالا به دليل شغلش به درزى مشهور شده است . درزى ايرانى الاصل و پيرو مذهب اسماعيلى بود. او در سال 408 ق . به مصر رفت و با حمزة بن على زوزنى كه ايرانى الاصل و از مقربان الحاكم بود، طرح دوستى ريخت و به يارى او به دربار الحاكم راه يافت . سپس مذهب دروزى را با كمك حمزه و حمايت الحاكم پايه ريزى كرد و كتابى در اين باره نوشت و به تبليغ اين مذهب در قاهره پرداخت . بر اساس ‍ نظريه او، الحاكم تجسم خداوند و عقل كلى بود و بايد مورد عبادت واقع مى شد، مردم قاهره پس از شنيدن سخنان درزى بر عليه او شورش كردند و او ناگزير به سوريه گريخت و در آنجا كشته شد. پس از شورش مردم بر عليه درزى ، حمزة از سوى الحاكم ماءمور ادامه كار شد. حمزه اعلام داشت كه از ابتدا او نماينده الحاكم در امور مذهبى بوده است و درزى به دروغ ادعاى نمايندگى الحاكم را كرده است . امروزه نيز دروزيان معتقدند كه هدف درزى در تبليغاتش ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان و بدنام كردن مذهب آنان بوده است و لذا خود دروزيان او را به قتل رساندند و از اين رو آنها ترجيح مى دهند كه به جاى دروزى به آنها موحدون گفته شود.(204) حمزه سعى كرد تا مذهب دروزى را بر اساس مبانى عرفانى و اسماعيلى و به شكل عميقتر سازماندهى كند. بدين منظور او از اصل تجلى استفاده كرد و اعلام داشت كه خداوند و صادرات اوليه ، يعنى عقل كلى و نفس كلى ، در انسانها تجلى مى كنند.
بدين ترتيب خداوند در الحاكم تجلى كرده است ، همان طور كه قبلا در انبيا و اولياى الهى ديگرى تجلى كرده بود، و الحاكم آخرين تجلى خداوند است . حمزه خود را تجلى عقل كلى معرفى كرد. او به منظور تبليغ مذهب جديد سازمانى را تاءسيس كرد و اصول عقايد مذهب دروزى را بر اساس ‍ همان سازمان شكل داد. اركان اين سازمان عبارت اند از:
1 - عقل ، كه حمزه بن على تجلى اوست . تجلى عقل را امام اعظم ، انسان حقيقى و قائم الزمان نيز مى نامند.
2 - نفس يا روح كلى ، كه اسماعيل بن محمد تميميه تجلى اوست . او دانش ‍ را از امام اعظم دريافت مى كند.
3 - كلمه ، كه محمد بن وهاب (يا وهيب ) قرشى است .
4 - مقدم يا پيشرو، كه جناح الايمن (بال سمت راست ) نيز ناميده مى شود. او سلمه (يا سلامة ) بن عبدالوهاب است .
5 - تالى يا پيرو كه جناح الايسر (بال سمت چپ ) نيز خوانده مى شود. او ابوالحسن على بن احمد سموكى (يا سموقى ) مشهور با بهاءالدين مقتنى و الضيف (مهمان ) مى باشد.
پس از اين پنج ركن ، مبلغين ، ماءذونين (كسانى كه اجازه تبليغ داشتند) و مكاسرين (متقاعدكنندگان ) مطرح مى شوند و در آخرين مرحله معتقدان عامه قرار مى گيرند.
پس از مرگ الحاكم در سال 411 ق ، حمزه اعلام كرد كه او غايب شده تا پيروان خود را آزمايش كند و به زودى باز خواهد گشت . پس از مدتى يعنى در اواخر سال 411 ق . خود حمزه نيز غايب شد و بهاءالدين مقتنى (پيرو) واسطه ميان امام غايب (حمزه ) و پيروانش اعلام شد. پس از مرگ الحاكم ، طرفداران مسلك او به تدريج در مصر رو به كاهش نهاد، ولى بر عكس در سوريه رشد كرد و موجى از انقلاب و شورش در ميان روستاييان و دهقانان ايجاد كرد و كنترل بسيارى از مناطق كوهستانى به دست آنان افتاد. در سال 423 ق . امير انطاكيه با همكارى امير حلب گروهى از روستاييان را كه از مناطق مجاور حلب در جبل السماك اجتماع كرده بودند، سركوب كرد. مقتنى در اين زمان در دو جبهه مى جنگيد. جبهه نخست در مقابل حاكمان وقت و جبهه ديگر در برابر ديگر مدعيان رهبرى دروزى ها همچون ابن كردى بود. همين دو جنگ باعث فروكش كردن تدريجى انقلاب روستاييان سوريه شد. سرانجام مقتضى در سال 425 ق . مانند حمزه ناپديد گرديد، اما تا سال 434 ق . براى طرفدارانش نامه مى نوشت . از زمانى كه مقتضى پنهان شد براى دروزيان سوريه دوره تازه اى آغاز گرديد كه تاكنون ادامه دارد و آن انتظار همراه با صبر و بردبارى براى بازگشت الحاكم و حمزه است . بدين ترتيب دروزيها جامعه بسته اى را تشكيل دادند و از ازدواج و مراوده با ساير فرقه ها اكراه داشتند و عقايد خود از پنهان نگاه مى داشتند و در صدد تشكيل حكومتى محدود در مناطق زندگى خود بودند، در خلال ساليان دراز كه دروزيان چنين وضعيتى داشتند، نوعى تشكيلات تازه مذهبى به وجود آمد كه با تشكيلات زمان حمزه متفاوت بود. بر اساس اين تشكيلات ، جامعه دروزى به دو بخش تقسيم شده است : يكى جامه عاقلان و دانشمندان كه به حقايق ايمان دست يافته اند. ديگر جامعه جاهلان و مردم عادى كه به حقايق ايمان وارد نشده اند. هر دروزى بالغى كه از امتحانات كه از امتحانات متعدد در طول زندگيش موفق بيرون آيد و خود را با ارزشهاى مذهب درزى وفق دهد مى تواند وارد حقايق ايمان شود و به جامعه عاقلان و عالمان بپيوندد. از اين پس او بايد نمازهاى روزانه را به طور مرتب ادا كند و روزه ماه رمضان را به جا آورد و از مسكرات و دروغ و دزدى و دشمنى با هم كيشان خود و مواردى از اين قبيل پرهيز كند. عاقلان داراى لباسهاى مخصوص و دستارهاى سفيد هستند و موظف به خوشرفتارى با مردم و رعايت زهد و مطالعه آثار مذهبى و فراگيرى عقايد و احكام مذهبى خويشند. جامعه جاهلان كه توده مردم دروزى هستند موظف به رعايت اين امور نيستند و لذا مردمى كه در همسايگى دروزيها زندگى مى كنند، آنان را مردمى عياش و شهوت ران و ميگسار مى دانند. اين تقسيم بندى هم اينك نيز در جامعه دروزى رايج است .
دروزيان تغيير دين و مذهب را جايز نمى دانند و معتقدند هر كس بايد در دين و مذهب خويش باقى بماند. آنان حتى با مسلمان شدن غير مسلمان و دروزى شدن غير دروزى نيز مخالفند. دليل آنان اين است كه در همه اديان و مذاهب جوهر توحيد وجود دارد و آنها تجليات حقيقت واحدند. در نتيجه روى گردانى از مذهب خود را نتيجه جهل فرد به آيينش مى دانند و لذا به همه انسانها توصيه مى كنند كه در دينشان بيشتر تاءمل و تدين ورزند و به او امر و نواهى آيين خود بيشتر عمل كنند.(205) در واقع دروزيان به نسخ اديان الهى اعتقاد ندارند و بر آن اند كه خداوند به وسيله هر پيامبر دينى خاص براى مردمى خاص فرستاده است . اين ديدگاه تقريبا شبيه راءى يهود است كه معتقدند خداوند دين يهود را براى قوم بنى اسرائيل فرستاده است و آنها بايد هميشه پيرو اين دين باشند. نتيجه اين ديدگاه نفى تبليغ دين خودى براى ديگران و عدم پذيرش پيروان جديد است .
از جمله عقايد فرقه دروزى ، يا دست كم عقيده اكثر دروزيان ، تناسخ مى باشند. بر اين اساس ، آنان معتقدند كه روح انسان پس از مرگ و جدا شدن از بدن انسان مرده وارد بدن انسان ديگرى مى شود. از اين رو، آنان تعدد ارواح را ثابت مى دانند و معتقدند كسانى كه در زمان حمزه به مسلك دروزى ايمان آورده اند، روحشان پس از مرگ در يك دروزى ديگر حلول خواهد كرد. از آنجا كه به اعتقاد دروزيان بدن براى روح به منزله لباس ‍ (قميص ) است ، و روح دائما لباسى را كنده ، لباس ديگرى مى پوشد، لذا آنها از تناسخ به عنوان ((تقمص ))نام مى برند.
شيخ مرسل نصر، رئيس مذهبى فرقه دروزى در زمان حاضر اين فرقه را چنين معرفى مى كند: فرقه موحدون فرقه اى اسلامى و معتقد به خدا و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و قرآن و امامت امامان معصوم اماميه تا امام صادق (عليه السلام ) و پس از او امامت فرزند ارشد او اسماعيل و سپس امامان بعدى فاطميان تا الحاكم مى باشد.
تفاوت دروزيان با فاطميان اسماعيلى اين است كه فاطميان پس از الحاكم به امامت الظاهر و المستنصر تا العاضد لدين الله ، يعنى چهاردهمين امام فاطمى ، معتقد شدند، اما دروزيان غيبت الحاكم را باور كردند و از داعيان و مبلغان دعوت الحاكم همچون حمزه بن على زوزنى پيروى كردند. الحاكم در زمانى مى زيست كه جامعه اسلام از جنبه هاى دينى ، علمى ، اقتصادى و سياسى در نابسامانى و هرج و مرج به سر مى برد. از اين رو او به منظور نجات مسلمانها از وضعيت نامطلوب به اصلاحات وسيع در ابعاد مختلف و به خصوص بعد دينى و مذهبى پرداخت . اما خلفاى عباسى كه رقيب فاطميان بودند، براى مقابله با اقتدار او اين شايعه را مطرح كردند كه الحاكم خود را خدا مى داند. الحاكم به منظور اصلاح امور، افرادى را ماءمور تبليغ اصلاحات مذهبى و احياى سنتهاى اسلامى كرد كه مهمترين آنها حمزة بن على بن احمد زوزنى بود. او چهار نفر ديگر را ماءمور يارى حمزه كرد كه مجموعا پنج ركن اصلاحات مذهبى بودند. اما گروهى از افراد مرتد همچون درزى به تحريف تبليغات اين گروه پرداختند. در نتيجه ميان اين دو گروه نزاع و درگيرى رخ داد كه به قتل درزى انجاميد.(206)
دروزيان در احكام عملى از فقه حنفى تقليد مى كنند. فقه حنفى كه يكى از چهار مكتب فقهى اهل سنت است ، توسط حكومت عثمانى در سوريه و لبنان رايج گرديد. البته علماى فرقه دروزى در چند مساءله با فقه حنفى ، بلكه با ديگر مذاهب فقهى نيز، اختلاف دارند. برخى از اين موارد عبارت اند از: از نفى تعدد زوجات ، اجراى طلاق به وسيله قاضى ، عدم جواز رجوع زوج به زوجه پس از طلاق ، و عدم جواز ازدواج دختر قبل از پانزده سالگى .(207)
پس از حمزه و يارانش تا زمان حاضر چند عالم بزرگ در ميان دروزيان ظهور كرده است كه بزرگترين آنها امير رسيد جمال الدين عبدالله تنوخى (820 - 884) است . از او آثار زيادى بر جاى مانده است و افراد بسيارى از درسها و مواعظ او استفاده كرده اند. اخلاق و زهد مهمترين بعد شخصيتى تنوخى است .
فرد ديگر شيخ محمد ابوهلال ملقب به شخى فاضل (987 - 1050 ق ) است كه شخصيتى همچون تنوخى داشته است . او شاعرى زبردست بوده و اشعارى در وصف خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت او (عليه السلام ) و اهل عرفان سروده است . گفته مى شود او نيز آثار متعددى داشته است كه اكثر آنها اعم از نثر و نظم از بين رفته است . از جمله علما و شعراى دوزوى شيخ على فارسى (م 1167 ق ) مى باشد.(208)
چكيده
1 - در علم فرق و مذاهب به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به درجه خدايى يا غير پيامبرى را به درجه پيامبرى رسانيده باشند. اكثر فرقه هاى غالى مذكور در كتب ملل و نحل منقرض شده اند و تنها فرقه هايى كه هم اكنون وجود خارجى دارند عبارت اند از: دروزيه ، اهل الحق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه . البته گاه تقريرهايى از برخى از اين فرقه ضاله بابيه و بهائيه صريحا غالى و غير مسلمان شناخته مى شوند.
2 - دروزى به كسانى گفته مى شود كه ((الحاكم بامرالله ))خليفه ششم فاطمى را به درجه خدايى رساندند. اين فرقه در مصر پديد آمد و در سوريه رشد كرد و هم اكنون پيروانش در كشورهاى سوريه و لبنان زندگى مى كنند. مشهور است كه موسس اين فرقه فردى به نام دروزى بوده است كه ايرانى الاصل و داراى مذهب اسماعيلى بود كه با كمك حمزه بن على مذهب دروزى را ادامه داد.
3 - حمزه سازمانى تاءسيس كرد كه اصول عقايد دروزى را شكل دهد. اركان اين سازمان عبارت بودند از عقل (خود حمزه )، نفس يا روح كلى (اسماعيل بن محمد تميميه )، كلمه (محمد بن وهاب ) مقدم يا پيش رو و تالى يا پيرو، پس از اينها مبلغين و ماءذونين و مكاسرين و سپس معتقدان عامه قرار مى گيرند.
4 - دروزيان تغيير دين و مذهب را جايز نمى دانند. به نظر آنها در همه اديان و مذاهب جوهر توحيد وجود دارد. آنها به نسخ اديان الهى اعتقاد ندارند و معتقدند خداوند هر پيامبرى را براى مردم خاص فرستاه است ؛ همچنين قائل به تناسخ ‌اند.
5 - شيخ مرسل نصر، رئيس مذهبى فرقه دروزى در زمان حاضر، اين فرقه را به عنوان فرقه اى اسلامى ، معتقد به خدا و پيامبر و قرآن و امامت امامان معصوم تا امام صادق (عليه السلام ) سپس اسماعيل فرزندش و بعد امامان فاطمى تا الحاكم معرفى مى كند. تفاوت دروزيان با فاطميان در اين است كه فاطميان پس از الحاكم به امامت الظاهر و المستنصر و.... معتقد شدند ولى دروزيان غيبت الحاكم را باور مى كردند.
6 - پس از حمزه و يارانش چند عالم بزرگ در ميان دروزيان ظهور كرده است كه بزرگترين آنها امير سيد جمال الدين عبدالله تنوخى است كه در اخلاق و زهد مشهور است .
پرسش :
1 - به چه كسانى غلات مى گويند. چرا؟
2 - فرقه دروزى چگونه پيدا شد. اركان سازمان دروزى چيست ؟
3 - تلقى رئيس فعلى اين فرقه در مورد آن چيست ؟
16 - اهل حق و نصيريه
اهل حق ، على اللهى ، سر سپردگان ، يارسان ، غلات ، نصيريه ، علويان و...نامهايى است براى افراد و گروههايى كه در مورد امام على (عليه السلام ) راه غلو را پيموده اند و او را به درجه خدايى رسانيده اند و براى خود آداب و رسون خاص وضع كرده اند. برخى از اين گروهها حتى درباره رؤ ساى خود نيز غلو مى كنند. در كشور ايران درباره اين گروهها معمولا از اسامى اهل حق و على اللهى استفاده مى شود، گرچه خود آنها ترجيح مى دهند كه بر آنان اهل حق اطلاق شود و كلمات على اللهى و غلات خوشايندشان نيست . در تركيه به اين گروه بكتاشى و علوى و در سوريه نصريه و علويان مى گويند.
پيروان اين مذاهب در كشورهاى ايران ، عراق ، تركيه ، آلبانى ، سوريه ، افغانستان و كشورهاى آسياى ميانه پراكنده شده اند. در ايران اكثر اهل حق در استان كرمامنشاه زندگى مى كنند هر چند در مناطق ديگر نيز طوايفى از اهل حق وجود دارند.(209)
گروههاى مختلف اهل حق ، در آرا و عقايد و آداب و رسوم اختلافات زيادى دارند تا آنجا كه به راحتى نمى توان اهل كوفه را فرقه و مذهبى واحد دانست . برخى از آنان صريحا امام على (عليه السلام ) را خدا مى دانند. برخى ديگر كه شيطان پرست ناميده مى شوند، شيطان را تقديس مى كنند و حرامهاى الهى را حلال مى دانند و مخالف طهارت و عبادتند. همچنين گروهى از اهل حق خود را اهل حق مسلمان و شيعه اثنى عشريه معرفى كرده و سعى مى كنند تا عقايد خود را با عقايد اماميه هماهنگ سازند و به شريعت و اعمال و عبادات اسلامى پايبندند.
تاريخ پيدايش و گسترش مذهب اهل حق
درباره تاريخ پيدايش فرقه هاى اهل حق اختلاف نظر وجود دارد و در اين باره مدارك مستندى در دست نيست . در كتابهاى قديمى كه تا قرن پنجم نگاشته شده ، نامى از اهل حق ديده نمى شود. اگر ملاك اهل حق بودن را صرفا غلو درباره امام على (عليه السلام ) بدانيم در اين صورت ، تاريخ پيدايش اين فرقه به زمان امام على (عليه السلام ) مى رسد زيرا در زمان آن حضرت ، برخى او را به درجه خدايى رساندند و حضرت با آنها برخورد شديدى كرد. ما اگر اهل حق را فرقه اى خاص با مجموعه اى از آرا و عقايد كه هم اينك مركز آنها در غرب ايران است بدانيم ، در اين صورت تعيين دقيق تاريخ پيدايش آنان ممكن نيست و تنها نقل قولهايى در اين باره وجود دارد.
بنا به كتاب نامه سرانجام كه از متون مقدس اهل حق است ، اين مسلك از زمانى كه خداوند با ارواح آدميان به محاوره پرداخته و از آنان بر الوهيت خود اقرار گرفته است (عالم الست يا علم ذر) پى ريزى شده و برنامه آن در هر زمان و عصرى جزء اسرار پيامبران بوده و سينه به سينه از سلف به خلف مى رسيده است و نيز دنباله همان برنامه اى است كه امام على (عليه السلام ) به سلمان و عده اى از ياران معدود خود تعليم داد و سپس در ادوار گوناگون اسرار اين گروه به اشخاص ديگرى از قبيل بهلول ، بابا سرهنگ ، بابا نااوس و سلطان اسحاق منتقل شده و آنان نيز به ديگران انتقال دادند.(210)
كتاب شاهنامه حقيقت كه از كتابهاى اهل حق به شمار مى رود، مؤ سس و پايه گذار اهل حق را نصير معرفى مى كند و او را غلام حضرت على (عليه السلام ) مى داند.(211)
برخى معتقدند اين آيين در قرن دوم توسط بهلول ماهى (م . 219 ق .) و يارانش با استفاده از عقايد و آرا و ذخاير معنوى ايران مانند آيين زردشتى ، مانوى و مزدكى و با بهره گيرى از دين مبين اسلام و آيين مسيحى و كليمى و افكار فرقه هاى غالى پس از اسلام پى ريزى شده است .(212) همچنين گفته شده است كه مسك اهل حق در قرن سوم توسط شاه فضل ولى تاءسيس ‍ شده است .(213)
برخى ديگر بر آن اند كه در قرن چهارم مردى به نام مبارك شاه ملقب به شاه خوشين كه همچون حضرت عيسى (عليه السلام ) متولد از مادرى بكر به نام ماما جلاله دانسته مى شود، در ميان ايلات لر ظهور كرد و آيين حقيقت را در ميان مردم شايع كرد. گفته مى شود و وعده داد كه پس از رحلتش روحش ‍ به جسم شخصى به نام سلطان اسحاق حلول خواهد كرد.(214)
در قرن هشتم (215) سلطان اسحاق (سحاك يا صحاك ) در مناطق كردنشين بين ايران و عراق ظهور كرد. او در قريه برزنجه ناحيه شاره زور بخش حلبچه عراق به دنيا آمد اما پس از مرگ پدرش شيخ عيسى ، به منطقه اورامان ايران مهاجرت كرد. اگر او را مؤ سس فرقه اهل حق ندانيم ، لااقل بايد او را بزرگترين مجدد و احياگر اين آيين دانست . او بود كه مذهبى با عقايد و آيين مشخص ابداع كرد و اهل حق را از مناطق مختلف كردنشين دور خويش ‍ جمع كرد و آنها را سازماندهى كرد.(216)
يكى از منابع مهم درباره آيين اهل حق مجموعه رسائلى است كه شامل شش بخش مى باشد و مجموعا نامه سرانجام يا كلام سرانجام ناميده مى شود. اين رسائل توسط سلطان اسحاق و يارانش نگاشته شده است . كتابهاى ديگرى نيز توسط ياران سلطان نوشته شده و از خود او نيز سرودهاى زيادى برجاى مانده است .
سلطان اسحاق براى تداوم آيين خود، يارانش را سازماندى كرد. ابتدا يكى از يارانش به نام پير بنيامين را به سمت پيرى و ديگر دوستش به نام داود را به سمت دليل برگزيد. سپس هفت تن از پيروانش را به عنوان هفت خاندان براى رهبرى فرقه خويش انتخاب كرد. بدين ترتيب خاندانهاى هفتگانه يارسان (مخفف يارستان به معناى ياران حق ) تشكيل شد. اين خاندانها عبارت اند از: شاه ابراهيمى ، يادگارى ، خاموشى ، عالى قلندرى ، ميرسورى ، مصطفائى ، حاجى باويسى . در قرن در قرون يازدهم تا سيزدهم ، چهار خاندان ديگر به نامهاى زنورى ، آتش بگى ، شاهياسى و بابا حيدرى تشكيل شد. در نتيجه هم اكنون در آيين پارسان يازده خاندان وجود دارد. به فرزندان هر يك از اين خاندانها سيد گفته مى شود كه وظايف خاصى بر عهده آنان است . سلطان اسحاق گذشته از خاندانها، به منظور سازماندهى اهل حق ، دسته هاى ديگرى نيز ايجاد كرد و براى هر دسته وظايف خاصى تعيين نمود.
آداب و رسوم اهل حق
يكى از آداب اهل حق كه به دستور سلطان رايج گرديد، سرسپردگى است . پيروان اهل حق بايد يكى از خاندانهاى يازده گانه را انتخاب كرده و در آن سرسپرده شوند. براى سرسپردگى مراسم خاصى با حضور پير و دليل خاندان اجرا مى شود. سرسپردگى به اندازه اى واجب شمرده شده كه خود سلطان اسحاق براى انجام سرسپردگى پير بنيامين را به پيرى و داود را به دليلى انتخاب كرد و مراسم سرسپردگى را در حضور آنان انجام داد.
از ديگر آدابى كه سلطان اسحاق آن را راى ساخت گرفتن سه روز روزه است . بر هر فرد اهل حق واجب است سه روز از دوازدهم چله بزرگ زمستان تا چهاردهم آن را روزه بگير و روزه پانزدهم روز عيد سلطان و جشن حقيقت است . البته پارسان پس از روز پانزدهم نيز سه روز ديگر را روزه مى گيرند.
از ديگر مراسم ابداعى سلطان ، مراسم جمخانه است . گروه يارستان هر هفته بايد در محلى جمع شوند و با مراسم خاصى سرگرم عبادت و خواندن اوراد و اذكار گردند. عده حاضر را جم يا جمع و محل اجتماع را جمخانه يا جمخانه گويند وارد شدن به جمخانه مراسم خاصى دارد(217)
در نزد اهل حق به جمخانه رفتن و نياز دادن و قربانى كردن از مهمترين عبادات به شمار مى رود. همان گونه كه روزه ماه رمضان از نظر آنها واجب نيست ، نماز خواندن نيز ضرورتى ندارد و اغلب به جاى نماز، نياز مى دهند و معتقدند با نشستن در جمخانه و دادن نياز، نماز ساقط مى شود.
نياز هديه اى است كه اهل حق به رئيس خود يا جمخانه تقديم مى كنند. يكى از پيروان مسلك اهل حق در عين حال كه خود را مسلمان و شيعه اثنى عشرى مى داند، درباره دليل عدم وجود نماز و روزه مى گويند: ((براى چه نماز مى خوانيم ، براى اينكه به فكر خدا باشيم و از او تشكر كنيم ، اهل حق در دوره خانقاه تمرين كرده است تا جايى كه هميشه با خدايش است و هميشه با او راز و نياز مى كند و از او تشكر مى نمايد، ديگر احتياج نيست كه حالا نماز بخواند.))(218)
در اينجا سخت غفلت شده است كه لازمه عبوديت ، تسليم خدا بودن و اطاعت از اوست و خدا از بندگانش خواسته است تا در قالب نماز خدا را ياد كنند. چگونه مى توان عبادات شرعى را كه خداوند خود خواسته است رها كرده و به اوراد خود ساخته روى آورد و همچنان از عبوديت و بندگى سخن گفت .
به نظر مى رسد كه اهل حق مطلب فوق را از برخى از صوفيان كه معتقدند هنگام وصول به حقيقت ، شريعت باطل مى گردد، اخذ كرده اند. به طور كلى شباهتهاى زيادى ميان اهل حق و صوفيان وجود دارد. از جمله اين شباهتها جمخانه است كه بى شباهت به خانقاه نيست . همچنين اهل حق همچون صوفيان عموما موهاى انبوه و پريشان و شاربهاى بلند دارند و اين چهره خاص از نشانه هاى اين جماعت است . نقل شده است كه پاره اى از پيروان اهل حق براى اينكه آسيبى به سبيلشان نرسد از كشيدن سيگار خوددارى مى كنند.(219)
سلطان اسحاق پس از تدوين اصول و قوانين فرقه اهل حق در كنار پل رودخانه سيروان در شمال شرقى ناحيه گوران در نزديكى مرز ايران و عراق دستور اجراى آنها را داد. اين محل پرديور (به زبان كردى يعنى اين طرف رودخانه ) خوانده مى شود و براى اهل حق مكانى مقدس و محترم مى باشد و قبله اهل حق كرند و گوران مى باشد.(220)

next page

fehrest page

back page