next page

fehrest page

back page

عقايد اهل حق
همان گونه كه گفته شد، اهل حق درباره امام على (عليه السلام ) غلو مى كنند. بسيارى از آنان امام على (عليه السلام ) را به مقام الوهيت مى رسانند. در شاهنامه حقيقت ، از كتابهاى اهل حق ، آمده است :
به دور محمد همان كردگار شد از جامه مرتضى آشكار
پس از رحلت احمد مصطفى بر او جانشين گشت آن مرتضى
كه آن مرتضى بود ذات خدا به تخت بقا گشت فرمانروا(221)
برخى از اهل حق همان اعتقادى كه درباره حضرت على (عليه السلام ) دارند در مورد برخى بزرگان خود نيز دارند و معتقدند خداوند در جامه هاى مختلف به ميان مردم آمده است : در وهله اول در جامه خداوندگار، در مرتبه دوم در جامه على (عليه السلام ) در مرحله سوم در جامه شاه خوشين ، در مرتبه چهارم در جامه سلطان سحاك ، در مرتبه پنجم در جامه قرمزى (شاه ويس قلى ) در مرتبه ششم در جامه محمد بيك ، در مرتبه هفتم در جامه خان آتش ظاهر شده است .(222)
از ديگر عقايد رايج در ميان اهل حق ، مساءله حلول است . حلول به معناى وارد شدن چيزى در غير خود است و در اصطلاح به معناى حلول ذات خدا در اشيا و افراد است . مساءله حلول مبناى اعتقادى به الوهيت امام على (عليه السلام ) و برخى از بزرگان اهل حق ، به اين معنا كه خداوند در حضرت على (عليه السلام ) و شاه خوشين و سلطان سحاك و ديگران حلول كرده است .
تناسخ يكى ديگر از عقايد اهل حق است . تناسخ عبارت از داخل شدن روح انسان پس از مرگ در بدن ديگر است . بر اين اساس هر انسان متناسب با اعمالى كه در زندگى خويش انجام داده است ، پس از مرگ وارد بدن خاصى كه به منزله لباس جديد اوست مى شود. روح نيكوكاران وارد بدن و لباس ثروتمندان ، و روح بدكاران وارد بدن فقرا مى شود تا جزاى كردار خويش را ببيند. هر انسانى پس از عوض كردن هزار جامه و لباس ، هزار و يكمين جامه خود را كه عبارت از بقا و ابديت است خواهد پوشيد. اهل حق معتقدند ارواح انبياء در بدن بزرگان آنها وارد شده اند.(223) قبلا ديديم كه اعتقاد به تناسخ و تقمص در نزد دروزيها هم رايج است . اين اعتقاد در همه اديان هندى و نيز برخى فلسفه هاى باستان همچون فلسفه فيثاغورى وجود داشته است و احتمالا از اديان هندى وارد اين گونه فرقه ها شده است . اديان الهى با مساءله تناسخ سخت به مخالفت پرداخته اند. آن را عقيده اى باطل و بى پايه مى دانند.
نصيريه و علويون
درباره فرقه نصيريه مطالب مختلف و گاه متعارض بيان شده است . شهرستانى نصيريه را به عنوان فرقه اى كه امامان معصوم را خدا مى دانند معرفى مى كند.(224) نوبختى از شخصى به نام محمد بن نصير نميرى نام مى برد كه به ده امام از ائمه اماميه معتقد بود اما درباره امام يازدهم ، امام حسن عسكرى (عليه السلام ) غلو كرد و او را به درجه ربوبيت رسانيد و خود را پيامبر وى مى دانست . نميرى به تناسخ نيز اعتقاد داشت و محارم الهى را حلال مى دانست . پيروان او نميريه نام دارند.(225) اشعرى و بغدادى از فرقه اى به نام نميرى نام مى برند كه معتقدند خداوند در نميرى حلول كرده است .(226)
كسانى كه امروزه در سوريه به عنوان نصيريه و علويون ناميده مى شوند (البته خود ترجيح مى دهند علويون ناميده شوند) بر آن اند كه از لحاظ تاريخى كلمه نصيريه در قرن ششم رايج شده است ، در حالى كه محمد بن نصير نميرى حوالى سال 359 ق . يعنى دو قرن زودتر از دنيا رفته است و نمى توان فرقه نصيريه را به محمد بن نصير نميرى نسبت داد. گذشته از آنكه آنان عقايد منقول از محمد بن نصير نميرى را نمى پذيرند و معتقدند او مؤ سس فرقه نميريه است . البته نوبختى نيز پيروان محمد بن نصير نميرى را نميريه ناميده است .
به اعتقاد علويون دليل اينكه به علويون نصيريه مى گويند اين است كه علويون مدتى در اثناء جنگهاى صليبى در بين سالهاى 448 و 690 ق . به كوههاى نصيرة در سوريه پناه آوردند و امويون به جهت تحقير، آنان را نصيريه مى ناميدند و نام نصيريه در همين زمان رايج گرديد. اما دليل اينكه كوههاى مذكور نصيرة ناميده شده اين است كه جماعتى به اسم نصرة از مدينه اين كوهها را فتح كرده و در آنجا سكوت كردند. برخى برآن اند كه نصيريه به اين جهت به اين نام خوانده مى شوند كه آنان از احفاد انصار و از شيعيان على (عليه السلام ) بودند كه از ظلم و جور حكومت عثمانى به اين مناطق پناه آورده اند.(227)
علويون امروزه خود را اماميه و شيعه اثنى عشريه مى دانند و اصول دين و عقايد اماميه را قبول دارند و اهل بيت (عليه السلام ) را انسانهاى معصوم مى دانند و معتقدند غلو درباره ائمه (عليه السلام ) تنها در ميان گروهى از علويون ، آن هم به دليل دورى از علماء رايج شده است . همچنين آنها حلول و تناسخ را رد مى كنند و تنها گروه متصوفه آنها همچون متصوفه ديگر فرق به مساءله تجلى معتقدند.(228)
چكيده
1 - اهل حق ، على اللهى ، غلات ، نصيريه و...نامهايى است براى افراد و گروههايى كه در مورد امام على (عليه السلام ) راه غلو را پيموده و او را به درجه خدايى رسانده اند و براى خود آداب و رسوم خاصى وضع كرده اند.
2 - گروههاى مختلف اهل حق ، عقايد مختلف دارند. برخى صريحا امام على را خدا مى دانند، برخى شيطان را تقديس مى كنند و مخالف طهارت و عبادتند و برخى عقايد خود را با اماميه هماهنگ مى سازند.
3 - در مورد نحوه پيدايش فرقه اهل حق اقوال مختلفى گفته شده است . اما نقش محورى سلطان اسحاق در شكل گيرى عقايد و آداب اين فرقه غير قابل انكار است . مهمترين منابع و متون اين فرقه نام سرانجام است كه مجموعه سخنان و عقايد اوست .
4 - يكى از آداب اهل حق كه به دستور سلطان اسحاق رايج شد سر سپردگى به يكى از خاندانهاى يازده گانه است كه با مراسم خاصى صورت مى گيرد. از آداب ديگر، سه روز روزه است . مراسم جمخانه ، نياز دادن و قربانى كردن از ديگر آداب آنهاست . به نظر آنها با اين اعمال نماز و ديگر عبادات اسلامى ساقط مى شود.
5 - برخى از اهل حق همان اعتقادى كه درباره حضرت على (عليه السلام ) دارند در مورد برخى بزرگان خود هم دارند و معتقدند خداوند در جامه هاى مختلف به ميان مردم آمده است كه از جمله آنها جامه على - شاه خوشين ، سلطان سحاك و... است . آنها به حلول خدا در اشياء و افراد و همچنين تناسخ قائل اند كه مطابق آن پس از مرگ ، روح افراد وارد بدن ديگران مى شوند.
6 - درباره فرقه نصيريه مطالب مختلفى گفته شده است . شهرستانى مى گويد آنها امامان معصوم را خدا مى دانند. نوبختى از محمد بن نصير نميرم نام مى برد كه به ده امام معتقد بود و درباره امام يازدهم غلو كرد. ولى علوين كه در سوريه هستند لفظ نصيريه را مربوط به قرن ششم مى دانند كه با پيروان نميرى تفاوت دارد.
علويون خود را شيعه امامى مى دانند و عقايد اماميه را قبول دارند و غلو درباره ائمه در ميان برخى علويان را ناشى از جهل آنها و دورى از علما مى دانند.
پرسش :
1 - اهل حق به چه كسانى مى گويند و به چه نامهاى ديگر خوانده مى شوند.
2 - اهل حق چه آداب و مراسم و عقايد خاصى دارند؟
3 - فرقه نصيريه داراى چه عقايدى است و چه نسبتى با اماميه دارند؟
17 - شيخيه
شيخيه نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (1166 - 1241 ق .) گفته مى شود. زادگاه احسايى روستاى مطيرفى واقع در منطقه احساء مى باشد. احساء از مراكز قديمى تشيع بوده است و امروزه ايالتى در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خليج فارس ، به مركزيت شهر هفوف مى باشد. احسايى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شيخ زين الدين احسايى آموخت . در احساء ادبيات عرب و مقدمات علوم دينى متداول را فرا گرفت . او از رؤ يايى در ايام تحصيل خود ياد مى كند كه در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به وى ارائه كرده بود. وى مى گويد: اين رؤ يا مرا از دنيا و آن درسى كه مى خواندم روى گردان ساخت . اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود كه رؤ ياهاى الهام بخش ديگرى را در پى آورد. او مى گويد: پس از آنكه به دلالت يكى از رؤ ياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته است ، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار (عليه السلام ) دريافت داشته و در بيدارى به درستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است .
احسايى در سال 1186 ق . مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم وهابى سعودى به احساء، به كربلا و نجف عزيمت كرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچون آقا محمد باقر وحيد بهبهانى ، سيد على طباطبايى صاحب رياض ، ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاى متعدد روايى از مشاهير عالمان دريافت كرد. احسايى علاوه بر فقه و اصول و حديث ، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى كرد و در سال 1209 ق . به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال 1212 ق . به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد. در اين هنگام بود كه براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معما گونه و مرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت . در سال 1221 ق . به قصد زيارت عتبات به كربلا و نجف سفر كرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا (عليه السلام ) عازم خراسان گشت . در بين راه در يزد توقعى كرد. اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند كه نزد آنان بماند و او اجابت كرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد. چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست كرد تا در تهران مقيم شود. اما او اين درخواست را رد كرد و به يزد مراجعت كرد. در سال 1229 ق . در راه زيارت عتبات به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد على ميرزاى دولتشاه حاكم كرامنشاهان روبرو گشت و به اصرار حاكم در كرامنشاه اقامت كرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد. پس از مرگ دولتشاه ، در سال 1237 ق . عازم مشهد شد و در ميانه راه چندى در قزوين توقف كرد. در همين زمان بود كه با مخالفت برخى عالمان روبرو شد كه پاره اى از ديدگاههايشان را غلوآميز و انحرافى تلقى مى كردند. نخستين مخالفت آشكار با احسايى از جانب ملامحمد تقى برغانى ، معروف به شهيد ثالث ، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت . نقل شده است كه برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين ، حرمت شيخ را نگاه مى داشت ، امام در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى ، عقيده خاص وى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ به وى اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز كشيد و جمعى از علما از احسايى كناره جستند. ركن الدوله ، علينقى ميرزا حاكم قزوين ، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تكفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت . احسايى از قزوين به مشهد و سپس يزد و از آنجا به اصفهان و كرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گرچه هنوز هم كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تاءكيد بر تكفير او و نامه هايى كه در اين باره مى نوشت ، از عواملى بود كه عرصه را بر احسائى در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت . آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسائى نوشته اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است . در مقابل ، گروهى دشمنى با او را روا نمى شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمد ابراهيم كلباسى بود كه آسان فهم نبودن پاره اى از آرا و تعبيرات احسايى را باعث سوء تفاهمات و تكفيرها مى دانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى كرده او را از علماى اماميه معرفى مى كرد. به هر حال احسايى از كربلا به مكه رفت و سپس از راه مكه عازم موطن خود گرديد اما در نزديكى مدينه در سال 1241 ق . در گذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
آثار فراوانى در زمينه گوناگون از احسايى باقى مانده است . از مهمترين آثار او جوامع الكلم است كه در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤ الها و نيز قصائدى در رثاى امام حسين (عليه السلام ) است . شرح الزيارة الجامة الكبيره بزرگترين و معروفترين اثر احسائى است كه در چهار مجلد منتشر شده است . كتاب ديگر او حياة النفس فى حظيرة القدس است كه كتابى مختصر در اصول عقايد مى باشد. از ديگر آثار منتشر شده احسائى مى توان از شرح العرشيه ، شرح المشاعر، العصمة و الرجعة ، الفوائد، المجموعة الرسائل ، و مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليوميه نام برد.(229)
عقايد و آراء
مبناى اصلى شيخ احمد كه بيانگر روش اصلى اوست اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت او (عليه السلام ) مى باشد و تنها راه كشف معارف ، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درك هيچ يك از علوم اعتقادى و عملى نيست . او اين مطلب را در شرح فقرات متعددى از زيارت جامعه بيان كرده است . وى در شرح فقره اى از اين دعا مى نويسد: اگر معتقديم عقل مى تواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است كه هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به كارگيرى عقلشان تنها به عقايد باطل مى رسند. او در اين باره عقيده محيى الدين ابن عربى درباره وحدت وجود را ذكر مى كند و از او با تعبير مميت الدين ياد مى كند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابن عربى در برخى عقايد، انتقاد مى كند. احسايى نتيجه مى گيرد كه عقل به صورت مستقل قادر به درك حقايق نيست بلكه تنها با استمداد از انوار اهل بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم ، حتى در مسائلى چون صنايع و زراعت دست مى يابد.(230) توجه به تهذيب نفس و كشف و شهود از سوى احسايى در همين راستا قابل تفسير است . او در زهد، رياضت و سير و سلوك عرفانى شهره عام و خاص بود. حال به برخى آراى احسايى اشاره مى كنيم :
معاد. معروفترين راءى احسايى درباره كيفيت معاد جسمانى است ، و همين نظريه دليل اصلى تكفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايى اصل معاد جسمانى را كه در آيات و احاديث متعدد بر آن تاءكيد شده مى پذيرد اما تفسير خاصى از جسم ارائه مى دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است كه آدمى در حيات اخروى همچون حيات دنيوى دارى كالبد ظاهرى مركب از عناصر طبيعى است . احسايى معاد جسمانى به اين معنى را نمى پذيرد. او مى گويد: جسم در احاديث اعم از جسد است . اجساد در مقابل ارواح به كار مى رود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است . به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است . جسد اول مركب از عناصر زمانى است . اين جسد مانند لباس است كه گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همان طور كه فرد معصيت كار وقتى به مرض سختى دچار مى شود و اكثر جسد او از بين مى رود، باز ما او را همان معصيت كار مى دانيم . بنابراين جسد اول ، جسد اصلى انسان نيست . اين جسد پس از مرگ از بين مى رود و در حيات اخروى همراه انسان نمى باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان كه از عالم هور قلياست . عالم هور قليا همان عالم برزخى است كه حد وسط ميان عالم ملك (عالم مادى ) و عالم ملكوت (عالم مجرد) مى باشد و بدان ، عالم مثال نيز مى گويند. جسد دوم ، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث )، روح وارد همين جسد جدا مى شود و براى محاكمه و جزا فرا خوانده مى شود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو جسد جدا مى شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى گردد. اما جسم اول ، جسمى است كه روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مى شود و مشغول لذت بردن يا عذاب كشيدن مى گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق ) روح و جسم اول نابود مى شود و از پس از نفخه دوم (نفخه بعث ) روح به وجود مى آيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مى شود. احسايى تاءكيد مى كند كه بدن اخروى انسان كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى باشد، همان بدن دنيوى انسان است ، با اين تفاوت كه بدن دنيوى كثيف و متراكم است ، اما بدن اخروى از تصفيه هاى متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است . از همين جا نتيجه مى گيرد كه به معاد جسمانى معتقد است .(231)
امامت . پس از مساءله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايى به شمار مى رود و عقيده وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شيخيه را در زمره غاليان به شمار آورند. احسايى معصومان (عليه السلام ) را واسطه فيض خدا مى داند به اين معنى كه پس از آنكه خداوند معصومان (عليه السلام ) را خلق كرد، آنان به اذن و مشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان (عليه السلام ) در آفرينش جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مى دهد. به اعتقاد او معصومان (عليه السلام ) محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست . از اين رو معصومان (عليه السلام ) محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست . از اين رو معصومان (عليه السلام ) علتهاى فاعلى موجودات جهان مى باشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مى روند. علل صورى بودن معصومان (عليه السلام ) به اين دليل است كه صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حركات و اعمال آنهاست . البته صورت مؤ منان همانند صورت معصومان (عليه السلام ) و صورت كافران مخالف صورت آنان است . همچنين معصومان علت غايى عالم اند زيرا اگر آنها نبودند چيزى خلق نمى شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است .(232)
فرقه هاى شيخيه
پس از فوت شيخ احمد احسايى ، يكى از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتى (1212 - 1259 ق .) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود. وى بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالبا با زبان رمزى و نامفهوم است . برخى معتقدند منشاء اكثر آراى نادرست شيخيه ، سيد كاظم رشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است .(233)
يكى از شاگردان سيد كاظم ، ميرزا على محمد ملقب به باب بود كه پس از فوت سيد، مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرح ساخت ، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذكر خواهد شد.
ديگر شاگرد سيد كاظم ، حاج محمد كريم خان قاجار (1225 - 1288 ق .) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيررالدولة پسر عمو و داماد فتحعلى شاه بود، كه مدعى جانشين سد گرديد و فرقه شيخيه كرمانيه را تاءسيس كرد. اين فرقه به نام كريمخانه نيز ناميده مى شود. پس از حاج محمد كريم خان ، اكثر شيخيه كرمان ، فرزندش محمد خان (1236 - 1324 ق .) را به عنوان رئيس شيخيه پذيرفتند؛ هر چند رحيم خان يكى ديگر از فرزندان حاج محمد كريم خان ، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا كرد. از ديگر مدعيان رهبرى شيخيه ، محمد باقر خندق آبادى ، نماينده حاج محمد كريمخان در همدان بود كه پيروانش فرقه شيخيه باقريه را در همدان ايجاد كردند. اكثريت شيخيه كرمانيه پس از محمد خان ، برادرش زين العابدين خان (1260 - 1276 ق .) را به رهبرى خويش برگزيدند. پس از او ابوالقاسم خان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان ابراهيم و سپس عبدالرضاخان به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال 1358 ش . ترور شد.(234)
در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسائى پرداختند. از علماى شيخيه آذربايجان ، سه طايفه مهم قابل ذكر است . نخستين طايفه شيخيه آذربايجان ، خانواده حجة الاسلام است بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام (م . 1269 ق .) است كه نخستين عالم و مجتهد شيخى آذربايجان است . او مدتى شاگرد شيخ احمد احسائى بوده و از او اجازه روايت و اجتهاد دريافت كرد و نماينده وى در تبريز بود. او همان شخص است كه حكم تكفير و اعدام على محمد باب را در تبريز صادر كرد. حجة الاسلام سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه از مجتهدان شيخى تبريز به شمار مى رفتند و به لقب حجة السلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمد حسين حجة الاسلام (م . 1313 ق .) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمد باقر اسكويى بود. فرزند ميرزا محمد حسين حجة الاسلام ، ميرزا ابوالقاسم حجة السلام (م . 1362 ق .) آخرين فرد روحانى خانواده حجة السلام بود.
دومين طايفه شيخيه آذربايجان ، خانواده ثقة الاسلام است . ميرزا شفيع تبريزى معروف به ثقة الاسلام بزرگ اين خاندان است . وى از شاگردان شيخ احمد احسائى بوده است . فرزند او ميرزا موسى ثقة الاسلام نيز از علماى شيخيه تبريز بود. ميرزا على معروف به ثقة السلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است . او در سال 1330 ق . به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيه تبريز به شمار مى رفت .

next page

fehrest page

back page