previos pagemenu pagenext page


- پيشينه تاريخى واقعه عاشورا

- زمينه‏هاى اجتماعى انحراف جامعه

- عوامل انحراف جامعه

- تشابه جامعه ما با زمان امام حسين (عليه السلام)

- راه مقابله با سياست‏هاى شيطانى

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

فرا رسيدن ايام سوگوارى سالار شهيدان ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) را به پيشگاه ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب اهل بيت (عليه السلام) تسليت عرض مى‏كنم و از خداى متعال درخواست مى‏كنم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرمايد.

شب‏هاى گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف اين بود كه اين گونه سؤال‏ها را كه به طور طبيعى براى نوجوانان مطرح مى‏شود، در حد توان و با بينايى نسبتا روشن و قابل فهم عرضه كنيم تا خدمتى به فرهنگ عاشورا كرده باشيم. البته جواب اين سؤال‏ها براى همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شايد براى نوجوانان به صورت تفصيلى مشخص نباشد.

سؤال اين بود كه چرا بايد براى (عليه السلام) عزادارى كنيم؟ و بعد اين سؤال مطرح شد كه چرا در ميان ائمه اطهار (عليه السلام) بيش‏تر توجهات به سيدالشهداء (عليه السلام) معطوف است و عمده عزادارى‏ها براى ايشان و به نام آن حضرت انجام مى‏شود؟ و چرا در روايات براى سيدالشهداء (عليه السلام) ويژگى‏هاى خاصى ذكر شده است؟ و چرا اين توجهات و عزادارى‏ها در فرهنگ شيعه جايگاه خاصى را به خود اختصاص داده است؟ در اين زمينه، مطالبى عرض شد.

وقتى سؤال عميق‏تر بررسى شود طبعا اين پرسش مطرح مى‏شود كه چرا بايد شرايطى پيش بيايد كه على رغم آن كه زمان زيادى از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نگذشته، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد؛ به صورتى كه اگر نگوييم در تاريخ بى نظير است، مى‏توان گفت بسيار كم نظير است. شايد بخشى از حوادث آن را بتوان در تاريخ يافت، اما نمونه‏اى از حوادث كربلا را به صورت يكجا در هيچ موردى نمى‏توان ديد. در تاريخ اين مجموعه اين مصيبت‏ها را كه در ظرف چند روز پى در پى اتفاق افتاده باشد، سراغ نداريم. البته ما از تاريخ تمام كشورهاى عالم اطلاع نداريم، اما به اندازه‏اى كه شنيده‏ايم و نقل كرده‏اند اين گونه حادثه‏اى با اين خصوصيات نمى‏توان يافت.

به هر حال وضع بسيار فجيعى بود. حتى اگر ما فرض كنيم بسيارى از مطالب نقل شده در كتاب‏هاى مقتل و آن چه مرثيه خوان‏ها مى‏گويند، چندان اعتبار و سندى نداشته باشد،اما يك سرى قطعيات وجود دارد كه جاى هيچ شك و ترديدى در آن‏ها نيست.

البته كسانى كه با تاريخ و مقتل آشنايى دارند، مى‏دانند كه ممكن است بسيارى از اين مطالب واقع شده باشد. اما اگر فقط به همان موارد قطعى هم توجه كنيم مى‏بينيم بسيار رفتارهاى قساوت‏آميز، بى رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانيت و حتى دور از خوى عربى انجام شده است. آخر عرب‏ها در ميان اقوام دنيا ويژگى هايى را به خود اختصاص مى‏دهند و به آن مى‏بالند و آن‏ها را از صفات برتر خود مى‏دانند و كما بيش نيز اين طور است. مثلا مهمان نوازى براى عرب‏ها يك صفت شناخته شده و ثابت است. اين صفت از قديم براى عرب‏ها شناخته شده است و حالا هم همين طور است. صفت ممتاز خوى پسنديده‏اى است كه اعراب دارند. البته بسيارى از كسانى كه به صورت قبيله‏اى و ايل نشينى زندگى مى‏كنند اين صفت را دارند. اما شايد از عرب‏ها از قديم اين صفت برجسته‏تر بوده است. اگر كسى بر عربى وارد شود و چيزى از او نخورد، نياشامد، تناول نكند، اين به منزله جنگ با او تلقى مى‏شود. آن قدر پذيرايى از مهمان را لازم مى‏دانستند كه اگر كسى بر آن‏ها وارد شود، حتما بايد چيزى تناول كند. با توجه به اين صفت عرب، آن‏ها از يك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت مى‏كنند، ولى حتى از دادن يك جرعه آب به طفل شش ماهه آن‏ها امتناع مى‏كنند. اين قساوت را در كجاى تاريخ مى‏توان يافت؟

چرا اين مصيبت‏ها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه اين حادثه عظيم، اين مسائل غير قابل وصف و غير قابل هضم كه پذيرفتن آن مشكل است و انسان به سختى مى‏تواند باور كند كه چنين چيزهايى واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته اين سؤال براى هر كسى ممكن است مطرح شود، طبعا براى نوجوانى كه تازه با اين سؤال آشنا مى‏شود، جدى‏تر مطرح مى‏شود، كه چرا اين گونه شد؟ آيا عده‏اى دشمنان كافر از خارج مرزهاى اسلامى اين حوادث را آفريدند؟ آيا آن‏ها كه با فرزندان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركين يا از مذاهب ديگر بودند؟ يهودى بودند يا نصرانى بودند؟

تاريخ مى‏گويد خير، چنين چيزى نبود. هيچ كس تا حالا نگفته يهوديان آمدند حادثه كربلا را آفريدند،با اين كه قرآن مى‏فرمايد:اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود(30)؛ ولى هيچ كس نگفته اين حادثه را يهوديان ايجاد كردند و قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) يهودى بودند، هيچ كس نگفته قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) نصرانى بودند، هيچ كس نگفته قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) زرتشتى بودند و هيچ نگفته قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) مشرك بودند.

چطور شد كه مسلمان‏ها خودشان اقدام به چنين كار پستى كردند، يك چنين گناه بزرگى و يك چنين جنايت نابخشودنى را مرتكب شدند؟

سؤال بسيار مهم و بجايى است، و جا دارد كه جوابى روشن و تفصيلى به آن داده شود. به عنوان مقدمه رسيدن به جواب كامل، بايد حداقل تاريخ صدور اسلام از زمان ظهور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و سپس زمان خلفا را مرور كنيم. براى اين كه به جواب روشن و قانع كننده‏اى برسيم بايد آن تاريخ را به صورت تحليلى بررسى كنيم. ولى اين بررسى تحليلى، در حد تخصص بنده و در ظرفيت يك مجلس نيست. بنابر اين بايد حداقل مرورى اجمالى به آن تاريخ بكنيم. كسانى كه مايل باشند مى‏توانند بيش‏تر تحقيق كنند.

پيشينه تاريخى واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ميان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلى اجبارا مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتى آمده و حتى سوره‏اى به نام منافقون داريم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان مى‏كنند و دروغ مى‏گويند، و حتى بر اظهار ايمان قسم مى‏خورند: اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون(31)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آيات ديگر كه درباره اين گروه در ميان مسلمانان شهادت مى‏دهند كه به صورت واقعى ايمان نياورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ايمان ضعيف و متزلزلى داشتند، نيز گاهى جزء منافقان به حساب مى‏آورد. مثلا در يك جا در وصف آنان مى‏فرمايد: واذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى يراءون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا(32)، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت مى‏كنند؛ در مسجد نماز مى‏خوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى ريا كارى است و در دل به خدا توجه نمى‏كنند مگر اندكى. به هر حال اين آيه نشان مى‏دهد كه مراتبى از توجه را داشته‏اند.

شواهد زيادى است كه قرآن كسانى را كه ايمان ضعيفى داشتند و ايمان آنها به حد نصاب نمى‏رسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصاديق اين آيات نيستيم. گروهى از كسانى كه مسلمان بودند كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) على رغم دشمنى‏ها و كينه توزى‏هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر اين‏ها كشيد، و آنان را طلقاء يعنى آزاد شدگان ناميدند، بسيارى از بنى‏اميه از اين‏ها هستند. آنان بعدا در بين مسلمانان بودند و با آن‏ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسيارى از ايشان ايمان واقعى نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حسد مى‏بردند: ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله(33) بعضى از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كسانى! شواهدى است كه وقتى نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را در اذان مى‏شنيدند، ناراحت مى‏شدند. دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏گفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمى بود، در خانواده فقيرى بزرگ شد، حالا به جايى رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را مى‏برند، و از اين وضعيت ناراحت مى‏شدند.

به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حدود بيست و پنج سال به منصب هايى در جامعه اسلامى رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت امير المؤمنين (عليه السلام) رسيد. خوب، مى‏دانيد قبل از اين كه امير المؤمنين (عليه السلام) به حكومت ظاهرى برسد، معاويه در شام از طرف خليفه دوم به عنوان يك عامل، يك والى يا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طريق خليفه شوم كاملا تاييد و تثبيت شد. حتى چون خويشاوندى بيشترى با خليفه سوم داشت اختيارات بيشترى به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهى براى خود تشكيل داده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوظ دولت روم به شمار مى‏رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بيش‏تر با رومى‏ها در تماس بودند و بسيارى از آن‏ها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايى و حاكمى كه در طول ده‏ها سال بر آن‏ها حكومت كرده بود، آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند.

معاويه هم چندان علاقه‏اى به اين كه آنان اسلام را به خوبى ياد بگيرند، نداشت. او مى‏خواست رياست و سلطنت كند؛ كارى نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالاخره بعد از اين كه اميرالمؤنين (عليه السلام) به خلافت ظاهرى رسيدند، معاويه به بهانه اين كه على (عليه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بيان مى‏كنم و فقط اشاره‏اى به نقطه عطف تاريخ دارم.

معاويه مدتى را در جنگ با اميرالمؤمنين (عليه السلام) گذراند تا به كمك عمر و عاص و بعضى ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريش قبل از اسلام، توانست با طوطئه‏ها و نقشه‏ها و به كمك خوارج جنگ صفين را به ضرر اميرالمؤمنين (عليه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مساله حكميت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمؤمنين (عليه السلام) به دست خوارج به شهادت رسيد.

بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (عليه السلام) رسيد و امام حسن (عليه السلام) هم مدت كوتاهى مبارزه‏اى را كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاويه از زمينه‏هايى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن (عليه السلام) مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودى به وقايع نزديك مى‏شويم. از اين جا به بعد نقشه هايى كه معاويه مى‏كشد، بسيار ماهرانه است. اگر بخواهيم در آن دوران و دوران‏هاى گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطانى نبوغى داشتند، حتما بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطانى به حساب آوريم. البته اين يك بررسى تحليلى است؛ اگر بخواهيم اين مطلب را تفصيلا از نظر تاريخى اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينه هايى به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن‏ها خلافت بود، اما در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلا آن‏ها آرزوى كسرى و قيصر شدن و برپايى چنين سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمينه هايى را يافتند كه مى‏توانستند از آن بهره بردارى كنند.

زمينه‏هاى اجتماعى انحراف جامعه‏

1- سطح فرهنگى جامعه؛ اولين زمينه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چيزى نيست كه به اين سادگى و سرعت از مدينه تا اقصى نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملا با فرهنگ اسلامى تربيت شوند و سطح معرفت آن‏ها بالا رود به اين سادگى‏ها تحقق يافتنى نيست. مخصوصا وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاويه باشد. به هر حال، يكى از زمينه هايى كه معاويه روى آن حساب مى‏كرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.

2- روح زندگى قبيله‏اى؛ يكى ديگر از زمينه‏هاى مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگى قبيله‏اى در زمينه فرهنگى چنين اقتضا مى‏كرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيشقدم مى‏شد، همه افراد قبيله و اكثريت به راحتى به دنبال او راه مى‏افتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه‏هاى فراوانى دارد. اگر رئيس قبيله‏اى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان مى‏آورد، به سادگى و بدون هيچ مقاومتى ساير افراد قبيله همه مسلمان مى‏شدند؛ و اگر رئيس قبيله مرتد مى‏شد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برمى گشتند. اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايى بود كه معاويه روى آن حساب مى‏كرد و از آن بهره بردارى مى‏كرد.

3- ضعف ايمان؛ زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان دينى بودند، اين ضعف بيشتر مشهود بود. حتى در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تربيت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان‏هاى عجيبى درباره نادانى و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است. اين‏ها زمينه هايى بود كه معاويه از آن استفاده مى‏كرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيله‏اى. در اصطلاح به اين موارد زمينه مى‏گويند.

عوامل انحراف جامعه‏

اما سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن‏ها براى كار بر روى اين زمينه‏ها استفاده مى‏كرد. البته استفاده از اين عامل چيز تازه‏اى نيست، اما معاويه آن‏ها را خوب شناخت و به خوبى از آن‏ها بهره بردارى كرد. معمولا همه سياستمداران دنيا از قديم الايام تا جديدترين دوران در دنياى مدرن از همين سه عامل استفاده مى‏كردند.

1- تبليغات؛ عامل اول تبليغات است كه همه سياستمداران سعى مى‏كنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مى‏خواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ‏ها و جوامع فرق مى‏كنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتى نيز فرق مى‏كند. آن روز عوامل تبليغاتى در درون جامعه اسلامى مساله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به اين حرف‏ها گوش نمى‏داد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خدا معتقد بودند، قرائت‏هاى گوناگون از دين و حرف هايى از قبيل خريدار نداشت. ولى عوامل ديگرى بود كه مى‏توانستند در تبليغات از آن استفاده كنند.

از جمله ابراز تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمى داشت. همه شما كم و بيش مى‏دانيد معاويه سعى مى‏كرد شعراى معروف و برجسته‏اى را به كار بگيرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفشان بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكى از برجسته‏ترين اين شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسيار ماهرى بود، و شاگردانى را براى اين كار تربيت مى‏كرد.

اما بين كسانى كه به اسلام بيش‏تر گرايش داشتند آنچه براى آن‏ها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعى مى‏كرد كسانى را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند.

ابوهريره يكى از حديث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب‏ها نوشته‏اند. احاديث عجيبى جعل مى‏كرد، و آن احاديث جعلى را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى‏داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى‏كردند. همين طور كسانى كه آن زمان به نام قراء ناميده مى‏شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلا با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند. علماى بزرگ دين را در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلا ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى بلد بودند، قرآن را تفسير مى‏كردند، مفاهيم قرآن را تبيين مى‏كردند و حافظ قرآن بودند. معاويه به خصوص سه دسته قراء، شاعران و محدثان، را به كار مى‏گرفت، دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه‏اى را به نفع خود به راه اندازد.

2. تطميع: عده‏اى را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مى‏داد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. روساى قبيله‏ها را بيش‏تر از راه تطميع دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه‏هاى طلا فريب مى‏داد و آن‏ها را مجذوب خود مى‏كرد. يك سكه طلا امروز براى ما خيلى ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتى يك ميليون دينار طلا، گفتن اين ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئيس قبيله‏اى سكه‏هاى طلا را مى‏فرستاد، كمتر كسى بود كه در برابر آن سكه‏هاى طلا خاضع نشود. معاويه رؤساى قبايل را به اين وسيله مى‏خريد.

3. تهديد؛ و بالاخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مى‏كرد. كسانى كه مخالفت مى‏كردند، به محض اين كه كسى به معاويه بد مى‏گفت، فورا او را جلب مى‏كردند، كتك مى‏زدند: زندانى مى‏كردند، و در نهايت او را مى‏كشتند. معاويه خيلى راحت با اين سه عامل تبليغ به وسيله شعرا، محدثين و قراء، و عامل تطميع نسبت به رؤساى قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل تهديد نسبت به ساير مردم، و به كارگيرى اين ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف مى‏كرد.

بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام) در حدود كم‏تر از بيست سال معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايى كه اشاره شد و آن گونه كه مى‏خواست ساخت و اراده كرد. اين كار معاويه چه نتايجى داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كرد. بارها شنيده‏ايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اندكى هم در زمان امام حسن (عليه السلام)، تا حدود بيست سال، (تقريبا از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايى را فراهم كرده بود. براى اين كار تجربه كافى را داشت، اشخاص را شناسايى و آزمايش كرده بود و نهايتا اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.

سال‏هاى آخر عمر معاويه كه رسيد وصيتى كرد. خيلى علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى‏خواست يزيد جانشين وى بشود، خودش هم خوب مى‏دانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلى هم سعى كرد او را به وسيله افرادى تربيت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب باشند. معاويه براى يزيد وصيتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينه‏اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براى فرزندش نمى‏توانست فراهم كند. حكومت براى تو مهيا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كنى.

نخست دستوراتى به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى‏خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن.

اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اين‏ها خود را متولى اصلى اسلام مى‏دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن‏ها پذيرايى كن. جوايزى به آنان بده، و اگر آن‏ها نيامدند تو نماينده‏اى نزد آن‏ها بفرست تا جوياى احوال آنان بشود و از آن‏ها دلجويى كند. اين نصيحت‏ها را به يزيد مى‏كند. بعد مى‏گويد: چند نفر هستند كه به آسانى زير بار تو نمى‏روند؛ فرزند ابى بكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند على (عليه السلام). اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب سته به شمار مى‏رفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشى. معاويه در مورد هر يك از آن‏ها به يزيد مى‏گويد تكه با آن‏ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين (عليه السلام) مى‏رسد و مى‏گويد: با حسين (عليه السلام) مقابله نكن! تا مى‏توانى سعى كن از او بيعت بگيرى، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نيست با حسين (عليه السلام) در بيفتى. حتى اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدى، بعد هم با حسين (عليه السلام) بد رفتارى نكن، فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. در ميان مردم جايگاه خيلى مهمى دارد و شخصيت او با ديگران فرق دارد.

اين نصيحت‏ها را به يزيد كرد ولى به هر حال اين گونه نشد. يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد - بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است - فورا به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آن‏ها را ببرد البته تفصيل اين مطلب را نمى‏خواهيم عرض كنم. اين داستان‏ها را بارها شنيده‏ايد. نوجوان‏ها ممكن است خيلى نشنيده باشند، ولى به هر حال نمى‏خواهيم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آسانى در مدت كوتاهى دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتنى، كسى كه همين افراد هنگامى كه ظاهر او را مى‏ديدند، عاشق جمالش مى‏شدند؛ اخلاق او را كه مى‏ديدند عاشق اخلاقش مى‏شدند؛ اگر كسى از او چيزى مى‏خواست به گونه‏اى به او مى‏داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسى را به اين وضع قساوت‏آميز و ضد انسانى كشتند چرا بايد اين گونه بشود؟

بيان اين مقدمه براى آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مومنان واقعى كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده‏اند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسط را جهت بدهد و الا افراد متوسط را بخواهند به سطح عالى برسانند، عملا امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعى كند روز به روز افكار متوسط را ولو اندكى، به سوى خير جهت بدهد، تا آن‏ها به حق نزديك‏تر شوند. ولى به هر حال مومنان كاملى كه هيچ شرايطى نتواند آن‏ها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلى كم بودند. معاويه با استفاده از ضعف‏هاى فرهنگى، ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتى كه مى‏خواهد سوق بدهد.

اگر امام حسين (عليه السلام) يا امام حسن (عليه السلام) يا هر امام ديگرى در اين شرايط مى‏خواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه‏هاى تبليغاتى خود با اشعارى كه مى‏سرودند و يا با احاديثى كه جعل مى‏كردند، انبوهى از اتهامات و افترائات عليه آن‏ها رواج مى‏دادند و عده‏اى وعاظ السلاطين و آخوندهاى دربارى بودند كه عامل گمراه كردن مردم از همه بيشتر بوده است، به خصوص در يك جامعه دينى كه مردم چشمشان به دهان علما است.

قرآن مى‏گويد كه هر فساد و اختلافى كه در هر دينى پيدا شد به دست همين علماى خود فروخته بوده است: فما اختلفوا فيه الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم(34). سر رشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايى مى‏كردند، با پول مى‏خريدند و آن‏ها را تطميع مى‏كردند. اگر يكى از اين علما هم غيرتى داشت او را با تهديد و كشتن از صحنه خارج مى‏ساختند. مثل بسيارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه يكى پس از ديگرى ترور شدند، يا به بهانه هايى به دار زده شدند.

حجر بن عدى ، ميثم تمار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آن‏ها تاثير نمى‏كرد، عاقبت آن‏ها قتل و اعدام بود. گاهى اين قتل و اعدام به صورت مراسم رسمى و گاهى هم ترور غير رسمى بود. آنچه باعث مى‏شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عوايف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيره‏اى و قبيله‏اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آن‏ها استفاده مى‏كرد. در همه زمان‏ها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.

اگر ما بايد درسى از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمى كه حسين (عليه السلام) را روى دست پيامبر (عليه السلام) ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بالاى منبر مشغول ايراد سخنرانى بودند و حسين (عليه السلام) از پله‏هاى منبر بالا مى‏آمد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پايين مى‏آمدند و او را در آغوش مى‏گرفتند؛ حضرت گريه او را تحمل نمى‏كرد. اين قدر رعايت حسين (عليه السلام) را به مردم سفارش مى‏كرد، اما همين مردم چنين رفتارى را با امام حسين (عليه السلام) كردند.

تشابه جامعه ما با زمان امام حسين (عليه السلام)

امروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسير خود منحرف كند، ابزارى غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسلامى ايران را نابود كند، حتما بايد از اينكه دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور منافقانى هستند و همان كارى را مى‏كنند كه منافقان صدر اسلام با حسين (عليه السلام) كردند. آن روز هم احتياجى نبود از روم و ايران و يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاى خود حسين (عليه السلام) بودند. منظورم پسر عموى نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيره هايى كه مربوط به قريش است. بنى اميه و بنى هاشم، عمو زاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصيبت خيانت خودى‏ها، كمك‏هاى خارجى هم اضافه شده است. اما نقش مستقيم را عوامل داخلى ايفا مى‏كنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامى ايران منحرف بشود حتما آمريكا بايد مستقيما عمل كند. آمريكا عوامل داخلى را شناسايى مى‏كند، آن‏ها را به وسيله حمايت تبليغاتى، كمك‏هاى مالى و احيانا قضاياى ديگرى، مانند ايجاد فتنه‏ها، آشوب‏ها ترورها تقويت مى‏كند. درست است كه بسيارى از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايى نيستند؛ از كجا آمده‏اند؟ از همين جامعه ايرانى آمده‏اند و بسيارى از اين‏ها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى كه امروز عليه اسلام و عليه امام (قدس السره الشريف) سخن مى‏گويد و در خارج مصاحبه مى‏كند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شايد روزگارى هم به عنوان محافظ امام (قدس السره الشريف) در اين جامعه زندگى مى‏كرده است؛ و امروز اسلام را انكار مى‏كند! و مى‏گويد امام (قدس السره الشريف) را بايد به موزه تاريخ سپرد!(35) چنين فردى حتما نبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادى روزگارى به عنوان محافظ امام (قدس السره الشريف) در اين جامعه زندگى مى‏كرده‏اند، به اين معنا نيست كه آمريكا آن‏ها را تاكيد نمى‏كند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا ساير شخصيت‏هاى بيگانه، از اين كه - به اصطلاح خودشان - دموكراسى در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شده‏اند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مى‏كنند؟

اگر دشمنان اميد دارند روزى بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطانى خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتى است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است. متاسفانه برخى از اين افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كرده‏اند. اگر حسين (عليه السلام) مصباح هدى است، و نور هدايت را به دل‏هاى مردم مى‏تاباند، و راه را براى مردم روشن مى‏كند، در اين زمان هم بايد از نور حسين (عليه السلام) استفاده كرد.

از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين (عليه السلام) را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام مى‏خواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند. امروز هم مى‏خواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه‏هاى كلى همان، تبليغ، تهديد و تطميع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمى پيدا نكردم، البته زمينه‏ها متفاوت است. ممكن است اين‏ها از زمينه‏هاى ديگرى استفاده كنند. اما عواملى كه از آن استفاده مى‏كنند همان سه عامل است.

ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار مى‏كنند. آيا از تبليغات كم مى‏گذارند؟ كدام افترا تهمتى است كه نمى‏زنند؟ و در همين روزنامه‏ها كه بسيارى از آن‏ها با بودجه بيت المال تامين مى‏شود با تيراژه‏هاى فراوان اين تهمت‏ها و افتراها چاپ و پخش مى‏گردد. بسيارى از جوان‏هاى نا آگاه ما هم تحت تاثير واقع مى‏شوند. فكر كنيد گناه اين افراد از گناه كسانى كه سيدالشهداء (عليه السلام) را به قتل رساندند كم‏تر است؟ اين افراد، از آن‏ها چه كم دارند؟ آيا گناه اين‏ها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كم‏تر است؟ آيا كسانى كه به نام دينم از اين افراد حمايت مى‏كنند، گناهانشان از ابوهريره و امثال وى كم‏تر است؟ حتى به همان اندازه‏اى كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيش‏تر مطرح مى‏باشد، گناه اين افراد هم بزرگ‏تر است. كسانى كه خدمت بكنند، اجرشان بيش‏تر است، و كسانى كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگ‏تر است. چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيع‏تر است. زمانى كه معاويه تسلط يافت، بر عده‏اى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمى‏دادند؛ به طورى كه نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى يكى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مى‏خواهيد بيش‏تر برايتان بخواهم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمى حكومت مى‏كردند، امروز فريب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كرده‏اند، به اين آسانى‏ها ممكن نيست. اما حيله‏هاى دشمنان نيز بسيار پيچيده‏تر است.

نكته‏اى ديگر؛ شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نگاه كنيد، آيا در عرب كسى كه به بى رحمى حرمله باشد پيدا مى‏شود؟ كسى كه طفل شش ماهه‏اى كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش است، تير سه شعبه زهر آلود به گلوى اين طفل بزند؟ آيا جانورى از اين پست‏تر پيدا مى‏كنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كسانى بودند؟ من فكر نمى‏كنم در ميان همه وحشى هايى كه در زمان قبل اسلام زندگى مى‏كردند كسى به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطينى چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پيدا شدند.

عجيب است، مى‏افزايد، و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا؛(36)نتيجه آب باران اين است كه در جايى كه گل مى‏رويد، گل‏هاى با طراوت و خوشبو بيش‏تر مى‏شود، اما محلى كه گياه سمى مى‏رويد، همان سم بيش‏تر خواهد شد.

در جامعه اسلامى، سلمان‏ها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمارها و سعيد بن جبيرها رشد مى‏كنند. كسانى پيدا مى‏شوند كه در شب عاشورا مى‏گويند اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم؛ اين از يك طرف، اما از سوى ديگر آن قساوت و بى رحمى‏ها رشد مى‏كند. كسانى كه هدايت الهى را زير پا مى‏گذارند و از رحمت خدا روى بر مى‏گردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مى‏شود.

انقلاب اسلامى ايران از يك طرف گل هايى پروراند كه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بى نظيرند. بنده زمانى كه طلبه شدم، تا حدودى با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكى از بخش‏هاى تاريخ كه بسيار بر من اثر مى‏گذاشت و مرا به اعجاب وا مى‏داشت، داستان حنظله غسيل الملائكه است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، اين جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ احد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود ملائكه را مى‏بينم كه آب از آسمان آورده‏اند و حنظله را غسل مى‏دهند، به همين مناسبت وى حنظله غسيل الملائكه ناميده شد، يعنى حنظله‏اى كه ملائكه او را غسل داده‏اند.(37) اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جوانى شب اول عروسى‏اش، از بستر عروسى برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسيل الملائكه داشتيم. گل هايى روييدند كه حنظله غسيل الملائكه بايد پاى آن‏ها را ببوسد. چقدر شهدايى داشتيم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پيدا نشود. يكى از طلاب كه از دوستان نزديك خود ما بود، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهى لشگر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمه زهرا (سلام الله عليها) محرم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد. بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازه‏اش پيدا نشود و پيدا هم نشد.

در اين انقلاب از يك طرف اين گل‏ها روييدند، نوجوان‏ها و جوان هايى كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربيت شدند كه نظير آن‏ها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كم‏تر ديده مى‏شود. متاسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگى مى‏كنند. چرا؟ براى اين كه يك دستگاه تبليغاتى از اول راه انداختند، به وسيله آن خشونت را محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند؛ غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام كسى اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسى به خود جرات اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفى مى‏كنند و او بايد به اعلام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتم و اكمل ادامه دارد. اين همان نقشى است كه معاويه و همه شياطين عالم، هنگامى كه در مقام سياست بازى قرار مى‏گيرند، بازى كرده‏اند. همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايى كه گفتنى نيست. به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آن‏ها بودند، پست و مقام هايى بخشيدند. و بعد تهديد، على رغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم مى‏كنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاى تلفنى، روزنامه‏اى و يا هر شكلى از آن فروگذارى نمى‏كنند. عين همان سياست هايى كه معاويه عمل مى‏كرد.

راه مقابله با سياست‏هاى شيطانى‏

حال اگر كسى بخواهد با اين نوع سياست بازى‏ها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهى است كه حسين (عليه السلام) نشان داد. شرط اول مقابله با اين نوع سياست بازى‏ها اين است كه دل به دنيا نبنديم. حسين (عليه السلام) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونه‏اى تربيت كرده بود كه وقتى نوجوان سيزده ساله مى‏خواست ببيند كه آيا او به شهادت مى‏رسد يا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت الموت احلى عندى من العسل،(38)اين اشعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمى‏دهد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. يعنى مرگ از عسل براى من شيرين‏تر است. آيا تصور آن را مى‏كنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرين‏تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الا مرگ كه شيرينى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟

اگر ما بخواهيم راه حسين (عليه السلام) را ادامه دهيم، بايد با اين توطئه‏هاى شيطانى پيچيده مقابله كنيم، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم. قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله(39)، و يا قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنووا الموت(40)

اگر دوست خدا هستيد، آرزوى مرگ داشته باشيد. مگر دوست ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟

ما بايد اين را ياد بگيريم. بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملا در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاى دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخ‏ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ‏ترين افتخار بدانيم. در اين صورت مى‏توانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درسى بود كه ابى عبدالله به ما داد. چگونه ما مى‏خواهيم حسينى باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفته‏ايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكى از شهرها سخنرانى مى‏كردم، شب كه به منزل صاحب خانه برگشتم، پسر دوازده، سيزده ساله صاحبخانه گفت من صحبت خصوصى با شما دارم - شايد جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مى‏كشيد و مى‏خواست به صورت خصوصى با من صحبت كند - زمانى كه مى‏خواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصى‏ام را نتوانستم بگويم. كنارى رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اى بچه‏ها در مكتب امام حسين (عليه السلام) پرورش پيدا مى‏كنند. اين‏ها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مى‏شوند. مردان كهن سال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر مى‏شوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزى ما اين است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگى پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوان‏ها نزد امام مى‏رفتند و التماس مى‏كردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متاسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، اين فرهنگ‏ها و اين ارزش‏ها تدريجا به دست فراموشى سپرده مى‏شود. ولى اين روزها بايد به بركت نام حسين (عليه السلام) اين ارزش‏ها از نو زنده شود.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

زمينه‏هاى قيام عاشورا (2)

- دقت على (عليه السلام) در اجراى احكام و حدود الهى

- هدف على (عليه السلام) ارائه الگوى حكومت اسلامى

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

فرا رسيدن ايام شهادت آقا ابى عبدالله را به پيشگاه ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت عرض مى‏كنم و از خداى متعال درخواست مى‏كنيم، در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبدالله كوتاه نفرمايد.

در جلسه گذشته سؤالى مطرح شد كه ممكن است در ذهن بسيارى از جوانان و نوجوانان مطرح شود، و آن سؤال اين بود كه، چگونه مردم مسلمان با اين كه به دين اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه مى‏گرفتند، اهل جهاد بودند، بسيارى از ايشان در جنگ‏ها شركت كرده بودند، و حتى بسيارى از آن‏ها، يا لااقل اكثرشان، سال‏ها در محضر اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و يا در بعضى از جنگ‏ها با آن حضرت و در ركاب آن حضرت بودند، با همه اين تفاصيل چگونه عده‏اى حاضر شدند حسين بن على (عليه السلام) را با آن شرافت، عزت و محبوبيتى كه داشت به اين شورت فاجعه‏آميز به شهادت برسانند؟

براى اين كه مساله تا حدى روشن شود، بايد به عقب برگرديم و تاريخ صدر اسلام را مرور كنيم. لذا شب گذشته به وضعيت كشور اسلامى در زمان معاويه، بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا زمان - به اصلاح - به خلافت رسيدن يزيد، اشاره كوتاهى كردم.


previos pagemenu pagenext page