- پيشينه تاريخى واقعه عاشورا
- زمينههاى اجتماعى انحراف جامعه
- عوامل انحراف جامعه
- تشابه جامعه ما با زمان امام حسين (عليه السلام)
- راه مقابله با سياستهاى شيطانى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
فرا رسيدن ايام سوگوارى سالار شهيدان ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) را به پيشگاه ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب اهل بيت (عليه السلام) تسليت عرض مىكنم و از خداى متعال درخواست مىكنم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرمايد.
شبهاى گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف اين بود كه اين گونه سؤالها را كه به طور طبيعى براى نوجوانان مطرح مىشود، در حد توان و با بينايى نسبتا روشن و قابل فهم عرضه كنيم تا خدمتى به فرهنگ عاشورا كرده باشيم. البته جواب اين سؤالها براى همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شايد براى نوجوانان به صورت تفصيلى مشخص نباشد.
سؤال اين بود كه چرا بايد براى (عليه السلام) عزادارى كنيم؟ و بعد اين سؤال مطرح شد كه چرا در ميان ائمه اطهار (عليه السلام) بيشتر توجهات به سيدالشهداء (عليه السلام) معطوف است و عمده عزادارىها براى ايشان و به نام آن حضرت انجام مىشود؟ و چرا در روايات براى سيدالشهداء (عليه السلام) ويژگىهاى خاصى ذكر شده است؟ و چرا اين توجهات و عزادارىها در فرهنگ شيعه جايگاه خاصى را به خود اختصاص داده است؟ در اين زمينه، مطالبى عرض شد.
وقتى سؤال عميقتر بررسى شود طبعا اين پرسش مطرح مىشود كه چرا بايد شرايطى پيش بيايد كه على رغم آن كه زمان زيادى از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نگذشته، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد؛ به صورتى كه اگر نگوييم در تاريخ بى نظير است، مىتوان گفت بسيار كم نظير است. شايد بخشى از حوادث آن را بتوان در تاريخ يافت، اما نمونهاى از حوادث كربلا را به صورت يكجا در هيچ موردى نمىتوان ديد. در تاريخ اين مجموعه اين مصيبتها را كه در ظرف چند روز پى در پى اتفاق افتاده باشد، سراغ نداريم. البته ما از تاريخ تمام كشورهاى عالم اطلاع نداريم، اما به اندازهاى كه شنيدهايم و نقل كردهاند اين گونه حادثهاى با اين خصوصيات نمىتوان يافت.
به هر حال وضع بسيار فجيعى بود. حتى اگر ما فرض كنيم بسيارى از مطالب نقل شده در كتابهاى مقتل و آن چه مرثيه خوانها مىگويند، چندان اعتبار و سندى نداشته باشد،اما يك سرى قطعيات وجود دارد كه جاى هيچ شك و ترديدى در آنها نيست.
البته كسانى كه با تاريخ و مقتل آشنايى دارند، مىدانند كه ممكن است بسيارى از اين مطالب واقع شده باشد. اما اگر فقط به همان موارد قطعى هم توجه كنيم مىبينيم بسيار رفتارهاى قساوتآميز، بى رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانيت و حتى دور از خوى عربى انجام شده است. آخر عربها در ميان اقوام دنيا ويژگى هايى را به خود اختصاص مىدهند و به آن مىبالند و آنها را از صفات برتر خود مىدانند و كما بيش نيز اين طور است. مثلا مهمان نوازى براى عربها يك صفت شناخته شده و ثابت است. اين صفت از قديم براى عربها شناخته شده است و حالا هم همين طور است. صفت ممتاز خوى پسنديدهاى است كه اعراب دارند. البته بسيارى از كسانى كه به صورت قبيلهاى و ايل نشينى زندگى مىكنند اين صفت را دارند. اما شايد از عربها از قديم اين صفت برجستهتر بوده است. اگر كسى بر عربى وارد شود و چيزى از او نخورد، نياشامد، تناول نكند، اين به منزله جنگ با او تلقى مىشود. آن قدر پذيرايى از مهمان را لازم مىدانستند كه اگر كسى بر آنها وارد شود، حتما بايد چيزى تناول كند. با توجه به اين صفت عرب، آنها از يك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت مىكنند، ولى حتى از دادن يك جرعه آب به طفل شش ماهه آنها امتناع مىكنند. اين قساوت را در كجاى تاريخ مىتوان يافت؟
چرا اين مصيبتها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه اين حادثه عظيم، اين مسائل غير قابل وصف و غير قابل هضم كه پذيرفتن آن مشكل است و انسان به سختى مىتواند باور كند كه چنين چيزهايى واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته اين سؤال براى هر كسى ممكن است مطرح شود، طبعا براى نوجوانى كه تازه با اين سؤال آشنا مىشود، جدىتر مطرح مىشود، كه چرا اين گونه شد؟ آيا عدهاى دشمنان كافر از خارج مرزهاى اسلامى اين حوادث را آفريدند؟ آيا آنها كه با فرزندان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركين يا از مذاهب ديگر بودند؟ يهودى بودند يا نصرانى بودند؟
تاريخ مىگويد خير، چنين چيزى نبود. هيچ كس تا حالا نگفته يهوديان آمدند حادثه كربلا را آفريدند،با اين كه قرآن مىفرمايد:اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود(30)؛ ولى هيچ كس نگفته اين حادثه را يهوديان ايجاد كردند و قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) يهودى بودند، هيچ كس نگفته قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) نصرانى بودند، هيچ كس نگفته قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) زرتشتى بودند و هيچ نگفته قاتلان سيدالشهداء (عليه السلام) مشرك بودند.
چطور شد كه مسلمانها خودشان اقدام به چنين كار پستى كردند، يك چنين گناه بزرگى و يك چنين جنايت نابخشودنى را مرتكب شدند؟
سؤال بسيار مهم و بجايى است، و جا دارد كه جوابى روشن و تفصيلى به آن داده شود. به عنوان مقدمه رسيدن به جواب كامل، بايد حداقل تاريخ صدور اسلام از زمان ظهور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و سپس زمان خلفا را مرور كنيم. براى اين كه به جواب روشن و قانع كنندهاى برسيم بايد آن تاريخ را به صورت تحليلى بررسى كنيم. ولى اين بررسى تحليلى، در حد تخصص بنده و در ظرفيت يك مجلس نيست. بنابر اين بايد حداقل مرورى اجمالى به آن تاريخ بكنيم. كسانى كه مايل باشند مىتوانند بيشتر تحقيق كنند.
در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ميان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلى اجبارا مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتى آمده و حتى سورهاى به نام منافقون داريم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان مىكنند و دروغ مىگويند، و حتى بر اظهار ايمان قسم مىخورند: اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون(31)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آيات ديگر كه درباره اين گروه در ميان مسلمانان شهادت مىدهند كه به صورت واقعى ايمان نياورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ايمان ضعيف و متزلزلى داشتند، نيز گاهى جزء منافقان به حساب مىآورد. مثلا در يك جا در وصف آنان مىفرمايد: واذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى يراءون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا(32)، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت مىكنند؛ در مسجد نماز مىخوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى ريا كارى است و در دل به خدا توجه نمىكنند مگر اندكى. به هر حال اين آيه نشان مىدهد كه مراتبى از توجه را داشتهاند.
شواهد زيادى است كه قرآن كسانى را كه ايمان ضعيفى داشتند و ايمان آنها به حد نصاب نمىرسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصاديق اين آيات نيستيم. گروهى از كسانى كه مسلمان بودند كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) على رغم دشمنىها و كينه توزىهاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر اينها كشيد، و آنان را طلقاء يعنى آزاد شدگان ناميدند، بسيارى از بنىاميه از اينها هستند. آنان بعدا در بين مسلمانان بودند و با آنها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسيارى از ايشان ايمان واقعى نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حسد مىبردند: ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله(33) بعضى از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كسانى! شواهدى است كه وقتى نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را در اذان مىشنيدند، ناراحت مىشدند. دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مىگفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمى بود، در خانواده فقيرى بزرگ شد، حالا به جايى رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را مىبرند، و از اين وضعيت ناراحت مىشدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حدود بيست و پنج سال به منصب هايى در جامعه اسلامى رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت امير المؤمنين (عليه السلام) رسيد. خوب، مىدانيد قبل از اين كه امير المؤمنين (عليه السلام) به حكومت ظاهرى برسد، معاويه در شام از طرف خليفه دوم به عنوان يك عامل، يك والى يا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طريق خليفه شوم كاملا تاييد و تثبيت شد. حتى چون خويشاوندى بيشترى با خليفه سوم داشت اختيارات بيشترى به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهى براى خود تشكيل داده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوظ دولت روم به شمار مىرفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بيشتر با رومىها در تماس بودند و بسيارى از آنها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايى و حاكمى كه در طول دهها سال بر آنها حكومت كرده بود، آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند.
معاويه هم چندان علاقهاى به اين كه آنان اسلام را به خوبى ياد بگيرند، نداشت. او مىخواست رياست و سلطنت كند؛ كارى نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالاخره بعد از اين كه اميرالمؤنين (عليه السلام) به خلافت ظاهرى رسيدند، معاويه به بهانه اين كه على (عليه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بيان مىكنم و فقط اشارهاى به نقطه عطف تاريخ دارم.
معاويه مدتى را در جنگ با اميرالمؤمنين (عليه السلام) گذراند تا به كمك عمر و عاص و بعضى ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريش قبل از اسلام، توانست با طوطئهها و نقشهها و به كمك خوارج جنگ صفين را به ضرر اميرالمؤمنين (عليه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مساله حكميت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمؤمنين (عليه السلام) به دست خوارج به شهادت رسيد.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (عليه السلام) رسيد و امام حسن (عليه السلام) هم مدت كوتاهى مبارزهاى را كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاويه از زمينههايى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن (عليه السلام) مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودى به وقايع نزديك مىشويم. از اين جا به بعد نقشه هايى كه معاويه مىكشد، بسيار ماهرانه است. اگر بخواهيم در آن دوران و دورانهاى گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطانى نبوغى داشتند، حتما بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطانى به حساب آوريم. البته اين يك بررسى تحليلى است؛ اگر بخواهيم اين مطلب را تفصيلا از نظر تاريخى اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينه هايى به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آنها خلافت بود، اما در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلا آنها آرزوى كسرى و قيصر شدن و برپايى چنين سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمينه هايى را يافتند كه مىتوانستند از آن بهره بردارى كنند.
1- سطح فرهنگى جامعه؛ اولين زمينه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چيزى نيست كه به اين سادگى و سرعت از مدينه تا اقصى نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملا با فرهنگ اسلامى تربيت شوند و سطح معرفت آنها بالا رود به اين سادگىها تحقق يافتنى نيست. مخصوصا وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاويه باشد. به هر حال، يكى از زمينه هايى كه معاويه روى آن حساب مىكرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2- روح زندگى قبيلهاى؛ يكى ديگر از زمينههاى مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگى قبيلهاى در زمينه فرهنگى چنين اقتضا مىكرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيشقدم مىشد، همه افراد قبيله و اكثريت به راحتى به دنبال او راه مىافتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونههاى فراوانى دارد. اگر رئيس قبيلهاى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان مىآورد، به سادگى و بدون هيچ مقاومتى ساير افراد قبيله همه مسلمان مىشدند؛ و اگر رئيس قبيله مرتد مىشد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برمى گشتند. اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايى بود كه معاويه روى آن حساب مىكرد و از آن بهره بردارى مىكرد.
3- ضعف ايمان؛ زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان دينى بودند، اين ضعف بيشتر مشهود بود. حتى در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تربيت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستانهاى عجيبى درباره نادانى و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است. اينها زمينه هايى بود كه معاويه از آن استفاده مىكرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيلهاى. در اصطلاح به اين موارد زمينه مىگويند.
اما سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آنها براى كار بر روى اين زمينهها استفاده مىكرد. البته استفاده از اين عامل چيز تازهاى نيست، اما معاويه آنها را خوب شناخت و به خوبى از آنها بهره بردارى كرد. معمولا همه سياستمداران دنيا از قديم الايام تا جديدترين دوران در دنياى مدرن از همين سه عامل استفاده مىكردند.
1- تبليغات؛ عامل اول تبليغات است كه همه سياستمداران سعى مىكنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مىخواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگها و جوامع فرق مىكنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتى نيز فرق مىكند. آن روز عوامل تبليغاتى در درون جامعه اسلامى مساله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به اين حرفها گوش نمىداد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خدا معتقد بودند، قرائتهاى گوناگون از دين و حرف هايى از قبيل خريدار نداشت. ولى عوامل ديگرى بود كه مىتوانستند در تبليغات از آن استفاده كنند.
از جمله ابراز تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمى داشت. همه شما كم و بيش مىدانيد معاويه سعى مىكرد شعراى معروف و برجستهاى را به كار بگيرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفشان بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكى از برجستهترين اين شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسيار ماهرى بود، و شاگردانى را براى اين كار تربيت مىكرد.
اما بين كسانى كه به اسلام بيشتر گرايش داشتند آنچه براى آنها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعى مىكرد كسانى را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند.
ابوهريره يكى از حديث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتابها نوشتهاند. احاديث عجيبى جعل مىكرد، و آن احاديث جعلى را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت مىداد. مردم ساده لوح هم زود باور مىكردند. همين طور كسانى كه آن زمان به نام قراء ناميده مىشدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلا با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند. علماى بزرگ دين را در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلا ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى بلد بودند، قرآن را تفسير مىكردند، مفاهيم قرآن را تبيين مىكردند و حافظ قرآن بودند. معاويه به خصوص سه دسته قراء، شاعران و محدثان، را به كار مىگرفت، دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبهاى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطميع: عدهاى را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مىداد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. روساى قبيلهها را بيشتر از راه تطميع دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسههاى طلا فريب مىداد و آنها را مجذوب خود مىكرد. يك سكه طلا امروز براى ما خيلى ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتى يك ميليون دينار طلا، گفتن اين ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئيس قبيلهاى سكههاى طلا را مىفرستاد، كمتر كسى بود كه در برابر آن سكههاى طلا خاضع نشود. معاويه رؤساى قبايل را به اين وسيله مىخريد.
3. تهديد؛ و بالاخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مىكرد. كسانى كه مخالفت مىكردند، به محض اين كه كسى به معاويه بد مىگفت، فورا او را جلب مىكردند، كتك مىزدند: زندانى مىكردند، و در نهايت او را مىكشتند. معاويه خيلى راحت با اين سه عامل تبليغ به وسيله شعرا، محدثين و قراء، و عامل تطميع نسبت به رؤساى قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل تهديد نسبت به ساير مردم، و به كارگيرى اين ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف مىكرد.
بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام) در حدود كمتر از بيست سال معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايى كه اشاره شد و آن گونه كه مىخواست ساخت و اراده كرد. اين كار معاويه چه نتايجى داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كرد. بارها شنيدهايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اندكى هم در زمان امام حسن (عليه السلام)، تا حدود بيست سال، (تقريبا از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايى را فراهم كرده بود. براى اين كار تجربه كافى را داشت، اشخاص را شناسايى و آزمايش كرده بود و نهايتا اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.
سالهاى آخر عمر معاويه كه رسيد وصيتى كرد. خيلى علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقى بماند. مىخواست يزيد جانشين وى بشود، خودش هم خوب مىدانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلى هم سعى كرد او را به وسيله افرادى تربيت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب باشند. معاويه براى يزيد وصيتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينهاى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براى فرزندش نمىتوانست فراهم كند. حكومت براى تو مهيا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كنى.
نخست دستوراتى به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مىخواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن.
اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اينها خود را متولى اصلى اسلام مىدانند، هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايى كن. جوايزى به آنان بده، و اگر آنها نيامدند تو نمايندهاى نزد آنها بفرست تا جوياى احوال آنان بشود و از آنها دلجويى كند. اين نصيحتها را به يزيد مىكند. بعد مىگويد: چند نفر هستند كه به آسانى زير بار تو نمىروند؛ فرزند ابى بكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند على (عليه السلام). اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب سته به شمار مىرفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشى. معاويه در مورد هر يك از آنها به يزيد مىگويد تكه با آنها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين (عليه السلام) مىرسد و مىگويد: با حسين (عليه السلام) مقابله نكن! تا مىتوانى سعى كن از او بيعت بگيرى، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نيست با حسين (عليه السلام) در بيفتى. حتى اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدى، بعد هم با حسين (عليه السلام) بد رفتارى نكن، فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. در ميان مردم جايگاه خيلى مهمى دارد و شخصيت او با ديگران فرق دارد.
اين نصيحتها را به يزيد كرد ولى به هر حال اين گونه نشد. يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد - بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است - فورا به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آنها را ببرد البته تفصيل اين مطلب را نمىخواهيم عرض كنم. اين داستانها را بارها شنيدهايد. نوجوانها ممكن است خيلى نشنيده باشند، ولى به هر حال نمىخواهيم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آسانى در مدت كوتاهى دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتنى، كسى كه همين افراد هنگامى كه ظاهر او را مىديدند، عاشق جمالش مىشدند؛ اخلاق او را كه مىديدند عاشق اخلاقش مىشدند؛ اگر كسى از او چيزى مىخواست به گونهاى به او مىداد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسى را به اين وضع قساوتآميز و ضد انسانى كشتند چرا بايد اين گونه بشود؟
بيان اين مقدمه براى آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مومنان واقعى كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بودهاند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسط را جهت بدهد و الا افراد متوسط را بخواهند به سطح عالى برسانند، عملا امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعى كند روز به روز افكار متوسط را ولو اندكى، به سوى خير جهت بدهد، تا آنها به حق نزديكتر شوند. ولى به هر حال مومنان كاملى كه هيچ شرايطى نتواند آنها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلى كم بودند. معاويه با استفاده از ضعفهاى فرهنگى، ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتى كه مىخواهد سوق بدهد.
اگر امام حسين (عليه السلام) يا امام حسن (عليه السلام) يا هر امام ديگرى در اين شرايط مىخواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاههاى تبليغاتى خود با اشعارى كه مىسرودند و يا با احاديثى كه جعل مىكردند، انبوهى از اتهامات و افترائات عليه آنها رواج مىدادند و عدهاى وعاظ السلاطين و آخوندهاى دربارى بودند كه عامل گمراه كردن مردم از همه بيشتر بوده است، به خصوص در يك جامعه دينى كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مىگويد كه هر فساد و اختلافى كه در هر دينى پيدا شد به دست همين علماى خود فروخته بوده است: فما اختلفوا فيه الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم(34). سر رشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايى مىكردند، با پول مىخريدند و آنها را تطميع مىكردند. اگر يكى از اين علما هم غيرتى داشت او را با تهديد و كشتن از صحنه خارج مىساختند. مثل بسيارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه يكى پس از ديگرى ترور شدند، يا به بهانه هايى به دار زده شدند.
حجر بن عدى ، ميثم تمار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آنها تاثير نمىكرد، عاقبت آنها قتل و اعدام بود. گاهى اين قتل و اعدام به صورت مراسم رسمى و گاهى هم ترور غير رسمى بود. آنچه باعث مىشد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عوايف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيرهاى و قبيلهاى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آنها استفاده مىكرد. در همه زمانها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما بايد درسى از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمى كه حسين (عليه السلام) را روى دست پيامبر (عليه السلام) ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بالاى منبر مشغول ايراد سخنرانى بودند و حسين (عليه السلام) از پلههاى منبر بالا مىآمد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پايين مىآمدند و او را در آغوش مىگرفتند؛ حضرت گريه او را تحمل نمىكرد. اين قدر رعايت حسين (عليه السلام) را به مردم سفارش مىكرد، اما همين مردم چنين رفتارى را با امام حسين (عليه السلام) كردند.
امروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسير خود منحرف كند، ابزارى غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسلامى ايران را نابود كند، حتما بايد از اينكه دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور منافقانى هستند و همان كارى را مىكنند كه منافقان صدر اسلام با حسين (عليه السلام) كردند. آن روز هم احتياجى نبود از روم و ايران و يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاى خود حسين (عليه السلام) بودند. منظورم پسر عموى نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيره هايى كه مربوط به قريش است. بنى اميه و بنى هاشم، عمو زاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصيبت خيانت خودىها، كمكهاى خارجى هم اضافه شده است. اما نقش مستقيم را عوامل داخلى ايفا مىكنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامى ايران منحرف بشود حتما آمريكا بايد مستقيما عمل كند. آمريكا عوامل داخلى را شناسايى مىكند، آنها را به وسيله حمايت تبليغاتى، كمكهاى مالى و احيانا قضاياى ديگرى، مانند ايجاد فتنهها، آشوبها ترورها تقويت مىكند. درست است كه بسيارى از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايى نيستند؛ از كجا آمدهاند؟ از همين جامعه ايرانى آمدهاند و بسيارى از اينها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى كه امروز عليه اسلام و عليه امام (قدس السره الشريف) سخن مىگويد و در خارج مصاحبه مىكند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شايد روزگارى هم به عنوان محافظ امام (قدس السره الشريف) در اين جامعه زندگى مىكرده است؛ و امروز اسلام را انكار مىكند! و مىگويد امام (قدس السره الشريف) را بايد به موزه تاريخ سپرد!(35) چنين فردى حتما نبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادى روزگارى به عنوان محافظ امام (قدس السره الشريف) در اين جامعه زندگى مىكردهاند، به اين معنا نيست كه آمريكا آنها را تاكيد نمىكند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا ساير شخصيتهاى بيگانه، از اين كه - به اصطلاح خودشان - دموكراسى در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شدهاند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مىكنند؟
اگر دشمنان اميد دارند روزى بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطانى خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتى است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است. متاسفانه برخى از اين افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كردهاند. اگر حسين (عليه السلام) مصباح هدى است، و نور هدايت را به دلهاى مردم مىتاباند، و راه را براى مردم روشن مىكند، در اين زمان هم بايد از نور حسين (عليه السلام) استفاده كرد.
از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين (عليه السلام) را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام مىخواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند. امروز هم مىخواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راههاى كلى همان، تبليغ، تهديد و تطميع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمى پيدا نكردم، البته زمينهها متفاوت است. ممكن است اينها از زمينههاى ديگرى استفاده كنند. اما عواملى كه از آن استفاده مىكنند همان سه عامل است.
ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار مىكنند. آيا از تبليغات كم مىگذارند؟ كدام افترا تهمتى است كه نمىزنند؟ و در همين روزنامهها كه بسيارى از آنها با بودجه بيت المال تامين مىشود با تيراژههاى فراوان اين تهمتها و افتراها چاپ و پخش مىگردد. بسيارى از جوانهاى نا آگاه ما هم تحت تاثير واقع مىشوند. فكر كنيد گناه اين افراد از گناه كسانى كه سيدالشهداء (عليه السلام) را به قتل رساندند كمتر است؟ اين افراد، از آنها چه كم دارند؟ آيا گناه اينها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كمتر است؟ آيا كسانى كه به نام دينم از اين افراد حمايت مىكنند، گناهانشان از ابوهريره و امثال وى كمتر است؟ حتى به همان اندازهاى كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيشتر مطرح مىباشد، گناه اين افراد هم بزرگتر است. كسانى كه خدمت بكنند، اجرشان بيشتر است، و كسانى كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگتر است. چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيعتر است. زمانى كه معاويه تسلط يافت، بر عدهاى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمىدادند؛ به طورى كه نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى يكى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مىخواهيد بيشتر برايتان بخواهم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمى حكومت مىكردند، امروز فريب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كردهاند، به اين آسانىها ممكن نيست. اما حيلههاى دشمنان نيز بسيار پيچيدهتر است.
نكتهاى ديگر؛ شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نگاه كنيد، آيا در عرب كسى كه به بى رحمى حرمله باشد پيدا مىشود؟ كسى كه طفل شش ماههاى كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش است، تير سه شعبه زهر آلود به گلوى اين طفل بزند؟ آيا جانورى از اين پستتر پيدا مىكنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كسانى بودند؟ من فكر نمىكنم در ميان همه وحشى هايى كه در زمان قبل اسلام زندگى مىكردند كسى به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطينى چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پيدا شدند.
عجيب است، مىافزايد، و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا؛(36)نتيجه آب باران اين است كه در جايى كه گل مىرويد، گلهاى با طراوت و خوشبو بيشتر مىشود، اما محلى كه گياه سمى مىرويد، همان سم بيشتر خواهد شد.
در جامعه اسلامى، سلمانها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمارها و سعيد بن جبيرها رشد مىكنند. كسانى پيدا مىشوند كه در شب عاشورا مىگويند اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم؛ اين از يك طرف، اما از سوى ديگر آن قساوت و بى رحمىها رشد مىكند. كسانى كه هدايت الهى را زير پا مىگذارند و از رحمت خدا روى بر مىگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مىشود.
انقلاب اسلامى ايران از يك طرف گل هايى پروراند كه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بى نظيرند. بنده زمانى كه طلبه شدم، تا حدودى با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكى از بخشهاى تاريخ كه بسيار بر من اثر مىگذاشت و مرا به اعجاب وا مىداشت، داستان حنظله غسيل الملائكه است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، اين جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ احد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود ملائكه را مىبينم كه آب از آسمان آوردهاند و حنظله را غسل مىدهند، به همين مناسبت وى حنظله غسيل الملائكه ناميده شد، يعنى حنظلهاى كه ملائكه او را غسل دادهاند.(37) اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جوانى شب اول عروسىاش، از بستر عروسى برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسيل الملائكه داشتيم. گل هايى روييدند كه حنظله غسيل الملائكه بايد پاى آنها را ببوسد. چقدر شهدايى داشتيم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پيدا نشود. يكى از طلاب كه از دوستان نزديك خود ما بود، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهى لشگر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمه زهرا (سلام الله عليها) محرم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد. بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازهاش پيدا نشود و پيدا هم نشد.
در اين انقلاب از يك طرف اين گلها روييدند، نوجوانها و جوان هايى كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربيت شدند كه نظير آنها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كمتر ديده مىشود. متاسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگى مىكنند. چرا؟ براى اين كه يك دستگاه تبليغاتى از اول راه انداختند، به وسيله آن خشونت را محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند؛ غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام كسى اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسى به خود جرات اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفى مىكنند و او بايد به اعلام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتم و اكمل ادامه دارد. اين همان نقشى است كه معاويه و همه شياطين عالم، هنگامى كه در مقام سياست بازى قرار مىگيرند، بازى كردهاند. همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايى كه گفتنى نيست. به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آنها بودند، پست و مقام هايى بخشيدند. و بعد تهديد، على رغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم مىكنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاى تلفنى، روزنامهاى و يا هر شكلى از آن فروگذارى نمىكنند. عين همان سياست هايى كه معاويه عمل مىكرد.
حال اگر كسى بخواهد با اين نوع سياست بازىها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهى است كه حسين (عليه السلام) نشان داد. شرط اول مقابله با اين نوع سياست بازىها اين است كه دل به دنيا نبنديم. حسين (عليه السلام) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونهاى تربيت كرده بود كه وقتى نوجوان سيزده ساله مىخواست ببيند كه آيا او به شهادت مىرسد يا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت الموت احلى عندى من العسل،(38)اين اشعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمىدهد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. يعنى مرگ از عسل براى من شيرينتر است. آيا تصور آن را مىكنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرينتر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الا مرگ كه شيرينى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهيم راه حسين (عليه السلام) را ادامه دهيم، بايد با اين توطئههاى شيطانى پيچيده مقابله كنيم، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم. قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله(39)، و يا قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنووا الموت(40)
اگر دوست خدا هستيد، آرزوى مرگ داشته باشيد. مگر دوست ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟
ما بايد اين را ياد بگيريم. بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملا در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاى دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگترين افتخار بدانيم. در اين صورت مىتوانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درسى بود كه ابى عبدالله به ما داد. چگونه ما مىخواهيم حسينى باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفتهايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكى از شهرها سخنرانى مىكردم، شب كه به منزل صاحب خانه برگشتم، پسر دوازده، سيزده ساله صاحبخانه گفت من صحبت خصوصى با شما دارم - شايد جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مىكشيد و مىخواست به صورت خصوصى با من صحبت كند - زمانى كه مىخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصىام را نتوانستم بگويم. كنارى رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اى بچهها در مكتب امام حسين (عليه السلام) پرورش پيدا مىكنند. اينها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مىشوند. مردان كهن سال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر مىشوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزى ما اين است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگى پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوانها نزد امام مىرفتند و التماس مىكردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متاسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، اين فرهنگها و اين ارزشها تدريجا به دست فراموشى سپرده مىشود. ولى اين روزها بايد به بركت نام حسين (عليه السلام) اين ارزشها از نو زنده شود.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
- دقت على (عليه السلام) در اجراى احكام و حدود الهى
- هدف على (عليه السلام) ارائه الگوى حكومت اسلامى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
فرا رسيدن ايام شهادت آقا ابى عبدالله را به پيشگاه ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت عرض مىكنم و از خداى متعال درخواست مىكنيم، در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبدالله كوتاه نفرمايد.
در جلسه گذشته سؤالى مطرح شد كه ممكن است در ذهن بسيارى از جوانان و نوجوانان مطرح شود، و آن سؤال اين بود كه، چگونه مردم مسلمان با اين كه به دين اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه مىگرفتند، اهل جهاد بودند، بسيارى از ايشان در جنگها شركت كرده بودند، و حتى بسيارى از آنها، يا لااقل اكثرشان، سالها در محضر اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و يا در بعضى از جنگها با آن حضرت و در ركاب آن حضرت بودند، با همه اين تفاصيل چگونه عدهاى حاضر شدند حسين بن على (عليه السلام) را با آن شرافت، عزت و محبوبيتى كه داشت به اين شورت فاجعهآميز به شهادت برسانند؟
براى اين كه مساله تا حدى روشن شود، بايد به عقب برگرديم و تاريخ صدر اسلام را مرور كنيم. لذا شب گذشته به وضعيت كشور اسلامى در زمان معاويه، بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا زمان - به اصلاح - به خلافت رسيدن يزيد، اشاره كوتاهى كردم.