2. تهديد عموم مردم؛ يعنى به وسيله شقاوتها، قساوتها، ترورها و سختگيرىهاى غير انسانى، از توده مردم زهر چشم مىگرفتند.
3. تبليغات؛ عامل سوم، خود به زير مجموعه هايى قابل تقسيم است كه قبلا اشاره شد كه معاويه از چه ابزارى براى تبليغات استفاده مىكرد و چگونه تاكتيكهاى مختلف را به كار مىگرفت.
شيوه استفاده از اين عوامل در مقاطع مختلف حكومت معاويه تفاوت داشت و دوره حكومت وى را از اين نظر لااقل مىتوان به سه مقطع تقسيم نمود.
در آن دوران شرايط براى معاويه بسيار راحت بود، زيرا سرزمين شام منطقهاى دورافتاده بود و با حكومت مركزى چندان ارتباطى نداشت و از طرفى مردم آن پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و حتى اصحاب بزرگ آن حضرت را كمتر ديده بودند. از سوى ديگر، خليفه دوم و سوم، به خصوص خليفه سوم كه دست معاويه را تا حد زيادى باز گذاشته بود، چندان اصرارى بر كنترل معاويه نداشتند. در چنين شرايطى زمينه هر نوع فعاليت براى معاويه فراهم بود و در اين مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربيت مىكرد.
در اين دوران، تاكتيك معاويه به خصوص در زمينه تبليغات تغيير كرد. او على (عليه السلام) و يارانش را مورد اتهام قرار داده و شايع كرد كه قتل خليفه سوم به دست ايشان بوده است؛ آنها بايد خون بهاى عثمان را پرداخته و قصاص شوند و على (عليه السلام) بايد قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. اين افترا و شايعه را درست كرده و در مورد آن به اندازهاى تبليغ كردند كه بسيارى از مردم نيز آن را باور نمودند. اين كار زمينهاى شد براى آن كه معاويه عدهاى را جذب كرده و جنگ صفين را در مقابل حضرت على (عليه السلام) به راه اندازد. در اين جنگ دهها هزار مسلمان از دو طرف كشته شدند.
كشته شدن برادران مسلمان در جنگهاى تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسايل كشتار جمعى كه امروزه رايج است، مساله بزرگى است. اين جريان با شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پايان يافت.
در مرحله سوم زمينه جديدى فراهم شد.
شرايط اين زمان به صورتى بود كه مردم از جنگ خسته شده بودند. حتى ياران نزديك حضرت على (عليه السلام) سه جنگ بزرگ يعنى جنگ جمل، صفين و نهروان را اداره كرده بودند و با مشكلات زيادى مواجه بودند. معاويه فرصت را غنيمت شمرد و سران لشكر امام حسن (عليه السلام) را با پول و تزوير خريد و آن حضرت را مجبور به پذيرش صلح كرد. در اين زمان معاويه بر سراسر كشورهاى اسلامى تسلط پيدا كرده بود؛ نه تنها شام، بلكه مصر، عراق، حجاز، يمن و شمال آفريقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فقط امام حسن (عليه السلام) مزاحم او بود كه ايشان را هم با جريان صلح از ميدان سياست كنار زد. در اين شرايط معاويه احساس مىكند كه مىتواند هر كارى را كه بخواهد انجام دهد. معاويه آن قدر از عوامل ياد شده استفاده كرد كه شايد بتوان گفت خون دلى كه امام حسن (عليه السلام) و بعد از ايشان امام حسين (عليه السلام) تا بعد از ده سال از وفات امام حسن (عليه السلام) خوردند، از غربت و مظلوميت سيدالشهداء (عليه السلام) در روز عاشورا بيشتر است. متاسفانه نه ما از آن دوران اطلاع كاملى داريم و نه اين مساله چيزى است كه احساسات و عواطف مردم را تحريك كند و با ذكر آنها بتوان آن خاطرهها را تجديد كرد. بايد با عقل فهميد كه چه ظلمى بر اين خاندان (عليه السلام) مىشد و چه خون دلى مىخوردند. آن قدر تبليغات كردند كه حتى در تمام نماز جمعهها بايد - العياذ بالله - رسما به اميرالمؤمنين (عليه السلام) لعن مىكردند و اين جزء آداب عبادى مردم شده بود. هر خطيب نماز جمعه بايد على (عليه السلام) را لعن مىكرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن على (عليه السلام) را مىگفتند، امام حسن و امام حسين (عليه السلام) اين مسائل را مشاهده مىكردند، ولى نمىتوانستند اقدامى انجام دهند.
تا زمانى كه امام حسن (عليه السلام) حيات داشتند، امام حسين و امام حسن (عليه السلام) به يكديگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام)، امام حسين (عليه السلام) آن قدر خون دل خورد و به قدرى تنها شد كه كسى را نداشت كه حتى با او درد دل كند. آن حضرت در تمام ده سال باقيمانده از عمر منحوس معاويه در مدينه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا داستان كربلا در حدود بيست سال طول كشيد. حدود ده سال از اين مدت، امام حسن (عليه السلام) هم در قيد حيات بودند، ولى در ده سال آخر آن، امام حسين (عليه السلام) تنها بودند. در تاريخ گفتگوهايى ميان طرفداران امام حسين (عليه السلام) با ديگران و حتى گاهى مكاتبه هايى ميان امام حسين (عليه السلام) و معاويه و چند مرتبه برخورد حضورى ميان آن دو نقل شده است كه گوياى تنهايى و مظلوميت امام حسين (عليه السلام) است. معاويه دو بار به حجاز سفر كرد و گروهى از لشگريان شام را با خود به مكه و مدينه آورد و مدتى در آن جا ماند تا زمينه ولايت عهدى يزيد را فراهم كند. در اين سفرها گفتگوهايى ميان معاويه و امام حسين (عليه السلام) واقع شد. معاويه همچنين با تعدادى از سران و محترمان مدينه كه سرشناس بوده و تسليم معاويه نمىشدند، گفتگو كرد. اين افراد شخصيتهاى برجستهاى بودند كه زير سلطه يزيد نمىرفتند و + اصرار داشت كه از آنها بيعت بگيرد.
در يكى از گفتگوهايى كه ميان معاويه و امام حسين (عليه السلام) در مورد مساله ولايت عهدى يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين (عليه السلام) را دعوت مىكند كه من با شما صحبت خصوصى دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت كردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد كه اين مساله را نمىپذيريد؛ سركرده اين افراد هم تو هستى. اگر شما ولايت يزيد را قبول كرده و بيعت كنى، ديگران هم قبول خواهند كرد و مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى به اين وسيله تامين شده و از خونريزى جلوگيرى مىگردد. چرا شما زير بار نمىرويد و نمىخواهيد با يزيد بيعت كنيد؟ حضرت (عليه السلام) فرمود تو اين همه حكومت كردى، اين همه خون ريختى و اين همه فساد كردى. ديگر در آخر عمر خود وزر و بالى براى بعد از زندگى خود باقى نگذار؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مىشوى او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر براى مردم نافعتر هستند. تو به چه انگيزهاى مىخواهى حتما يزيد را مسلط كنى؟ معاويه گفت: گويا مىخواهى خودت را مطرح كنى؟ يعنى تو مىخواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهترى؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: اگر بگويم چه مىشود؟ معاويه گفت: اما اين كه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر راست گفتى. چون اگر جز اين نبود كه فاطمه (عليه السلام) از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست كافى بود - طرز فكر را ملاحظه كنيد! اين همان عصبيت ملى گرايى و قوم گرايى است - البته علاوه بر اين كه مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هست. پس مسلما مادر تو بهتر است. اما اين كه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاى تامل دارد. چون مىدانى كه پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. - ملاحظه كنيد كه تا چه اندازه بايد انسان بى شرم باشد كه بخواهد در مقابل حسين بن على (عليه السلام) برترى معاويه را بر اميرالمؤمنين (عليه السلام) اثبات كند - و اما خودت، كه گفتى از يزيد بهتر هستى، نه، اين گونه نيست. يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست.
حضرت (عليه السلام) با تعجب تمام گفتند: مىگويى يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمويت غيبت نكن! چون از دو تيره از قريش بودند، به يكديگر پسر عمو مىگفتند معاويه امام حسين (عليه السلام) را نصيحت مىكند و مىگويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويى نمىكند، بنابراين او از تو بهتر است. يزيد سگ باز، شرابخوار و بى شخصيت را با حسين بن على (عليه السلام) كه جوهره انسانيت و شرف است مقايسه مىكند و مىگويد يزيد از تو بهتر است! و با لحنى حق به جانب و مقدس مابانهاى دليل مىآورد كه برترى او بر تو به اين دليل است كه تو غيبت يزيد را مىكنى ولى او غيبت تو را نمىكند!(56) عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياى ما نيز اجرا مىكنند. اگر به خاطر داشته باشيد، در زمان شاه نيز علم مىگفت: اعلى حضرت نماز شامشان ترك نمىشود! شنيده بود كه مؤمنان مىگويند خواندن نماز شب خيلى مهم است. گمان مىكرد نماز شب، همان نماز شام است؛ لذا گفته بود: اين علما چه مىگويند كه شاه دين ندارد؟ اعلى حضرت نماز شامشان ترك نمىشود! نظير همين مطلب را امروزه درباره بعضى از مسؤولين داريم.
خناسان درباره يك مسؤول ضد اسلامى مىگويند او حافظ قرآن است! حافظ نهج البلاغه است! نماز شبش هم ترك نمىشود! سياست همان است.
در طول تاريخ به همين گونه بوده است، تحريف حقايق، جا به جا كردن مفاهيم، بازى كردن با ارزشها و مقدسات. امام حسين (عليه السلام) در مقابل معاويه چه بگويد و با چه منطقى با او حرف بزند؟ او مىگويد پدر يزيد از پدر تو بهتر بود، براى اين كه آنها با هم جنگ كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. اين تعبير جبرآميزى بود كه بنى اميه آن را ترويج كرده و زمانى كه خودشان تسلط پيدا مىكردند، مىگفتند خواست خدا بود! نظير اين تحريف را در داستان ديگرى نيز داريم. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در هيچ جنگى با خلفا شركت نكردند؛ گرچه فرزندان خود را براى جنگ مىفرستادند، ولى خود آن حضرت شركت نمىكردند. در يكى از جنگها خليفه دوم از اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواست كه در جنگ شركت كنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدينه كار دارم و نمىآيم. خليفه به ابن عباس گفت: مىدانى چرا پسر عمويت در جنگ شركت نكرد؟ گفت: نه. خليفه گفت: على در مدينه باقى ماند تا يرشح نفسه للخلافه(57) يعنى مىخواهد خودش را كانديداى خلافت كرده و زمينه سازى كند كه بعد از من خليفه شود. ابن عباس مىگويد: من گفتم او براى خودش چنين احتياجى نمىبيند؛ چون معتقد است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به عنوان امام تعيين كرده است. گفت: بله، كان يريد رسول الله، و لكن الله لم يرد يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مىخواست على (عليه السلام) را به جاى خود تعيين كند، اما خدا نخواست! اين منطق مغالطه آميزى است كه در آن روز به كار مىرفت؛ و معاويه نيز آن را به كار مىبرد. لذا معاويه گفت: خدا در برابر على (عليه السلام)، به نفع من حكم كرد؛ براى اين كه قبل از من از دنيا رفت و به دست خوارج كشته شد. يزيد هم در مجلسى كه تشكيل داد، به زينب كبرى (عليه السلام) گفت: ديدى خدا با برادرت چه كرد؟ ما را بر او پيروز گردانيد!
يكى از سوژههاى تبليغاتى معاويه در اين دوره بيست ساله، به خصوص نسبت به شيعيان على (عليه السلام) يا كسانى مثل اكثر مردم كوفه - كه اگر شيعه هم نبودند، ضد او هم نبودند - اين بود كه ببينيد نتيجه حكومت پنج ساله على در اين شهر چه شد؟ چقدر خونريزى شد؟ چقدر زنها بى شوهر شدند؟ چقدر بچهها يتيم شدند؟ چقدر كشاورزىهاى شما به واسطه آن نرسيدند از بين رفت؟ چقدر تجارت شما از بين رفت و اكنون از نظر اقتصادى عقب ماندهايد؟ در اين مسائل چه كسى مقصر بود؟ اگر على (عليه السلام) از اول با ما صلح مىكرد، نه جنگى واقع مىشد، نه خونريزى مىشد، نه اين بدبختىها به وجود مىآمد، نه اين همه زنان بيوه بيوه مىشدند، نه اين همه بچههاى يتيم و نه اين خرابىها و عقب ماندگىهاى اقتصادى به بار مىآمد. اين سوژه بسيار مؤثرى است و در زمان خود على (عليه السلام) هم اين سوژه را به كار مىبردند. شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرماييد و ببينيد كه على (عليه السلام) از دست دوستانش از چه چيز هايى گلايه مىكرد. مىفرمايد در تابستان به شما مىگويم به جنگ برويم، مىگوييد هوا گرم است! در زمستان مىگويم برويم، مىگوييد هوا سرد است، صبر كن هوا بهتر بشود، كشاورزى مان عقب افتاده است، محصول كشاورزى مان روى زمين مانده است.(58) على (عليه السلام) در چند جا از مردم اين گونه گله مىكند.
اينها در اثر تبليغاتى بود كه معاويه مىكرد و عمال معاويه اين تبليغات را در داخل جامعه عراق آن روز كه تابع اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودند، پخش مىكردند و مردم را عليه آن حضرت مىشوراندند و زمينه شورش و بى مهرى را فراهم مىكردند.
آيا امروز نمونهاى از اين تبليغات وجود ندارد؟ چقدر در اين روزنامهها مىخوانيد كه اگر بعد از فتح خرمشهر امام (قدس السره الشريف) جنگ را متوقف كرده بود، مشكلات امروز را نداشتيم.(59)
سران نهضت آزادى و جبهه ملى، همان كسانى كه امام (قدس السره الشريف) در مورد آنها فرمود: اينها از منافقين بدتر هستند،(60) امروز سياست گذاران پشت پرده كشور شدهاند؛ بعضى از آنها اسم عوض كردهاند و بعضى از آنها بدون اين كه اسم عوض كنند، نقش خودشان را ايفا مىكنند و همين حرفها مىزنند. سوژه تبليغاتى اينها چيست؟ مىگويند اگر اين جنگ نبود، اين همه بدبختى در اين كشور نبود. چه كسى در اين جنگ مقصر بود؟
مىگويند: آخوندها! حكومت آخوندى بود كه اين جنگ را بر مردم تحميل كرد! اگر زودتر صلح كرده بودند، كار به اين جا نمىرسيد! مشكلات اقتصادى كه اكنون وجود دارد در اثر قطع رابطه با آمريكاست! اگر ايران الان هم با آمريكا سازش كنند، مسائل ما حل مىشود! با اين كه بارها اين مسائل حلاجى شده و به بهترين وجه جواب داده شده است، كسانى كه شرم ندارند باز همان حرفها را تكرار مىكنند. همان سياستى را دارند كه معاويه داشت.
سياست معاويه اين بود كه اگر يك حرف غلطى كه غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زياد تكرار كنند، كم كم جا مىافتد و مردم قبول مىكنند. اينها هم درست همين سياست را بازى مىكنند. در بعضى از موارد شخص مقام معظم رهبرى در سخنرانىهاى شان به صراحت مطلبى را بيان فرموده و جواب دادهاند؛ مثلا درباره رابطه با آمريكا ايشان سال گذشته به تفصيل بحث كردند، نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخى و علمى اثبات كردند كه نه تنها رابطه با آمريكا مشكلات اقتصادى ما را حل نمىكند، بلكه دو صد چندان خواهد كرد. نمونه آن را در كشورهاى ديگر مىبينيد. مگر تركيه سرسپرده آمريكا نيست؟ مردم تركيه اعتصاب مىكنند و مىگويند بايد پنجاه درصد بر حقوقمان افزوده بشود. اين وضع اقتصاد تركيه است كه نور چشم آمريكاست؛ تركيهاى كه بزرگترين كشور اسلامى و پايگاه خلافت عثمانى بود. آمريكا همين كشور را به چنان ذلتى دچار كرده كه ريزه خوار خوان اسرائيل شده است و بايد نوكرى اسرائيل را بكند تا اسرائيل به او مقدارى اسلحه بدهد. ولى مگر اين افراد از رو مىروند؟ باز هم مىگويند: مشكل ما اين است كه با آمريكا سازش نكردهايم؛ اگر با آمريكا رابطه داشته باشيم، مشكلاتمان حل مىشود! اين همان سخنى بود كه معاويه مىگفت. البته در زمان معاويه مساله آمريكا مطرح نبود و اصحاب او هم نهضت آزادى نبودند؛ ولى تشابهها را ببينيد. آنها به جنگ و به اجراى احكام و حدود اسلامى اعتراض داشتند؛ به اين اعتراض داشتند كه، زير بار كفار نمىرويد؟ على (عليه السلام) مىگفت وظيفه حاكم اسلامى قبل از هر چيز اجراى احكام اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى است؛ بعد از آن نوبت به اقتصاد و ساير مسائل مىرسد. آنها مىگفتند اول كشاورزى و تجارت؛ بعد از آن اگر حال داشتيم و جهاد پيش آمد، به جهاد هم مىرويم و الا صلح مىكنيم! امروز طرفداران منطق معاويه چه كسانى هستند؟ و طرفداران منطق على (عليه السلام) چه كسانى هستند؟
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
بر خلايق مىورد تا نفخ صور
معاويه با چنين سوژههاى تبليغاتى مردم را نسبت به على (عليه السلام) و حكومت على (عليه السلام) و حكومت آل على و آل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دلسرد مىكرد. تا آن جا كه ضمن گفتگويى در صدد بر آمد كه برترى يزيد را بر امام حسين (عليه السلام) براى خود امام حسين (عليه السلام) ثابت كند.
در اين شرايط امام حسين (عليه السلام) چه كارى مىتوانست انجام دهد؟ كارى كه حضرت مىتوانست انجام دهد اين بود كه در گوشه و كنار و به صورت محرمانه، افراد معدودى را پيدا كرده و آنها را راهنمايى كند. به خصوص در ايام حج كه بسيارى از مردم كشورهاى مختلف جمع مىشدند، حضرت سعى مىكرد تا در مسجد الحرام، در منى يا در عرفات با آنها تماس گرفته، صحبت كند و ايشان را راهنمايى نمايد. به دو نمونه از كلمات امام حسين (عليه السلام) در اين موارد توجه كنيد. در يكى از اجتماعات كه گويا در منى تشكيل شده بود، سيدالشهداء (عليه السلام) كسانى را كه احتمال مىداد سخنش براى آنها مؤثر باشد، دور از چشم معاويه و مامورانش جمع كرد و به آنها فرمود: اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى(61)
يعنى حرف مرا بشنويد، اما رازدار باشيد؛ سخن مرا پنهان نگه داشته و افشا نكنيد. چه رازى را مىخواهم به شما بگويم؟ مىخواهم به شما بگويم كه اين حكومت، حكومت اسلامى نيست؛ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به دستور خدا براى بعد از خود، على (عليه السلام) را تعيين كرده بود، ولى مسلمانها نپذيرفتند و گفتند ما حكومت دموكراسى مىخواهيم! بعد معاويه سر كار آمد و ديگر هيچ چيز را رعايت نكرد. مىبينيد معاويه چه ظلمى مىكند؟ چگونه احكام اسلام ترك مىشود و به مقدسات اسلام بى احترامى مىشود؟ امام حسين (عليه السلام) مىگويد من فقط مىخواهم به شما بگويم بدانيد كه اين حكومت حق نيست؛ نمىگويم قيام كنيد؛ سخن مرا بشنويد و به كسى هم نگوييد كه حسين (عليه السلام) چنين سخنانى به ما گفته است؛ رازدار باشيد. ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم، من امنتم و ثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون يعنى برگرديد به شهرها و قبايلتان و افرادى را بيابيد كه كاملا به رازدارى آنها اطمينان داريد و به آنها آن چيزهايى را كه مىدانيد و آنچه را من به شما گفتم و قبول داريد، منتقل كنيد. اين همه كتمان و رازدارى و كار مخفيانه براى چه بود؟ آيا امام حسين (عليه السلام) مىخواست به اين وسيله، زمينه حكومت خود را فراهم كند؟ خير، حضرت مىدانست كه وضع چگونه است و خودشان مىفرمايند كه چرا اين سخنان را مىگويم.
مىفرمايد: فانى اخاف ان يندرس هذا الحق و يذهب يعنى من مىترسم حق به طور كلى فراموش شود و مردم ندانند كه اسلام حق بود و حكومت حق چه بود؟ ارزشهاى اسلامى چه بود؟ در اين شرايط حكومت در اختيار معاويه بود و امام حسين (عليه السلام) نمىتوانست مقاومت و مبارزه كند، به طورى كه اگر امام حسين (عليه السلام) حرف مىزد، او را ترور مىكردند و نتيجهاى از ترور او حاصل نمىشد. لذا آن حضرت با افراد به صورت تك تك تماس مىگرفت و گاهى چند نفر را يك جا جمع مىكرد و به آنها سفارش مىكرد كه رازدار باشيد، و مىفرمود ترس من اين است كه در روى زمين حق به كلى مندرس و كهنه شده و فراموش گردد و هيچ كس نداند حق چيست.
اگر مردم حق را بشناسند، ولى هوسها، مقام پرستى و شهوتپرستى آنها نگذارد به آن عمل كنند، كار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند كه مردم حق را مىشناسند و با اين حال عمل نمىكنند. اما آن جايى كه حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالم سختتر است. اگر امكان داشته باشد كه علنا فعاليت كند، لااقل آرام مىشود كه من وظيفهام را انجام دادم. حداكثر اين است كه او را مىكشند و مثل شيخ فضل الله او را دار مىزنند؛ بيش از اين كه نيست؛ اما خاطرش آسوده است كه وظيفهام را انجام دادهام. مگر شيخ فضل الله نگران بود؟ كاملا آسوده خاطر بود كه من وظيفهام را انجام دادهام. اما زمانى كه نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هايى مىزنند كه ديگر سخن شخص اثر نكند، در اين صورت گفتن و نگفتن مساوى مىشود. در اين حال اگر سخن بگويى، نتيجهاش كشته شدن است و هيچ اثرى هم بر آن مترتب نمىشود. اين است كه باعث رنج و عذاب روحى است و امام حسين (عليه السلام) چنين عذابى را تحمل مىكرد. شما را به خدا اين خون دل و مظلوميت بدتر است يا كشته شدن روز عاشورا؟ امام حسين (عليه السلام) بيست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام) اين چنين خون دل مىخورد.
مىفرمايد: فانى اخاف ان يندرس هذا الحق و يذهب و ادامه مىدهد: البته من به وعده خدا اطمينان دارم كه و الله متم نوره و لو كره الكافرون؛(62) اما با شرايطى كه بنى اميه به وجود آوردهاند، حق در حال از بين رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه كنيد كه امام حسين (عليه السلام) در خانه خودش، در مدينه، در زادگاهش، در جايى كه مردم او را روى دوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديدهاند، نمىتواند حرف بزند. بايد ايام حج در منى عدهاى را جمع كند و با آنها خصوصى صحبت كند.نمونه ديگر، سخنان امام حسين (عليه السلام) با جمعى از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتى به دست آورد و مقدماتى فراهم كرد و از دوستان و يارانش، افرادى را شناسايى نمود، اجتماع محرمانهاى تشكيل شد و حضرت براى ايشان صحبت كرد.
در جلسه آينده درباره سخنان حضرت در آن جمع بيشتر صحبت مىكنم. اكنون فقط به بخشى از اين سخنان مىپردازم. حضرت ابتدا اين نخبگان را مورد سرزنش قرار داد كه شما به وظيفه خود عمل نمىكنيد، امر به معروف و نهى از منكر نمىكنيد و از مال و جان خودتان مىترسيد. بعد از اين، در آخر دعا مىكند و مىفرمايد: اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام(63) نه اين كه مىخواستيم از حطام دنيا، از خار و خس دنيا براى خود چيز اضافهاى به دست آوريم. و لكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك همه اين كارها در درجه اول براى اين بود كه ما آثار، پايهها و ارزشهاى دين را به مردم نشان دهيم و وظيفه هدايت گرى خود را عمل كنيم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لاى ابرهاى تيره و آبهاى گل آلود گم نشود؛ و در درجه بعد - تا اندازهاى كه مىتوانيم - كارهاى فاسد را اصلاح كنيم و جلوى كارهاى غلطى كه در جامعه انجام مىشود بگيريم. هدف ما اين بود كه در سايه اين انجام وظيفه: و يا من المظلومون من عبادك مردم ستم ديده به امنيت برسند.
ملاحظه كنيد، معاويه به امام حسين (عليه السلام) مىگفت: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مىشود. امام حسين (عليه السلام) مىگويد: تويى كه امنيت مردم را از بين بردهاى؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز كردهاى. هنگامى كه بسر بن ارطاه به مدينه آمد، به دختران مهاجرين و انصار تجاوز كرد. هنوز چند دهه از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نگذشته است كه به نام خليفه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به دختران مردم تجاوز كردند، با اين حال به امام حسين (عليه السلام) مىگويد: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مىشود. امنيت به مذاق معاويه يعنى چه؟ يعنى ما مسلط باشيم و هر چه خواستيم بكنيم؛ اين امنيت است!
امام حسين (عليه السلام) مىگويد: من براى اين قيام مىكنم كه مظلومان به امنيت برسند.
و يعلم بفرائضك و سنتك و احكامك هدف ما اين است كه واجبات، مستحبات و احكام خدا در جامعه اجرا بشود. ما براى پول و مقام، قيام نكرديم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم كردن زمينه عيش و عشرت نيست. هدف كسى كه براى خدا و دين خدا جان خود را به خطر مىاندازد، پول و مقام نيست؛ بعد از كشته شدن، مقام و پول به چه كار او مىآيد؟ آرزوى ما اين است كه دين خدا در جامعه حاكم گرديده و احكام خدا اجرا شود. امام حسين (عليه السلام) در ادامه سخنانش مىفرمايد: فانكم الا تنصرونا و تنصوفونا قوى الظلمه عليكم جوى را كه امام (عليه السلام) در آن سخن مىگويد در نظر بگيريد؛ امام حسين (عليه السلام) نخبگان مسلمان را تك تك شناسايى نموده و آنها را در جلسهاى جمع كرده و براى آنان صحبت مىكند. مىفرمايد: اگر شما ما را كمك نكنيد و با ما به انصاف رفتار نكنيد، ظالمان بر شما پيروز مىشوند، و عملوا فى اطفاء نور نبيكم و تلاش مىكنند تا نور پيامبرتان را خاموش كنند. آيا راضى هستيد و مىخواهيد اين گونه شود؟ اگر نمىخواهيد، اين قدر ما را تنها نگذاريد و لااقل از كمك زبانى مضايقه نكنيد. اگر كمك نكنيد، به چنين سر انجامى مبتلا خواهيد شد؛ ظالمان بر شما مسلط مىشوند و ديگر كسى به حرف شما گوش نخواهد داد بيست سال امام حسين (عليه السلام) در مدينه اين گونه رفتار مىكرد. نمىتوانست در خطبه نماز جمعه سخنرانى كند؛ چنين اجازهاى به او نمىدادند. خطيب بايد از طرف معاويه انتخاب مىشد و بايد على (عليه السلام) را لعن كند و امام هم بنشيند و گوش دهد.
اگر ابى عبدالله در چنين شرايطى قيام مىكرد، حداكثر نتيجهاى كه حاصل مىشد اين بود كه، عدهاى از مردم كه آدمهاى خوب را دوست داشتند، مىگفتند حيف شد كه امام حسين (عليه السلام) از دست رفت و بعد از چندى هم نام او فراموش مىشد. الان شما دوستان و شيعيان على (عليه السلام) چند بار نام عمرو بن حمق را شنيدهايد؟ در اين جمعيت چند ده هزار نفرى چند نفر هستند كه عمرو بن حمق يا رشيد هجرى را بشناسند. اگر امام حسين (عليه السلام) در آن شرايط قيام مىكرد، او نيز نهايتا يكى مانند آنها مىشد. زيد بن على بن الحسين چه شد؟ شما چه مقدار از تاريخ زيد بن على بن الحسين مىدانيد و چه قدر براى او عزادارى مىكنيد؟ آيا تا به حال مجلسى براى زيد بن على بن الحسين تشكيل شده كه مردم براى او شك بريزند؟ با اين كه او قيام كرد، كشته شد، بدنش را به دار زدند و مدتها بر سر دار ماند. اگر امام حسين (عليه السلام) هم در زمان معاويه قيام مىكرد، همين طور مىشد. اولا مردم از او استقبال نمىكردند؛ براى اين كه معاويه كارهاى خود را با شيطنت انجام مىداد و مثل يزيد نبود كه بدون سياست به هر اقدامى دست بزند. معاويه از روى شيطنت، امام حسين (عليه السلام) را هم نهى از منكر مىكرد و مىگفت: غيبت يزيد را نكن. به ياد دارم در اوايل نهضت، وقتى حضرت امام (قدس السره الشريف) درباره شاه بدگويى مىكردند، بعضى از مقدسان مىگفتند ما نمىدانيم شنيدن اين غيبتها جايز است يا جايز نيست! امروز هم از بدها كه بگذريم، همين كوتاه نظرىها، كج فكرىها و تاريك بينىها در ميان بسيارى از مردم خوب وجود دارد كه سوراخ دعا را گم مىكنند و نمىدانند كجا و به چه صورتى بايد امر به معروف كرد. مقدارى هم تقصير از بنده و امثال بنده است كه اين مسائل را درست بيان نكردهايم.
لذا دليل اين كه امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه قيام نكرد، اين بود كه شرايط به گونهاى نبود كه بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود. اما در زمان يزيد چنين قيام حساب شدهاى كرد. البته اين نقشهها تنظيم شده بود و شواهد فراوانى وجود دارد كه امام حسين (عليه السلام) مىدانست چه مىكند؟ بارها گفته بود و در طول راه هم چندين مرتبه گفت كه عاقبت اين سفر شهادت است. ولى به هر حال نقشه الهى ماهرانهاى بود براى اين كه حسين (عليه السلام) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الى الابد همچون چراغ فروزانى همه عوالم را در همه زمانها روشن كند؛ به گونهاى كه كفار، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان درباره حسين (عليه السلام) سخنها بگويند، و شما هم حتما بارها از بزرگان وعاظ شنيدهايد و كتابهاى فراوانى نيز در اين زمينه نوشته شده است.
بنابراين، درباره اين سؤال كه چگونه مردم حاضر شدند حسين (عليه السلام) را بكشند؟
حاصل جواب اين شد كه بعضى با تطميع يعنى با پول خريده شدند؛ همان طور كه امروز گاهى حاضرند با پول در مجلس راى بخرند؛ روزنامهها نوشتند و كسى هم تكذيب نكرد. در چند روزنامه نوشتند كه نماينده بهشهر و نكا گفت: به من پيشنهاد كردند به فلان كس راى بده و اين مقدار هم پول بگير!(64) كسى هم تكذيب نكرد! آن روز هم معاويه براى اين كه كسانى را جذب كند پول مىداد و افراد را مىخريد. گروه ديگرى را با تهديد، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با كشتارهاى قساوتآميز، ترساند، و بالاخره توده مردم را در هر زمانى با نوعى از تبليغ و با تاكتيكى خاص فريب داد. در شرايطى كه مردم اين چنين تحت تاثير تبليغات بودند و تبليغات مغزها را احاطه كرده بود و از طرفى هم بعضى پول مىگرفتند و از طرف ديگر هم ترس بر جامعه حاكم بود، ديگر براى مردم اراده و اختيار درست و انتخاب آگاهانهاى باقى نمىماند. مسلم بن عقيل مىآمد و براى مردم كوفه سخنرانى مىكرد وتوضيح مىداد؛ آنها هم بيعت مىكردند. صبح بيعت مىكردند، اما شب بيعت خود را مىشكستند. و به اين ترتيب بود كه كسانى كه خودشان براى ابى عبدالله نامه نوشتند و او را براى پذيرفتن حكومت دعوت كردند، همان مردم شمشير كشيدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همانها براى حضور در كربلا و ريختن خون ابى عبدالله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقتى عمر سعد مىخواست مردم را به سمت خيمههاى ابى عبدالله حركت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: يا خيل الله! اركبى و بالجنه البشرى(65)اى سواره نظام خدا - كسانى را كه براى ريختن خون امام حسين (عليه السلام) جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب مىكرد! - اى سواره نظام خدا! بر اسب هايتان سوار شده، حسين (عليه السلام) را بكشيد و به بهشت برويد! راه بهشت رفتن، كشتن سيدالشهداء (عليه السلام) است! چرا؟ براى اين كه عمر سعد به حكومت رى برسد؛ براى اين كه او به حكومت رى برسد، كشتن سيدالشهداء (عليه السلام) راه بهشت رفتن و سپاهيان او خيل الله ما بايد از اين صحنههاى تاريخ براى زندگى خود عبرت بگيريم. حسين (عليه السلام) هزار و سيصد سال پيش به شهادت رسيد و يزيد هم به درك واصل شد؛ ولى ما بايد از مجالس عزادارى استفاده كنيم كه امروز چه بايد كرد. نه راه يزيد و نه تفكر عمر سعد تمام شده و نه سياستهاى آنان تغيير كرده است. رگرگ است اين آب شيرين و آب شور. افراد عوض مىشوند، ولى سياستها همان است و خناسها همان گونه هستند. به بيوت بزرگان مىروند و وسوسه مىكنند كه فلان شخص مسؤول چه مقاماتى دارد؛ چه قدر به اسلام خدمت كرده است و اگر اينها نباشند، اسلام از بين مىرود و آمريكا مىآيد ايران را نابود مىكند! اين حرفها بچه گانه است. اولا آمريكا آن وقتى كه بر ايران مسلط بود و همه چيز را در دست داشت، چه غلطى توانست بكند كه امروز كه شصت ميليون مسلمان علاقهمند به انقلاب و اسلام در اين كشور وجود دارد، بتواند؟ ثانيا مگر وعدههاى خدا كجا رفته است؟ مگر ان تنصروا الله ينصركم(66) دروغ شده است؟! آيا قرائت جديدى پيدا كرده است؟! با خدا باشيد تا خدا با شما باشد. اگر عزت دنيا را مىخواهيد، در سايه اطاعت خدا به دست خواهد آمد، اگر عزت آخرت را مىخواهيد، در سايه بندگى خدا حاصل مىشود، و سعادت دنيا و آخرت در سايه پيروى از امام حسين (عليه السلام) است.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
خوددارى از بدل مال در راه خدا
سستى در جانفشانى براى دين
تاثير روابط قومى و سياسى
- راههاى مقابله با عوامل انحراف در جامعه
بالا بردن سطح شناخت
افزايش سطح ايمان و معنويت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
فرا رسيدن ايام شهادت آقا ابى عبدالله را به پيشگاه ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت مىگوييم و از خداى متعال درخواست مىكنيم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبدالله كوتاه نفرمايد.
حضور شما عزيزان بحثهاى كوتاهى را در زمينه مربوط به عاشورا مطرح كردم؛ و به اين جا رسيديم كه دشمنان سيدالشهداء (عليه السلام) كه در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسير صحيح خلافت و ولايت را منحرف كنند و تا آن جا پيش بروند كه فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را با آن وضع فجيع به شهادت برسانند. علت اين مساله سوء استفاده بنى اميه از موقعيتها و شرايط موجود در آن زمان و نيز روشها و تاكتيكهايى بود كه به كار مىگرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموى با استفاده از سه عامل تبليغات، تهديد و تطميع توانست مسير جامعه را عوض كرده و شرايطى را به وجود آورد كه مردم به اين مصيبت بزرگ مبتلا شوند.
با توجه به اين كه شرايط تاريخى كم و بيش قابل تكرار است و موارد مشابه آن نيز در دورانهاى ديگر واقع مىشود، به دنبال سؤال قبلى سؤال ديگرى به اين صورت مطرح مىگردد كه، درست است معاويه از ابزار تبليغات توام با فريب مردم و تحريف حقايق و در واقع ترور شخصيتها از يك سو و با حربه تهديد و تطميع از سوى ديگر فعاليت كرد، اما چرا مردم فريب خوردند و تحت تاثير تهديدها و تطميعها قرار گرفتند؟ اين سؤال در واقع روى ديگر سكه سؤال قبل است، يعنى يكى فعل و ديگرى انفعال است، بنى اميه اثر گذار و مردم اثرپذير بودند. آنها فاعل اين تبليغات، تهديدها و تطميعها بودند و مردم در برابر آنها منفعل بودند. در شبهاى گذشته، جهت مربوط به فاعليت بنى اميه را عرض كردم. جهت ديگر سؤال اين است كه علت انفعال مردم چه بود؟
خوب، آنها فريب مىدادند، اما چرا مردم فريب خوردند؟ او تهديد مىكرد، اما چرا مردم تحت تاثير تهديدها واقع شدند؟ اين سؤال بيشتر از اين جهت براى ما اهميت دارد كه ممكن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده كنيم تا اگر خداى ناكرده شرايطى مشابه آن پيش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربهها خواستند مسير صحيح انقلاب را تغيير دهند، آگاهانه واكنش نشان دهيم و سعى كنيم منفعل نشويم. البته اين بدان معنا نيست كه فقط زمانى مىبايد خودمان را آماده كنيم كه معاويه و يزيد يا شمر، عمر سعد و ابن زياد ديگرى پيدا شوند.
حوادث تاريخى عينا تكرار نمىشود، بلكه مشابه آنها اتفاق مىافتد. شايد اين مطلب را شنيده باشيد كه طبق روايتى كه شيعه و سنى با اسناد متعدد نقل كردهاند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آنچه در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اين جمله را اضافه كردند كه حتى لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه(67) اگر بنى اسرائيل وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما داخل آن خواهيد شد. روايت به اين معنا نيست كه حتما فرعونى در اين زمان پيدا خواهد شد و خواهد گفت انا ربكم الاعلى،(68) تا امت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز به فرعونى كه در زمان موسى بود مبتلا شوند، يا حتما قارونى پيدا خواهد شد كه آن ثروت عظيم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون ديگرى مبتلا شوند و يا اين كه حتما سامرى ديگرى خواهد بود و بتى به شكل گوساله مىسازد و مردم را به پرستش آن وادار مىكند. دقيقا همانند آن اتفاقات تكرار نمىشود، ولى وقايعى كه از همان روح برخوردار است و شباهتهاى تامى به آن جريانها دارد، اتفاق مىافتد. در خصوص اين بحث، مناسب است در جاى خود نمونه هايى از وقايع صدر اسلام تا به حال كه مشابه آن قبلا در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است ذكر شود. لذا، اين كه مىگوييم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممكن است بعدها نيز واقع شود، به اين معنا نيست كه همان جريانات عينا تكرار مىشود. مثلا، در شام معاويهاى پيدا مىشود كه قصد دارد فرزندش را به عنوان ولى عهد معرفى كند كند والى آخر. بلكه حوادثى پيش مىآيد كه روح و انگيزههاى آنها همان روح و انگيزهها است.
آن چه معاويه را واداشت آن حركت را انجام دهد، در ديگران هم پيدا مىشود. روش هايى كه معاويه براى رسيدن به مقصد خود به كار گرفت، ديگران هم به كار خواهند گرفت. و يا اثر پذيرى كه در مردم واقع شد، كم و بيش در آينده نيز ممكن است واقع شود. با توجه به اين مطلب لازم است بررسى كنيم چرا مردم اين گونه فريب خوردند؟ و چرا تحت تاثير تهديدها و تطميعها قرار گرفتند؟ تا خود را براى زمانى كه چين امتحانى پيش مىآيد آماده كنيم؛ و اگر كسانى بخواهند ما فريب دهند و تهديد يا تطميع كنند، بتوانيم مقاومت كنيم.
اين موضوع را مىتوان با بحثى تحليلى از شرايط آن زمان برررسى كرد، كه طبعا چنين بحثى به طول مىانجامد. ولى من گمان مىكنم براى دسترسى به نتيجه مطلوب در مورد اين مساله راه سادهترى نيز وجود دارد و آن استفاده از كلمات خود سيدالشهداء (عليه السلام) است. در جلسه گذشته عرض كردم در طى بيست سال حكومت معاويه، حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) تقريبا در مدينه به سر مىبردند، در نهايت سختى و تنگنا و فشار بودند. ولى گهگاه افرادى را شناسايى كرده و با آنها به صورت محرمانه و دور از چشم ماموران حكومتى جلسهاى تشكيل مىدادند و حقايق را به آنها مىگفتند. مىفرمودند من اين مطلب را به شما مىگويم تا مبادا حق مندرس فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخيص دهند. از جمله اين جلسات بر اساس آنچه در تاريخ ثبت شده است و روايات آن را براى ما نقل كردهاند، جلسهاى است كه در منى با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشكيل دادند. مىتوان حدس زد كه براى شناسايى اين عده مدتى كار شده بود و با ايشان ارتباطى برقرار گرديده بود، تا آنها را در منى در جلسهاى جمع كنند. كسانى كه حج مشرف شدهاند مىدانند منى چه اندازه شلوغ است و نمىتوان آن جا را كنترل كرد. به همين جهت بسيارى از فعاليتهايى كه مىخواستند دور از چشم حكومتها انجام دهند، در منى انجام مىشد.
جلسهاى در منى تشكيل شد و امام (عليه السلام) - براى اين نخبگان سخنرانى كردند.
خوشبختانه بخش هايى از اين سخنرانى نقل شده است كه در تحف العقول، بحار الانوار و منابع ديگر ذكر شده است. قسمتى از اين سخنرانى را شب گذشته نقل كردم. امشب بخش ديگرى را كه مربوط به مطلب مورد نظر مىشود، قرائت مىكنم. براى اين كه بفهميم چرا مردم فريب معاويه و امثال او را خوردند و حكم جور توانستند با زمينه سازى و استفاده از غفلت مردم بر آنها مسلط شوند، از همين موقعيت تاريخى شروع مىكنيم.
حضرت (عليه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را اين گونه توصيف مىكنند كه شما بزرگان اين امت هستيد، شما كسانى هستيد كه در سايه اسلام، و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه داريد مورد احترام مردم هستيد، و اين منزلتى است كه خدا به شما داده است. از اين اوصاف مشخص است كه اين افراد جزء علماى قوم بودند. پس از بيان اين كه خداوند نعمتها و منزلت و مقامى را به آنان عطا فرموده است، آن قوم را مورد نكوهش قرار داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوى دارند و به شما احترام مىگذارند، اما شما از موقعيت خود استفاده نمىكنيد.
در بين اين سخنرانى حضرت (عليه السلام) مىفرمايد: فلا مالا بذلتموه و لا نفسا خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشيره عاديتموها فى ذات الله(69) با اين كه خداوند چنين موقعيت اجتماعى به شما داده بود، اما اين كارها را نكرديد؛ يعنى انتظار مىرفت با استفاده از موقعيت علمى خود و منزلت و شرافتى كه در جامعه داشتيد، اين گونه كارها را انجام دهيد، ولى هيچ يك از اين اقدامات را نكرديد. مالى را در راه ترويج اسلام صرف نكرديد. قاعدتا مخاطبان امام (عليه السلام) خمس و زكات و حقوق واجب خود را پرداخت مىكردند. اين كه حضرت (عليه السلام) مىفرمايد مالى را بذل نكرديد، مقصود بيش از حقوق واجب است، والا دين احتياج به هزينه كردن از اموال شخصى دارد، صحيح نيست بگوييد ما حقوق واجبمان را ادا كرديم و ديگر حقى بر عهده ما نيست. اولين قدم اين است كه از اموال خود در راه ترويج اسلام، جلوگيرى از بدعتها و مبارزه با بدعت گزاران استفاده كنيد، ولى شما اين كار را نكرديد.
و لا نفسا خاطرتم بها للذى خلقها بالاتر از صرف نكردن مال در راه خدا اين كه، جانتان را براى كسى كه آن را آفريده بود به خطر نينداختيد. ما عادت كردهايم. بگوييم اگر تكاليف واجب به حد ضرر زدن به انسان رسيد، ديگر واجب نيست. تصور مىكنيم شرط امر به معروف و نهى از منكر اين است كه ضررى متوجه شخص نشود، و ترويج دين و مبارزه با دشمنان اسلام در حدى است كه خطرى متوجه انسان نشود.
سيدالشهداء (عليه السلام) به اين علما مىفرمايد: شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفريده و به شما عطا فرموده است به خطر نينداختيد. يعنى مىبايست به خطر بيندازيد. اين همان نكتهاى است كه قبلا عرض كردم كه، در زمان ما فقط امام (قدس السره الشريف) اين مطلب را به خوبى و آشكارا بيان كرد، زمانى كه فرمود در مهام امور تقيه نيست؛ تقيه، در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى است، كه اگر ضررى به كسى مىرسد، مىتواند بگويد من آنچه بايد بگويم، گفتم و ديگر بيش از اين تكليفى نيست. ولى اگر مسالهاى مربوط به اساس و كيان اسلام مىشود، در آن مورد صحبت از تقيه نيست. در اين گونه مسائل است كه فرمود تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ. يعنى به هر جا كه كار بينجامد؛ ولو هزاران نفر هم كشته شوند، نبايد تقيه كرد، چون اساس اسلام در خطر است. در اين صورت، و يا همان گونه كه امام (قدس السره الشريف) تعبير فرمود در مهام امور يعنى امور خيلى مهم تقيه روا نيست.(70)
قبلا عرض كردم، بايد از بعضى هم لباسىهاى خودمان گلايه كنيم، زيرا بعد از اين فرمايش حضرت امام (قدس السره الشريف) حق اين بود كه بيشتر تلاش شود و مصاديق مهام امور كه ايشان فرمودند در آن تقيه نيست، تبيين گردد تا مشخص شود آن امور مهم چه امورى هستند. امام (قدس السره الشريف) چند مورد را مثال زدهاند، كه بايد تبيين گردد و حدود آنها مشخص شود.
اين امر تا حد زيادى به مردم در جهت آشنا شدن آنان به وظيفه شان كمك مىكند.