previos pagemenu pagenext page


2. تهديد عموم مردم؛ يعنى به وسيله شقاوت‏ها، قساوت‏ها، ترورها و سخت‏گيرى‏هاى غير انسانى، از توده مردم زهر چشم مى‏گرفتند.

3. تبليغات؛ عامل سوم، خود به زير مجموعه هايى قابل تقسيم است كه قبلا اشاره شد كه معاويه از چه ابزارى براى تبليغات استفاده مى‏كرد و چگونه تاكتيك‏هاى مختلف را به كار مى‏گرفت.

روش‏هاى به كارگيرى عوامل انحراف جامعه از سوى معاويه‏

شيوه استفاده از اين عوامل در مقاطع مختلف حكومت معاويه تفاوت داشت و دوره حكومت وى را از اين نظر لااقل مى‏توان به سه مقطع تقسيم نمود.

مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امير (عليه السلام)

در آن دوران شرايط براى معاويه بسيار راحت بود، زيرا سرزمين شام منطقه‏اى دورافتاده بود و با حكومت مركزى چندان ارتباطى نداشت و از طرفى مردم آن پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و حتى اصحاب بزرگ آن حضرت را كم‏تر ديده بودند. از سوى ديگر، خليفه دوم و سوم، به خصوص خليفه سوم كه دست معاويه را تا حد زيادى باز گذاشته بود، چندان اصرارى بر كنترل معاويه نداشتند. در چنين شرايطى زمينه هر نوع فعاليت براى معاويه فراهم بود و در اين مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربيت مى‏كرد.

مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امير (عليه السلام)

در اين دوران، تاكتيك معاويه به خصوص در زمينه تبليغات تغيير كرد. او على (عليه السلام) و يارانش را مورد اتهام قرار داده و شايع كرد كه قتل خليفه سوم به دست ايشان بوده است؛ آن‏ها بايد خون بهاى عثمان را پرداخته و قصاص شوند و على (عليه السلام) بايد قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. اين افترا و شايعه را درست كرده و در مورد آن به اندازه‏اى تبليغ كردند كه بسيارى از مردم نيز آن را باور نمودند. اين كار زمينه‏اى شد براى آن كه معاويه عده‏اى را جذب كرده و جنگ صفين را در مقابل حضرت على (عليه السلام) به راه اندازد. در اين جنگ ده‏ها هزار مسلمان از دو طرف كشته شدند.

كشته شدن برادران مسلمان در جنگ‏هاى تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسايل كشتار جمعى كه امروزه رايج است، مساله بزرگى است. اين جريان با شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پايان يافت.

مقطع سوم، پس از شهادت امير المؤمنين (عليه السلام)

در مرحله سوم زمينه جديدى فراهم شد.

شرايط اين زمان به صورتى بود كه مردم از جنگ خسته شده بودند. حتى ياران نزديك حضرت على (عليه السلام) سه جنگ بزرگ يعنى جنگ جمل، صفين و نهروان را اداره كرده بودند و با مشكلات زيادى مواجه بودند. معاويه فرصت را غنيمت شمرد و سران لشكر امام حسن (عليه السلام) را با پول و تزوير خريد و آن حضرت را مجبور به پذيرش صلح كرد. در اين زمان معاويه بر سراسر كشورهاى اسلامى تسلط پيدا كرده بود؛ نه تنها شام، بلكه مصر، عراق، حجاز، يمن و شمال آفريقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فقط امام حسن (عليه السلام) مزاحم او بود كه ايشان را هم با جريان صلح از ميدان سياست كنار زد. در اين شرايط معاويه احساس مى‏كند كه مى‏تواند هر كارى را كه بخواهد انجام دهد. معاويه آن قدر از عوامل ياد شده استفاده كرد كه شايد بتوان گفت خون دلى كه امام حسن (عليه السلام) و بعد از ايشان امام حسين (عليه السلام) تا بعد از ده سال از وفات امام حسن (عليه السلام) خوردند، از غربت و مظلوميت سيدالشهداء (عليه السلام) در روز عاشورا بيش‏تر است. متاسفانه نه ما از آن دوران اطلاع كاملى داريم و نه اين مساله چيزى است كه احساسات و عواطف مردم را تحريك كند و با ذكر آن‏ها بتوان آن خاطره‏ها را تجديد كرد. بايد با عقل فهميد كه چه ظلمى بر اين خاندان (عليه السلام) مى‏شد و چه خون دلى مى‏خوردند. آن قدر تبليغات كردند كه حتى در تمام نماز جمعه‏ها بايد - العياذ بالله - رسما به اميرالمؤمنين (عليه السلام) لعن مى‏كردند و اين جزء آداب عبادى مردم شده بود. هر خطيب نماز جمعه بايد على (عليه السلام) را لعن مى‏كرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن على (عليه السلام) را مى‏گفتند، امام حسن و امام حسين (عليه السلام) اين مسائل را مشاهده مى‏كردند، ولى نمى‏توانستند اقدامى انجام دهند.

تا زمانى كه امام حسن (عليه السلام) حيات داشتند، امام حسين و امام حسن (عليه السلام) به يكديگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام)، امام حسين (عليه السلام) آن قدر خون دل خورد و به قدرى تنها شد كه كسى را نداشت كه حتى با او درد دل كند. آن حضرت در تمام ده سال باقيمانده از عمر منحوس معاويه در مدينه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا داستان كربلا در حدود بيست سال طول كشيد. حدود ده سال از اين مدت، امام حسن (عليه السلام) هم در قيد حيات بودند، ولى در ده سال آخر آن، امام حسين (عليه السلام) تنها بودند. در تاريخ گفتگوهايى ميان طرفداران امام حسين (عليه السلام) با ديگران و حتى گاهى مكاتبه هايى ميان امام حسين (عليه السلام) و معاويه و چند مرتبه برخورد حضورى ميان آن دو نقل شده است كه گوياى تنهايى و مظلوميت امام حسين (عليه السلام) است. معاويه دو بار به حجاز سفر كرد و گروهى از لشگريان شام را با خود به مكه و مدينه آورد و مدتى در آن جا ماند تا زمينه ولايت عهدى يزيد را فراهم كند. در اين سفرها گفتگوهايى ميان معاويه و امام حسين (عليه السلام) واقع شد. معاويه همچنين با تعدادى از سران و محترمان مدينه كه سرشناس بوده و تسليم معاويه نمى‏شدند، گفتگو كرد. اين افراد شخصيت‏هاى برجسته‏اى بودند كه زير سلطه يزيد نمى‏رفتند و + اصرار داشت كه از آن‏ها بيعت بگيرد.

در يكى از گفتگوهايى كه ميان معاويه و امام حسين (عليه السلام) در مورد مساله ولايت عهدى يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين (عليه السلام) را دعوت مى‏كند كه من با شما صحبت خصوصى دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت كردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد كه اين مساله را نمى‏پذيريد؛ سركرده اين افراد هم تو هستى. اگر شما ولايت يزيد را قبول كرده و بيعت كنى، ديگران هم قبول خواهند كرد و مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى به اين وسيله تامين شده و از خونريزى جلوگيرى مى‏گردد. چرا شما زير بار نمى‏رويد و نمى‏خواهيد با يزيد بيعت كنيد؟ حضرت (عليه السلام) فرمود تو اين همه حكومت كردى، اين همه خون ريختى و اين همه فساد كردى. ديگر در آخر عمر خود وزر و بالى براى بعد از زندگى خود باقى نگذار؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مى‏شوى او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر براى مردم نافع‏تر هستند. تو به چه انگيزه‏اى مى‏خواهى حتما يزيد را مسلط كنى؟ معاويه گفت: گويا مى‏خواهى خودت را مطرح كنى؟ يعنى تو مى‏خواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهترى؟

حضرت (عليه السلام) فرمود: اگر بگويم چه مى‏شود؟ معاويه گفت: اما اين كه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر راست گفتى. چون اگر جز اين نبود كه فاطمه (عليه السلام) از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست كافى بود - طرز فكر را ملاحظه كنيد! اين همان عصبيت ملى گرايى و قوم گرايى است - البته علاوه بر اين كه مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هست. پس مسلما مادر تو بهتر است. اما اين كه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاى تامل دارد. چون مى‏دانى كه پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. - ملاحظه كنيد كه تا چه اندازه بايد انسان بى شرم باشد كه بخواهد در مقابل حسين بن على (عليه السلام) برترى معاويه را بر اميرالمؤمنين (عليه السلام) اثبات كند - و اما خودت، كه گفتى از يزيد بهتر هستى، نه، اين گونه نيست. يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست.

حضرت (عليه السلام) با تعجب تمام گفتند: مى‏گويى يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمويت غيبت نكن! چون از دو تيره از قريش بودند، به يكديگر پسر عمو مى‏گفتند معاويه امام حسين (عليه السلام) را نصيحت مى‏كند و مى‏گويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويى نمى‏كند، بنابراين او از تو بهتر است. يزيد سگ باز، شرابخوار و بى شخصيت را با حسين بن على (عليه السلام) كه جوهره انسانيت و شرف است مقايسه مى‏كند و مى‏گويد يزيد از تو بهتر است! و با لحنى حق به جانب و مقدس مابانه‏اى دليل مى‏آورد كه برترى او بر تو به اين دليل است كه تو غيبت يزيد را مى‏كنى ولى او غيبت تو را نمى‏كند!(56) عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياى ما نيز اجرا مى‏كنند. اگر به خاطر داشته باشيد، در زمان شاه نيز علم مى‏گفت: اعلى حضرت نماز شامشان ترك نمى‏شود! شنيده بود كه مؤمنان مى‏گويند خواندن نماز شب خيلى مهم است. گمان مى‏كرد نماز شب، همان نماز شام است؛ لذا گفته بود: اين علما چه مى‏گويند كه شاه دين ندارد؟ اعلى حضرت نماز شامشان ترك نمى‏شود! نظير همين مطلب را امروزه درباره بعضى از مسؤولين داريم.

خناسان درباره يك مسؤول ضد اسلامى مى‏گويند او حافظ قرآن است! حافظ نهج البلاغه است! نماز شبش هم ترك نمى‏شود! سياست همان است.

در طول تاريخ به همين گونه بوده است، تحريف حقايق، جا به جا كردن مفاهيم، بازى كردن با ارزش‏ها و مقدسات. امام حسين (عليه السلام) در مقابل معاويه چه بگويد و با چه منطقى با او حرف بزند؟ او مى‏گويد پدر يزيد از پدر تو بهتر بود، براى اين كه آن‏ها با هم جنگ كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. اين تعبير جبرآميزى بود كه بنى اميه آن را ترويج كرده و زمانى كه خودشان تسلط پيدا مى‏كردند، مى‏گفتند خواست خدا بود! نظير اين تحريف را در داستان ديگرى نيز داريم. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در هيچ جنگى با خلفا شركت نكردند؛ گرچه فرزندان خود را براى جنگ مى‏فرستادند، ولى خود آن حضرت شركت نمى‏كردند. در يكى از جنگ‏ها خليفه دوم از اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواست كه در جنگ شركت كنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدينه كار دارم و نمى‏آيم. خليفه به ابن عباس گفت: مى‏دانى چرا پسر عمويت در جنگ شركت نكرد؟ گفت: نه. خليفه گفت: على در مدينه باقى ماند تا يرشح نفسه للخلافه(57) يعنى مى‏خواهد خودش را كانديداى خلافت كرده و زمينه سازى كند كه بعد از من خليفه شود. ابن عباس مى‏گويد: من گفتم او براى خودش چنين احتياجى نمى‏بيند؛ چون معتقد است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به عنوان امام تعيين كرده است. گفت: بله، كان يريد رسول الله، و لكن الله لم يرد يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏خواست على (عليه السلام) را به جاى خود تعيين كند، اما خدا نخواست! اين منطق مغالطه آميزى است كه در آن روز به كار مى‏رفت؛ و معاويه نيز آن را به كار مى‏برد. لذا معاويه گفت: خدا در برابر على (عليه السلام)، به نفع من حكم كرد؛ براى اين كه قبل از من از دنيا رفت و به دست خوارج كشته شد. يزيد هم در مجلسى كه تشكيل داد، به زينب كبرى (عليه السلام) گفت: ديدى خدا با برادرت چه كرد؟ ما را بر او پيروز گردانيد!

يكى از سوژه‏هاى تبليغاتى معاويه در اين دوره بيست ساله، به خصوص نسبت به شيعيان على (عليه السلام) يا كسانى مثل اكثر مردم كوفه - كه اگر شيعه هم نبودند، ضد او هم نبودند - اين بود كه ببينيد نتيجه حكومت پنج ساله على در اين شهر چه شد؟ چقدر خونريزى شد؟ چقدر زن‏ها بى شوهر شدند؟ چقدر بچه‏ها يتيم شدند؟ چقدر كشاورزى‏هاى شما به واسطه آن نرسيدند از بين رفت؟ چقدر تجارت شما از بين رفت و اكنون از نظر اقتصادى عقب مانده‏ايد؟ در اين مسائل چه كسى مقصر بود؟ اگر على (عليه السلام) از اول با ما صلح مى‏كرد، نه جنگى واقع مى‏شد، نه خونريزى مى‏شد، نه اين بدبختى‏ها به وجود مى‏آمد، نه اين همه زنان بيوه بيوه مى‏شدند، نه اين همه بچه‏هاى يتيم و نه اين خرابى‏ها و عقب ماندگى‏هاى اقتصادى به بار مى‏آمد. اين سوژه بسيار مؤثرى است و در زمان خود على (عليه السلام) هم اين سوژه را به كار مى‏بردند. شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرماييد و ببينيد كه على (عليه السلام) از دست دوستانش از چه چيز هايى گلايه مى‏كرد. مى‏فرمايد در تابستان به شما مى‏گويم به جنگ برويم، مى‏گوييد هوا گرم است! در زمستان مى‏گويم برويم، مى‏گوييد هوا سرد است، صبر كن هوا بهتر بشود، كشاورزى مان عقب افتاده است، محصول كشاورزى مان روى زمين مانده است.(58) على (عليه السلام) در چند جا از مردم اين گونه گله مى‏كند.

اين‏ها در اثر تبليغاتى بود كه معاويه مى‏كرد و عمال معاويه اين تبليغات را در داخل جامعه عراق آن روز كه تابع اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودند، پخش مى‏كردند و مردم را عليه آن حضرت مى‏شوراندند و زمينه شورش و بى مهرى را فراهم مى‏كردند.

آيا امروز نمونه‏اى از اين تبليغات وجود ندارد؟ چقدر در اين روزنامه‏ها مى‏خوانيد كه اگر بعد از فتح خرمشهر امام (قدس السره الشريف) جنگ را متوقف كرده بود، مشكلات امروز را نداشتيم.(59)

سران نهضت آزادى و جبهه ملى، همان كسانى كه امام (قدس السره الشريف) در مورد آن‏ها فرمود: اين‏ها از منافقين بدتر هستند،(60) امروز سياست گذاران پشت پرده كشور شده‏اند؛ بعضى از آن‏ها اسم عوض كرده‏اند و بعضى از آن‏ها بدون اين كه اسم عوض كنند، نقش خودشان را ايفا مى‏كنند و همين حرف‏ها مى‏زنند. سوژه تبليغاتى اين‏ها چيست؟ مى‏گويند اگر اين جنگ نبود، اين همه بدبختى در اين كشور نبود. چه كسى در اين جنگ مقصر بود؟

مى‏گويند: آخوندها! حكومت آخوندى بود كه اين جنگ را بر مردم تحميل كرد! اگر زودتر صلح كرده بودند، كار به اين جا نمى‏رسيد! مشكلات اقتصادى كه اكنون وجود دارد در اثر قطع رابطه با آمريكاست! اگر ايران الان هم با آمريكا سازش كنند، مسائل ما حل مى‏شود! با اين كه بارها اين مسائل حلاجى شده و به بهترين وجه جواب داده شده است، كسانى كه شرم ندارند باز همان حرفها را تكرار مى‏كنند. همان سياستى را دارند كه معاويه داشت.

سياست معاويه اين بود كه اگر يك حرف غلطى كه غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زياد تكرار كنند، كم كم جا مى‏افتد و مردم قبول مى‏كنند. اين‏ها هم درست همين سياست را بازى مى‏كنند. در بعضى از موارد شخص مقام معظم رهبرى در سخنرانى‏هاى شان به صراحت مطلبى را بيان فرموده و جواب داده‏اند؛ مثلا درباره رابطه با آمريكا ايشان سال گذشته به تفصيل بحث كردند، نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخى و علمى اثبات كردند كه نه تنها رابطه با آمريكا مشكلات اقتصادى ما را حل نمى‏كند، بلكه دو صد چندان خواهد كرد. نمونه آن را در كشورهاى ديگر مى‏بينيد. مگر تركيه سرسپرده آمريكا نيست؟ مردم تركيه اعتصاب مى‏كنند و مى‏گويند بايد پنجاه درصد بر حقوقمان افزوده بشود. اين وضع اقتصاد تركيه است كه نور چشم آمريكاست؛ تركيه‏اى كه بزرگترين كشور اسلامى و پايگاه خلافت عثمانى بود. آمريكا همين كشور را به چنان ذلتى دچار كرده كه ريزه خوار خوان اسرائيل شده است و بايد نوكرى اسرائيل را بكند تا اسرائيل به او مقدارى اسلحه بدهد. ولى مگر اين افراد از رو مى‏روند؟ باز هم مى‏گويند: مشكل ما اين است كه با آمريكا سازش نكرده‏ايم؛ اگر با آمريكا رابطه داشته باشيم، مشكلاتمان حل مى‏شود! اين همان سخنى بود كه معاويه مى‏گفت. البته در زمان معاويه مساله آمريكا مطرح نبود و اصحاب او هم نهضت آزادى نبودند؛ ولى تشابه‏ها را ببينيد. آن‏ها به جنگ و به اجراى احكام و حدود اسلامى اعتراض داشتند؛ به اين اعتراض داشتند كه، زير بار كفار نمى‏رويد؟ على (عليه السلام) مى‏گفت وظيفه حاكم اسلامى قبل از هر چيز اجراى احكام اسلام و حفظ ارزش‏هاى اسلامى است؛ بعد از آن نوبت به اقتصاد و ساير مسائل مى‏رسد. آن‏ها مى‏گفتند اول كشاورزى و تجارت؛ بعد از آن اگر حال داشتيم و جهاد پيش آمد، به جهاد هم مى‏رويم و الا صلح مى‏كنيم! امروز طرفداران منطق معاويه چه كسانى هستند؟ و طرفداران منطق على (عليه السلام) چه كسانى هستند؟

رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور بر خلايق مى‏ورد تا نفخ صور

معاويه با چنين سوژه‏هاى تبليغاتى مردم را نسبت به على (عليه السلام) و حكومت على (عليه السلام) و حكومت آل على و آل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دلسرد مى‏كرد. تا آن جا كه ضمن گفتگويى در صدد بر آمد كه برترى يزيد را بر امام حسين (عليه السلام) براى خود امام حسين (عليه السلام) ثابت كند.

فعاليت مخفيانه امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه‏

در اين شرايط امام حسين (عليه السلام) چه كارى مى‏توانست انجام دهد؟ كارى كه حضرت مى‏توانست انجام دهد اين بود كه در گوشه و كنار و به صورت محرمانه، افراد معدودى را پيدا كرده و آن‏ها را راهنمايى كند. به خصوص در ايام حج كه بسيارى از مردم كشورهاى مختلف جمع مى‏شدند، حضرت سعى مى‏كرد تا در مسجد الحرام، در منى يا در عرفات با آن‏ها تماس گرفته، صحبت كند و ايشان را راهنمايى نمايد. به دو نمونه از كلمات امام حسين (عليه السلام) در اين موارد توجه كنيد. در يكى از اجتماعات كه گويا در منى تشكيل شده بود، سيدالشهداء (عليه السلام) كسانى را كه احتمال مى‏داد سخنش براى آن‏ها مؤثر باشد، دور از چشم معاويه و مامورانش جمع كرد و به آن‏ها فرمود: اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى(61)

يعنى حرف مرا بشنويد، اما رازدار باشيد؛ سخن مرا پنهان نگه داشته و افشا نكنيد. چه رازى را مى‏خواهم به شما بگويم؟ مى‏خواهم به شما بگويم كه اين حكومت، حكومت اسلامى نيست؛ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به دستور خدا براى بعد از خود، على (عليه السلام) را تعيين كرده بود، ولى مسلمان‏ها نپذيرفتند و گفتند ما حكومت دموكراسى مى‏خواهيم! بعد معاويه سر كار آمد و ديگر هيچ چيز را رعايت نكرد. مى‏بينيد معاويه چه ظلمى مى‏كند؟ چگونه احكام اسلام ترك مى‏شود و به مقدسات اسلام بى احترامى مى‏شود؟ امام حسين (عليه السلام) مى‏گويد من فقط مى‏خواهم به شما بگويم بدانيد كه اين حكومت حق نيست؛ نمى‏گويم قيام كنيد؛ سخن مرا بشنويد و به كسى هم نگوييد كه حسين (عليه السلام) چنين سخنانى به ما گفته است؛ رازدار باشيد. ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم، من امنتم و ثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون يعنى برگرديد به شهرها و قبايلتان و افرادى را بيابيد كه كاملا به رازدارى آن‏ها اطمينان داريد و به آن‏ها آن چيزهايى را كه مى‏دانيد و آنچه را من به شما گفتم و قبول داريد، منتقل كنيد. اين همه كتمان و رازدارى و كار مخفيانه براى چه بود؟ آيا امام حسين (عليه السلام) مى‏خواست به اين وسيله، زمينه حكومت خود را فراهم كند؟ خير، حضرت مى‏دانست كه وضع چگونه است و خودشان مى‏فرمايند كه چرا اين سخنان را مى‏گويم.

مى‏فرمايد: فانى اخاف ان يندرس هذا الحق و يذهب يعنى من مى‏ترسم حق به طور كلى فراموش شود و مردم ندانند كه اسلام حق بود و حكومت حق چه بود؟ ارزش‏هاى اسلامى چه بود؟ در اين شرايط حكومت در اختيار معاويه بود و امام حسين (عليه السلام) نمى‏توانست مقاومت و مبارزه كند، به طورى كه اگر امام حسين (عليه السلام) حرف مى‏زد، او را ترور مى‏كردند و نتيجه‏اى از ترور او حاصل نمى‏شد. لذا آن حضرت با افراد به صورت تك تك تماس مى‏گرفت و گاهى چند نفر را يك جا جمع مى‏كرد و به آن‏ها سفارش مى‏كرد كه رازدار باشيد، و مى‏فرمود ترس من اين است كه در روى زمين حق به كلى مندرس و كهنه شده و فراموش گردد و هيچ كس نداند حق چيست.

اگر مردم حق را بشناسند، ولى هوس‏ها، مقام پرستى و شهوت‏پرستى آن‏ها نگذارد به آن عمل كنند، كار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند كه مردم حق را مى‏شناسند و با اين حال عمل نمى‏كنند. اما آن جايى كه حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالم سخت‏تر است. اگر امكان داشته باشد كه علنا فعاليت كند، لااقل آرام مى‏شود كه من وظيفه‏ام را انجام دادم. حداكثر اين است كه او را مى‏كشند و مثل شيخ فضل الله او را دار مى‏زنند؛ بيش از اين كه نيست؛ اما خاطرش آسوده است كه وظيفه‏ام را انجام داده‏ام. مگر شيخ فضل الله نگران بود؟ كاملا آسوده خاطر بود كه من وظيفه‏ام را انجام داده‏ام. اما زمانى كه نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هايى مى‏زنند كه ديگر سخن شخص اثر نكند، در اين صورت گفتن و نگفتن مساوى مى‏شود. در اين حال اگر سخن بگويى، نتيجه‏اش كشته شدن است و هيچ اثرى هم بر آن مترتب نمى‏شود. اين است كه باعث رنج و عذاب روحى است و امام حسين (عليه السلام) چنين عذابى را تحمل مى‏كرد. شما را به خدا اين خون دل و مظلوميت بدتر است يا كشته شدن روز عاشورا؟ امام حسين (عليه السلام) بيست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام) اين چنين خون دل مى‏خورد.

مى‏فرمايد: فانى اخاف ان يندرس هذا الحق و يذهب و ادامه مى‏دهد: البته من به وعده خدا اطمينان دارم كه و الله متم نوره و لو كره الكافرون؛(62) اما با شرايطى كه بنى اميه به وجود آورده‏اند، حق در حال از بين رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه كنيد كه امام حسين (عليه السلام) در خانه خودش، در مدينه، در زادگاهش، در جايى كه مردم او را روى دوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديده‏اند، نمى‏تواند حرف بزند. بايد ايام حج در منى عده‏اى را جمع كند و با آن‏ها خصوصى صحبت كند.نمونه ديگر، سخنان امام حسين (عليه السلام) با جمعى از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتى به دست آورد و مقدماتى فراهم كرد و از دوستان و يارانش، افرادى را شناسايى نمود، اجتماع محرمانه‏اى تشكيل شد و حضرت براى ايشان صحبت كرد.

در جلسه آينده درباره سخنان حضرت در آن جمع بيش‏تر صحبت مى‏كنم. اكنون فقط به بخشى از اين سخنان مى‏پردازم. حضرت ابتدا اين نخبگان را مورد سرزنش قرار داد كه شما به وظيفه خود عمل نمى‏كنيد، امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كنيد و از مال و جان خودتان مى‏ترسيد. بعد از اين، در آخر دعا مى‏كند و مى‏فرمايد: اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام(63) نه اين كه مى‏خواستيم از حطام دنيا، از خار و خس دنيا براى خود چيز اضافه‏اى به دست آوريم. و لكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك همه اين كارها در درجه اول براى اين بود كه ما آثار، پايه‏ها و ارزش‏هاى دين را به مردم نشان دهيم و وظيفه هدايت گرى خود را عمل كنيم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لاى ابرهاى تيره و آب‏هاى گل آلود گم نشود؛ و در درجه بعد - تا اندازه‏اى كه مى‏توانيم - كارهاى فاسد را اصلاح كنيم و جلوى كارهاى غلطى كه در جامعه انجام مى‏شود بگيريم. هدف ما اين بود كه در سايه اين انجام وظيفه: و يا من المظلومون من عبادك مردم ستم ديده به امنيت برسند.

ملاحظه كنيد، معاويه به امام حسين (عليه السلام) مى‏گفت: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مى‏شود. امام حسين (عليه السلام) مى‏گويد: تويى كه امنيت مردم را از بين برده‏اى؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز كرده‏اى. هنگامى كه بسر بن ارطاه به مدينه آمد، به دختران مهاجرين و انصار تجاوز كرد. هنوز چند دهه از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نگذشته است كه به نام خليفه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به دختران مردم تجاوز كردند، با اين حال به امام حسين (عليه السلام) مى‏گويد: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مى‏شود. امنيت به مذاق معاويه يعنى چه؟ يعنى ما مسلط باشيم و هر چه خواستيم بكنيم؛ اين امنيت است!

امام حسين (عليه السلام) مى‏گويد: من براى اين قيام مى‏كنم كه مظلومان به امنيت برسند.

و يعلم بفرائضك و سنتك و احكامك هدف ما اين است كه واجبات، مستحبات و احكام خدا در جامعه اجرا بشود. ما براى پول و مقام، قيام نكرديم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم كردن زمينه عيش و عشرت نيست. هدف كسى كه براى خدا و دين خدا جان خود را به خطر مى‏اندازد، پول و مقام نيست؛ بعد از كشته شدن، مقام و پول به چه كار او مى‏آيد؟ آرزوى ما اين است كه دين خدا در جامعه حاكم گرديده و احكام خدا اجرا شود. امام حسين (عليه السلام) در ادامه سخنانش مى‏فرمايد: فانكم الا تنصرونا و تنصوفونا قوى الظلمه عليكم جوى را كه امام (عليه السلام) در آن سخن مى‏گويد در نظر بگيريد؛ امام حسين (عليه السلام) نخبگان مسلمان را تك تك شناسايى نموده و آن‏ها را در جلسه‏اى جمع كرده و براى آنان صحبت مى‏كند. مى‏فرمايد: اگر شما ما را كمك نكنيد و با ما به انصاف رفتار نكنيد، ظالمان بر شما پيروز مى‏شوند، و عملوا فى اطفاء نور نبيكم و تلاش مى‏كنند تا نور پيامبرتان را خاموش كنند. آيا راضى هستيد و مى‏خواهيد اين گونه شود؟ اگر نمى‏خواهيد، اين قدر ما را تنها نگذاريد و لااقل از كمك زبانى مضايقه نكنيد. اگر كمك نكنيد، به چنين سر انجامى مبتلا خواهيد شد؛ ظالمان بر شما مسلط مى‏شوند و ديگر كسى به حرف شما گوش نخواهد داد بيست سال امام حسين (عليه السلام) در مدينه اين گونه رفتار مى‏كرد. نمى‏توانست در خطبه نماز جمعه سخنرانى كند؛ چنين اجازه‏اى به او نمى‏دادند. خطيب بايد از طرف معاويه انتخاب مى‏شد و بايد على (عليه السلام) را لعن كند و امام هم بنشيند و گوش دهد.

اگر ابى عبدالله در چنين شرايطى قيام مى‏كرد، حداكثر نتيجه‏اى كه حاصل مى‏شد اين بود كه، عده‏اى از مردم كه آدم‏هاى خوب را دوست داشتند، مى‏گفتند حيف شد كه امام حسين (عليه السلام) از دست رفت و بعد از چندى هم نام او فراموش مى‏شد. الان شما دوستان و شيعيان على (عليه السلام) چند بار نام عمرو بن حمق را شنيده‏ايد؟ در اين جمعيت چند ده هزار نفرى چند نفر هستند كه عمرو بن حمق يا رشيد هجرى را بشناسند. اگر امام حسين (عليه السلام) در آن شرايط قيام مى‏كرد، او نيز نهايتا يكى مانند آن‏ها مى‏شد. زيد بن على بن الحسين چه شد؟ شما چه مقدار از تاريخ زيد بن على بن الحسين مى‏دانيد و چه قدر براى او عزادارى مى‏كنيد؟ آيا تا به حال مجلسى براى زيد بن على بن الحسين تشكيل شده كه مردم براى او شك بريزند؟ با اين كه او قيام كرد، كشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت‏ها بر سر دار ماند. اگر امام حسين (عليه السلام) هم در زمان معاويه قيام مى‏كرد، همين طور مى‏شد. اولا مردم از او استقبال نمى‏كردند؛ براى اين كه معاويه كارهاى خود را با شيطنت انجام مى‏داد و مثل يزيد نبود كه بدون سياست به هر اقدامى دست بزند. معاويه از روى شيطنت، امام حسين (عليه السلام) را هم نهى از منكر مى‏كرد و مى‏گفت: غيبت يزيد را نكن. به ياد دارم در اوايل نهضت، وقتى حضرت امام (قدس السره الشريف) درباره شاه بدگويى مى‏كردند، بعضى از مقدسان مى‏گفتند ما نمى‏دانيم شنيدن اين غيبت‏ها جايز است يا جايز نيست! امروز هم از بدها كه بگذريم، همين كوتاه نظرى‏ها، كج فكرى‏ها و تاريك بينى‏ها در ميان بسيارى از مردم خوب وجود دارد كه سوراخ دعا را گم مى‏كنند و نمى‏دانند كجا و به چه صورتى بايد امر به معروف كرد. مقدارى هم تقصير از بنده و امثال بنده است كه اين مسائل را درست بيان نكرده‏ايم.

لذا دليل اين كه امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه قيام نكرد، اين بود كه شرايط به گونه‏اى نبود كه بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود. اما در زمان يزيد چنين قيام حساب شده‏اى كرد. البته اين نقشه‏ها تنظيم شده بود و شواهد فراوانى وجود دارد كه امام حسين (عليه السلام) مى‏دانست چه مى‏كند؟ بارها گفته بود و در طول راه هم چندين مرتبه گفت كه عاقبت اين سفر شهادت است. ولى به هر حال نقشه الهى ماهرانه‏اى بود براى اين كه حسين (عليه السلام) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الى الابد همچون چراغ فروزانى همه عوالم را در همه زمان‏ها روشن كند؛ به گونه‏اى كه كفار، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان درباره حسين (عليه السلام) سخن‏ها بگويند، و شما هم حتما بارها از بزرگان وعاظ شنيده‏ايد و كتاب‏هاى فراوانى نيز در اين زمينه نوشته شده است.

بنابراين، درباره اين سؤال كه چگونه مردم حاضر شدند حسين (عليه السلام) را بكشند؟

حاصل جواب اين شد كه بعضى با تطميع يعنى با پول خريده شدند؛ همان طور كه امروز گاهى حاضرند با پول در مجلس راى بخرند؛ روزنامه‏ها نوشتند و كسى هم تكذيب نكرد. در چند روزنامه نوشتند كه نماينده بهشهر و نكا گفت: به من پيشنهاد كردند به فلان كس راى بده و اين مقدار هم پول بگير!(64) كسى هم تكذيب نكرد! آن روز هم معاويه براى اين كه كسانى را جذب كند پول مى‏داد و افراد را مى‏خريد. گروه ديگرى را با تهديد، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با كشتارهاى قساوت‏آميز، ترساند، و بالاخره توده مردم را در هر زمانى با نوعى از تبليغ و با تاكتيكى خاص فريب داد. در شرايطى كه مردم اين چنين تحت تاثير تبليغات بودند و تبليغات مغزها را احاطه كرده بود و از طرفى هم بعضى پول مى‏گرفتند و از طرف ديگر هم ترس بر جامعه حاكم بود، ديگر براى مردم اراده و اختيار درست و انتخاب آگاهانه‏اى باقى نمى‏ماند. مسلم بن عقيل مى‏آمد و براى مردم كوفه سخنرانى مى‏كرد وتوضيح مى‏داد؛ آن‏ها هم بيعت مى‏كردند. صبح بيعت مى‏كردند، اما شب بيعت خود را مى‏شكستند. و به اين ترتيب بود كه كسانى كه خودشان براى ابى عبدالله نامه نوشتند و او را براى پذيرفتن حكومت دعوت كردند، همان مردم شمشير كشيدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همان‏ها براى حضور در كربلا و ريختن خون ابى عبدالله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقتى عمر سعد مى‏خواست مردم را به سمت خيمه‏هاى ابى عبدالله حركت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: يا خيل الله! اركبى و بالجنه البشرى(65)اى سواره نظام خدا - كسانى را كه براى ريختن خون امام حسين (عليه السلام) جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب مى‏كرد! - اى سواره نظام خدا! بر اسب هايتان سوار شده، حسين (عليه السلام) را بكشيد و به بهشت برويد! راه بهشت رفتن، كشتن سيدالشهداء (عليه السلام) است! چرا؟ براى اين كه عمر سعد به حكومت رى برسد؛ براى اين كه او به حكومت رى برسد، كشتن سيدالشهداء (عليه السلام) راه بهشت رفتن و سپاهيان او خيل الله ما بايد از اين صحنه‏هاى تاريخ براى زندگى خود عبرت بگيريم. حسين (عليه السلام) هزار و سيصد سال پيش به شهادت رسيد و يزيد هم به درك واصل شد؛ ولى ما بايد از مجالس عزادارى استفاده كنيم كه امروز چه بايد كرد. نه راه يزيد و نه تفكر عمر سعد تمام شده و نه سياست‏هاى آنان تغيير كرده است. رگ‏رگ است اين آب شيرين و آب شور. افراد عوض مى‏شوند، ولى سياست‏ها همان است و خناس‏ها همان گونه هستند. به بيوت بزرگان مى‏روند و وسوسه مى‏كنند كه فلان شخص مسؤول چه مقاماتى دارد؛ چه قدر به اسلام خدمت كرده است و اگر اين‏ها نباشند، اسلام از بين مى‏رود و آمريكا مى‏آيد ايران را نابود مى‏كند! اين حرف‏ها بچه گانه است. اولا آمريكا آن وقتى كه بر ايران مسلط بود و همه چيز را در دست داشت، چه غلطى توانست بكند كه امروز كه شصت ميليون مسلمان علاقه‏مند به انقلاب و اسلام در اين كشور وجود دارد، بتواند؟ ثانيا مگر وعده‏هاى خدا كجا رفته است؟ مگر ان تنصروا الله ينصركم(66) دروغ شده است؟! آيا قرائت جديدى پيدا كرده است؟! با خدا باشيد تا خدا با شما باشد. اگر عزت دنيا را مى‏خواهيد، در سايه اطاعت خدا به دست خواهد آمد، اگر عزت آخرت را مى‏خواهيد، در سايه بندگى خدا حاصل مى‏شود، و سعادت دنيا و آخرت در سايه پيروى از امام حسين (عليه السلام) است.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

زمينه‏هاى قيام عاشورا (4)

خوددارى از بدل مال در راه خدا

سستى در جانفشانى براى دين

تاثير روابط قومى و سياسى

- راه‏هاى مقابله با عوامل انحراف در جامعه

بالا بردن سطح شناخت

افزايش سطح ايمان و معنويت

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

فرا رسيدن ايام شهادت آقا ابى عبدالله را به پيشگاه ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت مى‏گوييم و از خداى متعال درخواست مى‏كنيم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبدالله كوتاه نفرمايد.

حضور شما عزيزان بحث‏هاى كوتاهى را در زمينه مربوط به عاشورا مطرح كردم؛ و به اين جا رسيديم كه دشمنان سيدالشهداء (عليه السلام) كه در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسير صحيح خلافت و ولايت را منحرف كنند و تا آن جا پيش بروند كه فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را با آن وضع فجيع به شهادت برسانند. علت اين مساله سوء استفاده بنى اميه از موقعيت‏ها و شرايط موجود در آن زمان و نيز روش‏ها و تاكتيك‏هايى بود كه به كار مى‏گرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموى با استفاده از سه عامل تبليغات، تهديد و تطميع توانست مسير جامعه را عوض كرده و شرايطى را به وجود آورد كه مردم به اين مصيبت بزرگ مبتلا شوند.

علل انفعال جامعه در برابر فعاليت‏هاى معاويه‏

با توجه به اين كه شرايط تاريخى كم و بيش قابل تكرار است و موارد مشابه آن نيز در دوران‏هاى ديگر واقع مى‏شود، به دنبال سؤال قبلى سؤال ديگرى به اين صورت مطرح مى‏گردد كه، درست است معاويه از ابزار تبليغات توام با فريب مردم و تحريف حقايق و در واقع ترور شخصيت‏ها از يك سو و با حربه تهديد و تطميع از سوى ديگر فعاليت كرد، اما چرا مردم فريب خوردند و تحت تاثير تهديدها و تطميع‏ها قرار گرفتند؟ اين سؤال در واقع روى ديگر سكه سؤال قبل است، يعنى يكى فعل و ديگرى انفعال است، بنى اميه اثر گذار و مردم اثرپذير بودند. آن‏ها فاعل اين تبليغات، تهديدها و تطميع‏ها بودند و مردم در برابر آن‏ها منفعل بودند. در شب‏هاى گذشته، جهت مربوط به فاعليت بنى اميه را عرض كردم. جهت ديگر سؤال اين است كه علت انفعال مردم چه بود؟

خوب، آن‏ها فريب مى‏دادند، اما چرا مردم فريب خوردند؟ او تهديد مى‏كرد، اما چرا مردم تحت تاثير تهديدها واقع شدند؟ اين سؤال بيش‏تر از اين جهت براى ما اهميت دارد كه ممكن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده كنيم تا اگر خداى ناكرده شرايطى مشابه آن پيش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربه‏ها خواستند مسير صحيح انقلاب را تغيير دهند، آگاهانه واكنش نشان دهيم و سعى كنيم منفعل نشويم. البته اين بدان معنا نيست كه فقط زمانى مى‏بايد خودمان را آماده كنيم كه معاويه و يزيد يا شمر، عمر سعد و ابن زياد ديگرى پيدا شوند.

حوادث تاريخى عينا تكرار نمى‏شود، بلكه مشابه آن‏ها اتفاق مى‏افتد. شايد اين مطلب را شنيده باشيد كه طبق روايتى كه شيعه و سنى با اسناد متعدد نقل كرده‏اند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آنچه در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اين جمله را اضافه كردند كه حتى لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه(67) اگر بنى اسرائيل وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما داخل آن خواهيد شد. روايت به اين معنا نيست كه حتما فرعونى در اين زمان پيدا خواهد شد و خواهد گفت انا ربكم الاعلى،(68) تا امت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز به فرعونى كه در زمان موسى بود مبتلا شوند، يا حتما قارونى پيدا خواهد شد كه آن ثروت عظيم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون ديگرى مبتلا شوند و يا اين كه حتما سامرى ديگرى خواهد بود و بتى به شكل گوساله مى‏سازد و مردم را به پرستش آن وادار مى‏كند. دقيقا همانند آن اتفاقات تكرار نمى‏شود، ولى وقايعى كه از همان روح برخوردار است و شباهت‏هاى تامى به آن جريان‏ها دارد، اتفاق مى‏افتد. در خصوص اين بحث، مناسب است در جاى خود نمونه هايى از وقايع صدر اسلام تا به حال كه مشابه آن قبلا در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است ذكر شود. لذا، اين كه مى‏گوييم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممكن است بعدها نيز واقع شود، به اين معنا نيست كه همان جريانات عينا تكرار مى‏شود. مثلا، در شام معاويه‏اى پيدا مى‏شود كه قصد دارد فرزندش را به عنوان ولى عهد معرفى كند كند والى آخر. بلكه حوادثى پيش مى‏آيد كه روح و انگيزه‏هاى آن‏ها همان روح و انگيزه‏ها است.

آن چه معاويه را واداشت آن حركت را انجام دهد، در ديگران هم پيدا مى‏شود. روش هايى كه معاويه براى رسيدن به مقصد خود به كار گرفت، ديگران هم به كار خواهند گرفت. و يا اثر پذيرى كه در مردم واقع شد، كم و بيش در آينده نيز ممكن است واقع شود. با توجه به اين مطلب لازم است بررسى كنيم چرا مردم اين گونه فريب خوردند؟ و چرا تحت تاثير تهديدها و تطميع‏ها قرار گرفتند؟ تا خود را براى زمانى كه چين امتحانى پيش مى‏آيد آماده كنيم؛ و اگر كسانى بخواهند ما فريب دهند و تهديد يا تطميع كنند، بتوانيم مقاومت كنيم.

اين موضوع را مى‏توان با بحثى تحليلى از شرايط آن زمان برررسى كرد، كه طبعا چنين بحثى به طول مى‏انجامد. ولى من گمان مى‏كنم براى دسترسى به نتيجه مطلوب در مورد اين مساله راه ساده‏ترى نيز وجود دارد و آن استفاده از كلمات خود سيدالشهداء (عليه السلام) است. در جلسه گذشته عرض كردم در طى بيست سال حكومت معاويه، حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) تقريبا در مدينه به سر مى‏بردند، در نهايت سختى و تنگنا و فشار بودند. ولى گهگاه افرادى را شناسايى كرده و با آن‏ها به صورت محرمانه و دور از چشم ماموران حكومتى جلسه‏اى تشكيل مى‏دادند و حقايق را به آن‏ها مى‏گفتند. مى‏فرمودند من اين مطلب را به شما مى‏گويم تا مبادا حق مندرس فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخيص دهند. از جمله اين جلسات بر اساس آنچه در تاريخ ثبت شده است و روايات آن را براى ما نقل كرده‏اند، جلسه‏اى است كه در منى با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشكيل دادند. مى‏توان حدس زد كه براى شناسايى اين عده مدتى كار شده بود و با ايشان ارتباطى برقرار گرديده بود، تا آن‏ها را در منى در جلسه‏اى جمع كنند. كسانى كه حج مشرف شده‏اند مى‏دانند منى چه اندازه شلوغ است و نمى‏توان آن جا را كنترل كرد. به همين جهت بسيارى از فعاليت‏هايى كه مى‏خواستند دور از چشم حكومت‏ها انجام دهند، در منى انجام مى‏شد.

جلسه‏اى در منى تشكيل شد و امام (عليه السلام) - براى اين نخبگان سخنرانى كردند.

خوشبختانه بخش هايى از اين سخنرانى نقل شده است كه در تحف العقول، بحار الانوار و منابع ديگر ذكر شده است. قسمتى از اين سخنرانى را شب گذشته نقل كردم. امشب بخش ديگرى را كه مربوط به مطلب مورد نظر مى‏شود، قرائت مى‏كنم. براى اين كه بفهميم چرا مردم فريب معاويه و امثال او را خوردند و حكم جور توانستند با زمينه سازى و استفاده از غفلت مردم بر آن‏ها مسلط شوند، از همين موقعيت تاريخى شروع مى‏كنيم.

حضرت (عليه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را اين گونه توصيف مى‏كنند كه شما بزرگان اين امت هستيد، شما كسانى هستيد كه در سايه اسلام، و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه داريد مورد احترام مردم هستيد، و اين منزلتى است كه خدا به شما داده است. از اين اوصاف مشخص است كه اين افراد جزء علماى قوم بودند. پس از بيان اين كه خداوند نعمت‏ها و منزلت و مقامى را به آنان عطا فرموده است، آن قوم را مورد نكوهش قرار داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوى دارند و به شما احترام مى‏گذارند، اما شما از موقعيت خود استفاده نمى‏كنيد.

خوددارى از بذل مال در راه خدا

در بين اين سخنرانى حضرت (عليه السلام) مى‏فرمايد: فلا مالا بذلتموه و لا نفسا خاطرتم بها للذى خلقها و لا عشيره عاديتموها فى ذات الله(69) با اين كه خداوند چنين موقعيت اجتماعى به شما داده بود، اما اين كارها را نكرديد؛ يعنى انتظار مى‏رفت با استفاده از موقعيت علمى خود و منزلت و شرافتى كه در جامعه داشتيد، اين گونه كارها را انجام دهيد، ولى هيچ يك از اين اقدامات را نكرديد. مالى را در راه ترويج اسلام صرف نكرديد. قاعدتا مخاطبان امام (عليه السلام) خمس و زكات و حقوق واجب خود را پرداخت مى‏كردند. اين كه حضرت (عليه السلام) مى‏فرمايد مالى را بذل نكرديد، مقصود بيش از حقوق واجب است، والا دين احتياج به هزينه كردن از اموال شخصى دارد، صحيح نيست بگوييد ما حقوق واجبمان را ادا كرديم و ديگر حقى بر عهده ما نيست. اولين قدم اين است كه از اموال خود در راه ترويج اسلام، جلوگيرى از بدعت‏ها و مبارزه با بدعت گزاران استفاده كنيد، ولى شما اين كار را نكرديد.

سستى در جانفشانى براى دين‏

و لا نفسا خاطرتم بها للذى خلقها بالاتر از صرف نكردن مال در راه خدا اين كه، جانتان را براى كسى كه آن را آفريده بود به خطر نينداختيد. ما عادت كرده‏ايم. بگوييم اگر تكاليف واجب به حد ضرر زدن به انسان رسيد، ديگر واجب نيست. تصور مى‏كنيم شرط امر به معروف و نهى از منكر اين است كه ضررى متوجه شخص نشود، و ترويج دين و مبارزه با دشمنان اسلام در حدى است كه خطرى متوجه انسان نشود.

سيدالشهداء (عليه السلام) به اين علما مى‏فرمايد: شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفريده و به شما عطا فرموده است به خطر نينداختيد. يعنى مى‏بايست به خطر بيندازيد. اين همان نكته‏اى است كه قبلا عرض كردم كه، در زمان ما فقط امام (قدس السره الشريف) اين مطلب را به خوبى و آشكارا بيان كرد، زمانى كه فرمود در مهام امور تقيه نيست؛ تقيه، در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى است، كه اگر ضررى به كسى مى‏رسد، مى‏تواند بگويد من آنچه بايد بگويم، گفتم و ديگر بيش از اين تكليفى نيست. ولى اگر مساله‏اى مربوط به اساس و كيان اسلام مى‏شود، در آن مورد صحبت از تقيه نيست. در اين گونه مسائل است كه فرمود تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ. يعنى به هر جا كه كار بينجامد؛ ولو هزاران نفر هم كشته شوند، نبايد تقيه كرد، چون اساس اسلام در خطر است. در اين صورت، و يا همان گونه كه امام (قدس السره الشريف) تعبير فرمود در مهام امور يعنى امور خيلى مهم تقيه روا نيست.(70)

قبلا عرض كردم، بايد از بعضى هم لباسى‏هاى خودمان گلايه كنيم، زيرا بعد از اين فرمايش حضرت امام (قدس السره الشريف) حق اين بود كه بيش‏تر تلاش شود و مصاديق مهام امور كه ايشان فرمودند در آن تقيه نيست، تبيين گردد تا مشخص شود آن امور مهم چه امورى هستند. امام (قدس السره الشريف) چند مورد را مثال زده‏اند، كه بايد تبيين گردد و حدود آن‏ها مشخص شود.

اين امر تا حد زيادى به مردم در جهت آشنا شدن آنان به وظيفه شان كمك مى‏كند.


previos pagemenu pagenext page