از طرفى ديگر حضرت (عليه السلام) بعد از هشدار نصيحت مىكنند كه چه بايد كرد كه اين گونه نشود، چنين روزگارى خواهد آمد، شما تابع من هستيد، نصيحتهاى مرا - يعنى امام باقر (عليه السلام) را - گوش كنيد. تا به اين بلا مبتلا نشويد.
فانكروا بقلوبكم، وظيفه اول شما اين است كه اگر كار بدى را در جامعه مىبينيد، در دل احساس نفرت و انزجار كنيد، اشمئزاز پيدا كنيد. اگر مىبينيد كار خلاف و گناهى در جامعه انجام مىگيرد، پيش خود نگوييد كه بله، گناه است، اما گناه بدى هم نيست، درست است كه امروزه فرهنگ سرا درست مىكنند، اما بچهها سرگرمى پيدا مىكنند!
كمى مشغول مىشوند! رقصى فرا مىگيرند! آوازى ياد مىگيرند! در اين زمانه نبايد بچهها خيلى بى هنر باشند! خوب نيست! و حرف هايى از اين قبيل. اولين قدم در برخورد با گناه اين است كه قبلا از گناه ناراحت باشيد، خشمگين شويد، اگر از ته دل از گناه ناراحت نشديد، اين اولين مرحله نفاق است. يعنى شما به حكم خدا راضى نيستند، دلتان نمىخواهد احكام خدا درست اجرا شود. ته دل شاد مىشويد.
چرا در كنار مصلاى قم، مركز جهانى اسلام، ام القراى اسلام، شهر خون و قيام، زنى بيايد يك ساعت با حركات به اصطلاح موزون، آن هم در منار مصلاى قم نمايش بدهد؟
مرد نبود نمايش بدهد؟ نمايش بهترى نبود؟ حتما بايد خانمى بيايد نمايش بدهد، آن هم تماما با حركات موزون و ريتم دار - يعنى رقاصى - همان رقاصى ساده، و مومنان هم بنشينند تماشا كنند، هيچ كس هم نفس نكشد؟! بعضىها هم به روى خودشان نياورند و بگويند ما كه تا به حال نديده بوديم، اقلا توفيق جبرى شد. يا بعضىها جلوى بعضى سينماها صف بكشند، با اين كه مىدانند فيلمهاى مبتذل نمايش داده مىشود، در آن صفها چهره هايى مشاهده مىشود كه انتظار نمىرود. اولين كار در مقابل انجام گناه اين است كه انكروا بقلوبكم، در دل از اين اعمال تنفر داشته باشيد، و احساس ناراحتى كنيد، كه چرا اين كارها انجام مىگيرد.
در مرحله دوم و الفظوا بالسنتكم، بعد به زبان بياوريد، اعتراض كنيد. ممكن است به زبان آوردن خيلى نرم، ملايم و با مهربانى باشد، در مرحله اول بهتر است كه همين گونه باشد. اما در مرحله بعد و صكوا بها جباههم، وقتى كه با گناهكار رو به رو مىشويد و با حرف نرم نتوانستيد او را هدايت كنيد، و اگر به او گفتيد چرا اين كار زشت را كردى و او خجالت نكشيد و حتى رو در روى شما ايستاد و گفت آزادى است! دلم مىخواهد! اين جا ديگر جاى برمى و ملاطفت نيست، بعد از اين كه با نرمى صحبت و موعظه كرديد، با زبان خوش با او صحبت كرديد ولى اثرى نبخشيد، چه بايد كرد؟ صكوا بها جباههم حضرت (عليه السلام) مىفرمايند با تندى به پيشانى او بزنيد - البته نه با دست بلكه با سخن - يعنى آن چنان رو در رو و با تندى با او برخورد كنيد، مثل كسى كه مىخواهد توى پيشانى طرف مقابل بزند، صكوا بها جباههم، اگر برخورد نرم اثر نكرد، رو در روى طرف و با تندى با او برخورد كنيد و بگوييد به تو مىگويم، چرا گناه مىكنى؟! البته چنين اقدامى كار هر كس نيست، مخصوصا كار افرادى كه با فرهنگ تساهل و تسامح آشنا شدهاند، نمىباشد. مىترسيم اگر چنين چيزى بگوييم، فورا ما را متهم كنند به اين كه اينها خشونت طلب هستند! اينها دور از تمدن هستند! يا اين كه همانگونه كه در رشت و خرم آباد و بعضى جاهاى ديگر اتفاق افتاد، بريزند، اذيت كنند، بزنند، ببندند، و يا بكشند، چنان كه كم و بيش هر روز مىبينيم، يا امر به معروف را مىكشند! يا تهديد مىكنند! يا كتك مىزنند! دست و پايش را مىبندند و او را در جايى دور از انظار رها مىكنند! و يا براى آنها مزاحمت تلفنى ايجاد مىكنند! خوب، وقتى انسان مىبيند عاقبت كسانى كه مىخواهند امر به معروف نهى از منكر كنند گرفتارى است، مىترسد امر به معروف و نهى از منكر كند. هنگامى كه با افرادى كه ضابطين امر به معروف و نهى از منكر هستند، و از طرف دستگاه قضايى براى اين كار اجازه دارند، اين گونه رفتار مىشود، تكليف ديگران روشن است.
امام (عليه السلام) مىفرمايند وقتى به اين صورت برخورد كرديد، ممكن است كسانى متعرض شما شوند، و يا شما را ملامت كنند كه چرا پرخاشگرى مىكنيد! چرا با تندى حرف مىزنيد! چرا خشونت طلبى مىكنيد! حتى ممكن است دوستان نيز شما را ملامت كنند، اما و لا تخافوا فى الله لؤمه لائم فان اتعظوا اگر مىخواهيد آن روز نيايد كه بلايى نازل شود، وتر و خشك را با هم بسوزاند، از ملامت ملامت كنندگان نترسيد، ولو ملامت گران از نزديكترين دوستان شما باشند. بسيار خوب، در امر به معروف و نهى از منكر، ما نخست با زبان نرم با افراد صحبت و موعظه مىكنيم، با خواهش و تمنا امر به معروف و نهى از منكر مىكنيم، اما مىبينيم اثرى نكرد، بعد با تندى برخورد كرديم و از كسى هم نترسيدم، خودمان را در معرض همه گونه خطر نيز قرار داديم، لكن باز ديديم اثرى بر جاى نگذاشت، در مقابل چه بايد كرد؟ بله، اگر ابتداى امر باشد، مثل اوايل رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، هنوز مردم طراوت ايمان و شور انقلابى داشتند، اگر از اول جلوى خطر را مىگرفتند، راحت بود. اما ممكن است شرايطى پيش بيايد كه اين گونه نباشد، مقابل انسان مىايستند، فحش مىدهند، كتك مىزنند، تهديد مىكنند، در اين صورت چه بايد كرد؟
به هر حال مساله از دو صورت به هر حال مساله از دو صورت خارج نيست، بعد از اين كه شما انجام وظيفه كرديد، عكس العمل افراد خطا كار در مقابل شما يكى از دو حالت است، يا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر شما واقع مىشوند و دست از كار بد خود بر مىدارند، يا اين كه نه، پر رويى و لجاجت مىكنند، در مقابل شما مىايستند و احيانا كلماتى كه سزاوار خودشان است نثار شما مىكنند، و از اين بالاتر، گاهى به مقدسات دين هم جسارت مىكنند.
بنابراين، در مقابل امر به معروف نهى از منكر يكى از اين دو حالت پيش خواهد آمد، يا افراد خلافكار بعد از امر به معروف و نهى از منكر تحت تاثير واقع مىشوند، دست از كار بد خود بر مىدارند و به راه راست باز مىگردند، در اين صورت ديگر شما بر آن حجتى نداريد و بايد با آنها مهربانى كنيد. ايشان مرتكب اشتباهى شده بودند و به واسطه امر به معروف و نهى از منكر از راه خطا به صواب برگشتند، فان اتعظوا و الى الحق رجعوا فلا سبيل عليهم، اگر به سوى حق برگشتند و از گناهان خود توبه كرده، دست از كارهاى بد برداشتند، نعم المطلوب. اما اگر اين گونه نشد، انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق، اولئك لهم عذاب اليم،(106) اگر موعظه شما را نشنيدند و نسبت به جنايت، ظلم و كج روى خود اصرار ورزيدند، شما وظيفه ديگرى خواهيد داشت. بايد در مقابل آنها به گونه ديگرى رفتار كنيد. ديگر وظيفه شما از حد سخن گفتن و ملامت كردن و حتى تندى كردن هم فراتر مىرود.
امام (عليه السلام) مىفرمايد اگر كار به اين جا رسيد كه على رغم برخورد تند، توجهى به امر به معروف و نهى از منكر نكردند، هنالك فجاهدوهم بابدانكم در اين جا بايد شما در مقام جهاد بر آييد، چنين افرادى دشمن اسلام هستند و بايد با ايشان جنگيد و مبارزه كرد، فجاهدوهم بابدانكم و ابعضوهم بقلوبكم اينها را از ته دل دشمن بداريد. با چنين افرادى كه گستاخ شده و علنا عليه اسلام قيام كرده، احكام اسلام را انكار مىكنند و به مقدسات اسلام اهانت روا مىدارند، بايد مبارزه كرد، و از عمق دل با آنها دشمنى كرد. نگوييد اسلام دين محبت است! دين رافت است! اسلام دين دشمنى هم هست. در جاى خود نهايت رافت و رحمت را دارد و در موقع مقتضى به خشونت و تندى امر مىكند.
ابغضوهم بقلوبكم، ولى مواظب باشيد زمانى كه با اين گونه افراد بناى مبارزه را گذاشتيد، نيت خود را بررسى كنيد، اين جا شيطان سراغ انسان مىآيد. شيطان سراغ تارك الصلوه كه نمىرود تا او را به ريا كارى ترغيب و تشويق كند. تارك الصلوه اصلا نماز نمىخواند تا ريا كارى كند. اما وقتى كسى در مقام نماز خواندن برآيد، مخصوصا داخل مسجد و در حضور مردم، آن گاه شيطان او را وسوسه مىكند كه مد و لا الضالين را بيشتر بكش تا مردم بگويند عجب قرائت خوبى بود! اگر كسى در مجالس عزادارى شركت نمىكند، و به فرهنگ سرا، سينما و تئاتر مىرود، شيطان با او كارى ندارد. او خود راه باطل و جهنم را پيش گرفته است. اما زمانى كه به مجلس عزادارى آمد، آن گاه شيطان او را وسوسه مىكند و مىگويد بيا تظاهر به گريه كن، وانمود كن خيلى دلت سوخته است، تا مردم بگويند عجب انسان با محبتى است! اهل ولايت است! زمانى شيطان سراغ انسان مىآيد كه شخص در راه حق باشد.
تا شما اهل امر به معروف و نهى از منكر نيستيد، شيطان با شما كارى ندارد، زيرا شما با او رفيق و همراه هستيد، شما خود يك شيطانك ديگرى هستيد. اما آن وقت كه خواستيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، ديگر راه شما از شيطان جدا مىشود.
شيطان سراغ شخصى مىآيد كه به جبهه مىرود. شيطان چنين افرادى را وسوسه مىكند، مىگويد كارى كنيد كه قدرت را به دست بياوريد، تا فردا به پست و مقامى دست يابيد. چقدر انسان به جبهه برود و بجنگد! زمانى كه برگشت، مىبيند كه بى لياقتها پستها را گرفتهاند، و دست او از پست و مقام خالى مانده است. خوب، حالا اگر نوبتى هم باشد نوبت ماست. چقدر مردم غافل و جاهل دست به قاچاق زدند! چقدر سوء استفاده كردند! خوب، حالا ما نيز چند صباحى قاچاق فروشى كنيم تا به نان و نوايى برسيم! بنابراين هنگامى كه مىخواستيد مبارزه كنيد، نيت خود را خالص كنيد و به فكر قدرتطلبى نباشيد، به اين فكر نباشيد كه مال و مقامى را از مبارزه به دست آوريد، و وجاهتى نزد مردم پيدا كنيد، والا علاوه بر اين كه جان خود را از دست دادهايد، ثوابى هم نبردهايد، زيرا با انگيزههاى شيطانى و نفسانى كار كردهايد، لذا ديگر ثوابى نداريد.
عبادت زمانى ارزش دارد كه براى خدا باشد.
و ابغضوهم بقلوبكم غير طالبين سلطانا و لا باغين مالا و لا مريدين بالظلم ظفرا نه در صدد كسب قدرت و نه در صدد كسب مال باشيد و نه بخواهيد از روى سركشى و ناحق بر ديگران پيروز شويد. پيروزى مطلوب است، اما پيروزى از راه صحيح و مشروع مطلوب است، نه اين كه از هر راهى پيروزى به دست آمد مطلوب باشد. در بازىهاى سياسى اين حرفها نيست. هدف وسيله را توجيه مىكند. حزب ما پيروز شود، هر چه مىخواهد بشود. ما در انتخابات برنده شويم، هر چه مىخواهد بشود. اما در اسلام وقتى مىفرمايد امر به معروف و نهى از منكر را حتى تا حد به خطر افتادن جان انجام دهيد، در كنار آن مىگويد مراقب باشيد شيطان شما را وسوسه نكند. مبادا شما را وسوسه كند تا بگوييد ما بايد پيروز شويم؛ حتى اگر از راه نا مشروع هم هست، بايد پيروز شويم. بلكه بايد احكام الهى و حدود آن را درست رعايت كنيد، نيت خود را خالص كنيد و براى خدا امر به معروف كنيد.
اكنون به چه منظورى با افرادى كه در مقابل امر به معروف و نهى از منكر مقامت مىكنند بايد جنگيد؟ حضرت (عليه السلام) مىفرمايند امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهيد و اگر كار به مبارزه و جهاد كشيد با مخالفين بجنگيد. حتى يفيئوا الى امر الله تا دست از مخالفت بردارند و از فرمان خدا پيروى كنند. تا از اطاعت دستورات شيطان بزرگ دست بردارند، و نسبت به آنچه شيطان به آنها ديكته مىكند، خط و نشان هايى كه براى آنها ترسيم مىكند، توجهى نداشته باشند، حتى يفيئوا الى امر الله و از راه باطل باز گشته و سر به فرمان خدا بگذارند. و يمضوا على طاعته بر اساس طاعت حركت كنند.
اين، بيانات امام باقر (عليه السلام) بود. در آخر روايت حضرت (عليه السلام) موعظه ديگرى مىفرمايند، امام (عليه السلام) به خاطر اين كه مجددا ما مساله امر به معروف و وجود اين تكليف بزرگ را فراموش نكنيم و براى ما انگيزه ديگرى باشد كه حتما به اين وظيفه عمل كنيم، داستانى را نقل مىكنند، قال ابوجعفر (عليه السلام): اوحى الله الى شعيب النبى (عليه السلام) حضرت باقر (عليه السلام) مىفرمايند خدا به حضرت شعيب (عليه السلام) وحى كرد كه من صد هزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از آنها اهل معصيت و گناه و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. حضرت شعيب (عليه السلام) تعجب كرد، و گفت كسانى كه اهل گناه هستند، بسيار خوب، حق آنها همين است كه عذاب شوند، اما خوبان چرا؟ اوحى الله الى شعيب النبى (عليه السلام) انى لمعذب من قومك مئه الف صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد. اربعين الفا من شرارهم از اين صد هزار نفر، چهل هزار نفر از بدكاران هستند، و ستين الفا من خيارهم، و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. فقال يا رب هولاء الاشرار فما بال الاخيار اشرار مستحق عذاب هستند، اما چرا اخيار عذاب مىشوند؟ فاوحى الله عز و جل اليه: انهم داهنون اهل المعاصى و لم يغضبوا لغضبى خوبان را عقاب مىكنم به خاطر اين كه با اهل معصيت مداهنه كردند. مداهنه مىدانيد يعنى چه؟ يعنى ماست مالى كردن، شيره مالى كردن، سازش كردن، شتر ديدى، نديدى! مداهنه از ماده دهن و به معنى روغن مالى كردن است. براى اين كه در قسمتى از ماشين كه با قسمت ديگر تماس دارد، اصطكاك ايجاد نشود، آن قسمت را روغن مالى مىكنند. در اين جا هم چون مىخواهند اصطكاك بين افراد به وجود نيايد، با هم گل بگويند و گل بشوند، لذا كارى ندارند كه طرف مقابل اهل چه گناهى است؟ به اين نوع رفتار مداهنه مىگويند.
گناه اين شصت هزار نفر خوبان كه بنا است عذاب شوند اين است كه با اهل معصيت با نرمى و سازش رفتار مىكنند و نسبت به اهل معصيت امر به معروف و نهى از منكر انجام نمىدهند. و لم يغضيوا لغضبى در موردى كه من غضب بر مردم داشتم اينها غضب نكردند. غضب كردن هم واجب است. اگر انسان در بعضى موارد غضب نكند، خدا او را عذاب مىدهد. عجب! اسلام كه تماما دين محبت و رافت و رحمت است! پس چرا خداوند مىفرمايد چون شصت هزار نفر از خوبان به خاطر من غضب نكردند، آنها را هم عذاب خواهم كرد؟ معلوم مىشود كه ما در بعضى از موارد بايد اهل غضب هم باشيم. هميشه با نرمى و لبخند نمىشود زندگى كرد. خدا هم اين گونه از ما نخواسته است. در بعضى موارد خواسته است تندى كنيم، پرخاش كنيم صكوا بها جباههم يعنى با پرخاش با آنها حرف بزنيد. بعضىها از بنده سؤال مىكنند كه چرا گاهى در منبر يا سخنرانىها عصبانى مىشويد؟ آيا جواب را گرفتيد؟ من جواب سؤال را نمىدهم؛ امام باقر (عليه السلام) جواب شما را در اين روايت داد.
اجازه دهيد چند حديث ديگر هم بخوانم عن ابى عبدالله (عليه السلام) اين روايت از حضرت صادق (عليه السلام) است قال، قال اميرالمؤمنين (عليه السلام) امام صادق (عليه السلام) از جدش اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مىكند كه او فرمود: ادنى الانكار ان يلقى اهل المعاصى بوجوه مكفهره(107) اگر در مقام نهى از منكر هيچ كارى نمىتوانيد انجام دهيد، حداقل در برابر گناهكار اخم كنيد و عبوس شويد. اين تكليف ديگر از هيچ كس برداشته نشده است. مگر اين كه مهربانى تاكتيكى باشد. يعنى با توجه به اين كه مىدانيد كسى اشتباه كرده است، اما چون مىخواهيد او را راهنمايى كنيد، حتى ممكن است او را براى مهمانى به خانه دعوت كرده و با او به مهربانى رفتار كنيد، و حتى به او كمك مالى هم بكنيد. اين برخورد حساب جداگانهاى دارد و تاكتيكى براى هدايت افراد است. پس بايد با آن اهل معاصى كه گستاخانه و با پررويى مىگويند به تو چه! مىگويند آزادى است! مىگويند دلمان مىخواهد! بايد با اين افراد با ترشرويى و پرخاشگرى صحبت كنيم. البته اگر قدرت داشته باشيد. اگر فردا شما را به جرم توهين به شهروندان جلب نكنند!
روايت ديگرى هست كه آن را نيز بخوانم عن ابى عبدالله (عليه السلام) ان الله عز و جل بعث ملكين الى اهل مدينه ليقلباها على اهلها فلما انتهيا الى المدينه و جدا رجلا يدعو الله و يتضرع فقال احد الملكين لصاحبه اماترى هذا الداعى فقال قد رايته و لكن امضى لما امر به ربى فقال لا و لكن لا احدث شيئا حتى اراجع ربى فعاد الى الله تبارك و تعالى فقال يا رب انى انتهيت الى المدينه فوجدت عبدك فلانا يدعوك و يتضرع اليك فقال امض بما امرتك به فان ذا رجل لم يتمعر و جهه غيظا لى قط(108) حضرت (عليه السلام) مىفرمايد خدا دو فرشته را فرستاد تا شهرى را زير و رو كنند. گاهى عذابهاى خدا اين چنين است. مثل قوم لوط كه فرشتگان به امر خداوند براى عذاب ايشان، شهر را زير و رو كردند. خداوند دو فرشته را براى عذاب مردم اين شهر فرستاد، زيرا افراد ساكن در شهر گروهى گستاخ و متجاهر به فسق بودند، و اين افراد به هيچ وجه توبه نمىكردند و دست از گناهشان بر نمىداشتند. خدا دو ملك را فرستاد تا شهر آنها را زير و رو كنند. اين دو ملك وقتى آمدند، ديدند در ميان مردم، مرد مقدسى است كه خيلى اهل دعا و گريه و مناجات است. يكى از فرشتگان به ديگرى گفت من جرات ندارم اين آدم اهل عبادت را عذاب كنم و شهر را بر سر او زير و رو كنم.
برويم يك بار ديگر از خداوند سؤال كنيم. ملك ديگر گفت وظيفه خود را انجام بده.
ملك اول گفت مىترسم فرمان عوض شده باشد، شايد اين طورى به ذهن او آمده بود كه هنگامى كه امر از جانب خداوند صادر شده بود، زمانى بوده كه هنوز اين فرد عابد توبه نكرده بود، در خلالى كه امر به عذاب شهر صادر مىشد، ممكن است اين عابد توبه كرده باشد. شايد تكليف عوض شده باشد. بايد مجددا سؤال كنم. لذا آن ملك برگشت و از خدا سؤال كرد كه من به آن شهر رفتم تا وظيفهام را انجام دهم، ولى ديدم فردى مشغول عبادت و تضرع است. آيا بايد به تكليف عمل كنيم يا تكليف عوض شده است؟
خداوند گفت تكليف به حال خود باقى است، برويد و شهر را خراب كنيد. بعد خود خدا علت اين را كه مىگويد همين آدمى را كه اهل عبادت است، نيز مشمول عذاب كنيد، بيان مىكند: فان ذا رجل لم يتمعر و جهه غيظا لى قط درست است كه اين افراد اهل عبادت و دعا است، اما هيچ وقت رنگ صورتش به خاطر غيظ و غضب براى خدا تغيير نكرده است. يعنى اين فرد با توجه به اين گناه اهالى شهر را ديده است، اما رنگ او عوض نشده است، ناراحت هم نشده است. به خاطر اين كه براى خدا تغيير حال براى او پيدا نشده بود، و خشم و غضب نكرده بود، پس بايد در كنار افراد ديگر او هم عذاب شود.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
- نمونهاى ديگر از سرانجام ترك امر به معروف
- گستره معناى امر به معروف و نهى از منكر
- گستره معناى جهاد
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
شهادت مولا ابى عبدالله و فرزندان و ياران بزرگوارش را به پيشگاه مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت مىگوييم، و اميدوارم خداى متعال به ما توفيق بدهد كه در دنيا و آخرت پيرو راستين آن حضرت باشيم.
در جلسه گذشته به سؤال هايى كه درباره عاشورا و قيام ابى عبدالله مطرح شده بود، سؤالى را به اين صورت طرح كردم كه، با توجه به هدف قيام آن حضرت كه طلب اصلاح در امت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امر به معروف و نهى از منكر عنوان شده، آيا روشنى كه سيدالشهداء (عليه السلام) انتخاب كردند و به شهادت ايشان منتهى شد، مصداق اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر يا خير؟ و آيا حضرت (عليه السلام) به هدفى كه از قيام و انقلاب داشتند، نايل شدند يا نه؟ شب گذشته براى آشنا شدن با مفهوم امر به معروف و نهى از منكر در آيات و روايات چند روايت را تيمناً و تبركا قرائت كرديم و در حدى كه خداوند متعال توفيق داد، توضيحاتى را درباره آنها عرض كردم؛ حال با توجه به آشنايى به دست آمده از مفاهيم امر به معروف و نهى از منكر در آيات و روايات، مىخواهم بحثى نسبتاً تحليلى و تا حدى فنى را مطرح كنم. ممكن است تا حدودى اين بحث براى بعضى از شنوندگان سنگين باشد، ولى با توجه به اين كه بخش عظيمى از شركت كنندگان را فضلاى حوزه تشكيل مىدهند، و سايرين هم بحمدالله در پرتو انقلاب سطح علمى شان بسيار بالا آمده و آمادگى بررسى و تحليل اين مساله را حتى در حد سطوح علمى دارند، سعى خواهم كرد اين مساله را با توضيحات نسبتاً روشنى به عرض برسانم، اگر بعضاً اصطلاحات علمى استفاده شد، معذور بداريد.
مىدانيم كه امر به معروف نهى از منكر كه به عنوان يك تكليف عام در رسالههاى علميه ذكر شده و گويندگان احكام در مجالس آموزش مىدهند، شرايط و مراتبى دارد و با توجه به شرايط و مراتب اين سؤال مطرح مىشود كه اقدامى كه سيدالشهداء (عليه السلام) انجام دادند، چگونه امر به معروفى بود؛ اين كار با امر به معروفى كه ما مىشناسيم مطابقت نمىكند. بنابر آنچه در رسائل علميه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتى مبتنى بر خوف ضرر باشد، تكليف ساقط مىشود؛ اما در مورد سيدالشهداء (عليه السلام) در حالى كه ضرر يقينى بود ايشان اقدام به اين كار كرد، اين چگونه امر به معروفى است؟ براى اين كه مفهوم امر به معروف و نهى از منكر و كاربرد آن را در روايات بيشتر مورد دقت قرار دهيم، بايد توجه داشت كه امر به معروف و نهى از منكر يعنى وادار كردن ديگران به انجام كارهاى خوب، اگر انجام آن كار خوب واجب باشد، امر به آن هم واجب است، اگر مستحب باشد، امر به آن هم مستحب است؛ اما امر به معروف به عنوان يك واجب شرعى، فقط در مورد تكاليف واجب است، يعنى وادار كردن ديگران به اين كه تكاليف واجب خود را انجام دهند، و اين وادار كردن مراتبى دارد. اگر بخواهيد كسى را به انجام كارى وادار كنيد، بايد اين كار را طى مراتب مختلف انجام دهيد. اولين موردى كه ممكن است با آن مواجه شد، نوجوانان هستند، كسانى كه تازه به تكليف رسيدهاند. شما مىخواهيد به عنوان امر به معروف و نهى از منكر به كسى كه تازه به تكليف رسيده و هنوز درست نماز خواندن را نياموخته است، نماز را ياد دهيد، اين نوعى امر به معروف است كه به آن تعليم جاهل مىگويند. اما اگر بعد از اين كه ياد گرفت، گاهى سستى و تنبلى مىكند، بعضى اوقات نمازش قضا مىشود، صبح دير از خواب بلند مىشود، و شما مىخواهيد او را تشويق كنيد كه نماز را به موقع بخواند، اين هم نوع ديگرى از امر به معروف است.
پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول اين كه كسى علم نداشته باشد و شما بايد به او ياد بدهيد، تفاوتى نمىكند كه در موردى حكم را نداند يا موضوع آن را، نماز خواندن بلد نيست، يا نمىداند كه نماز واجب است، البته نماز مثال خوبى نيست و همه مىدانند كه واجب است، اما بعضى از تكاليف هست كه همه از وجوب آن آگاه نيستند.
آموزش احكام و مسائل نوعى امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودى خود شامل تعليم جاهل نمىشود و اگر به تعليم جاهل توسعه داده مىشود، با توجه به وسعت ملاك آن است؛ يعنى ملاكى كه خداى متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب كرده شامل كسى هم كه علم ندارد مىشود و بايد به او ياد داد؛ البته مفهوم امر به معروف اين نيست.
از طرف ديگر كسى كه مىداند بايد نماز خواند، با مسائل هم به خوبى آشناست، اما زمانى كه به او گفته مىشود نماز بخوان، گاهى در فضا و شرايطى است كه نماز از ارزش اجتماعى بالايى برخوردار بوده و ترك آن گناهى بزرگ و ضد ارزش به شمار مىرود؛ لذا، اگر به كسى بگويند بى نماز، براى او از هر ناسزايى بدتر است؛ من به خاطر دارم زمانى كه كوچك بودم، يكى از فحش هايى كه در جامعه آن روز گفته مىشد اين بود كه مىگفتند فلانى تارك الصلاه است، باور كنيد اين از هر فحشى كه در مورد جنايت اعمال شنيع گفته مىشد بدتر بود؛ يك وقت جو جامعه اين گونه است، اگر به كسى بگويند، نماز نخوانده است، سرش را پايين مىاندازد و پيشانى در هم مىكشد كه چرا فهميدهاند نمازم ترك شده است و از اين كار خجالت مىكشد. اگر به او چنين گفتيد او عذر خواهى مىكند و مىگويد ببخشيد، فراموش كردم يا عذرى داشتم، بالاخره گفته شما در او تاثير مىكند و براى او موعظه و پندى مىشود، او هم متعظ مىشود. در روايات آمده است كه انما يؤمر بالمعروف و ينهى عن المنكر مؤمن فينعظ او جاهل فينعلم،(109) گاهى مؤمنى امر به معروف و نهى از منكر مىشود و او متعظ شده، قبول مىكند، گاهى جاهل است و نمىداند، اگر به او گفته شود، ياد مىگيرد.
اما گاهى شرايطى پيش مىآيد كه فضاى فرهنگى حاكم بر جامعه، اسلامى نيست، امر واجبى را كه مىخواهيد به آن امر كنيد اصلا ارزش تلقى نمىشود، ترك آن هم ضد ارزش نيست، شرايط به گونهاى شده است، كه اگر به كسى بگويى چرا فلان كار را انجام مىدهى، فورى با گردن فرازى مىگويد دلم نمىخواهد! به تو چه! مگر فضولى! به او مىگويى اين احكام خلاف شرع است، انقلاب شده است براى اين كه احكام شرع پياده شود، مردم به خاطر جارى شدن احكام اسلام صدها هزار شهيد دادند؛ جواب مىدهد بى خود شهيد دادند! من دلم نمىخواهد! كمى اصرار كنيد، علناً به اسلام هم بد مىگويد. خيلىها گفتهاند كه اگر ما اسلام را نخواسته باشيم، بايد چه كسى را ببينيم! دائم مىگوييد جمهورى اسلامى! جمهورى اسلامى را تو سر ما مىزنيد! حالا اگر اسلامش را نخواستيم بايد چه كسى را ببينيم! جو فرهنگ طورى مىشود كه تظاهر به مخالفت با اسلام ديگر زشت نيست؛ آشكار است، ديگر كسى شرم نمىكند، يا لااقل بعضىها شرم نمىكنند كه بگويند ما مخالف اسلام هستيم؛ بالاتر از اين هم هست كه گاهى اشاره كردهاند و دوست ندارم تكرار كنم. خوب، در اين جا چه بايد كرد؟
شرايط حاكم بر جامعه در زمان سيدالشهداء (عليه السلام) چنين شرايطى بود؛ احكام قطعى اسلام ترك مىشد؛ حدود الهى تعطيل شده بود، كسى كه كانديداى خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاويه مىخواست فرزندش يزيد را به عنوان خليفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) معرفى كند، يعنى در جامعه اسلامى شخصيت بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد؛ و اين كسى بود كه مردم مىدانستند شارب الخمر است، صحبت از يك بار و دو بار و چند بار نبود، بلكه عادت به شرب خمر داشت، و اين مسالهاى علنى بود، براى مردم مخفى نبود، و ساير احكام اسلامى يك پس از ديگرى مورد ترديد و انكار قرار مىگرفت و علنا مطرود مىشد؛ ريختن خون مسلمانها خيلى ساده شده بود، اگر كسى مخالف حكومت بود، به راحتى او را مىكشند؛ و بسيارى از فسادهاى ديگر كه در جامعه آن روز رخ داده بود. با اين شرايط، اگر سيدالشهداء (عليه السلام) بين مردم مىآمدند و مىگفتند مردم خمس بدهيد، زكات بدهيد، حدود الهى را رعايت بكنيد، شرب خمر نكنيد، اين موعظهها براى كسى كه معروف به شرب خمر است چه فايدهاى داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با يزيدى كه شارب الخمر است بيعت كردند. فقط شرب خمر نبود، موارد ديگرى هم بود، كارهاى ديگرى كه امروز هم در جامعه اسلامى ما در حال مد شدن است، ميمون بازى! سگ بازى! يزيد چنين شخصى بود؛ اين شخصيت مىخواهد به جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بنشيند، دستوراتش مثل دستورات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) واجب الاطاعه و احكامش احكام خدا باشد! اين گونه بود كه حضرت (عليه السلام) فرمود فعلى الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد،(110) اگر مردم به كسى مانند يزيد مبتلا شوند، ديگر فاتحه اسلام را بايد خواند، ديگر چيزى براى اسلام باقى نخواهد ماند.
البته تا اواخر زمان معاويه هم جز ظواهر محدودى از اسلام باقى نمانده بود، اما به هر حال به گونهاى نبود كه اشخاص به راحتى تظاهر به به فسق كنند و مردم آن را بپسندند. ولى اگر بنا شد كسى كه خودش شارب الخمر است خليفه مسلمين بشود، آيا او بر شارب الخمر حد جارى خواهد كرد؟ حال، اگر در اين جا كسى بخواهد امر به معروف كند، بايد چه كند؟ آيا بايد بگوييم امر به معروف در اين شرايط تعطيل شود و اصلا تكليفى در چنين موردى نيست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع مىشود، همه مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب كفايى است، اگر ده نفر ديدند گناهى انجام مىشود، هر ده نفر مكلفند و اگر يك نفر به معروف امر كند، از بقيه ساقط مىشود. اما اگر هيچ كدام اين كار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. معناى اين مساله اين است كه اگر گناه كبيرهاى به صورت علنى، در جامعه انجام مىگيرد تمام كسانى كه اطلاع پيدا كنند مكلف به امر به معروف هستند، و اگر اين كار را نكنند همه به جهنم مىروند. البته اين قدر متيقن مساله است، حكم امر به معروف در مورد گناه مخفى، بماند.
در جلسه گذشته اين روايت را خواندم، كه چهل هزار نفر از قوم شعيب معصيت كار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب كرد كه عذاب شصت هزار نفر از ايشان به واسطه ترك امر به معروف بود. نظير اين واقعه درباره اقوام ديگر نيز هست. درباره اصحاب سبت نيز هست كه احتمالا شنيدهايد؛ در شريعت حضرت يعقوب و بعد در شريعت حضرت موسى صيد در روز شنبه حرام بود، البته تكاليف سختترى هم دارند. الان هم يهودىهاى پاىبند به يهوديت روز شنبه پختنى درست نمىكنند، آتش روشن نمىكنند، زبح نمىكنند و صيد نمىكنند. يهوديان سنت گرا الان هم مقيد هستند. تكاليف شاق ديگرى هم داشتند، از جمله اين كه روز شنبه برايشان صيد حرام بود. خدا اينها را امتحان كرد: اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لايسبتون لا تاتيهم،،(111) گروهى از يهود كنار دريا يا رودخانهاى زندگى مىكردند، روز شنبه ماهىها به كنار ساحل مىآمدند و صيد آنها به راحتى ممكن بود، در حالى كه روزهاى ديگر اين گونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صيد كردن حرام بود. سرانجام بعض از ايشان طاقت نياورده، به اين صورت حيلهاى زدند كه كنار ساحل حوضچههايى كندند؛ روز شنبه راه حوضچهها را باز مىكردند، زمانى كه آب رودخانه همراه با ماهى داخل حوضچهها مىشد جلوى آب را مىبستند. روز يكشنبه هم ماهىها را صيد مىكردند. خدا به سبب اين كار، آنها را مسخ كرد، اگر آيه قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روايات به اين راحتى قابل باور نبود، فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين(112) خدا ايشان را مسخ نموده به ميمون تبديل كرد؛ همه اين افراد كسانى نبودند كه روز شنبه بر خلاف نهى خداوند ماهى صيد مىكردند. گروهى نيز از كسانى كه صيد نمىكردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند.
اين قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صيد مىكردند، دسته ديگر صيد نمىكردند ولى دسته اول را نيز نهى نكرده و متعرض آنها نمىشدند، دسته سوم نه تنها خودشان صيد نمىكردند، بلكه ديگران را از اين كار نهى مىكردند و مىگفتند چرا صيد مىكنيد، اين كار گناه است. دسته دوم كه صيد نمىكردند و متعرض گروه اول هم نمىشدند، به آمرين به معروف مىگفتند، چه فايدهاى دارد كه آنها را از صيد نهى مىكنيد؟ متوجه عرض بنده هستيد؟ يعنى اين تلقى كه چون امر به معروف فايده ندارد، انجام نمىدهيم.
به كسانى كه عليرغم علم به مؤثر نبودن امر به معروف، نسبت به اين كار اقدام مىكردند، مىگفتند چه فايدهاى دارد كه دائم با آنها بحث مىكنيد، آنها را به حال خود رها كنيد، و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوم الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديدا قالوا معذره الى ربكم و لعلهم يتقون(113) خدا بنا است ايشان را هلاك كند، پس براى چه آنها را موعظه مىكنيد؟
قالوا معذره الى ربكم و لعلهم يتقون اول اين كه ما نزد خدا عذرى داشته باشيم، ديگر اين كه قطع نداريم كه بطور كلى حرف ما مؤثر نباشد، شايد در بين اين گروه بعضى تحت تاثير قرار بگيرند. به هر حال، از بين اين قوم كه سه گروه بودند، دستهاى كه - على رغم اين كه چندان اثرى نداشت - از منكر نهى مىكردند، نجات يافتند، دو دسته ديگر به عذاب مبتلا و به بوزينه تبديل شدند.(114)
خدا براى اين مسؤوليت اجتماعى ارزش ولايتى قائل است. در جلسه گذشته، چند روايت كه اهميت امر به معروف و نهى از منكر را بيان مىكرد، خواندم، فريضه عظيمه بها تقام الفرائض،(115) يا اتم الفرائض و اشرفها و افضلها.(116) به هر حال، كلام در اين است كه اگر امر به معروف در موردى اثر نمىكند، آيا در اين مورد جاى امر به معروف و نهى از منكر هست يا نه؟ بدترين حالت زمانى است كه نه تنها قبول نمىكنند، بلكه با انسان دشمنى نيز مىكنند، امر به معروف را اذيت كرده، مىزنند، و يا حتى مىكشند: يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس،(117) حال، با چنين مردمى كه آمرين به معروف را مىكشند چه بايد كرد؟ اگر به خاطر داشته باشيد، آخر روايت مفصلى كه قبلا خواندم تكليف اين افراد را مشخص مىكند و مىگويد وقتى كار به اين جا رسيد، جهاد با آنها لازم مىگردد: هنالك فجاهدوهم بابدانكم... حتى يفيئوا الى امر الله.(118) متوجه هستيد كه اين مطلب را براى چه مىگويم؟ براى اين متذكر مىشوم كه از يك طرف تا حدى دايره امر معروف گسترش پيدا مىكند كه شامل تعليم جاهل نيز مىشود؛ شما اگر مىخواهيد به فرزند خود نماز ياد دهيد، اين كار نيز به عنوان تعليم جاهل در دايره امر به معروف مىجنگد، گرچه اصطلاحا امر به معروف نيست، اما در روايات آمده كه اين هم نوعى امر به معروف است؛ موعظه و نصيحت كردن و با زبان نرم گفتن يكى از مصاديق بين و شايع آن است، كه در روايات آمده است و از آيات نيز اين گونه استفاده مىشود. گرچه بعضى از فقها مىفرمايند امر به معروف بايد عن علو او استعلاء باشد، يعنى بايد آمرانه گفت نكن، نه با خواهش و تمنا؛ چون اين حالت امر به معروف نيست.
از طرف ديگر نيز تا اندازهاى دايره اين كار گسترش پيدا مىكند كه جهاد هم از مصاديق امر به معروف مىشود. براى اين كه برادران عزيز و روحانى بيشتر دقت بفرمايند عرض مىكنم كه سابقا در بسيارى از كتابهاى روايى ما كتابى به نام امر به معروف نداشتيم، كتاب الجهاد بود كه در آخر آن بابى به نام باب امر به معروف و نهى از منكر آمده بود؛ نمونه آن كتاب تهذيب الاصول مرحوم شيخ طوسى (قدس السره الشريف) است كه روايتى از آن خواندم؛ در تهذيب كتاب امر به معروف نداريم، كتاب الجهاد داريم كه آخرين باب آن امر به معروف و نهى از منكر است. يعنى مفهوم امر به معروف و نهى از منكر دو نوع كاربرد دارد، يك اصطلاح خاص كه همان است كه در رسالهها مطرح مىشود. اين اصطلاح شامل جهاد نمىشود. چون جهادى كه در آن خوف ضرر نباشد نداريم، مواردى كه انسان شمشير مىكشد و شمشير مىزند فيقتلون او يقتلون، معنا ندارد گفته شود زمانى جهاد كن كه خوف ضرر نباشد، در ميدان جنگ كه نان و حلوا تقسيم نمىكنند! اصلا جهاد در جايى است كه احتمال ضرر، بلكه گاهى يقين به ضرر است.
پس نوعى از امر به معروف كه مصداق آن جهاد است، در جايى است كه نه تنها احتمال، بلكه اطمينان، گروهى يقين به ضرر نيز هست، يقين به كشته شدن هم هست؛ مصداق ديگرى نيز دارد كه در اطلاق عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر آن اختلاف است، بحث است در اين كه آيا تعليم جاهل هم جزء امر به معروف است، يا باب ديگرى است. بعضى از فقها مىگويند كه در آيه يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف(119) بخش اول كه دعوت به خير است شامل تعليم جاهل مىشود. امر به معروف مربوط به كسى است كه مىداند، اگر نداند اصلا اسم آن امر به معروف نيست. بنابراين، امر به معروف اصطلاحى دارد كه متعارف است و ما آن را مىشناسيم و مربوط به امور عادى است. در جامعهاى كه ارزشهاى اسلامى بر آن حاكم است، حكومت اسلامى مقتدر و مبسوط اليد است، و اگر به كسى بگويند چرا فلان كار زشت را مرتكب شدى، خجالت مىكشند، سرش را پايين مىاندازد و عذر خواهى نيز مىكند و يا مىگويد شما اشتباه كردهايد، من يك چنين كارى نكردهام؛ در چنين جامعهاى اسلامى، با اين شرايط، امر به معروف و نهى از منكر همان امر به معروف و نهى از منكر عادى است، شرايط آن هم همان است.
اما مراتبى از امر به معروف وجود دارد كه اين گونه نيست.
در جلسات گذشته اشاره كردم كه امام (قدس السره الشريف) از جمله كسانى بودند، - لااقل در عصر ما - كه به اين معنى تصريح كرد كه، در بعضى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر تقيه جايز نيست ولو بلغ ما بلغ، در اين موارد كار به هر جا برسد بايد امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزار نفر كشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام بگيريم، از طرفى شامل تعليم جاهل و از طرف ديگر تا مراحل نهايى جهاد مىرسد.
چون جهاد براى اين است كه لتكون كلمه الله هى العليا(120)متحقق شود. اين دو مفهوم مختلف است. اگر در موردى سيدالشهداء (عليه السلام) مىفرمايد اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر،(121) فقط معناى خاص و محدودى را كه در ذهن ما است و يكى از شرايط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمىكند، بلكه معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را اراده مىكند؛ لذا در ذيل بيانات بعضى از معصومين (عليه السلام) در برخى موارد آمده است كه: و من انكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العلياء.(122)
پس امر به معروف و نهى از منكر دو اصطلاح دارد، يك اصطلاح خاص كه در رسالهها مىنويسد و مساله گوها مىگويند و براى شرايط و احكام عادى است. اما شرايطى استثنايى و حاد نسبت به مهام امور، - به فرمايش حضرت امام (قدس السره الشريف) - يعنى امور مهم وجود دارد كه در آن ديگر امر به معروف و نهى از منكر اين شرايط را ندارد. حال، اگر سؤال شود اين چه امر به معروفى بود كه به خاطر آن سيدالشهداء (عليه السلام) تا پاى كشته شدن رفت؟ مخصوصا كسانى كه مطمئن هستند ايشان علم به كشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنيم كه حضرت (عليه السلام) چنين علمى داشت. البته الان نمىخواهيم بحث آن را مطرح كنيم، اما يقين داريم كه سيدالشهداء (عليه السلام) مىدانست كشته مىشود. البته اگر ايشان هم كسى بود كه نمىدانست، حداقل چنين احتمالى را مىداد. افراد زيادى او را نصيحت كردند كه به عراق نرو! در گذشته ديدى كه مردم كوفه با پدر و برادرت چه كردند! به او گفتند كشته مىشوى. برادران و پسر عموهايش او را نصيحت كردند. حضرت هم گفت خدا خيرتان بدهد كه نصيحت مىكنيد، اما من تكليفى دارم كه بايد به آن عمل كنم.
خوب، آنها احتمال مىدادند، اما آيا خود حضرت احتمال نمىداد كه كشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال اين چه نوع امر به معروفى است؟ جواب اين است كه اين نوع امر به معروف به معنايى عامتر و غير از معنايى كه امروز براى ما مصطلح است، بود.
نظير اين مساله را درباره جهاد هم هست. الان من و شما از جهاد چه معنايى را مىفهميم؟ كسانى كه مسالهگو هستند و كتابهاى فقهى را خواندهاند، مىگويند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدايى، جهاد دفاعى، و جهاد قتال بغات (اهل بغى). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدائا به دستور امام انجام مىگيرد، براى اين كه موانع هدايت از سر راه ولى خدا برداشته شود و حكومت اسلامى بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش داده و تبيين كند، نه اين كه كفار را وادار و مجبور كند كه مسلمان شوند، بلكه تا راه هدايت كردن باز شود، فقاتلوا ائمه الكفر.(123) اين جهاد ابتدايى است. قسم ديگر جهاد اين است كه به مسلمانها حمله شده و آنها در مقام دفاع بر مىآيند. نوع سوم جهاد هم اين است كه بين دو دسته كه هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگى پيش بيايد و راهى براى اتمام آن نيست جز اين كه به كمك دستهاى كه مظلوم است بشتابيد. اين قتال اهل بقى است، و يا اين كه حاكم دستور بدهد، كه با اهل بغى مبارزه كنند. اين سه قسم جهاد را همه مىدانند.
حال زمانى كه ابى عبدالله (عليه السلام) مىفرمايد من قيام كردم و كارم را تا جهاد فى سبيل الله ادامه مىدهم: لتكون كلمه الله هى العلياء،(124) اين كدام قسم از اقسام سه گانه جهاد بود كه در كربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدايى با كفار كه نبود، دفاعى هم نبود، چون جهاد دفاعى نيز در مقابل كفارى است كه به مسلمانها حمله كردهاند و آنها دفاع مىكنند. البته دفاع شخصى هم داريم كه به آن جهاد نمىگويند. قتال اهل بغى هم نبود. چون در قتال اهل بغى مثل جنگ جمل حاكم اسلامى با آشوبگران مبارزه مىكند. پس اين چه جهادى بود كه انسان با زن و بچه اش به كربلا بيايد و بايستد، تا جايى كه حتى طفل شيرخوارهاش هم كشته شود. اين چه نوع جهادى است؟ جواب اين سؤال هم اين است كه جهاد نيز اصطلاحات مختلفى دارد. معناى جهاد از يك طرف آن قدر وسيع است كه جهاد با مال، پول خرج كردن در راه ترويج اسلام و مبارزه با كفار و جلوگيرى از هجوم فرهنگى دشمن را هم شامل مىشود: و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله،(125) بر اساس اين اصطلاح، جهاد با مال هم نوعى جهاد مىشود. اين نوعى توسعه در مفهوم جهاد است. البته معنى لغوى جهاد شامل همه اين موارد مىشود. چون جهاد يعنى تلاش و كوشش كردن. اگر در معناى آن دقت كنيم، مجاهدت يعنى تلاش كردن در مقابل يك دشمن يا در مقابل يك مانع. چون باب مفاعله چنين اقتضا مىكند، اما در معناى لغوى آن، چنين نيست كه حتما آن مانع مانند شمشير باشد. ممكن است مانع دشمن اقتصادى يا فرهنگى باشد. جهاد در آن هم صادق است. جهاد با مال يا با فعاليتهاى اجتماعى ديگر - متناسب با دشمن - نيز جهاد است، فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجه،(126)نوعى از آن، جهاد به وسيله نفس است، يعنى جان را در معرض كشته شدن قرار دادن، قسم ديگر آن نيز جهاد النفس است، يعنى مجاهده با نفس خود كه نام آن جهاد اكبر است. كتاب جهاد اكبر درباره اخلاقيات و جهاد با نفس است. اتفاقا به همين مناسبت است كه در وسائل الشيعه مىبينيد شيخ حر عاملى (قدس السره الشريف) بعد از اين كه مباحث جهاد را مطرح مىكند، جهاد النفس و مسائل اخلاقى را به دنبال جهاد و در كتاب الجهاد مىآورد؛ براى اين كه جهاد با نفس است.
پس مفهوم جهاد از يك طرف آن قدر گسترش پيدا مىكند كه جهاد با مال، جهاد با تبليغ، جهاد با زبان، با قلم و حتى جهاد با نفس خود انسان را هم شامل مىشود، بلكه آن جا جهاد اكبر است. اين توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادى كه در كتابهاى احكام، شرعيات و تعليمات دينى مىخوانيم شامل كارهايى كه امام حسين (عليه السلام) انجام داد نمىشود، بلكه فقط همان سه قسمى را كه گفتم در بر مىگيرد. اين دو نمونه براى بيان اين كه مفاهيم گاهى دو گونه معنا مىشود، معنايى عام و معنايى خاص. معناى خاص يك مفهوم اصطلاحى خاص در فضايى خاص و جامعهاى خاص است و معناى عام، كه ممكن است همان معناى لغوى آن باشد، و يا بر اثر تحولات اجتماعى و مصاديق جديدى پيدا كرده و گسترش پيدا كند.
به هر حال، اگر معناى عام جهاد يعنى تلاش كردن در راه خدا عليه دشمن را در نظر بگيريم، بسيارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر را مىتوان به عنوان جهاد بر شمرد. از طرف ديگر اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام آن در نظر بگيريم، تقريبا تمام مصاديق جهاد - غير از جهاد با نفس - در دايره امر به معروف و نهى از منكر مىجنگد. چون يكى، امر كردن ديگران به انجام كار خوب و ديگرى دست برداشتن از كار بد است. لذا اين دو مفهوم تداخل پيدا مىكنند. در مورد اين قبيل مفاهيم گفته مىشود اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا، وقتى امر به معروف و نهى از منكر را در كنار جهاد ذكر كنيم، كما اين كه مىگوييم فروغ دين ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، يعنى امر به معروف غير از جهاد است. زمانى كه اين دو مفهوم در كنار يكديگر ذكر شوند، معانى آنها از هم جدا شده و ديگر جهاد شامل امر به معروف نمىشود، امر به معروف هم شامل جهاد نمىشود. طلبهها براى چنين مفاهيمى اين اصطلاح را به كار مىبرند كه: اذا اجتمعا افترقا، يعنى زمانى كه با هم ذكر شوند معناى آنها با هم فرق مىكند، اما اذا افترقا اجتمعا، اگر هر يك از آنها را به تنهايى استعمال كنيم، در اين صورت شامل ديگرى نيز خواهد شد. يعنى امر به معروف شامل جهاد و جهاد نيز شامل امر به معروف مىشود.
اين مقدمهاى است كه در بسيارى از موارد، ممكن است به كار آيد. آن گاه كه سيدالشهداء (عليه السلام) مىفرمايد من براى امر به معروف و نهى از منكر خروج كردم، فقط امر به معروف و نهى از منكر اصطلاحى - با معناى محدودى كه از جمله شرايط آن اين است كه خوف ضرر نباشد - نيست. بلكه به معناى عامترى است كه حتى با علم به خطر، آن هم بالاترين خطر كه جان آدم از بين برود و كشته شود، سازگار است. حتى در اين مورد هم مصداق واجب براى امر به معروف و نهى از منكر داريم، منتهى اين اصطلاح عامتر و غير از اصطلاحى است كه ما و شما با آن آشناييم، در رسائل علميه مىنويسند. اما اين نكتهها كمتر مطرح مىشود. نظير اين مساله در مورد جهاد نيز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره كردم، اين گله را تكرار مىكنم، امام (قدس السره الشريف) فرمود تقيه در بعضى از مراتب امر به معروف و نهى از منكر حرام است، ولو بلغ ما بلغ، در رساله تقيه شان هم نوشتند كه تقيه در مهام امور نيست، چند مثال زدند از جمله اين كه اگر در خانه كعبه در معرض ويرانى باشد، دشمن مىخواهد كعبه را از بين ببرد، در اين جا صحبت اين نيست كه چون امكان خطر وجود دارد، امر به معروف نكنيم. بلكه بايد به هر قيمتى با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر كرد، ول به قيمت جان انسان تمام شود. حفظ كعبه مثل يك واجب عادى نيست. اگر جان پيامبر و يا امامى در خطر باشد - مثلا دشمنان پيامبرى را گرفته و مىخواهند او را بكشند - مومنان بگويند اگر ما جلو برويم، مىترسيم بدنمان زخمى شود يا سيلى بخوريم! چون خوف ضرر هست، حرام است برويم! بگذار پيغمبر را بكشند! اين حرفها شوخى است. كسى كه اندك آشنايى با معارف اسلامى داشته باشد مىداند كه اين گونه نيست. بايد رفت پيغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند، امام معصومين (عليه السلام) را بايد نجات داد، ول هزاران نفر كشته شوند. اين چند مثال را با يكى دو مثال ديگر مىزنند و به طور كلى مىگويند در مواردى كه اصل اسلام و كيان اسلام در خطر باشد، تعبيراتى از اين قبيل، در اين موارد تقيه در امر به معروف و نهى از منكر حرام است.
من گلايه كردم از دوستانى كه اهل تحقيق و اجتهاد هستند كه چرا كار حضرت امام (قدس السره الشريف) را دنبال نكردند دقيقا مصاديق و حدود اين موارد را مشخص كنند، تبيين كنند كه مهام امور كدامند؛ چند مورد آن را امام (قدس السره الشريف) فرمود، و اين كه در چه موردى است كه خوف ضرر مانع از انجام تكليف مىشود؟ حق اين است كه اين موارد با توجه به مسائل اجتماعى روز بررسى شود. امروزه كشتن پيامبر و امام تنها به اين نيست كه شمشير بزنند و گردن او را ببرند، امروز پيامبرى او را مىكشند، امامت و ولايتش را مىكشند، صريحا در جمهورى اسلامى، كسى كه مورد احترام شخصيتهاى درجه اول كشور است، مىنويسد كه با مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ولايت هم از بين رفت!(127) بعد از مرگ پيامبر ديگر ولايتى نداريم! و شب عاشورا اين آقا را به عنوان گوينده اسلامى دعوت مىكنند تا براى دانشجويان و استادان دانشگاهها صحبت كند؛ امسال هم دعوت كردند.(128) كسى كه مىگويد وحى امرى شخصى است و ما نمىتوانيم اثبات كنيم واقعاً كسى پيامبر است يا نه! و كسى كه مىگويد پيغمبر هم مثل ساير مردم حتى در فهم وحى اشتباه مىكند! حتى در فهم وحى! اين بدتر است يا كشتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)؟ اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را بكشند، هدفش بيشتر حفظ مىشود؛ كما اين كه هنگامى كه حسين بن على (عليه السلام) را كشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پيامبرى او را كشتند، ديگر چه چيزى باقى خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل اين مساله مىتوان گفت كه مىترسم سيلى بخوريم؟! مىترسم حرفى بزنم به من توهين كنند؟! مىترسم برايم پرونده تشكيل دهند؟! و مىترسم و مىترسم؟! اين بهانهها عذر مىشود؟ مسؤولان دينى و دولتى ما اين مسائل را نمىدانند؟ خطر هايى كه از ناحيه اين افراد پيدا مىشود درك نمىكنند؟ با اهميت نمىدهند؟ كيست كه نداند در اين چند سال اخير روز به روز دين در جامعه ما ضعيفتر شده است؟ كيست كه نداند؟
خدا شاهد است گاهى كه به كشورهاى خارجى مىرويم جوابى براى مسلمانانى كه در انگليس و آمريكا و ساير كشورها زندگى مىكنند نداريم. مىگويند ما پارسال آمديم ايران را ديديم، امسال هم آمديم ايران را ديديم، باور نمىكنيم اين ايران، ايران امسال گذشته باشد. شما باور مىكنيد كه سطح دين در جامعه ما مثل پارسالى باقى مانده است؟ ممكن است كسى در اين مساله شك كند؟ جاى شكى ندارد.
عامل اين تنزل دينى كيست؟ و چيست؟ چرا امروز اوضاع اين گونه شده است؟ اگر شما عوامل اين امر را بررسى كنيد به دو دسته عامل مىرسيد. دسته اول مطبوعات و نشريات و كتابهاى گمراه كننده، كه مسؤول آن وزارت ارشاد است؛ و دسته ديگر، كارهايى است كه در اين كشور انجام مىشود تا وقاحت و زشتى گناه از بين برود. مردم به گناه كردن تشويق مىشوند، راه گناه برايشان باز مىشود و به بهانه اين كه مىخواهيم به جوانان بها بدهيم چراغ سبز به آنها داده مىشود كه گناه بكنند. نه فقط گناه پنهانى و در خانه بلكه علنى و در جامعه! غير از اين عوامل عامل ديگرى هم سراغ داريد؟ بله، تلويزيونهاى خارجى در مواردى كه امكان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزى، يا كسانى كه به صورت قاچاق از ماهواره استفاده مىكنند، فيلمهاى مبتذل ويدئويى به صورت قاچاق يا بعضى موارد كه مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل ديگرى هم براى اين كه دين در جامعه تضعيف شده باشد سراغ داريد؟ مسؤول تمام اين موارد وزارت ارشاد نيست. ما مىدانيم كسان ديگرى هم در وزارتخانههاى ديگر اين مسؤوليت را بر عهده دارند. كسانى هستند در وزارتخانههاى ديگر كه به اين مسائل دامن مىزنند. اما سهمى از اين هم باز براى وزارت ارشاد است. تشكيل فرهنگ سراهايى كه در آنها گناه تعليم داده و يا تشويق مىشود. تشكيل تئاترهايى كه به فرمايش مقام معظم رهبرى بعضى از آن صد در صد ضد اسلام است، و موارد ديگرى از اين قبيل، مسؤول اين كارها كيست؟
به ما مىگويند اگر شما دولت را دولت اسلامى مىدانيد پس چرا با وزير آن مخالفت مىكنيم؟ عجب مغالطهاى است! اسلامى بودن اين نظام به رهبرى است، و به همين دليل است كه مطبوعات چه مقام ولايت فقيه را و چه حكومت اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه را و شخص مقام معظم رهبرى را مورد حمله قرار دادهاند و روز به روز بيشرمانهتر در اين زمينه پيش مىروند. چرا؟ چون اسلام را نمىخواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشيم چه كسى را بايد ببينيم و رفتند در كنفرانس برلين گفتند كه اسلام نمىتواند خودش را با دموكراسى روز وفق بدهد و اين مشكل اسلام است و مجلس ششم اين مسايل را حل خواهد كرد و كسى هم معترض آنها نشد.(129) چنين نظام اسلامى با چنين وزرايى، با چنين معاونين وزرايى و چنين مشاورانى، را واجب الاطاعه بدانيم؟ مگر در موردى اطاعت شيطان واجب بشود! وگرنه لا طاعه فى الخلوق لمعصيه الخالق،(130) مگر ممكن است خدا اطاعت كسى را كه به راه شيطان و گناه دعوت مىكند تجويز كند؟ كسى كه گناه را تاييد و زمينه آن را فراهم مىكند، تسهيلات در اختيار افرادى كه مرتكب گناه مىشوند مىگذارد، سيمرغ بلورين به ايشان مىدهد، دلفين بلورين به ايشان مىدهد، كسانى را كه بيست سال عليه اسلام و نظام اسلامى تلاش كردهاند دعوت مىكنند، از ايشان پذيرايى مىكنند، به آنها جايزه مىدهند، سيمرغ بلورين هم به ايشان مىدهند، نه يكى و نه دو تا بلكه هفت تا! امام حسين (عليه السلام) هم در مقابل كسانى واقع شد كه دم از اسلام مىزدند و خود را خليفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مىدانستند، و در ظاهر منكر اسلام نبودند.
اگر مقامم معظم رهبرى در راس اين نظام نباشد، اين حكومت براى ما هيچ حكومت اسلامى نخواهد بود، ما در اين نظام مسؤولانى را محترم مىشماريم كه مورد تاييد و رضايت مقام معظم رهبرى باشند. امام (قدس السره الشريف) فرمود، اين مطلب در كلمات امام هست، در وصيت نامه ايشان، مكرر در صحيفه نور، در چند مورد فرمود اگر نظامى براساس اذن ولى فقيه و نصب ولى فقيه سر كار نيايد، طاغوت است،(131) تصريح مىفرمايد، اگر رئيس جمهور هم از طرف ولى فقيه نصب نشود، طاغوت است. چرا اينها در افكار جامعه تشكيك مىكنند؟ براى اين كه همين مطالب را از بين ببرند. چرا تا اين حد دم از مزدم سالارى و دموكراسى مىزنند؟ براى اين كه فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نمىخواهيم، بگويند حرف مردم ملاك است نه حرف امام (قدس السره الشريف)! و بالاخره چرا در كنفرانس برلين گفتند خمينى هم به موزه تاريخ خواهد رفت؟ مسؤولان آمريكايى تصريح كردند، و دل بستند، تصريح كردند كه اگر مجلس ششم بتواند مساله ولايت فقيه را حل كند كار ما آسان شده، و مشكل ما با ايران حل مىشود. اينها چشم دوختهاند به اين كه روزى به نام رفراندوم مساله ولايت فقيه را بردارند و در حال فراهم كردن مقدمات و زمينه فرهنگى آن هستند. اى لعنت بر كسانى كه چنين زمينه هايى را فراهم مىكنند! اينها خون امام حسين (عليه السلام) و خون صدها هزار شهيد ما را پايمال مىكنند، با چه چيزى؟ با همين روزنامههاى كذابى كه كمكهاى خارجى اداره مىشود.
خوب، ممكن است شما سؤال كنيد كه اين حرفها را براى چه مىزنم؟ مشكل اصلى هر جامعهاى نا آگاهى است، اگر اينان توانستند در ظرف اين چند سال اين گونه ناجوانمردانه، ترك تازى كنند، به خاطر اين است كه ما به دوستى به وظايفمان آشنا نبوديم. عدهاى را با مساله تساهل و تسامح فريب دادند، با مذمت كردن خشونت و ضد ارزش معرفى كردن آن، مردم را فريب دادند، مردم هم ترسيدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه كبيره است! عدهاى مردم نجيب و متدين بودند كه مىترسيدند اگر حرف بزنند، بر خلاف مصلحت نظام اسلامى باشد، بر خلاف رضاى خاطر مقام معظم رهبرى باشد، كم نبودند و الان هم كم نيستند. الان هم بايد ما چشممان به دهان مبارك ايشان دوخته باشد؛ اما اين آمادگى را بايد داشته باشيم كه اگر روزى فرمان حركت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه دهده شد، تا آخرين قطره خونمان بايستيم. تهيه اين آمادگىها لحظهاى نيست، اگر فرمانى صادر شد، همان لحظه نمىتوان كسب آمادگى كرد، آمادگى روحى بايد از دهها سال پيش در انسان به وجود بيايد.
امام (قدس السره الشريف) پانزده سال خون دل خورد تا زمينه فرهنگى انقلاب را فراهم كرد، زندان رفت، تبعيد شد، فرزندش در اين راه به صورت مشكوكى شهيد شد، مشكلات را تحمل كرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمينه اجتماعى حركت عظيم مردم فراهم شد؛ اگر چنين زمينهاى از روز اول فراهم بود، پانزده سال تاخير نمىافتاد. اين زمينه را امام (قدس السره الشريف) طى پانزده سال فراهم كرد، و بعد ده سال با خونهاى پاك شهدا آبيارى شد. امروز مىخواهند ثمره اين زحمات را به راحتى از ما بگيرند، با چه چيزى؟ با اين كه مبادا كارى كنيد كه خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنين سحر و افسونى! آن همه فعاليت انبيا و اولياء خون سيدالشهداء (عليه السلام) بهره بردارى از هزار و سيصد سال عزادارى سيدالشهداء (عليه السلام) بود كه در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بيست و دوم بهمن به نتيجه رسيد، هزار و سيصد سال تلاش شد تا اين درخت چنين ثمرى داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح مىخواهند همه را بر باد دهند، اين مفهوم از كجا آمده است؟ اين واجب، اين تكليف از كجا نازل شده است كه همه احكام شريعت به واسطه آن از بين مىرود؟ تمام دستورات امر به معروف و نهى از منكر و جهاد به خاطر توسط آن نسخ مىشود؟ با همين دستورى كه از غرب آمده، كه بايد تساهل و تسامح داشته باشيد! متوجه باشيد چه وضعى است، خيال نكنيم فقط يك مساله روزنامهاى است، ژورناليستى است، كسى چيزى مىگويد، ديگرى هم جواب او را مىدهد يا نمىدهد. آثار اين مساله را در جامعه ببينيد! ببينيد با همين كارها چگونه بسيارى از جوانان ما را منحرف كردند. اينها آثار همين تلاشها است؛ اين سياست فرهنگى خبيث است كه امروز چنين ثمرات خبيثى را به بار آورده است اگر از روز اول جلوى اين كارها گرفته مىشد اين فسادها به بار نمىآمد و حالا هم دير نشده است.
مردم ما بدانند كه دشمن چه دسيسهاى كرده است و چه نقشهاى براى آن كشيده است و چگونه مىخواهد با چهار تا كلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سيصد ساله تشيع را از بين ببرد! صراحتاً مىگويند با رفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ولايت هم رفت! در جاى ديگر گفتند كه پيامبرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هم معلوم نيست! در جاى ديگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نيست! همينها گفتند! من و شما هم خام شدهايم و نمىفهميم چه كار مىكنند. نوجوانى كه از دبيرستان وارد دانشگاه مىشود و آن گونه كه بايد، با معارف اسلامى آشنا نيست و بنيه ايمانى اش تقويت نشده است؛ با اين زرق و برقها، با اين سحر و افسونها، دين و ايمانش را مىبرند! مگر چندى پيش مقام معظم رهبرى نفرمودند كه ايمان مردم را هدف گرفتهاند، باور كرديد؟ چند سال است كه ايشان مىفرمايند تهاجم فرهنگى شده است، شبيخون فرهنگى شده است، مسؤولين فرهنگى كشور چه كار كردهاند؟ ديگر با چه زبانى بگويند؟
من به عنوان يك شهروند - مىخواهم اصطلاح روز را به كار ببرم، زيرا اگر بگويم مسلمان كه مىگويند بى خود! مسلمان كه ارزشى ندارد، زرتشتى هم مثل تو مىماند - به عنوان يك شهروند به مسؤولان كشور نصيحت مىكنم، اين راهى كه انتخاب كردهايد به نفع خود شما هم نيست، مردم ما بارها ثابت كردهاند كه اگر بفهمند دينشان در خطر است، جان برايشان ارزشى نخواهد داشت. مسؤولانى كه به اسلام اعتقاد دارند و قائل به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند، سعى كنند اين شياطين را از طرف خود دور كنند. اينها را از دستگاههاى دولتى كشور به خصوص دستگاههاى سياست گذار بيرون كنند. نصيحتهاى امام (قدس السره الشريف) را به خاطر داشته باشند. اگر اين كارها نشود بعيد ندانند روزى بيايد كه تكليفى كه سيدالشهداء (عليه السلام) داشت به عهده جانشين آن حضرت بيايد و كسانى كه هزار و سيصد سال گفتند: يا ليتنى كنت معكم فافوز معكم(132) فرصت را براى شهادت غنيمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دير نشده از اشتباهاتشان برگردند و آنها را جبران كنند. اگر گناهانى مرتكب شدهاند، در پيشگاه خدا، ملت مسلمان و سيدالشهداء (عليه السلام) توبه كنند.