previos pagemenu pagenext page


از طرفى ديگر حضرت (عليه السلام) بعد از هشدار نصيحت مى‏كنند كه چه بايد كرد كه اين گونه نشود، چنين روزگارى خواهد آمد، شما تابع من هستيد، نصيحت‏هاى مرا - يعنى امام باقر (عليه السلام) را - گوش كنيد. تا به اين بلا مبتلا نشويد.

وظيفه مسلمانان در برابر منكرات‏

فانكروا بقلوبكم، وظيفه اول شما اين است كه اگر كار بدى را در جامعه مى‏بينيد، در دل احساس نفرت و انزجار كنيد، اشمئزاز پيدا كنيد. اگر مى‏بينيد كار خلاف و گناهى در جامعه انجام مى‏گيرد، پيش خود نگوييد كه بله، گناه است، اما گناه بدى هم نيست، درست است كه امروزه فرهنگ سرا درست مى‏كنند، اما بچه‏ها سرگرمى پيدا مى‏كنند!

كمى مشغول مى‏شوند! رقصى فرا مى‏گيرند! آوازى ياد مى‏گيرند! در اين زمانه نبايد بچه‏ها خيلى بى هنر باشند! خوب نيست! و حرف هايى از اين قبيل. اولين قدم در برخورد با گناه اين است كه قبلا از گناه ناراحت باشيد، خشمگين شويد، اگر از ته دل از گناه ناراحت نشديد، اين اولين مرحله نفاق است. يعنى شما به حكم خدا راضى نيستند، دلتان نمى‏خواهد احكام خدا درست اجرا شود. ته دل شاد مى‏شويد.

چرا در كنار مصلاى قم، مركز جهانى اسلام، ام القراى اسلام، شهر خون و قيام، زنى بيايد يك ساعت با حركات به اصطلاح موزون، آن هم در منار مصلاى قم نمايش بدهد؟

مرد نبود نمايش بدهد؟ نمايش بهترى نبود؟ حتما بايد خانمى بيايد نمايش بدهد، آن هم تماما با حركات موزون و ريتم دار - يعنى رقاصى - همان رقاصى ساده، و مومنان هم بنشينند تماشا كنند، هيچ كس هم نفس نكشد؟! بعضى‏ها هم به روى خودشان نياورند و بگويند ما كه تا به حال نديده بوديم، اقلا توفيق جبرى شد. يا بعضى‏ها جلوى بعضى سينماها صف بكشند، با اين كه مى‏دانند فيلم‏هاى مبتذل نمايش داده مى‏شود، در آن صف‏ها چهره هايى مشاهده مى‏شود كه انتظار نمى‏رود. اولين كار در مقابل انجام گناه اين است كه انكروا بقلوبكم، در دل از اين اعمال تنفر داشته باشيد، و احساس ناراحتى كنيد، كه چرا اين كارها انجام مى‏گيرد.

در مرحله دوم و الفظوا بالسنتكم، بعد به زبان بياوريد، اعتراض كنيد. ممكن است به زبان آوردن خيلى نرم، ملايم و با مهربانى باشد، در مرحله اول بهتر است كه همين گونه باشد. اما در مرحله بعد و صكوا بها جباههم، وقتى كه با گناهكار رو به رو مى‏شويد و با حرف نرم نتوانستيد او را هدايت كنيد، و اگر به او گفتيد چرا اين كار زشت را كردى و او خجالت نكشيد و حتى رو در روى شما ايستاد و گفت آزادى است! دلم مى‏خواهد! اين جا ديگر جاى برمى و ملاطفت نيست، بعد از اين كه با نرمى صحبت و موعظه كرديد، با زبان خوش با او صحبت كرديد ولى اثرى نبخشيد، چه بايد كرد؟ صكوا بها جباههم حضرت (عليه السلام) مى‏فرمايند با تندى به پيشانى او بزنيد - البته نه با دست بلكه با سخن - يعنى آن چنان رو در رو و با تندى با او برخورد كنيد، مثل كسى كه مى‏خواهد توى پيشانى طرف مقابل بزند، صكوا بها جباههم، اگر برخورد نرم اثر نكرد، رو در روى طرف و با تندى با او برخورد كنيد و بگوييد به تو مى‏گويم، چرا گناه مى‏كنى؟! البته چنين اقدامى كار هر كس نيست، مخصوصا كار افرادى كه با فرهنگ تساهل و تسامح آشنا شده‏اند، نمى‏باشد. مى‏ترسيم اگر چنين چيزى بگوييم، فورا ما را متهم كنند به اين كه اين‏ها خشونت طلب هستند! اين‏ها دور از تمدن هستند! يا اين كه همانگونه كه در رشت و خرم آباد و بعضى جاهاى ديگر اتفاق افتاد، بريزند، اذيت كنند، بزنند، ببندند، و يا بكشند، چنان كه كم و بيش هر روز مى‏بينيم، يا امر به معروف را مى‏كشند! يا تهديد مى‏كنند! يا كتك مى‏زنند! دست و پايش را مى‏بندند و او را در جايى دور از انظار رها مى‏كنند! و يا براى آن‏ها مزاحمت تلفنى ايجاد مى‏كنند! خوب، وقتى انسان مى‏بيند عاقبت كسانى كه مى‏خواهند امر به معروف نهى از منكر كنند گرفتارى است، مى‏ترسد امر به معروف و نهى از منكر كند. هنگامى كه با افرادى كه ضابطين امر به معروف و نهى از منكر هستند، و از طرف دستگاه قضايى براى اين كار اجازه دارند، اين گونه رفتار مى‏شود، تكليف ديگران روشن است.

امام (عليه السلام) مى‏فرمايند وقتى به اين صورت برخورد كرديد، ممكن است كسانى متعرض شما شوند، و يا شما را ملامت كنند كه چرا پرخاشگرى مى‏كنيد! چرا با تندى حرف مى‏زنيد! چرا خشونت طلبى مى‏كنيد! حتى ممكن است دوستان نيز شما را ملامت كنند، اما و لا تخافوا فى الله لؤمه لائم فان اتعظوا اگر مى‏خواهيد آن روز نيايد كه بلايى نازل شود، وتر و خشك را با هم بسوزاند، از ملامت ملامت كنندگان نترسيد، ولو ملامت گران از نزديك‏ترين دوستان شما باشند. بسيار خوب، در امر به معروف و نهى از منكر، ما نخست با زبان نرم با افراد صحبت و موعظه مى‏كنيم، با خواهش و تمنا امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيم، اما مى‏بينيم اثرى نكرد، بعد با تندى برخورد كرديم و از كسى هم نترسيدم، خودمان را در معرض همه گونه خطر نيز قرار داديم، لكن باز ديديم اثرى بر جاى نگذاشت، در مقابل چه بايد كرد؟ بله، اگر ابتداى امر باشد، مثل اوايل رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، هنوز مردم طراوت ايمان و شور انقلابى داشتند، اگر از اول جلوى خطر را مى‏گرفتند، راحت بود. اما ممكن است شرايطى پيش بيايد كه اين گونه نباشد، مقابل انسان مى‏ايستند، فحش مى‏دهند، كتك مى‏زنند، تهديد مى‏كنند، در اين صورت چه بايد كرد؟

به هر حال مساله از دو صورت به هر حال مساله از دو صورت خارج نيست، بعد از اين كه شما انجام وظيفه كرديد، عكس العمل افراد خطا كار در مقابل شما يكى از دو حالت است، يا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر شما واقع مى‏شوند و دست از كار بد خود بر مى‏دارند، يا اين كه نه، پر رويى و لجاجت مى‏كنند، در مقابل شما مى‏ايستند و احيانا كلماتى كه سزاوار خودشان است نثار شما مى‏كنند، و از اين بالاتر، گاهى به مقدسات دين هم جسارت مى‏كنند.

بنابراين، در مقابل امر به معروف نهى از منكر يكى از اين دو حالت پيش خواهد آمد، يا افراد خلافكار بعد از امر به معروف و نهى از منكر تحت تاثير واقع مى‏شوند، دست از كار بد خود بر مى‏دارند و به راه راست باز مى‏گردند، در اين صورت ديگر شما بر آن حجتى نداريد و بايد با آن‏ها مهربانى كنيد. ايشان مرتكب اشتباهى شده بودند و به واسطه امر به معروف و نهى از منكر از راه خطا به صواب برگشتند، فان اتعظوا و الى الحق رجعوا فلا سبيل عليهم، اگر به سوى حق برگشتند و از گناهان خود توبه كرده، دست از كارهاى بد برداشتند، نعم المطلوب. اما اگر اين گونه نشد، انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق، اولئك لهم عذاب اليم،(106) اگر موعظه شما را نشنيدند و نسبت به جنايت، ظلم و كج روى خود اصرار ورزيدند، شما وظيفه ديگرى خواهيد داشت. بايد در مقابل آن‏ها به گونه ديگرى رفتار كنيد. ديگر وظيفه شما از حد سخن گفتن و ملامت كردن و حتى تندى كردن هم فراتر مى‏رود.

امام (عليه السلام) مى‏فرمايد اگر كار به اين جا رسيد كه على رغم برخورد تند، توجهى به امر به معروف و نهى از منكر نكردند، هنالك فجاهدوهم بابدانكم در اين جا بايد شما در مقام جهاد بر آييد، چنين افرادى دشمن اسلام هستند و بايد با ايشان جنگيد و مبارزه كرد، فجاهدوهم بابدانكم و ابعضوهم بقلوبكم اين‏ها را از ته دل دشمن بداريد. با چنين افرادى كه گستاخ شده و علنا عليه اسلام قيام كرده، احكام اسلام را انكار مى‏كنند و به مقدسات اسلام اهانت روا مى‏دارند، بايد مبارزه كرد، و از عمق دل با آن‏ها دشمنى كرد. نگوييد اسلام دين محبت است! دين رافت است! اسلام دين دشمنى هم هست. در جاى خود نهايت رافت و رحمت را دارد و در موقع مقتضى به خشونت و تندى امر مى‏كند.

ابغضوهم بقلوبكم، ولى مواظب باشيد زمانى كه با اين گونه افراد بناى مبارزه را گذاشتيد، نيت خود را بررسى كنيد، اين جا شيطان سراغ انسان مى‏آيد. شيطان سراغ تارك الصلوه كه نمى‏رود تا او را به ريا كارى ترغيب و تشويق كند. تارك الصلوه اصلا نماز نمى‏خواند تا ريا كارى كند. اما وقتى كسى در مقام نماز خواندن برآيد، مخصوصا داخل مسجد و در حضور مردم، آن گاه شيطان او را وسوسه مى‏كند كه مد و لا الضالين را بيش‏تر بكش تا مردم بگويند عجب قرائت خوبى بود! اگر كسى در مجالس عزادارى شركت نمى‏كند، و به فرهنگ سرا، سينما و تئاتر مى‏رود، شيطان با او كارى ندارد. او خود راه باطل و جهنم را پيش گرفته است. اما زمانى كه به مجلس عزادارى آمد، آن گاه شيطان او را وسوسه مى‏كند و مى‏گويد بيا تظاهر به گريه كن، وانمود كن خيلى دلت سوخته است، تا مردم بگويند عجب انسان با محبتى است! اهل ولايت است! زمانى شيطان سراغ انسان مى‏آيد كه شخص در راه حق باشد.

تا شما اهل امر به معروف و نهى از منكر نيستيد، شيطان با شما كارى ندارد، زيرا شما با او رفيق و همراه هستيد، شما خود يك شيطانك ديگرى هستيد. اما آن وقت كه خواستيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، ديگر راه شما از شيطان جدا مى‏شود.

شيطان سراغ شخصى مى‏آيد كه به جبهه مى‏رود. شيطان چنين افرادى را وسوسه مى‏كند، مى‏گويد كارى كنيد كه قدرت را به دست بياوريد، تا فردا به پست و مقامى دست يابيد. چقدر انسان به جبهه برود و بجنگد! زمانى كه برگشت، مى‏بيند كه بى لياقت‏ها پست‏ها را گرفته‏اند، و دست او از پست و مقام خالى مانده است. خوب، حالا اگر نوبتى هم باشد نوبت ماست. چقدر مردم غافل و جاهل دست به قاچاق زدند! چقدر سوء استفاده كردند! خوب، حالا ما نيز چند صباحى قاچاق فروشى كنيم تا به نان و نوايى برسيم! بنابراين هنگامى كه مى‏خواستيد مبارزه كنيد، نيت خود را خالص كنيد و به فكر قدرت‏طلبى نباشيد، به اين فكر نباشيد كه مال و مقامى را از مبارزه به دست آوريد، و وجاهتى نزد مردم پيدا كنيد، والا علاوه بر اين كه جان خود را از دست داده‏ايد، ثوابى هم نبرده‏ايد، زيرا با انگيزه‏هاى شيطانى و نفسانى كار كرده‏ايد، لذا ديگر ثوابى نداريد.

عبادت زمانى ارزش دارد كه براى خدا باشد.

و ابغضوهم بقلوبكم غير طالبين سلطانا و لا باغين مالا و لا مريدين بالظلم ظفرا نه در صدد كسب قدرت و نه در صدد كسب مال باشيد و نه بخواهيد از روى سركشى و ناحق بر ديگران پيروز شويد. پيروزى مطلوب است، اما پيروزى از راه صحيح و مشروع مطلوب است، نه اين كه از هر راهى پيروزى به دست آمد مطلوب باشد. در بازى‏هاى سياسى اين حرف‏ها نيست. هدف وسيله را توجيه مى‏كند. حزب ما پيروز شود، هر چه مى‏خواهد بشود. ما در انتخابات برنده شويم، هر چه مى‏خواهد بشود. اما در اسلام وقتى مى‏فرمايد امر به معروف و نهى از منكر را حتى تا حد به خطر افتادن جان انجام دهيد، در كنار آن مى‏گويد مراقب باشيد شيطان شما را وسوسه نكند. مبادا شما را وسوسه كند تا بگوييد ما بايد پيروز شويم؛ حتى اگر از راه نا مشروع هم هست، بايد پيروز شويم. بلكه بايد احكام الهى و حدود آن را درست رعايت كنيد، نيت خود را خالص كنيد و براى خدا امر به معروف كنيد.

اكنون به چه منظورى با افرادى كه در مقابل امر به معروف و نهى از منكر مقامت مى‏كنند بايد جنگيد؟ حضرت (عليه السلام) مى‏فرمايند امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهيد و اگر كار به مبارزه و جهاد كشيد با مخالفين بجنگيد. حتى يفيئوا الى امر الله تا دست از مخالفت بردارند و از فرمان خدا پيروى كنند. تا از اطاعت دستورات شيطان بزرگ دست بردارند، و نسبت به آنچه شيطان به آن‏ها ديكته مى‏كند، خط و نشان هايى كه براى آن‏ها ترسيم مى‏كند، توجهى نداشته باشند، حتى يفيئوا الى امر الله و از راه باطل باز گشته و سر به فرمان خدا بگذارند. و يمضوا على طاعته بر اساس طاعت حركت كنند.

عاقبت ترك امر به معروف و نهى از منكر

اين، بيانات امام باقر (عليه السلام) بود. در آخر روايت حضرت (عليه السلام) موعظه ديگرى مى‏فرمايند، امام (عليه السلام) به خاطر اين كه مجددا ما مساله امر به معروف و وجود اين تكليف بزرگ را فراموش نكنيم و براى ما انگيزه ديگرى باشد كه حتما به اين وظيفه عمل كنيم، داستانى را نقل مى‏كنند، قال ابوجعفر (عليه السلام): اوحى الله الى شعيب النبى (عليه السلام) حضرت باقر (عليه السلام) مى‏فرمايند خدا به حضرت شعيب (عليه السلام) وحى كرد كه من صد هزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از آن‏ها اهل معصيت و گناه و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. حضرت شعيب (عليه السلام) تعجب كرد، و گفت كسانى كه اهل گناه هستند، بسيار خوب، حق آن‏ها همين است كه عذاب شوند، اما خوبان چرا؟ اوحى الله الى شعيب النبى (عليه السلام) انى لمعذب من قومك مئه الف صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد. اربعين الفا من شرارهم از اين صد هزار نفر، چهل هزار نفر از بدكاران هستند، و ستين الفا من خيارهم، و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. فقال يا رب هولاء الاشرار فما بال الاخيار اشرار مستحق عذاب هستند، اما چرا اخيار عذاب مى‏شوند؟ فاوحى الله عز و جل اليه: انهم داهنون اهل المعاصى و لم يغضبوا لغضبى خوبان را عقاب مى‏كنم به خاطر اين كه با اهل معصيت مداهنه كردند. مداهنه مى‏دانيد يعنى چه؟ يعنى ماست مالى كردن، شيره مالى كردن، سازش كردن، شتر ديدى، نديدى! مداهنه از ماده دهن و به معنى روغن مالى كردن است. براى اين كه در قسمتى از ماشين كه با قسمت ديگر تماس دارد، اصطكاك ايجاد نشود، آن قسمت را روغن مالى مى‏كنند. در اين جا هم چون مى‏خواهند اصطكاك بين افراد به وجود نيايد، با هم گل بگويند و گل بشوند، لذا كارى ندارند كه طرف مقابل اهل چه گناهى است؟ به اين نوع رفتار مداهنه مى‏گويند.

گناه اين شصت هزار نفر خوبان كه بنا است عذاب شوند اين است كه با اهل معصيت با نرمى و سازش رفتار مى‏كنند و نسبت به اهل معصيت امر به معروف و نهى از منكر انجام نمى‏دهند. و لم يغضيوا لغضبى در موردى كه من غضب بر مردم داشتم اين‏ها غضب نكردند. غضب كردن هم واجب است. اگر انسان در بعضى موارد غضب نكند، خدا او را عذاب مى‏دهد. عجب! اسلام كه تماما دين محبت و رافت و رحمت است! پس چرا خداوند مى‏فرمايد چون شصت هزار نفر از خوبان به خاطر من غضب نكردند، آن‏ها را هم عذاب خواهم كرد؟ معلوم مى‏شود كه ما در بعضى از موارد بايد اهل غضب هم باشيم. هميشه با نرمى و لبخند نمى‏شود زندگى كرد. خدا هم اين گونه از ما نخواسته است. در بعضى موارد خواسته است تندى كنيم، پرخاش كنيم صكوا بها جباههم يعنى با پرخاش با آن‏ها حرف بزنيد. بعضى‏ها از بنده سؤال مى‏كنند كه چرا گاهى در منبر يا سخنرانى‏ها عصبانى مى‏شويد؟ آيا جواب را گرفتيد؟ من جواب سؤال را نمى‏دهم؛ امام باقر (عليه السلام) جواب شما را در اين روايت داد.

اجازه دهيد چند حديث ديگر هم بخوانم عن ابى عبدالله (عليه السلام) اين روايت از حضرت صادق (عليه السلام) است قال، قال اميرالمؤمنين (عليه السلام) امام صادق (عليه السلام) از جدش اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مى‏كند كه او فرمود: ادنى الانكار ان يلقى اهل المعاصى بوجوه مكفهره(107) اگر در مقام نهى از منكر هيچ كارى نمى‏توانيد انجام دهيد، حداقل در برابر گناهكار اخم كنيد و عبوس شويد. اين تكليف ديگر از هيچ كس برداشته نشده است. مگر اين كه مهربانى تاكتيكى باشد. يعنى با توجه به اين كه مى‏دانيد كسى اشتباه كرده است، اما چون مى‏خواهيد او را راهنمايى كنيد، حتى ممكن است او را براى مهمانى به خانه دعوت كرده و با او به مهربانى رفتار كنيد، و حتى به او كمك مالى هم بكنيد. اين برخورد حساب جداگانه‏اى دارد و تاكتيكى براى هدايت افراد است. پس بايد با آن اهل معاصى كه گستاخانه و با پررويى مى‏گويند به تو چه! مى‏گويند آزادى است! مى‏گويند دلمان مى‏خواهد! بايد با اين افراد با ترشرويى و پرخاشگرى صحبت كنيم. البته اگر قدرت داشته باشيد. اگر فردا شما را به جرم توهين به شهروندان جلب نكنند!

روايت ديگرى هست كه آن را نيز بخوانم عن ابى عبدالله (عليه السلام) ان الله عز و جل بعث ملكين الى اهل مدينه ليقلباها على اهلها فلما انتهيا الى المدينه و جدا رجلا يدعو الله و يتضرع فقال احد الملكين لصاحبه اماترى هذا الداعى فقال قد رايته و لكن امضى لما امر به ربى فقال لا و لكن لا احدث شيئا حتى اراجع ربى فعاد الى الله تبارك و تعالى فقال يا رب انى انتهيت الى المدينه فوجدت عبدك فلانا يدعوك و يتضرع اليك فقال امض بما امرتك به فان ذا رجل لم يتمعر و جهه غيظا لى قط(108) حضرت (عليه السلام) مى‏فرمايد خدا دو فرشته را فرستاد تا شهرى را زير و رو كنند. گاهى عذاب‏هاى خدا اين چنين است. مثل قوم لوط كه فرشتگان به امر خداوند براى عذاب ايشان، شهر را زير و رو كردند. خداوند دو فرشته را براى عذاب مردم اين شهر فرستاد، زيرا افراد ساكن در شهر گروهى گستاخ و متجاهر به فسق بودند، و اين افراد به هيچ وجه توبه نمى‏كردند و دست از گناهشان بر نمى‏داشتند. خدا دو ملك را فرستاد تا شهر آن‏ها را زير و رو كنند. اين دو ملك وقتى آمدند، ديدند در ميان مردم، مرد مقدسى است كه خيلى اهل دعا و گريه و مناجات است. يكى از فرشتگان به ديگرى گفت من جرات ندارم اين آدم اهل عبادت را عذاب كنم و شهر را بر سر او زير و رو كنم.

برويم يك بار ديگر از خداوند سؤال كنيم. ملك ديگر گفت وظيفه خود را انجام بده.

ملك اول گفت مى‏ترسم فرمان عوض شده باشد، شايد اين طورى به ذهن او آمده بود كه هنگامى كه امر از جانب خداوند صادر شده بود، زمانى بوده كه هنوز اين فرد عابد توبه نكرده بود، در خلالى كه امر به عذاب شهر صادر مى‏شد، ممكن است اين عابد توبه كرده باشد. شايد تكليف عوض شده باشد. بايد مجددا سؤال كنم. لذا آن ملك برگشت و از خدا سؤال كرد كه من به آن شهر رفتم تا وظيفه‏ام را انجام دهم، ولى ديدم فردى مشغول عبادت و تضرع است. آيا بايد به تكليف عمل كنيم يا تكليف عوض شده است؟

خداوند گفت تكليف به حال خود باقى است، برويد و شهر را خراب كنيد. بعد خود خدا علت اين را كه مى‏گويد همين آدمى را كه اهل عبادت است، نيز مشمول عذاب كنيد، بيان مى‏كند: فان ذا رجل لم يتمعر و جهه غيظا لى قط درست است كه اين افراد اهل عبادت و دعا است، اما هيچ وقت رنگ صورتش به خاطر غيظ و غضب براى خدا تغيير نكرده است. يعنى اين فرد با توجه به اين گناه اهالى شهر را ديده است، اما رنگ او عوض نشده است، ناراحت هم نشده است. به خاطر اين كه براى خدا تغيير حال براى او پيدا نشده بود، و خشم و غضب نكرده بود، پس بايد در كنار افراد ديگر او هم عذاب شود.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

امر به معروف و نهى از منكر (1)

- نمونه‏اى ديگر از سرانجام ترك امر به معروف

- گستره معناى امر به معروف و نهى از منكر

- گستره معناى جهاد

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

شهادت مولا ابى عبدالله و فرزندان و ياران بزرگوارش را به پيشگاه مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت مى‏گوييم، و اميدوارم خداى متعال به ما توفيق بدهد كه در دنيا و آخرت پيرو راستين آن حضرت باشيم.

در جلسه گذشته به سؤال هايى كه درباره عاشورا و قيام ابى عبدالله مطرح شده بود، سؤالى را به اين صورت طرح كردم كه، با توجه به هدف قيام آن حضرت كه طلب اصلاح در امت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امر به معروف و نهى از منكر عنوان شده، آيا روشنى كه سيدالشهداء (عليه السلام) انتخاب كردند و به شهادت ايشان منتهى شد، مصداق اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر يا خير؟ و آيا حضرت (عليه السلام) به هدفى كه از قيام و انقلاب داشتند، نايل شدند يا نه؟ شب گذشته براى آشنا شدن با مفهوم امر به معروف و نهى از منكر در آيات و روايات چند روايت را تيمناً و تبركا قرائت كرديم و در حدى كه خداوند متعال توفيق داد، توضيحاتى را درباره آن‏ها عرض كردم؛ حال با توجه به آشنايى به دست آمده از مفاهيم امر به معروف و نهى از منكر در آيات و روايات، مى‏خواهم بحثى نسبتاً تحليلى و تا حدى فنى را مطرح كنم. ممكن است تا حدودى اين بحث براى بعضى از شنوندگان سنگين باشد، ولى با توجه به اين كه بخش عظيمى از شركت كنندگان را فضلاى حوزه تشكيل مى‏دهند، و سايرين هم بحمدالله در پرتو انقلاب سطح علمى شان بسيار بالا آمده و آمادگى بررسى و تحليل اين مساله را حتى در حد سطوح علمى دارند، سعى خواهم كرد اين مساله را با توضيحات نسبتاً روشنى به عرض برسانم، اگر بعضاً اصطلاحات علمى استفاده شد، معذور بداريد.

مى‏دانيم كه امر به معروف نهى از منكر كه به عنوان يك تكليف عام در رساله‏هاى علميه ذكر شده و گويندگان احكام در مجالس آموزش مى‏دهند، شرايط و مراتبى دارد و با توجه به شرايط و مراتب اين سؤال مطرح مى‏شود كه اقدامى كه سيدالشهداء (عليه السلام) انجام دادند، چگونه امر به معروفى بود؛ اين كار با امر به معروفى كه ما مى‏شناسيم مطابقت نمى‏كند. بنابر آنچه در رسائل علميه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتى مبتنى بر خوف ضرر باشد، تكليف ساقط مى‏شود؛ اما در مورد سيدالشهداء (عليه السلام) در حالى كه ضرر يقينى بود ايشان اقدام به اين كار كرد، اين چگونه امر به معروفى است؟ براى اين كه مفهوم امر به معروف و نهى از منكر و كاربرد آن را در روايات بيش‏تر مورد دقت قرار دهيم، بايد توجه داشت كه امر به معروف و نهى از منكر يعنى وادار كردن ديگران به انجام كارهاى خوب، اگر انجام آن كار خوب واجب باشد، امر به آن هم واجب است، اگر مستحب باشد، امر به آن هم مستحب است؛ اما امر به معروف به عنوان يك واجب شرعى، فقط در مورد تكاليف واجب است، يعنى وادار كردن ديگران به اين كه تكاليف واجب خود را انجام دهند، و اين وادار كردن مراتبى دارد. اگر بخواهيد كسى را به انجام كارى وادار كنيد، بايد اين كار را طى مراتب مختلف انجام دهيد. اولين موردى كه ممكن است با آن مواجه شد، نوجوانان هستند، كسانى كه تازه به تكليف رسيده‏اند. شما مى‏خواهيد به عنوان امر به معروف و نهى از منكر به كسى كه تازه به تكليف رسيده و هنوز درست نماز خواندن را نياموخته است، نماز را ياد دهيد، اين نوعى امر به معروف است كه به آن تعليم جاهل مى‏گويند. اما اگر بعد از اين كه ياد گرفت، گاهى سستى و تنبلى مى‏كند، بعضى اوقات نمازش قضا مى‏شود، صبح دير از خواب بلند مى‏شود، و شما مى‏خواهيد او را تشويق كنيد كه نماز را به موقع بخواند، اين هم نوع ديگرى از امر به معروف است.

پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول اين كه كسى علم نداشته باشد و شما بايد به او ياد بدهيد، تفاوتى نمى‏كند كه در موردى حكم را نداند يا موضوع آن را، نماز خواندن بلد نيست، يا نمى‏داند كه نماز واجب است، البته نماز مثال خوبى نيست و همه مى‏دانند كه واجب است، اما بعضى از تكاليف هست كه همه از وجوب آن آگاه نيستند.

آموزش احكام و مسائل نوعى امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودى خود شامل تعليم جاهل نمى‏شود و اگر به تعليم جاهل توسعه داده مى‏شود، با توجه به وسعت ملاك آن است؛ يعنى ملاكى كه خداى متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب كرده شامل كسى هم كه علم ندارد مى‏شود و بايد به او ياد داد؛ البته مفهوم امر به معروف اين نيست.

از طرف ديگر كسى كه مى‏داند بايد نماز خواند، با مسائل هم به خوبى آشناست، اما زمانى كه به او گفته مى‏شود نماز بخوان، گاهى در فضا و شرايطى است كه نماز از ارزش اجتماعى بالايى برخوردار بوده و ترك آن گناهى بزرگ و ضد ارزش به شمار مى‏رود؛ لذا، اگر به كسى بگويند بى نماز، براى او از هر ناسزايى بدتر است؛ من به خاطر دارم زمانى كه كوچك بودم، يكى از فحش هايى كه در جامعه آن روز گفته مى‏شد اين بود كه مى‏گفتند فلانى تارك الصلاه است، باور كنيد اين از هر فحشى كه در مورد جنايت اعمال شنيع گفته مى‏شد بدتر بود؛ يك وقت جو جامعه اين گونه است، اگر به كسى بگويند، نماز نخوانده است، سرش را پايين مى‏اندازد و پيشانى در هم مى‏كشد كه چرا فهميده‏اند نمازم ترك شده است و از اين كار خجالت مى‏كشد. اگر به او چنين گفتيد او عذر خواهى مى‏كند و مى‏گويد ببخشيد، فراموش كردم يا عذرى داشتم، بالاخره گفته شما در او تاثير مى‏كند و براى او موعظه و پندى مى‏شود، او هم متعظ مى‏شود. در روايات آمده است كه انما يؤمر بالمعروف و ينهى عن المنكر مؤمن فينعظ او جاهل فينعلم،(109) گاهى مؤمنى امر به معروف و نهى از منكر مى‏شود و او متعظ شده، قبول مى‏كند، گاهى جاهل است و نمى‏داند، اگر به او گفته شود، ياد مى‏گيرد.

اما گاهى شرايطى پيش مى‏آيد كه فضاى فرهنگى حاكم بر جامعه، اسلامى نيست، امر واجبى را كه مى‏خواهيد به آن امر كنيد اصلا ارزش تلقى نمى‏شود، ترك آن هم ضد ارزش نيست، شرايط به گونه‏اى شده است، كه اگر به كسى بگويى چرا فلان كار را انجام مى‏دهى، فورى با گردن فرازى مى‏گويد دلم نمى‏خواهد! به تو چه! مگر فضولى! به او مى‏گويى اين احكام خلاف شرع است، انقلاب شده است براى اين كه احكام شرع پياده شود، مردم به خاطر جارى شدن احكام اسلام صدها هزار شهيد دادند؛ جواب مى‏دهد بى خود شهيد دادند! من دلم نمى‏خواهد! كمى اصرار كنيد، علناً به اسلام هم بد مى‏گويد. خيلى‏ها گفته‏اند كه اگر ما اسلام را نخواسته باشيم، بايد چه كسى را ببينيم! دائم مى‏گوييد جمهورى اسلامى! جمهورى اسلامى را تو سر ما مى‏زنيد! حالا اگر اسلامش را نخواستيم بايد چه كسى را ببينيم! جو فرهنگ طورى مى‏شود كه تظاهر به مخالفت با اسلام ديگر زشت نيست؛ آشكار است، ديگر كسى شرم نمى‏كند، يا لااقل بعضى‏ها شرم نمى‏كنند كه بگويند ما مخالف اسلام هستيم؛ بالاتر از اين هم هست كه گاهى اشاره كرده‏اند و دوست ندارم تكرار كنم. خوب، در اين جا چه بايد كرد؟

شرايط حاكم بر جامعه در زمان سيدالشهداء (عليه السلام) چنين شرايطى بود؛ احكام قطعى اسلام ترك مى‏شد؛ حدود الهى تعطيل شده بود، كسى كه كانديداى خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاويه مى‏خواست فرزندش يزيد را به عنوان خليفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) معرفى كند، يعنى در جامعه اسلامى شخصيت بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد؛ و اين كسى بود كه مردم مى‏دانستند شارب الخمر است، صحبت از يك بار و دو بار و چند بار نبود، بلكه عادت به شرب خمر داشت، و اين مساله‏اى علنى بود، براى مردم مخفى نبود، و ساير احكام اسلامى يك پس از ديگرى مورد ترديد و انكار قرار مى‏گرفت و علنا مطرود مى‏شد؛ ريختن خون مسلمان‏ها خيلى ساده شده بود، اگر كسى مخالف حكومت بود، به راحتى او را مى‏كشند؛ و بسيارى از فسادهاى ديگر كه در جامعه آن روز رخ داده بود. با اين شرايط، اگر سيدالشهداء (عليه السلام) بين مردم مى‏آمدند و مى‏گفتند مردم خمس بدهيد، زكات بدهيد، حدود الهى را رعايت بكنيد، شرب خمر نكنيد، اين موعظه‏ها براى كسى كه معروف به شرب خمر است چه فايده‏اى داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با يزيدى كه شارب الخمر است بيعت كردند. فقط شرب خمر نبود، موارد ديگرى هم بود، كارهاى ديگرى كه امروز هم در جامعه اسلامى ما در حال مد شدن است، ميمون بازى! سگ بازى! يزيد چنين شخصى بود؛ اين شخصيت مى‏خواهد به جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بنشيند، دستوراتش مثل دستورات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) واجب الاطاعه و احكامش احكام خدا باشد! اين گونه بود كه حضرت (عليه السلام) فرمود فعلى الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد،(110) اگر مردم به كسى مانند يزيد مبتلا شوند، ديگر فاتحه اسلام را بايد خواند، ديگر چيزى براى اسلام باقى نخواهد ماند.

البته تا اواخر زمان معاويه هم جز ظواهر محدودى از اسلام باقى نمانده بود، اما به هر حال به گونه‏اى نبود كه اشخاص به راحتى تظاهر به به فسق كنند و مردم آن را بپسندند. ولى اگر بنا شد كسى كه خودش شارب الخمر است خليفه مسلمين بشود، آيا او بر شارب الخمر حد جارى خواهد كرد؟ حال، اگر در اين جا كسى بخواهد امر به معروف كند، بايد چه كند؟ آيا بايد بگوييم امر به معروف در اين شرايط تعطيل شود و اصلا تكليفى در چنين موردى نيست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع مى‏شود، همه مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب كفايى است، اگر ده نفر ديدند گناهى انجام مى‏شود، هر ده نفر مكلفند و اگر يك نفر به معروف امر كند، از بقيه ساقط مى‏شود. اما اگر هيچ كدام اين كار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. معناى اين مساله اين است كه اگر گناه كبيره‏اى به صورت علنى، در جامعه انجام مى‏گيرد تمام كسانى كه اطلاع پيدا كنند مكلف به امر به معروف هستند، و اگر اين كار را نكنند همه به جهنم مى‏روند. البته اين قدر متيقن مساله است، حكم امر به معروف در مورد گناه مخفى، بماند.

نمونه‏اى ديگر از سرانجام ترك امر به معروف‏

در جلسه گذشته اين روايت را خواندم، كه چهل هزار نفر از قوم شعيب معصيت كار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب كرد كه عذاب شصت هزار نفر از ايشان به واسطه ترك امر به معروف بود. نظير اين واقعه درباره اقوام ديگر نيز هست. درباره اصحاب سبت نيز هست كه احتمالا شنيده‏ايد؛ در شريعت حضرت يعقوب و بعد در شريعت حضرت موسى صيد در روز شنبه حرام بود، البته تكاليف سخت‏ترى هم دارند. الان هم يهودى‏هاى پاى‏بند به يهوديت روز شنبه پختنى درست نمى‏كنند، آتش روشن نمى‏كنند، زبح نمى‏كنند و صيد نمى‏كنند. يهوديان سنت گرا الان هم مقيد هستند. تكاليف شاق ديگرى هم داشتند، از جمله اين كه روز شنبه برايشان صيد حرام بود. خدا اين‏ها را امتحان كرد: اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لايسبتون لا تاتيهم،،(111) گروهى از يهود كنار دريا يا رودخانه‏اى زندگى مى‏كردند، روز شنبه ماهى‏ها به كنار ساحل مى‏آمدند و صيد آن‏ها به راحتى ممكن بود، در حالى كه روزهاى ديگر اين گونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صيد كردن حرام بود. سرانجام بعض از ايشان طاقت نياورده، به اين صورت حيله‏اى زدند كه كنار ساحل حوضچه‏هايى كندند؛ روز شنبه راه حوضچه‏ها را باز مى‏كردند، زمانى كه آب رودخانه همراه با ماهى داخل حوضچه‏ها مى‏شد جلوى آب را مى‏بستند. روز يكشنبه هم ماهى‏ها را صيد مى‏كردند. خدا به سبب اين كار، آن‏ها را مسخ كرد، اگر آيه قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روايات به اين راحتى قابل باور نبود، فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين(112) خدا ايشان را مسخ نموده به ميمون تبديل كرد؛ همه اين افراد كسانى نبودند كه روز شنبه بر خلاف نهى خداوند ماهى صيد مى‏كردند. گروهى نيز از كسانى كه صيد نمى‏كردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند.

اين قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صيد مى‏كردند، دسته ديگر صيد نمى‏كردند ولى دسته اول را نيز نهى نكرده و متعرض آن‏ها نمى‏شدند، دسته سوم نه تنها خودشان صيد نمى‏كردند، بلكه ديگران را از اين كار نهى مى‏كردند و مى‏گفتند چرا صيد مى‏كنيد، اين كار گناه است. دسته دوم كه صيد نمى‏كردند و متعرض گروه اول هم نمى‏شدند، به آمرين به معروف مى‏گفتند، چه فايده‏اى دارد كه آن‏ها را از صيد نهى مى‏كنيد؟ متوجه عرض بنده هستيد؟ يعنى اين تلقى كه چون امر به معروف فايده ندارد، انجام نمى‏دهيم.

به كسانى كه عليرغم علم به مؤثر نبودن امر به معروف، نسبت به اين كار اقدام مى‏كردند، مى‏گفتند چه فايده‏اى دارد كه دائم با آن‏ها بحث مى‏كنيد، آن‏ها را به حال خود رها كنيد، و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوم الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديدا قالوا معذره الى ربكم و لعلهم يتقون(113) خدا بنا است ايشان را هلاك كند، پس براى چه آن‏ها را موعظه مى‏كنيد؟

قالوا معذره الى ربكم و لعلهم يتقون اول اين كه ما نزد خدا عذرى داشته باشيم، ديگر اين كه قطع نداريم كه بطور كلى حرف ما مؤثر نباشد، شايد در بين اين گروه بعضى تحت تاثير قرار بگيرند. به هر حال، از بين اين قوم كه سه گروه بودند، دسته‏اى كه - على رغم اين كه چندان اثرى نداشت - از منكر نهى مى‏كردند، نجات يافتند، دو دسته ديگر به عذاب مبتلا و به بوزينه تبديل شدند.(114)

گستره معناى امر به معروف و نهى از منكر

خدا براى اين مسؤوليت اجتماعى ارزش ولايتى قائل است. در جلسه گذشته، چند روايت كه اهميت امر به معروف و نهى از منكر را بيان مى‏كرد، خواندم، فريضه عظيمه بها تقام الفرائض،(115) يا اتم الفرائض و اشرفها و افضلها.(116) به هر حال، كلام در اين است كه اگر امر به معروف در موردى اثر نمى‏كند، آيا در اين مورد جاى امر به معروف و نهى از منكر هست يا نه؟ بدترين حالت زمانى است كه نه تنها قبول نمى‏كنند، بلكه با انسان دشمنى نيز مى‏كنند، امر به معروف را اذيت كرده، مى‏زنند، و يا حتى مى‏كشند: يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس،(117) حال، با چنين مردمى كه آمرين به معروف را مى‏كشند چه بايد كرد؟ اگر به خاطر داشته باشيد، آخر روايت مفصلى كه قبلا خواندم تكليف اين افراد را مشخص مى‏كند و مى‏گويد وقتى كار به اين جا رسيد، جهاد با آن‏ها لازم مى‏گردد: هنالك فجاهدوهم بابدانكم... حتى يفيئوا الى امر الله.(118) متوجه هستيد كه اين مطلب را براى چه مى‏گويم؟ براى اين متذكر مى‏شوم كه از يك طرف تا حدى دايره امر معروف گسترش پيدا مى‏كند كه شامل تعليم جاهل نيز مى‏شود؛ شما اگر مى‏خواهيد به فرزند خود نماز ياد دهيد، اين كار نيز به عنوان تعليم جاهل در دايره امر به معروف مى‏جنگد، گرچه اصطلاحا امر به معروف نيست، اما در روايات آمده كه اين هم نوعى امر به معروف است؛ موعظه و نصيحت كردن و با زبان نرم گفتن يكى از مصاديق بين و شايع آن است، كه در روايات آمده است و از آيات نيز اين گونه استفاده مى‏شود. گرچه بعضى از فقها مى‏فرمايند امر به معروف بايد عن علو او استعلاء باشد، يعنى بايد آمرانه گفت نكن، نه با خواهش و تمنا؛ چون اين حالت امر به معروف نيست.

از طرف ديگر نيز تا اندازه‏اى دايره اين كار گسترش پيدا مى‏كند كه جهاد هم از مصاديق امر به معروف مى‏شود. براى اين كه برادران عزيز و روحانى بيش‏تر دقت بفرمايند عرض مى‏كنم كه سابقا در بسيارى از كتاب‏هاى روايى ما كتابى به نام امر به معروف نداشتيم، كتاب الجهاد بود كه در آخر آن بابى به نام باب امر به معروف و نهى از منكر آمده بود؛ نمونه آن كتاب تهذيب الاصول مرحوم شيخ طوسى (قدس السره الشريف) است كه روايتى از آن خواندم؛ در تهذيب كتاب امر به معروف نداريم، كتاب الجهاد داريم كه آخرين باب آن امر به معروف و نهى از منكر است. يعنى مفهوم امر به معروف و نهى از منكر دو نوع كاربرد دارد، يك اصطلاح خاص كه همان است كه در رساله‏ها مطرح مى‏شود. اين اصطلاح شامل جهاد نمى‏شود. چون جهادى كه در آن خوف ضرر نباشد نداريم، مواردى كه انسان شمشير مى‏كشد و شمشير مى‏زند فيقتلون او يقتلون، معنا ندارد گفته شود زمانى جهاد كن كه خوف ضرر نباشد، در ميدان جنگ كه نان و حلوا تقسيم نمى‏كنند! اصلا جهاد در جايى است كه احتمال ضرر، بلكه گاهى يقين به ضرر است.

پس نوعى از امر به معروف كه مصداق آن جهاد است، در جايى است كه نه تنها احتمال، بلكه اطمينان، گروهى يقين به ضرر نيز هست، يقين به كشته شدن هم هست؛ مصداق ديگرى نيز دارد كه در اطلاق عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر آن اختلاف است، بحث است در اين كه آيا تعليم جاهل هم جزء امر به معروف است، يا باب ديگرى است. بعضى از فقها مى‏گويند كه در آيه يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف(119) بخش اول كه دعوت به خير است شامل تعليم جاهل مى‏شود. امر به معروف مربوط به كسى است كه مى‏داند، اگر نداند اصلا اسم آن امر به معروف نيست. بنابراين، امر به معروف اصطلاحى دارد كه متعارف است و ما آن را مى‏شناسيم و مربوط به امور عادى است. در جامعه‏اى كه ارزشهاى اسلامى بر آن حاكم است، حكومت اسلامى مقتدر و مبسوط اليد است، و اگر به كسى بگويند چرا فلان كار زشت را مرتكب شدى، خجالت مى‏كشند، سرش را پايين مى‏اندازد و عذر خواهى نيز مى‏كند و يا مى‏گويد شما اشتباه كرده‏ايد، من يك چنين كارى نكرده‏ام؛ در چنين جامعه‏اى اسلامى، با اين شرايط، امر به معروف و نهى از منكر همان امر به معروف و نهى از منكر عادى است، شرايط آن هم همان است.

اما مراتبى از امر به معروف وجود دارد كه اين گونه نيست.

در جلسات گذشته اشاره كردم كه امام (قدس السره الشريف) از جمله كسانى بودند، - لااقل در عصر ما - كه به اين معنى تصريح كرد كه، در بعضى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر تقيه جايز نيست ولو بلغ ما بلغ، در اين موارد كار به هر جا برسد بايد امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزار نفر كشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام بگيريم، از طرفى شامل تعليم جاهل و از طرف ديگر تا مراحل نهايى جهاد مى‏رسد.

چون جهاد براى اين است كه لتكون كلمه الله هى العليا(120)متحقق شود. اين دو مفهوم مختلف است. اگر در موردى سيدالشهداء (عليه السلام) مى‏فرمايد اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر،(121) فقط معناى خاص و محدودى را كه در ذهن ما است و يكى از شرايط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمى‏كند، بلكه معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را اراده مى‏كند؛ لذا در ذيل بيانات بعضى از معصومين (عليه السلام) در برخى موارد آمده است كه: و من انكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العلياء.(122)

پس امر به معروف و نهى از منكر دو اصطلاح دارد، يك اصطلاح خاص كه در رساله‏ها مى‏نويسد و مساله گوها مى‏گويند و براى شرايط و احكام عادى است. اما شرايطى استثنايى و حاد نسبت به مهام امور، - به فرمايش حضرت امام (قدس السره الشريف) - يعنى امور مهم وجود دارد كه در آن ديگر امر به معروف و نهى از منكر اين شرايط را ندارد. حال، اگر سؤال شود اين چه امر به معروفى بود كه به خاطر آن سيدالشهداء (عليه السلام) تا پاى كشته شدن رفت؟ مخصوصا كسانى كه مطمئن هستند ايشان علم به كشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنيم كه حضرت (عليه السلام) چنين علمى داشت. البته الان نمى‏خواهيم بحث آن را مطرح كنيم، اما يقين داريم كه سيدالشهداء (عليه السلام) مى‏دانست كشته مى‏شود. البته اگر ايشان هم كسى بود كه نمى‏دانست، حداقل چنين احتمالى را مى‏داد. افراد زيادى او را نصيحت كردند كه به عراق نرو! در گذشته ديدى كه مردم كوفه با پدر و برادرت چه كردند! به او گفتند كشته مى‏شوى. برادران و پسر عموهايش او را نصيحت كردند. حضرت هم گفت خدا خيرتان بدهد كه نصيحت مى‏كنيد، اما من تكليفى دارم كه بايد به آن عمل كنم.

خوب، آن‏ها احتمال مى‏دادند، اما آيا خود حضرت احتمال نمى‏داد كه كشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال اين چه نوع امر به معروفى است؟ جواب اين است كه اين نوع امر به معروف به معنايى عام‏تر و غير از معنايى كه امروز براى ما مصطلح است، بود.

گستره معناى جهاد

نظير اين مساله را درباره جهاد هم هست. الان من و شما از جهاد چه معنايى را مى‏فهميم؟ كسانى كه مساله‏گو هستند و كتاب‏هاى فقهى را خوانده‏اند، مى‏گويند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدايى، جهاد دفاعى، و جهاد قتال بغات (اهل بغى). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدائا به دستور امام انجام مى‏گيرد، براى اين كه موانع هدايت از سر راه ولى خدا برداشته شود و حكومت اسلامى بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش داده و تبيين كند، نه اين كه كفار را وادار و مجبور كند كه مسلمان شوند، بلكه تا راه هدايت كردن باز شود، فقاتلوا ائمه الكفر.(123) اين جهاد ابتدايى است. قسم ديگر جهاد اين است كه به مسلمان‏ها حمله شده و آن‏ها در مقام دفاع بر مى‏آيند. نوع سوم جهاد هم اين است كه بين دو دسته كه هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگى پيش بيايد و راهى براى اتمام آن نيست جز اين كه به كمك دسته‏اى كه مظلوم است بشتابيد. اين قتال اهل بقى است، و يا اين كه حاكم دستور بدهد، كه با اهل بغى مبارزه كنند. اين سه قسم جهاد را همه مى‏دانند.

حال زمانى كه ابى عبدالله (عليه السلام) مى‏فرمايد من قيام كردم و كارم را تا جهاد فى سبيل الله ادامه مى‏دهم: لتكون كلمه الله هى العلياء،(124) اين كدام قسم از اقسام سه گانه جهاد بود كه در كربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدايى با كفار كه نبود، دفاعى هم نبود، چون جهاد دفاعى نيز در مقابل كفارى است كه به مسلمان‏ها حمله كرده‏اند و آن‏ها دفاع مى‏كنند. البته دفاع شخصى هم داريم كه به آن جهاد نمى‏گويند. قتال اهل بغى هم نبود. چون در قتال اهل بغى مثل جنگ جمل حاكم اسلامى با آشوبگران مبارزه مى‏كند. پس اين چه جهادى بود كه انسان با زن و بچه اش به كربلا بيايد و بايستد، تا جايى كه حتى طفل شيرخواره‏اش هم كشته شود. اين چه نوع جهادى است؟ جواب اين سؤال هم اين است كه جهاد نيز اصطلاحات مختلفى دارد. معناى جهاد از يك طرف آن قدر وسيع است كه جهاد با مال، پول خرج كردن در راه ترويج اسلام و مبارزه با كفار و جلوگيرى از هجوم فرهنگى دشمن را هم شامل مى‏شود: و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله،(125) بر اساس اين اصطلاح، جهاد با مال هم نوعى جهاد مى‏شود. اين نوعى توسعه در مفهوم جهاد است. البته معنى لغوى جهاد شامل همه اين موارد مى‏شود. چون جهاد يعنى تلاش و كوشش كردن. اگر در معناى آن دقت كنيم، مجاهدت يعنى تلاش كردن در مقابل يك دشمن يا در مقابل يك مانع. چون باب مفاعله چنين اقتضا مى‏كند، اما در معناى لغوى آن، چنين نيست كه حتما آن مانع مانند شمشير باشد. ممكن است مانع دشمن اقتصادى يا فرهنگى باشد. جهاد در آن هم صادق است. جهاد با مال يا با فعاليت‏هاى اجتماعى ديگر - متناسب با دشمن - نيز جهاد است، فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجه،(126)نوعى از آن، جهاد به وسيله نفس است، يعنى جان را در معرض كشته شدن قرار دادن، قسم ديگر آن نيز جهاد النفس است، يعنى مجاهده با نفس خود كه نام آن جهاد اكبر است. كتاب جهاد اكبر درباره اخلاقيات و جهاد با نفس است. اتفاقا به همين مناسبت است كه در وسائل الشيعه مى‏بينيد شيخ حر عاملى (قدس السره الشريف) بعد از اين كه مباحث جهاد را مطرح مى‏كند، جهاد النفس و مسائل اخلاقى را به دنبال جهاد و در كتاب الجهاد مى‏آورد؛ براى اين كه جهاد با نفس است.

پس مفهوم جهاد از يك طرف آن قدر گسترش پيدا مى‏كند كه جهاد با مال، جهاد با تبليغ، جهاد با زبان، با قلم و حتى جهاد با نفس خود انسان را هم شامل مى‏شود، بلكه آن جا جهاد اكبر است. اين توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادى كه در كتاب‏هاى احكام، شرعيات و تعليمات دينى مى‏خوانيم شامل كارهايى كه امام حسين (عليه السلام) انجام داد نمى‏شود، بلكه فقط همان سه قسمى را كه گفتم در بر مى‏گيرد. اين دو نمونه براى بيان اين كه مفاهيم گاهى دو گونه معنا مى‏شود، معنايى عام و معنايى خاص. معناى خاص يك مفهوم اصطلاحى خاص در فضايى خاص و جامعه‏اى خاص است و معناى عام، كه ممكن است همان معناى لغوى آن باشد، و يا بر اثر تحولات اجتماعى و مصاديق جديدى پيدا كرده و گسترش پيدا كند.

به هر حال، اگر معناى عام جهاد يعنى تلاش كردن در راه خدا عليه دشمن را در نظر بگيريم، بسيارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر را مى‏توان به عنوان جهاد بر شمرد. از طرف ديگر اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام آن در نظر بگيريم، تقريبا تمام مصاديق جهاد - غير از جهاد با نفس - در دايره امر به معروف و نهى از منكر مى‏جنگد. چون يكى، امر كردن ديگران به انجام كار خوب و ديگرى دست برداشتن از كار بد است. لذا اين دو مفهوم تداخل پيدا مى‏كنند. در مورد اين قبيل مفاهيم گفته مى‏شود اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا، وقتى امر به معروف و نهى از منكر را در كنار جهاد ذكر كنيم، كما اين كه مى‏گوييم فروغ دين ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، يعنى امر به معروف غير از جهاد است. زمانى كه اين دو مفهوم در كنار يكديگر ذكر شوند، معانى آن‏ها از هم جدا شده و ديگر جهاد شامل امر به معروف نمى‏شود، امر به معروف هم شامل جهاد نمى‏شود. طلبه‏ها براى چنين مفاهيمى اين اصطلاح را به كار مى‏برند كه: اذا اجتمعا افترقا، يعنى زمانى كه با هم ذكر شوند معناى آن‏ها با هم فرق مى‏كند، اما اذا افترقا اجتمعا، اگر هر يك از آن‏ها را به تنهايى استعمال كنيم، در اين صورت شامل ديگرى نيز خواهد شد. يعنى امر به معروف شامل جهاد و جهاد نيز شامل امر به معروف مى‏شود.

اين مقدمه‏اى است كه در بسيارى از موارد، ممكن است به كار آيد. آن گاه كه سيدالشهداء (عليه السلام) مى‏فرمايد من براى امر به معروف و نهى از منكر خروج كردم، فقط امر به معروف و نهى از منكر اصطلاحى - با معناى محدودى كه از جمله شرايط آن اين است كه خوف ضرر نباشد - نيست. بلكه به معناى عام‏ترى است كه حتى با علم به خطر، آن هم بالاترين خطر كه جان آدم از بين برود و كشته شود، سازگار است. حتى در اين مورد هم مصداق واجب براى امر به معروف و نهى از منكر داريم، منتهى اين اصطلاح عام‏تر و غير از اصطلاحى است كه ما و شما با آن آشناييم، در رسائل علميه مى‏نويسند. اما اين نكته‏ها كم‏تر مطرح مى‏شود. نظير اين مساله در مورد جهاد نيز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره كردم، اين گله را تكرار مى‏كنم، امام (قدس السره الشريف) فرمود تقيه در بعضى از مراتب امر به معروف و نهى از منكر حرام است، ولو بلغ ما بلغ، در رساله تقيه شان هم نوشتند كه تقيه در مهام امور نيست، چند مثال زدند از جمله اين كه اگر در خانه كعبه در معرض ويرانى باشد، دشمن مى‏خواهد كعبه را از بين ببرد، در اين جا صحبت اين نيست كه چون امكان خطر وجود دارد، امر به معروف نكنيم. بلكه بايد به هر قيمتى با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر كرد، ول به قيمت جان انسان تمام شود. حفظ كعبه مثل يك واجب عادى نيست. اگر جان پيامبر و يا امامى در خطر باشد - مثلا دشمنان پيامبرى را گرفته و مى‏خواهند او را بكشند - مومنان بگويند اگر ما جلو برويم، مى‏ترسيم بدنمان زخمى شود يا سيلى بخوريم! چون خوف ضرر هست، حرام است برويم! بگذار پيغمبر را بكشند! اين حرف‏ها شوخى است. كسى كه اندك آشنايى با معارف اسلامى داشته باشد مى‏داند كه اين گونه نيست. بايد رفت پيغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند، امام معصومين (عليه السلام) را بايد نجات داد، ول هزاران نفر كشته شوند. اين چند مثال را با يكى دو مثال ديگر مى‏زنند و به طور كلى مى‏گويند در مواردى كه اصل اسلام و كيان اسلام در خطر باشد، تعبيراتى از اين قبيل، در اين موارد تقيه در امر به معروف و نهى از منكر حرام است.

من گلايه كردم از دوستانى كه اهل تحقيق و اجتهاد هستند كه چرا كار حضرت امام (قدس السره الشريف) را دنبال نكردند دقيقا مصاديق و حدود اين موارد را مشخص كنند، تبيين كنند كه مهام امور كدامند؛ چند مورد آن را امام (قدس السره الشريف) فرمود، و اين كه در چه موردى است كه خوف ضرر مانع از انجام تكليف مى‏شود؟ حق اين است كه اين موارد با توجه به مسائل اجتماعى روز بررسى شود. امروزه كشتن پيامبر و امام تنها به اين نيست كه شمشير بزنند و گردن او را ببرند، امروز پيامبرى او را مى‏كشند، امامت و ولايتش را مى‏كشند، صريحا در جمهورى اسلامى، كسى كه مورد احترام شخصيت‏هاى درجه اول كشور است، مى‏نويسد كه با مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ولايت هم از بين رفت!(127) بعد از مرگ پيامبر ديگر ولايتى نداريم! و شب عاشورا اين آقا را به عنوان گوينده اسلامى دعوت مى‏كنند تا براى دانشجويان و استادان دانشگاه‏ها صحبت كند؛ امسال هم دعوت كردند.(128) كسى كه مى‏گويد وحى امرى شخصى است و ما نمى‏توانيم اثبات كنيم واقعاً كسى پيامبر است يا نه! و كسى كه مى‏گويد پيغمبر هم مثل ساير مردم حتى در فهم وحى اشتباه مى‏كند! حتى در فهم وحى! اين بدتر است يا كشتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)؟ اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را بكشند، هدفش بيش‏تر حفظ مى‏شود؛ كما اين كه هنگامى كه حسين بن على (عليه السلام) را كشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پيامبرى او را كشتند، ديگر چه چيزى باقى خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل اين مساله مى‏توان گفت كه مى‏ترسم سيلى بخوريم؟! مى‏ترسم حرفى بزنم به من توهين كنند؟! مى‏ترسم برايم پرونده تشكيل دهند؟! و مى‏ترسم و مى‏ترسم؟! اين بهانه‏ها عذر مى‏شود؟ مسؤولان دينى و دولتى ما اين مسائل را نمى‏دانند؟ خطر هايى كه از ناحيه اين افراد پيدا مى‏شود درك نمى‏كنند؟ با اهميت نمى‏دهند؟ كيست كه نداند در اين چند سال اخير روز به روز دين در جامعه ما ضعيف‏تر شده است؟ كيست كه نداند؟

خدا شاهد است گاهى كه به كشورهاى خارجى مى‏رويم جوابى براى مسلمانانى كه در انگليس و آمريكا و ساير كشورها زندگى مى‏كنند نداريم. مى‏گويند ما پارسال آمديم ايران را ديديم، امسال هم آمديم ايران را ديديم، باور نمى‏كنيم اين ايران، ايران امسال گذشته باشد. شما باور مى‏كنيد كه سطح دين در جامعه ما مثل پارسالى باقى مانده است؟ ممكن است كسى در اين مساله شك كند؟ جاى شكى ندارد.

عامل اين تنزل دينى كيست؟ و چيست؟ چرا امروز اوضاع اين گونه شده است؟ اگر شما عوامل اين امر را بررسى كنيد به دو دسته عامل مى‏رسيد. دسته اول مطبوعات و نشريات و كتاب‏هاى گمراه كننده، كه مسؤول آن وزارت ارشاد است؛ و دسته ديگر، كارهايى است كه در اين كشور انجام مى‏شود تا وقاحت و زشتى گناه از بين برود. مردم به گناه كردن تشويق مى‏شوند، راه گناه برايشان باز مى‏شود و به بهانه اين كه مى‏خواهيم به جوانان بها بدهيم چراغ سبز به آن‏ها داده مى‏شود كه گناه بكنند. نه فقط گناه پنهانى و در خانه بلكه علنى و در جامعه! غير از اين عوامل عامل ديگرى هم سراغ داريد؟ بله، تلويزيون‏هاى خارجى در مواردى كه امكان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزى، يا كسانى كه به صورت قاچاق از ماهواره استفاده مى‏كنند، فيلم‏هاى مبتذل ويدئويى به صورت قاچاق يا بعضى موارد كه مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل ديگرى هم براى اين كه دين در جامعه تضعيف شده باشد سراغ داريد؟ مسؤول تمام اين موارد وزارت ارشاد نيست. ما مى‏دانيم كسان ديگرى هم در وزارتخانه‏هاى ديگر اين مسؤوليت را بر عهده دارند. كسانى هستند در وزارتخانه‏هاى ديگر كه به اين مسائل دامن مى‏زنند. اما سهمى از اين هم باز براى وزارت ارشاد است. تشكيل فرهنگ سراهايى كه در آن‏ها گناه تعليم داده و يا تشويق مى‏شود. تشكيل تئاترهايى كه به فرمايش مقام معظم رهبرى بعضى از آن صد در صد ضد اسلام است، و موارد ديگرى از اين قبيل، مسؤول اين كارها كيست؟

به ما مى‏گويند اگر شما دولت را دولت اسلامى مى‏دانيد پس چرا با وزير آن مخالفت مى‏كنيم؟ عجب مغالطه‏اى است! اسلامى بودن اين نظام به رهبرى است، و به همين دليل است كه مطبوعات چه مقام ولايت فقيه را و چه حكومت اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه را و شخص مقام معظم رهبرى را مورد حمله قرار داده‏اند و روز به روز بيشرمانه‏تر در اين زمينه پيش مى‏روند. چرا؟ چون اسلام را نمى‏خواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشيم چه كسى را بايد ببينيم و رفتند در كنفرانس برلين گفتند كه اسلام نمى‏تواند خودش را با دموكراسى روز وفق بدهد و اين مشكل اسلام است و مجلس ششم اين مسايل را حل خواهد كرد و كسى هم معترض آن‏ها نشد.(129) چنين نظام اسلامى با چنين وزرايى، با چنين معاونين وزرايى و چنين مشاورانى، را واجب الاطاعه بدانيم؟ مگر در موردى اطاعت شيطان واجب بشود! وگرنه لا طاعه فى الخلوق لمعصيه الخالق،(130) مگر ممكن است خدا اطاعت كسى را كه به راه شيطان و گناه دعوت مى‏كند تجويز كند؟ كسى كه گناه را تاييد و زمينه آن را فراهم مى‏كند، تسهيلات در اختيار افرادى كه مرتكب گناه مى‏شوند مى‏گذارد، سيمرغ بلورين به ايشان مى‏دهد، دلفين بلورين به ايشان مى‏دهد، كسانى را كه بيست سال عليه اسلام و نظام اسلامى تلاش كرده‏اند دعوت مى‏كنند، از ايشان پذيرايى مى‏كنند، به آن‏ها جايزه مى‏دهند، سيمرغ بلورين هم به ايشان مى‏دهند، نه يكى و نه دو تا بلكه هفت تا! امام حسين (عليه السلام) هم در مقابل كسانى واقع شد كه دم از اسلام مى‏زدند و خود را خليفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏دانستند، و در ظاهر منكر اسلام نبودند.

اگر مقامم معظم رهبرى در راس اين نظام نباشد، اين حكومت براى ما هيچ حكومت اسلامى نخواهد بود، ما در اين نظام مسؤولانى را محترم مى‏شماريم كه مورد تاييد و رضايت مقام معظم رهبرى باشند. امام (قدس السره الشريف) فرمود، اين مطلب در كلمات امام هست، در وصيت نامه ايشان، مكرر در صحيفه نور، در چند مورد فرمود اگر نظامى براساس اذن ولى فقيه و نصب ولى فقيه سر كار نيايد، طاغوت است،(131) تصريح مى‏فرمايد، اگر رئيس جمهور هم از طرف ولى فقيه نصب نشود، طاغوت است. چرا اين‏ها در افكار جامعه تشكيك مى‏كنند؟ براى اين كه همين مطالب را از بين ببرند. چرا تا اين حد دم از مزدم سالارى و دموكراسى مى‏زنند؟ براى اين كه فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نمى‏خواهيم، بگويند حرف مردم ملاك است نه حرف امام (قدس السره الشريف)! و بالاخره چرا در كنفرانس برلين گفتند خمينى هم به موزه تاريخ خواهد رفت؟ مسؤولان آمريكايى تصريح كردند، و دل بستند، تصريح كردند كه اگر مجلس ششم بتواند مساله ولايت فقيه را حل كند كار ما آسان شده، و مشكل ما با ايران حل مى‏شود. اين‏ها چشم دوخته‏اند به اين كه روزى به نام رفراندوم مساله ولايت فقيه را بردارند و در حال فراهم كردن مقدمات و زمينه فرهنگى آن هستند. اى لعنت بر كسانى كه چنين زمينه هايى را فراهم مى‏كنند! اين‏ها خون امام حسين (عليه السلام) و خون صدها هزار شهيد ما را پايمال مى‏كنند، با چه چيزى؟ با همين روزنامه‏هاى كذابى كه كمك‏هاى خارجى اداره مى‏شود.

خوب، ممكن است شما سؤال كنيد كه اين حرف‏ها را براى چه مى‏زنم؟ مشكل اصلى هر جامعه‏اى نا آگاهى است، اگر اينان توانستند در ظرف اين چند سال اين گونه ناجوانمردانه، ترك تازى كنند، به خاطر اين است كه ما به دوستى به وظايفمان آشنا نبوديم. عده‏اى را با مساله تساهل و تسامح فريب دادند، با مذمت كردن خشونت و ضد ارزش معرفى كردن آن، مردم را فريب دادند، مردم هم ترسيدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه كبيره است! عده‏اى مردم نجيب و متدين بودند كه مى‏ترسيدند اگر حرف بزنند، بر خلاف مصلحت نظام اسلامى باشد، بر خلاف رضاى خاطر مقام معظم رهبرى باشد، كم نبودند و الان هم كم نيستند. الان هم بايد ما چشممان به دهان مبارك ايشان دوخته باشد؛ اما اين آمادگى را بايد داشته باشيم كه اگر روزى فرمان حركت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه دهده شد، تا آخرين قطره خونمان بايستيم. تهيه اين آمادگى‏ها لحظه‏اى نيست، اگر فرمانى صادر شد، همان لحظه نمى‏توان كسب آمادگى كرد، آمادگى روحى بايد از ده‏ها سال پيش در انسان به وجود بيايد.

امام (قدس السره الشريف) پانزده سال خون دل خورد تا زمينه فرهنگى انقلاب را فراهم كرد، زندان رفت، تبعيد شد، فرزندش در اين راه به صورت مشكوكى شهيد شد، مشكلات را تحمل كرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمينه اجتماعى حركت عظيم مردم فراهم شد؛ اگر چنين زمينه‏اى از روز اول فراهم بود، پانزده سال تاخير نمى‏افتاد. اين زمينه را امام (قدس السره الشريف) طى پانزده سال فراهم كرد، و بعد ده سال با خون‏هاى پاك شهدا آبيارى شد. امروز مى‏خواهند ثمره اين زحمات را به راحتى از ما بگيرند، با چه چيزى؟ با اين كه مبادا كارى كنيد كه خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنين سحر و افسونى! آن همه فعاليت انبيا و اولياء خون سيدالشهداء (عليه السلام) بهره بردارى از هزار و سيصد سال عزادارى سيدالشهداء (عليه السلام) بود كه در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بيست و دوم بهمن به نتيجه رسيد، هزار و سيصد سال تلاش شد تا اين درخت چنين ثمرى داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح مى‏خواهند همه را بر باد دهند، اين مفهوم از كجا آمده است؟ اين واجب، اين تكليف از كجا نازل شده است كه همه احكام شريعت به واسطه آن از بين مى‏رود؟ تمام دستورات امر به معروف و نهى از منكر و جهاد به خاطر توسط آن نسخ مى‏شود؟ با همين دستورى كه از غرب آمده، كه بايد تساهل و تسامح داشته باشيد! متوجه باشيد چه وضعى است، خيال نكنيم فقط يك مساله روزنامه‏اى است، ژورناليستى است، كسى چيزى مى‏گويد، ديگرى هم جواب او را مى‏دهد يا نمى‏دهد. آثار اين مساله را در جامعه ببينيد! ببينيد با همين كارها چگونه بسيارى از جوانان ما را منحرف كردند. اين‏ها آثار همين تلاش‏ها است؛ اين سياست فرهنگى خبيث است كه امروز چنين ثمرات خبيثى را به بار آورده است اگر از روز اول جلوى اين كارها گرفته مى‏شد اين فسادها به بار نمى‏آمد و حالا هم دير نشده است.

مردم ما بدانند كه دشمن چه دسيسه‏اى كرده است و چه نقشه‏اى براى آن كشيده است و چگونه مى‏خواهد با چهار تا كلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سيصد ساله تشيع را از بين ببرد! صراحتاً مى‏گويند با رفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ولايت هم رفت! در جاى ديگر گفتند كه پيامبرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هم معلوم نيست! در جاى ديگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نيست! همين‏ها گفتند! من و شما هم خام شده‏ايم و نمى‏فهميم چه كار مى‏كنند. نوجوانى كه از دبيرستان وارد دانشگاه مى‏شود و آن گونه كه بايد، با معارف اسلامى آشنا نيست و بنيه ايمانى اش تقويت نشده است؛ با اين زرق و برق‏ها، با اين سحر و افسون‏ها، دين و ايمانش را مى‏برند! مگر چندى پيش مقام معظم رهبرى نفرمودند كه ايمان مردم را هدف گرفته‏اند، باور كرديد؟ چند سال است كه ايشان مى‏فرمايند تهاجم فرهنگى شده است، شبيخون فرهنگى شده است، مسؤولين فرهنگى كشور چه كار كرده‏اند؟ ديگر با چه زبانى بگويند؟

من به عنوان يك شهروند - مى‏خواهم اصطلاح روز را به كار ببرم، زيرا اگر بگويم مسلمان كه مى‏گويند بى خود! مسلمان كه ارزشى ندارد، زرتشتى هم مثل تو مى‏ماند - به عنوان يك شهروند به مسؤولان كشور نصيحت مى‏كنم، اين راهى كه انتخاب كرده‏ايد به نفع خود شما هم نيست، مردم ما بارها ثابت كرده‏اند كه اگر بفهمند دينشان در خطر است، جان برايشان ارزشى نخواهد داشت. مسؤولانى كه به اسلام اعتقاد دارند و قائل به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند، سعى كنند اين شياطين را از طرف خود دور كنند. اين‏ها را از دستگاه‏هاى دولتى كشور به خصوص دستگاه‏هاى سياست گذار بيرون كنند. نصيحت‏هاى امام (قدس السره الشريف) را به خاطر داشته باشند. اگر اين كارها نشود بعيد ندانند روزى بيايد كه تكليفى كه سيدالشهداء (عليه السلام) داشت به عهده جانشين آن حضرت بيايد و كسانى كه هزار و سيصد سال گفتند: يا ليتنى كنت معكم فافوز معكم(132) فرصت را براى شهادت غنيمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دير نشده از اشتباهاتشان برگردند و آن‏ها را جبران كنند. اگر گناهانى مرتكب شده‏اند، در پيشگاه خدا، ملت مسلمان و سيدالشهداء (عليه السلام) توبه كنند.


previos pagemenu pagenext page