والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
- مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام
تعليم جاهل
تذكر. موعظه
برخورد اجتماعى با توطئه ها
مقابله با تهاجم فرهنگى
جهاد و شهادتطلبى براى بيدار كردن جامعه
*بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
شهادت مظلومانه سيدالشهداء (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت را به پيشگاه مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و مقام معظم رهبرى، مراجع معظم تقليد و همه شيفتگان اهل بيت (عليه السلام) تسليت عرض مىكنم، و اميدوارم خداى متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) كوتاه نفرمايد.
شبهاى گذشته بحث ما درباه امر به معروف و نهى از منكر بود. گفتيم با توجه به اين كه يكى از اهداف قيام سيداشهداء (عليه السلام) امر به معروف و نهى از منكر معرفى شده است، پس چرا رفتارى كه حضرت (عليه السلام) در اين قيام انجام دادند با موازينى كه ما درباره امر به معروف و نهى از منكر مىشناسم مطابق نيست. به عبارت سادهتر اقدام امام (عليه السلام) چگونه امر به معروف و نهى از منكرى بود كه ما مشابه آن را در تاريخ سراغ نداريم و احكام آن را نمىدانيم؟ در جلسات قبل مقدمتا در مورد اين كه بعضى از واژهها گاهى به معناى عام و زمانى به معناى خاص به كار مىروند توضيح مختصرى عرض كردم. بر اين اساس و با توجه به موارد استعمال امر به معروف و نهى از منكر در قرآن كريم و روايات، به اين نتيجه رسيديم كه امر به معروف و نهى از منكر هم دو اصطلاح و معنا دارد، كه يكى از آنها معناى خاص و ديگرى عام است. معناى خاص امر به معروف و نهى از منكر همان معناى مصطلح است كه در رسالههاى علميه مطرح گرديده، و براى آن نيز شرايطى ذكر مىشود. از جمله شرايط عمل به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه احتمال يا خوف ضرر نباشد. اما امر به معروف و نهى از منكر معناى وسيعترى نيز دارد كه شامل احكام و عناوين ديگرى مىشود و حتى در بعضى از موارد جهاد را نيز در بر مىگيرد. مثالهايى هم عرض كردم كه موارد استعمال گسترده امر به معروف و نهى از منكر را نشان مىدهد. در اين جلسه مىخواهم اين موارد را دسته بندى كنم و در مورد احكام هر يك تا حدى كه توان گوينده و وقت مجلس اقتضا مىكند، توضيح مختصرى بدهم.
امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام آن يعنى هر گونه تلاشى كه شخص به منظور اثر گذاردن در ديگرى انجام مىدهد، به گونهاى كه او را وادار به انجام كار واجب كند يا از كار حرام باز دارد. اين تلاش ممكن است از طرق مختلف مانند تعليم حكم يا موضوع عمل مورد، نظر انجام شود. يعنى اين كه به كسى بياموزند كه فلان امر در اسلام واجب است يا كيفيت انجام آن واجب چگونه است. ممكن است تعليم مهمترين مصداق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام باشد. از طرف ديگر كارى مانند حركت سيدالشهداء (عليه السلام) كه منجر به شهادت آن حضرت (عليه السلام) شد نيز يكى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام است. بنابراين از جهت مصاديق مىتوان سه دسته مصداق براى امر به معروف. نهى از منكر در نظر گرفت.
اولين مصداق امر به معروف و نهى از منكر از قبيل تعليم است؛ گاهى فردى به دلايل مختلف از قبيل اين كه تازه به تكليف رسيده، يا به مقتضاى محيطى كه در آن زندگى مىكند نتوانسته احكام اسلام را ياد بگيرد، مثل اين كه از مركز اسلام دور بوده و يا در منطقهاى تحت تسلط كفار زندگى مىكرده، و اين فرد به اصطلاح نسبت به احكام اسلام جاهل قاصر است؛ يعنى كسى است كه حكم يا راه اجراى آن را نمىداند و در بى اطلاعى خود مرتكب تقصير نشده است. به اين معنى كه، براى او شرايط فراگرفتن احكام اسلام فراهم نشده است، و او در اين امر كوتاهى نكرده است. تعليم احكام اسلام به چنين فردى واجب است. اما اين كه تعليم اين گونه افراد بر چه كسانى واجب است؟ يا چند نوع تعليم داريم؟ آيا تعليم بايد فردى يا اجتماعى باشد؟ به صورت رسمى يا غير رسمى باشد؟ و مواردى از اين قبيل، سؤال هايى است كه پاسخ گفتن به آنها موجب گسترده شدن بحث مىشود، و در توان اين جلسه نيست.
اجمالا اين مساله مسلم است كه تعليم جاهل قاصر، واجب است. چنين تعليمى بايد با كمال نرمى، ملايمت و مهربانى انجام گيرد، چون طرف در جهل خود تقصيرى نداشته است. همچنين در اين تعليم به مقتضاى سن، شرايط زندگى و مرتبه استعداد و فهم شخص، بايد سعى كرد از شيوههاى مناسب آموزشى استفاده كرد تا او بهتر ياد بگيرد. مثلا براى نوجوانى كه تازه به سن تكليف رسيده نمىتوان همان روش آموزشى كه براى افراد بزرگسال استفاده مىشود به كار برد. و به همين ترتيب روش آموزش بر حسب مراتب استعداد و معلومات افراد نيز فرق مىكند. اين يك قسم امر به معروف و نهى از منكر است. نگوييد تا به حال ما چنين امر به معروفى، نشنيده بوديم. فرض بر اين است كه مصاديق معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مىكنيم، كه شامل تعليم جاهل نيز مىشود.
حالت ديگر بحث اين است كه جاهل، مقصر باشد؛ يعنى توانايى ياد گرفتن را داشته اما در اين كار كوتاهى كرده است. در اين فرض اگر شخص جاهل مقصر درخواست تعليم كرد، لازم است به او تعليم داده شود. اما اگر درخواست هم نكرد، ولى شما مىدانيد كه جاهل مقصر وظيفه خود را نمىداند و در ياد گرفتن آن كوتاهى كرده است، در اين جا علاوه بر اين كه بايد به او تعليم داد، بايد در تعليم او روشى را به كار برد كه او تشويق به ياد گرفتن شود. جاهل قاصر خود به خود انگيزه براى ياد گرفتن داشته، اما شرايط يادگيرى براى او فراهم نبوده، لذا توانايى ياد گرفتن را نداشته است. اما براى جاهل مقصر شرايط يادگيرى فراهم بوده و مىتوانسته ياد بگيرد، لكن در اين كار كوتاهى كرده است. لذا براى اين كه در اين مقام برآيد كه گوش بدهد و توجه كند تا ياد بگيرد، بايد در او ايجاد انگيزه كرد. يعنى در اين مورد بايد روش پيچيدهترى را در تعليم به كار گرفت، تا اين آمادگى در جاهل مقصر ايجاد شود كه خود او درخواست تعليم كند. در غير اين صورت، اگر صرفاً براى اتمام حجت به او گفته شود كه بيا مسائل را ياد بگير، مىگويد نمىخواهم ياد بگيريم. با اين روش، تكليف از شما برداشته نمىشود. در امر به معروف نسبت به جاهل مقصر روش كار پيچيدهتر است. حال ممكن است بر حسب شرايط، تكليف بر دوش يك فرد يا بر عهده نهادى مانند آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم از امر به معروف كه از قبيل تعليم است، اين است كه كسى به خيال خود، حكم را ياد گرفته، روش انجام آن را مىداند، ولى اشتباه مىكند. مثلاً در مسائل فردى، افرادى هستند كه قرائت نمازشان غلط است، ولى گمان مىكنند درست است. يا فردى به خيال خود تكليف اجتماعى اش را درست انجام داده است، اما اشتباه مىكند. مثلا همين وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، من از سابق كه زمان طاغوت بود شرايط فرهنگى و دينى جامعه با امروز خيلى فرق داشت، موارد زيادى را به خاطر دارم، كه البته امروز هم ممكن است مشابه آنها در بعضى موارد پيدا شود، كسانى بودند كه با تندى، ترشرويى، خشونت، و حتى گاهى با توهين به ديگران مىگفتند آقا چرا فلان امر را انجام مىدهى؟ اين فرد گمان مىكند كه وظيفه خود را به درستى انجام مىدهد، اما از روى نا آگاهى همراه انجام تكليف واجب امر به معروف، مرتكب گناه نيز مىشود، اين گناه توهين به مؤمن است كه حرام است، ولو آن مؤمن گناهكار باشد. در اين جا فرض بر اين است، كه فرد، جاهل مركب است. يعنى نمىداند و گمان مىكند كه مىداند. چنين كسى را بايد تعليم داد، اما روش تعليم چنين فردى پيچيدهتر از دو روش قبل است. يعنى آن چنان بايد با نرمى سخن گفت، كه فرد آماده بشود. ابتدا احتمال بدهد كه اشتباه كرده است. چون فرض ما اين است كه او گمان مىكند وظيفه خود را درست انجام مىدهد. لذا به آسانى قبول نمىكند كه كارش غلط است. ابتدا بايد كارى كرد كه احتمال بدهد در نحوه انجام وظيفه اشتباه مىكند. سپس عمل صحيح به او تعليم داده شود.
همه شنيدهايد كه در مورد امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) نقل شده كه ايشان در دوران كودكى روزى پيرمردى را ديدند، كه مشغول وضو بود، ولى نحوه وضو ساختن او صحيح نبود. آنها خواستند روش صحيح وضو را به او بگويند، اما ديدند اين فرد پيرمرد است، لذا بايد احترام او را حفظ كرد. زيرا ادب اسلامى اقتضا مىكند كه به پير مردان بيش از ديگران احترام گذاشت. حسنين (عليه السلام) نزد او رفتند و سلام كردند، و گفتند كه ما دو نفر، با هم برادر هستيم و مىخواهيم وضو بگيريم، شما ببينيد كه وضوى كدام يك از ما بهتر از ديگرى است. به پيرمرد نگفتند كه وضوى تو غلط است، چرا ياد نگرفتى؟ بلكه او را احترام كردند، به او سلام كردند، بعد گفتند كه ما وضو مىگيريم، شما ببين كدام يك از ما بهتر وضو مىگيرد. پيرمرد ايستاد و نگاه كرد، گفت اين دو كودك عجب وضوى خوبى مىگيرند، فهميدند كه آنها با اين روش مىخواهند به او ياد بدهند كه وضوى صحيح چگونه است. پيرمرد به حسنين (عليه السلام) گفت پدر و مادرم به قربان شما، هر دو خوب وضو مىگيريد، اين من بودم كه اشتباه مىكردم.
هر سه مورد، جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مركب احتياج به تعليم دارند، مىبايست مسائل را به آنها ياد داد، اما بايد روش آموزشى متناسب با سن، استعداد و موقعيت اجتماعى افراد باشد، تا انسان در امر به معروف و نهى از منكر موفق شود. صرف اين كه انسان براى اتمام حجت چيزى بگويد، كافى نيست. در جامعه اسلامى بايد افراد يا ارگان هايى باشند كه عهده دار تعلم با روشهاى مناسب شوند. شرايط هر يك از اين موارد فرق مىكند، چه كسى بايد متصدى تعليم باشد؟ به چه افرادى تعليم داده شود؟ چه كسى مدير آموزشگاهها باشد؟ چگونه معلمى سر كلاسى برود؟ يا اگر نهادى متكفل اين امر است بايد همه اين شرايط را رعايت كند و روشى فراگير اتخاذ نمايد، تا كسى كه مىخواهد ياد بگيرد، درست ياد بگيرد. هدف ياد گرفتن است. هدف ياد دادن به جاهل است؛ نه اين كه انسان چيزى را بگويد كه اتمام حجت كرده باشد. اين سه قسم از امر به معروف و نهى از منكر است، كه اسم هر سه تعليم جاهل است. در مورد جاهل قاصر، جاهل مقصر، يا جاهل مركب، نيازى به استفاده از برخورد تند، خشونت و برخورد فيزيكى نيست. بلكه در اين موارد بايد به جاهل آموزش داد، و سعى كرد كه او بهتر ياد بگيرد.
بعضى از اقسام ديگر امر به معروف و نهى از منكر مصداق موعظه و نصيحت كردن، و پند و اندرز دادن است. اين قسم هم چند صورت است، كه مصاديق آن فرق مىكند. مثلا شما اطلاع پيدا كرديد كه فردى على رغم اين كه حكم را مىداند و مىداند كه فلان كار گناه است، در عين حال، عالما و عامدا، آن گناه را مرتكب مىشود. اين فرض چند حالت دارد. گاهى آن فرد به تنهايى و در خلوت گناهى را مرتكب شده است و شما به طور اتفاقى از عمل او اطلاع پيدا كرديد، و او اصلا نمىخواهد كسى در مورد اين مساله چيزى بفهمد. و حتى اگر متوجه شود كه شما از عمل او اطلاع پيدا كردهايد، خجالت مىكشد. در اين جا شما بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كنيد، اما اين امر به معروف و نهى از منكر بايد به گونهاى باشد كه او خجالت نكشد. چون خجالت دادن افراد، مصداق ايذاء مؤمن است و ايذاء مؤمن هم حرام است. بايد به گونهاى با او صحبت كنيد، كه او متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. مثلا با گفتن مسائل كلى او را موعظه كنيد. چه رسد كه راز او را نزد ديگرى فاش كنيد و گناه او را به ديگران بگوييد. باز گو كردن گناه ديگران، خود گناه كبيره است. ممكن است شخصى در خفاء گناه سادهاى را انجام بدهد، بعد شما گناه ساده او را به اسم نهى از منكر در جلوى ديگران بازگو كنيد! اولا او خجالت مىكشد، كه اين خود يك گناه است. اگر ديگران بفهمند كه او آن گناه ساده را مرتكب شده است، شما يك گناه كبيره مرتكب شدهايد. او يك گناه صغيره كرده بود، اما شما براى انجام تكليف واجب، مرتكب گناه كبيره شديد.
پس اگر كسى در خفا گناهى كرد، حتى اگر گناه كبيره هم باشد، اولا شما حق نداريد كه او راز او را فاش كنيد، و به كسى بگوييد. حتى اگر فرد گناه كار كودك باشد شما حق نداريد راز او را به پدر و مادرش بگوييد. چون آن فرد خجالت مىكشد، آبرويش مىريزد، و ريختن آبروى مؤمن حرام است. مگر يك مورد كه استثنا شده و آن اين كه راه اصلاح فرد گناهكار منحصرا در اين باشد كه به ديگرى بگوييد. يعنى به هر دليلى اصلا حاضر نمىشود، دست از كناه خود بردارد، و تنها راه باز داشتن او اين است كه به شخص ديگرى كه مىتواند او را از گناه باز دارد، بگوييد، تا او آرام آرام شخص خلافكار را وادار به اصلاح كند. فقط در اين مورد جايز است گناه شخصى براى ديگرى نقل شود. اما تا ممكن است بايد خود شما در صدد اصلاح او بر آمده، و او را از منكرى كه مرتكب آن مىشود نهى كنيد. اما به گونهاى كه متوجه نشود شما خبر داريد، تا آبروى مؤمن نزد شما نريزد. خداوند ستار العيوب است، و راضى نمىشود كه راز مؤمن براى ديگرى فاش شود، و يا آبرويش بريزد.
بسيارى از مردم از اين موضوع غفلت دارند، گمان مىكنند هر كس گناهى را مرتكب شد، مخصوصاً اگر گناه كبيره باشد، بايد افشاگرى كرد، و به مواجع ذى صلاح خبر داد، يا بايد او را تعذير كرد، و يا اگر مرتكب گناهى شده كه حد دارد، بايد او را حد زد. در صورتى كه حتى گناهى كه موجب حد است، افشاى آن به اين سادگى جايز نيست. مگر آن كه چهار نفر به اتفاق يكديگر آن گناه را ببينند، در اين صورت آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذى صلاح گزارش كنند. اما اگر سه نفر مؤمن مىدانند كه اين فرد مرتكب علمى شده كه موجب حد است، و بروند در محكمه شهادت دهند، اگر نفر چهارم حاضر نباشد، قاضى بايد خود آن سه نفر را حد بزند. اسلام تا اين مقدار از خواسته اسرار مردم آشكار نشود و آبروى كسى نريزد. البته اگر رسوايى به جايى رسيد كه چهار نفر عادل با هم ديدند، آن هم به نحوى كه جاى هيچ شبههاى براى آن چهار عادل وجود نداشته باشد، در اين حالت بايد حد الهى اجرا شود، و نبايد حدود الهى تعطيل گردد. ولى تا ممكن است، بايد اسرار مردم فاش نشود و حتى به خود طرف هم نبايد گفت كه من از گناه تو خبر دارم، تا مبادا او خجالت بكشد.
قسم ديگر امر به معروف و نهى از منكر اين است كه فرد گناهكار انسانى لاابالى است. درست است كه الان در خلوت يك گناهى را مرتكب شده، اما اگر ديگران متوجه عمل او شوند، او احساس شرم و خجالت نمىكند. در مورد چنين فردى مانند كسى كه از گناه خود خجالت مىكشيد، پنهان كارى و حفظ سر لازم نيست. اما در عين حال، بايد به نحوى او را از منكر نهى كرد كه كسانى كه خبر ندارند بى جهت مطلع نشوند. بايد محرمانه و به طور خصوصى به او گفته شود. نه اين كه در ميان جمع به او بگويند، تا سرش فاش شود. گرچه خود آن فرد هم ابايى نداشته باشد، ولى شما نبايد به انتشار فحشا كمك كنيد. در مورد قبل، كسى دوست ندارد ديگران متوجه گناه او شوند، و تجاهر به فسق نمىكند، كارى در خلوت انجام داده، شما هم بايد راز او را پنهان كنيد. در عين حال سعى كنيد به نحوى او را آگاه و متنبه كنيد، با كلى گويى، خواندن حديث يا داستانى كه از آن پند بگيرد، يا او را به مجلس موعظهاى راهنمايى كنيد، به نحوى كه او پند و اندرز بپذيرد، البته به گونهاى كه آبروى او نريزد.
اما اگر كسى متجاهر به فسق بود، يعنى عملا در حضور ديگران گناه مىكند و احساس شرمسارى هم نمىكند. خوب، امر به معروف و نهى از منكر در مورد چنين كسى سختتر از ديگران است. اما در عين حال برخورد با او مراحلى دارد. اين جا ديگر مساله حفظ سر مطرح نيست. لازم نيست در خلوت يا به گونهاى به او گفته شود كه متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. زيرا خود او اين گناه را در مقابل مردم انجام مىدهد، خود او آبروى خودش را ريخته است. شما چيزى را بر آبروريزى او نمىافزاييد. او در حضور مردم از اين كه گناه مىكند باكى ندارد. در اين جا نيز بايد مراحلى را براى امر به معروف در نظر گرفت. اول با قول لين، با ادب و احترام و با نرمى، او را موعظه كنيد و از او بخواهيد كه گناه را ترك كند، يا به وظيفه واجب عمل كند. به اصطلاح او را نصيحت كنيد، و آثار دنيوى و اخروى اين عمل را براى او ذكر كنيد تا تشويق شود و گناه را ترك كند. و يا حتى اگر مؤونه ظاهرى براى شما ندارد، غير از تشويق زبانى، تشويقهاى ديگرى براى جذب او انجام دهيد. البته اين كار هر كسى نيست، اما كسانى هستند كه متمولند، يا شرايط خاصى دارند كه مىتوانند كمك مالى بكنند. مثلا به او مهمانى بدهند، يا از او پذيرايى كنند، او را به به سفرى ببرند. اين تشويق بستگى به نوع گناه و اطلاعاتى كه اشخاص پيدا مىكنند دارد. مرحله اول امر به معروف و نهى از منكر از اين اشخاص در ابتدا با آرامى، نرمى، ادب ملاطفت و تشويق همراه است.
اگر مرحله اول اثر نكرد، مرحله دوم كمى سختتر است، يعنى در اين مرحله اخم كنيد. رواياتى كه خوانديم، از جمله اين كه: لم يتمعر وجهه غيظا لى قط(133) براى اين گونه موارد است. هنگامى كه ديدند با زبان نرم و لين نمىپذيرد، عبوس كنيد، با خشم و تندى به او بگوييد، صكوا بها جباههم(134) در اين مورد بايد با افراد گناهكار همراه با سختى و تندى برخورد كرد. بايد آمرانه مساله را به آنها گفت. مصداق قدر متقين امر به معروف، كه همه معانى امر به معروف در آن جارى مىشود، همين مورد است، كه آمرانه گفته شود. بگويد اين كار را نبايد بكنى. اگر ديديد باز هم گفتار آمرانه تاثير نداشت، مىتوانيد او را تهديد كنيد كه اگر كار خود را ترك نكنى تو را به مراجع ذى صلاح معرفى مىكنم. به او بگوييد كه اگر گناه را ترك نكند او را به نيروى انتظامى معرفى مىكنيد. و نيروى انتظامى حق دارد طبق قانون در مورد او عمل كند. حتى گاهى حق دارد او را تعذير يا زندانى كند؛ كه مراحل آن را قانون تعيين كرده است. اما هنگامى كه گناه او را ديديد، ابتدائا لازم نيست شكايت كنيد. بلكه اگر گفتار نرم اثر نكرد، با زبانم تند برخورد شود و اگر آن هم اثر نكرد، تهديد كنيد كه او را به مرجع ذى صلاح معرفى خواهيد كرد. اگر تهديد هم اثر نكرد، در اين صورت، فرد گناهكار را معرفى كنيد. يعنى اين تدريج را در مراحل امر به معروف بايد لحاظ كرد، و بى جهت به كسى تندى، بى ادبى و بى احترامى نكرد. اما اگر كار به جايى رسيد كه ديگر نرمى و ملاطفت اثر نمىكند، بايد تندى كرد.
البته اين را هم فراموش نكنيد كه نبايد افراط و تفريط در كار باشد. چون بسيارى مشكلات ما از افراط و تفريط پيدا مىشود. گاهى از يك طرف بعضى افراط، و از طرف ديگر بعضى تفريط مىكنند. بسيارى از مواقع حوادث عكس العمل كارهاى ديگر است. زيرا گاهى كندروى موجب اين مىشود كه ديگران با تندى عمل كنند، و رفتارهاى نا به جاى برخى باعث مىشود كه اصل يك عمل معروف انكار شود. ولى اسلام همه چيز را در حد خودش قرار داده است، تا ممكن است بايد با نرمى و ملاطفت رفتار شود. ولى اگر اثر نكرد، نبايد مصالح جامعه فداى اين بشود كه حرف حساب در شخص خلافكار مؤثر واقع نمىشود. بلكه بايد مصالح جامعه حفظ شود. جامعه اسلامى نبايد به گونهاى باشد كه قبح گناه بريزد، بايد در جامعه اسلامى حريمها حفظ شود. جامعه اسلامى بايد به گونهاى باشد كه اگر كسى در آن مرتكب گناه شد، خجالت بكشد. اگر به اين ارزشها عمل نشود، در اين صورت در جامعه اسلامى مشكلات ديگرى پيش مىآيد. به هر حال اينها هم تقريباً مصاديقى از موعظه است، غير از مرحله آخر كه از قبيل امر است و از حد موعظه خارج مىشود.
موعظه اين است كه كسى را با زبان به كار خوب تشويق نمود، فوائد انجام كار خوب يا مضرات ترك آن را برايش بيان كرد. و بالعكس مضرات انجام كارهاى بد را بيان كرد. اينها موعظه است. پند و اندرز دادن به اين است كه فقط انسان نتايج خوب و بد كارى را براى ديگران بگويد، تا خود افراد تشويق، و علاقهمند شوند، و انگيزه پيدا كنند، تا كار خوب را انجام دهند.
اما امر به اين معنى است كه من مىگويم اين كار را بايد انجام بدهى؛ من به عنوان يك فرد مسلمان، به عنوان فردى كه وظيفه دينى خود را در جامعه عمل مىكند، آمرانه به تو مىگويم فلان كار را انجام بده. و اگر من نگويم، ديگرى خواهد گفت. همه مسلمانها بايد فرد خاطى را امر كنند. در اين مورد جاى اين كه با او صحبت كرد و او را موعظه و نصيحت نمود، نيست. بلكه در يك جمله بايد به او گفت كه بايد اين كار را انجام دهى. اين مصداق قطعى امر به معروف و نهى از منكر است، كه در آن علو و استعلا شرط است. علو و استعلاء، يعنى از موضع بالاتر به طرف مقابل بگويد اين كار را بايد انجام دهى. بعد از اين كه اين مراحل انجام گرفت، اگر باز هم، شخص گناهكار به خلاف خود ادامه داد، در اين صورت مراتب ديگرى پيش مىآيد، و شرايط ديگرى دارد.
گاهى كارى كه بر خلاف شرع، و بر خلاف مصالح جامعه اسلامى است، به صورت كارى ساده و با انگيزه فردى و از روى جسارت، گستاخى و بى ادبى انجام مىگيرد. و گاهى اين خلاف شرع كار فردى و سادهاى نيست، بلكه اقدامى پيچيده و حساب شده است، كه كسانى آن را برنامه ريزى كردهاند. صرفاً چنين نيست كه يك نفر گستاخى كرده و مرتكب گناهى در مقابل مردم شده است، بلكه نقشهاى در كار است، كسانى آن را طراحى كردهاند كه اسلام و نظام اسلامى شكست خورده، و كار آيى خود را از دست بدهد. مثلا مىگويند آن قدر كارهاى زشت انجام دهيد كه اين گونه كارها براى مردم عادى شود. اين را از قبل برنامه ريزى كردهاند و ديگر تنها مربوط به يك فسق علنى نيست. بلكه در اين فرض براى اين كه انواع ضررهاى ممكن را به جامعه اسلامى وارد كنند، چنين برنامه ريزى هايى را انجام دادهاند.
خوب، طبعاً كسانى كه اين كارها را انجام مىدهند، علاقهاى به اسلام ندارند؛ يا منافق هستند و اصلا از صميم دل ايمانى ندارند، و يا به واسطه گرفتن پول از ديگران مزدور بيگانگان شدهاند، و به هر دليلى كه هست مىخواهند حاكميت اسلام را در جامعه از بين ببرند. در اين صورت به روشهاى گوناگون ضررهايى متوجه جامعه مىشود، كه بايد با آنها مبارزه كرد. اين ضررها ممكن است در قالب يك كار فرهنگى، اقتصادى، هنرى يا اخلاقى و حتى ممكن است يك كار نظامى باشد. در اين جا كار از وظيفه يك فرد، و از قالب يك امر به معروف و نهى از منكر ساده خارج شده، و انواع مبارزه واجب مىشود. اين ديگر از موارد امر به معروف و نهى از منكر هايى كه تا به حال با آنها آشنا بوديم نيست و احكام و مسائل آن در رسالههاى عمليه ننوشتهاند. اما اين قبيل امر به معروف و نهى از منكرها مبارزه با تهاجم است و كار يك فرد نيست و با اين روش ساده كه به شخص خلافكار گفته شود نكن، نتيجه نمىدهد.
اين تهاجم، كار پيچيده شيطانى، طراحى شده و نقشه دار است، و بايد براى دفع آن متقابلا طراحى، فكر و سازماندهى كرد، و متناسب با آن كار طراحى را تهيه كرد كه از اين خيانت جلوگيرى شود. ممكن است اين تهاجم در قالب يك اقدام اقتصادى باشد. داستان تنباكو و موارد مشابه ديگر را همه شنيدهايد. مثالهاى زيادى در اين زمينه وجود دارد كه حتى برخى از آنها داراى پيچيدگى خاصى است كه فقط اهل فن مىتوانند آن توطئهها را بفهمند. مثلا يكى از توطئههايى كه از طريق آن اين روزها دشمنان اسلام مىخواهند ضرر اقتصادى به مسلمانان وارد كنند، پايين آوردن قيمت نفت است. اين كار سادهاى نيست كه من و شما بفهميم چه خيانتى است و چگونه بايد با آن مقابله كرد. اين منكر اجتماعى، اقتصادى برنامه ريزى و طراحى شده با نقشههاى جهانى و بين المللى است. حتى يك كشور به تنهايى نمىتواند اين منكر را مرتكب شود، بلكه شياطين از كشورهاى مختلف بايد با يكديگر هماهنگ باشند تا بتوانند چنين ضررى را به مسلمانان بزنند. براى اين كه نفت بشكهاى سى دلار مسلمانها به هشت دلار برسد، شياطين از كشورهاى مختلف چه كارهايى انجام دادند! اين منكرى ضررى است كه به همه مردم يك كشور بلكه به همه مسلمانان جهان وارد مىشود و بايد با آن مقابله كرد. زيرا با انجام اين منكر برترى كفار بر مسلمانان و بر بازار آنها تثبيت مىشود. و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا،(135) خدا هيچ وقت اجازه نمىدهد كه كافر بر مسلمان تحميل كند.
در مورد اين گونه منكرات بايد مسلمانان به صورت دسته جمعى تصميم بگيرند. البته نه يك تصميم ساده، نهى از منكرهايى از اين قبيل احتياج به طراحى و بررسىهاى علمى دارد. بايد ديد از چه راه هايى مىشود با اين توطئه دشمن مبارزه كرد؟ براى يافتن راه حل مناسب بايد متخصصان ويژه مدتها فكر، بررسى و طراحى كنند، تا نقشه مؤثرى را تهيه نمايند. زمانى كه راه حل مناسب براى مقابله با اين منكر پيچيده پيدا شد، بايد همه مسلمانها براى اجراى آن به اين نقشه عمل كنند. گاهى ممكن است راه حل، تحريم اقتصادى يك كالا باشد. مثلا بگويند اجناس آمريكايى را نخريد. بر همه مسلمانها واجب مىشود كه اين فرمان را اطاعت كنند. خريد جنس آمريكايى حرام مىشود. ولو همان جنس را بايد از كشور ديگرى با دو برابر قيمت خريد. اما به خاطر مقابله با توطئه خائنان دشمن كه ضرر آن به همه مسلمانها وارد مىشود، عمل به اين تحريم به عنوان نهى از منكر بر همه مسلمانها واجب مىشود. در جامعه اسلامى نهى از منكر تا اين حد نيز گسترش پيدا مىكند. گسترش نهى از منكر در مسائل نظامى خيلى روشنتر است. زيرا دشمن دسيسههايى مىكند تا در مرزها نفوذ كند، و يا عوامل نفوذى خود را به داخل بفرستد تا ترورهايى را انجام دهند، در ارتش و نيروهاى نظامى عوامل نفوذى وارد كنند. و هزاران مسائل پيچيدهاى كه متخصصان بايد آنها را بررسى كنند.
به هر حال در جامعه بايد با گناه مقابله شود، و يگانه راه مقابله با آن اين نيست كه من به تنهايى تصميم بگيرم. بلكه واجب است در درجه اول متخصصان با يكديگر مشورت كرده، طراحى تهيه كنند، بعد دستور اجراى آن طرح از طرف دولت اسلامى به مردم ابلاغ شود. در اين جا عمل به اين طرح بر همه مردم واجب است. وجوب عمل به اين طرح هم به خاطر نهى از منكر و هم به جهت اطاعت از دولت اسلامى است كه به معنى اطاعت از ولى امر مسلمين مىباشد.
فرض ديگرى كه مىتوان تصور كرد اين است كه، ولى امر مسلمين يا دولت اسلامى، در منطقهاى وجود ندارد. فرض كنيد در كشورى كه الان در آن دولت اسلامى وجود ندارد، يا دولت اسلامى حاكم است، اما در مورد اين مساله به هر دليل نمىتواند كارى انجام دهد. در اين فرض كه دولت اسلامى وجود دارد، اما، نمىتواند جلوى دسيسه اقتصادى دشمن را بگيرد، تكليف مشكلتر است. من نمىخواهم خيلى چيزها را باز كنم. عدهاى پول پرست، با تبليغات، با در دست گرفتن سرچشمههاى اقتصادى و تجارى، معادن و چيزهاى ديگر در داخل كشور دسيسه مىكنند و دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار مىدهند. يا حتى در پستهاى دولتى نفوذ مىكنند، وزير يا شورايى كه بايد در موردى تصميم بگيرد، از عناصرى هستند كه براى اسلام دل نمىسوزانند، بلكه به فكر منافع شخصى خود هستند. اگر چنين وضعى پيش آمد كه دسيسهاى عليه اقتصاد، يا عليه مصالح كشور اسلامى، يك شهر يا يك منطقه صورت گرفت، اگر خود مردم بتوانند براى مبارزه با دسيسههاى دشمنان برنامه ريزى كنند، بر آنها واجب است كه اين كار را انجام دهند. در اين جا بحث آدم كشى مطرح نيست، صحبت اين است كه تصميم گرفته شود با اين توطئه مقابله شود، دشمن را به زانو در آورد، و نقشه او را نقش بر آب كرد. زيرا دولت اسلامى به هر دليل نمىتواند برنامهاى را براى خنثى كردن توطئه اعمال كند. حال، يا از دسيسهها خبر ندارد، يا از توطئه اطلاع دارد ولى نمىتواند عليه آن اقدامى انجام دهد.
شكل ديگرى هم محتمل است و آن اين كه دولت اسلامى با توجه به اين كه در جريان دسيسههاى دشمنان هست و مىتواند با آنها مقابله كند، اما اقدامى نمىكند. در چنين شرايطى واجب است كه خود مردم براى رفع خطر از جامعه اسلامى اقدام كنند، طرحى بريزند و براى اجراى آن تصميم بگيرند. اين ديگر تعرض به جان و مال و ناموس مردم نيست. اين اقدام مردم ممكن است موقتاً يك ضرر اقتصادى براى جامعه در بر داشته باشد، ولى اين ضرر بعداً جبران خواهد شد. به هر حال اين يك واجب است، اما متاسفانه اين گونه موارد را درست بررسى نكرده، و جوانب آن را به طور كامل موشكافى نكردهايم و فقط به همان مسائل ساده فردى اكتفا كردهايم.
پس هر گاه خطرى در يكى از زمينههاى زندگى جامعه اسلامى از ناحيه دشمنان خارجى يا داخلى، متوجه جامعه اسلامى شد، بر مردم مسلمان واجب است كه با استفاده از علم عالمان و متخصصان خود و تجربه صاحب تجربهها، تصميم قطعى براى مقابله با آن خطر بگيرند و نقشههاى دشمن را خنثى كنند.
يكپى از اين قبيل خطرات از بقيه مهمتر است، مساله تهاجم فرهنگى است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگى گذاشتهايم. تهاجم فرهنگى تا حدودى ناشى از ضعفهاى فرهنگى است كه در خود ما و جامعه ما وجود دارد. اما براى اين كه به زبان ديگران سخن گفته باشيم، مىگوييم تهاجم فرهنگى. اما تهاجم فرهنگى يعنى چه؟ يعنى تهاجم به دين. همان طور كه مقام معظم رهبرى فرمودند، دشمنان، ايمان مردم را هدف قرار دادهاند. اين شوخى نيست، بلكه سخنى است از كارشناسى كه اين گونه مسائل را از هر كسى بهتر مىفهمد. در چنين شرايطى بنده بگويم من دنبال نماز و درسم هستم! چه كار به اين كارها دارم! و ديگرى هم همين طور، كارى نداشته باشد! و دولت هم به يك صورت ديگرى عمل كند، و ملت هم به دنبال كار خودش باشد! جناحهاى مختلف هم مشغول درگيرى هايى بين خود باشند، و ديگر كسى توجه به دسيسه دشمن نداشته باشد! هر چه رهبر مسلمان فرياد بزند كه فكرى براى تهاجم فرهنگى بكنيد، فكرى براى دانشگاهها بكنيد، دانشگاههاى ما هنوز اسلامى نيست، گوش شنوايى در كار نباشد، و كسى توجه نكند. دولت، اسلامى است، ولى فقيه هم در راس نظام اسلامى قرار دارد، اما كسانى كه بايد مجرى اوامر او باشند دستورات او را اجرا نمىكنند. آيا مسلمانها اين جا بايد دست روى دست بگذارند و تماشا كنند؟ نبايد حرفى بزنند، كه مبادا كار آنهاخشونت ناميده شود؟ آيا بايد تساهل و تسامح را اعمال كنند؟ بعد از اين كه مقام معظم رهبرى اين همه تاكيد مىكنند كه شبيحخون فرهنگى است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دين شما است، ايمان جوانهاى شما را هدف قرار داده است، ديگر چه بايد گفت؟ آيا ما باز هم نبايد هيچ احساس وظيفهاى بكنيم؟ مثلا اگر شما در خانه خود نشسته باشيد، ناگهان كسى در محله شما فرياد بزند كه سيمهاى برق اتصالى پيدا كرده، مواظب باشيد، اگر كسى - مثلا - دست به سيم يا كليد برق بزند، خانهاش آتش مىگيرد. يا باران آمده و در كوچهها سيل راه افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابيدهايد، ناگهان كسى با صداى گوش خراشى فرياد بزند سيل آمده، از خانههاى خود بيرون برويد، در اين صورت شما چه كار مىكنيد؟ اول ممكن است بلند شويد و حتى كمى هم خواب آلوده باشيد، بگوييد اين موقع شب چه كسى فرياد مىزند؟ و مجدداً بخوابيد. اما زمانى كه چند بار اين فرياد را شنيديد و از خواب بيدار و كاملا هوشيار شديد، مىبينيد آب همه جا جارى است، در اين موقع است كه مساله را جدى مىگيريد، بعد از آن، از كسى كه فرياد مىزد، تشكر هم مىكنيد. به او مىگوييد عجب خدمت بزرگى به ما كردى، وگرنه خانه ما خراب مىشد، و بچههاى ما خفه مىشدند. يا آتشى آمده و محلهاى آتش گرفته است، اگر كسى داد زد آتش، و شما را نيمه شب از خواب بيدار كرد، بعد متوجه شديد كه چه خدمت بزرگى به شما كرده است، آيا نسبت به او اعتراض مىكنيد؟ يا از او تشكر مىكنيد؟
اما ما نسبت به امور معنوى اين گونه نيستيم. امور مادى را خوب مىفهميم، اگر كسى ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سيل، و يا بمباران متوجه كرد، خوب مىفهميم. و اين هشدارها براى ما خيلى ارزش دارد. و از هشدار دهنده تشكر مىكنيم. اما اگر كسى نسبت به امور معنوى هشدار بدهد، با اين كه مىفهميم كه او دوست و خير خواه ماست، از سر دلسوزى فرياد مىزند، ولى از او استقبال نمىكنيم. حتى مىگوييم چرا خشونت به خرج مىدهى! آرام حرف بزن! چطور هنگامى كه زلزله يا سيل آمد و آن فرد فرياد زد، نگفتيد آقا آرام حرف بزن؟ اگر خطرهاى معنوى را آرام بگويند كه كسى بيدار نمىشود. اين خطرهاى معنوى را كه دائماً مىگويند و مىنويسند، باز من و شما هيچ متوجه نمىشويم. شايد اگر فرياد بزنند در بعضى اثر كند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاى معنوى حساس نيستيم. منظورم از ما فقط همين حزب اللهىها و مومنان نيست. اصلا طبيعت بشر بيشتر با امور حسى انس دارد. آنچه را كه فراتر از حساسيت او باشد زود باور نمىكند. وقتى كه با امور حسى انس دارد. آنچه را كه فراتر از حساسيت او باشد زود باور نمىكند. وقتى كه به ما مىگويند در حال غارت دين هستند، مىگوييم كو؟ چيزى را كه نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود مىفهميم. اما اگر بگويند دين ما را بردند، مىگوييم خير، ما كه نماز مىخوانيم، روزه هم مىگيرم، دين ما را كجا بردند؟ اما اگر به خوبى دقت كنيم، مىبينيم كه ايمان سال گذشته ما با ايمان امسال ما فرق مىكند. سال گذشته ما به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) يقين داشتيم، اما امسال شك داريم. امسال گاهى به ذهن ما مىآيد كه نكند اين حرفهاى آخوندها درست نباشد؟ بالاخره كسانى هم كه حرفهاى ديگرى بر خلاف گفتههاى روحانيون مىگويند درس خواندهاند، دانشگاه رفتهاند، در دانشگاههاى لندن درس خواندهاند، لابد چيزى مىفهمند كه اين مطالب را مىگويند، و شايد بهتر از آخوندها مىفهمند.
دين ما به اين صورت آرام آرام رنگ مىبازد، ناگهان انسان نگاه مىكند، و مىبيند ديگر از دين چيزى باقى نمانده است. كسى كه بيدار و نسبت به مسائل حساس، و داراى شامه قوى است، وقتى دشمن از دور مىآيد مىفهمد دشمن براى چه كارى مىآيد. حركات دشمن را مىتواند ارزيابى كند، مىتواند حدس بزند كه دشمن چه چيزى را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه كارى است. اما ديگران كه از دسيسههاى دشمن غافل هستند، هر اندازه هم كه به آنها بگويند، باور نمىكنند. به هر حال اين هم نوعى نهى از منكر است. خطرهايى كه متوجه جامعه اسلامى است، نه از طرف يك نفر است، و نه دفع آن با يك نفر ميسر است. اين منكرها داراى طرحهاى پيچيدهاى است، و خطرهاى بزرگى را متوجه جامعه مىكند، و مبارزه و مقابله با آنها به برنامه ريزى احتياج دارد، بايد متخصصان شيوه برخورد با آنها را طراحى كنند، ديگران هم به ايشان حسن ظن داشته باشند، و از فريادهاى فريادگران با حسن نيت استقبال كرده و آنها را بپذيرد. در غير اين صورت دود آن به چشم خود انسان مىرود. فردا فرزندان همين جامعه بى ايمان مىشوند، زمانى كه بچهها بى ايمان شدند آثار بد اخلاقى بر آن مترتب مىشود، در آينده مبتلا به مواد مخدر و ايدز مىشوند، جنايتكار مىشوند، باند قاچاق تشكيل مىدهند. انحطاط فرهنگى اين نتايج را به بار خواهد آورد. لهم عذاب فى الحيوه الدنيا و لعذاب الاخره اشق(136)
اين عذاب دنيوى آنها است، متلاشى شدن خانوادهها، اختلاف دائمى زن و شوهرها، بد تربيت شدن بچهها، عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر و هزاران درد بى درمان ديگر كه گفتنى نيست.
اگر ايمان رفت، به دنبال آن اين مشكلات خواهد آمد. اگر مىخواهيد جامعه به اين سرانجام منتهى نشود، بايد از اول جلو آن را بگيريد، نسبت به مسائل فرهنگى حساس باشيد. نگوييد همه چيز در سايه اقتصاد حل مىشود، بعضى از اين دردها از اقتصاد بر مىخيزد. بسيارى از مفاسد اجتماعى به وسيله پولدارها اجرا مىشود. كسانى كه حرص مال اندوزى پيدا مىكنند، و بيش از حد نياز خود، ثروت دارند، اما باز مىخواهند ثروت بيشترى بيندوزند؛ آنها دست به اين حركات مىزنند. همه اين مفاسد از فقر نيست، كسانى كه فكر مىكنند معضلات اجتماعى با حل شدن مسائل اقتصادى مرتفع مىشود، سخت اشتباه مىكنند. البته مسائل اقتصادى را هم بايد در جاى خود مورد توجه قرار داد. گاهى فقر اقتصادى را حل كرد، و نابسامانى اقتصادى به اين انحراف كمك مىكند، اما آنها علت تامه نيست. راه حل آن هم فقط حل مشكل اقتصادى نيست. درست است كه بايد مشكل اقتصادى را حل كرد، اين وظيفه جامعه اسلامى و دولت اسلامى است. اما يگانه وظيفه دولت اسلامى حل مشكلات اقتصادى نيست؛ بلكه اولين وظيفه، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزشهاى معنوى است. بعد از آن حفظ ارزشهاى ديگر لازم است. البته منظور تقدم و تاخر زمانى نيست، بلكه اين تقدم و تاخر از لحاظ رتبه است.
متاسفانه مدتى است به دلايلى، با بيانات، مقالاتى، به وسيله رسانهها به ما تلقين كردهاند كه اگر مسائل اقتصادى حل شود، همه چيز درست مىشود، خير، اين گونه نيست. كسانى كه اين حرفها را مىگويند خودشان را گول مىزنند. شما گول نخوريد. رفاه اقتصادى حلال همه مشكلات نيست. معروف است كه مرفهترين كشورها در دنيا آمريكاست. در آمد سرانه آن از ساير كشورها بيشتر است، رشد اقتصادى آنها از همه كشورها بيشتر است. لااقل يكى از كشورهاى پيشرفته از لحاظ اقتصاد، آمريكا است. آيا اين كشور مشكلات اخلاقى و اجتماعى ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمريكا گفته مىشود، در هر چند ثانيه يك جنايت واقع مىشود، بچههاى دبستانى آنها بايد با اسكورت به مدرسه بروند، در تمام دبيرستانهاى آمريكا پليس مسلح وجود دارد. با وجود همه اينها روزى نيست كه در مدارس جنايت واقع نشود. آيا اين مشكلات اخلاقى، اجتماعى با پول حل مىشود؟ آيا آنها پول كم دارند؟ البته من نمىخواهم انكار كنم كه بسيارى از مشكلات اجتماعى در اثر فقر ايجاد مىشود، يا حداقل، فقر آن را تشديد مىكند. اما اين گونه تصور نكنيد كه اگر مساله فقر حل شد همه چيز حل مىشود. گاهى در اثر پول فراوان بلاهاى جديدى پيدا مىشود.
به هر حال اين هم نوعى نهى از منكر است. خوب، اگر افرادى و يا دولت اسلامى نسبت به آن اقدام كردند، يا اگر دولت اسلامى نتوانست يا اصلا دولت اسلامى نبود و خود مردم مسلمان اقدام كردند، و اين مشكلات را حل كردند، و با دشمنان اسلام مبارزه كردند، نقشههاى آنها را نقش بر آب كردند، نعم المطلوب. اما اگر هيچ اقدامى صورت نگرفت، اين جا وظيفه مسلمانان است كه با اين منكرات مقابله كنند. اما آيا هميشه همه مسلمانها وظيفه شناس هستند؟ آيا مىشود روزى مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى نكنند؟ مگر ما در تاريخ نمونه هايى از بى وفايى مسلمانها نداشتيم؟ آيا تصور اين كه ممكن است اكثريت قريب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى كنند، فرض مشكلى است؟ مصداق آن را كه همه مىدانيد.
از زمان شهادت امير المؤمنين (عليه السلام) تا زمان شهادت سيدالشهداء (عليه السلام) بيست سال طول كشيد. در طول اين مدت سيدالشهداء (عليه السلام) در مدينه چه مىكرد؟ آيا كسانى كه حاكم بودند، بت پرست يا منكر خدا بودند؟ آيا در ظاهر، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و احكام دين را انكار مىكردند؟ خير، اصلا اين گونه نبود، آنها خود را خليفه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مىدانستند، نماز مىخواندند، اما جمعه بودند، منتهى گاهى نماز جمعه را از روز چهارشنبه مىخواندند! گاهى هم در حال مستى، امامت جماعت مىكردند! آنچه مسلم است، آنها نماز مىخواندند. حتى روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد خواند بعد گفت: يا خيل الله اركى و بالجنه ابشرى(137) مردمى كه در زمان سيدالشهداء (عليه السلام) زندگى مىكردند همه نماز مىخواندند، و ادعاى مسلمانى مىكردند. به اصطلاح حكومت، حكومت اسلامى بود. اما سيدالشهداء (عليه السلام) بيست سال خون دل خورد، و نمىتوانست بگويد اين حكومت ناحق است. مگر به افراد معدودى در گوشه و كنار، و در خفا، به صورت سرى، خصوصى، و محرمانه. حتى وقتى خبر مرگ معاويه را آوردند، در ظاهر حضرت (عليه السلام) به حاكم مدينه تسليت گفت. وضع اين گونه بود.
آيا در زمان ساير ائمه اطهار (عليه السلام)، زمان حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)، امام صادق (عليه السلام)، و ديگران صريحاً مىتوانستند به مردم بگويند اين حكومتها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران (عليه السلام) را زندان مىكردند؟ چرا ايشان را به شهادت مىرساندند؟ آيا خلفا به نام كفر حكومت مىكردند؟ يا اين كه منكر خدا بودند؟ اگر هم منكر خدا بودند اظهار نمىكردند، و به نام خليفه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حكومت مىكردند، اين داستان را حتماً همه شنيدهايد، همه مرثيه خوانها مىخوانند كه هارون الرشيد هنگامى كه مىخواست حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را زندانى كند، به مرقد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عذر خواهى كرد، گفت يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من فرزند تو را زندانى مىكنم، براى اين كه مصلحت جامعه اسلامى تامين شود! براى اين كه امنيت در جامعه ايجاد شود! براى اين كه اختلاف در جامعه نيفتد! از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عذر خواهى مىكرد!(138) اين گونه نبود كه همه اين حكومتها حكومت كافر و مشرك باشند. خوب، با اين موارد چه بايد كرد؟ گاهى شرايط به گونهاى است كه مىتوان با فعاليتهاى فرهنگى متفرق و پنهانى، اصل دين مردم را حفظ كرد؛ به اميد اين كه روزى معرفت و سطح فرهنگ آنها رشد پيدا كند، و بتوانند كارهاى مهمترى انجام دهند. تقريباً از امام سجاد (عليه السلام) به بعد به دلايل مختلفى، تمام ائمه (عليه السلام) چنين برنامهاى داشتند. چون عدهاى مسلمان تربيت شده بودند، و به بركت خون سيدالشهداء (عليه السلام) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامى تربيت شده، و در اطراف بلاد اسلامى پراكنده مىشدند، تمام امامزاده هايى كه پيرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاى ديگر هستند، همين مسلمانانى بودند كه تربيت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدايت مىكردند. غالب ايشان از بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند. در اين شرايط بايد به همين كارهاى فرهنگى اكتفا كرد؟ چون توان فعاليت ديگرى نيست، تنها كارى كه مىتوان انجام داد اين است و اطمينان هم هست كه اصل دين از بين نمىرود.
اما قسمتى از فرمايش امام حسين (عليه السلام) كه در منى به آن نخبگان فرمودند من مىترسم اصل حق گم شود. صحبت تنها مساله يك حكم و دو حكم شرعى نيست، فكرى بكنيد، من مىترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخيص بدهند، راه ديگرى براى تشخيص حق و باطل وجود نداشته باشد، اين شرايط كار خاص ديگرى را مىطلبد، نه با فعاليتهاى تبليغى و نه با پول، نمىتوان اقدامى انجام داد و نه مىتوان جنگ نظامى سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختيار آن هاست. آنچنان تبليغات كردهاند و از مردم زهر چشم گرفتهاند، كه كسى توان نفس كشيدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، يا ترور كردند؛ نه كسى جرات قيام يا حركت دارد، نه ديگر نيرو و توان براى كسى مانده است. در اين شرايط بايد شوك ديگرى به جامعه وارد شود. چه كارى از يك نفر يا از يك گروه كوچك براى جامعه بزرگ اسلامى بر مىآيد؟ تبليغات هم تاثيرى نداشت چون تمام ابزار آن را در اختيار امويان بود و فقط عده محدودى فرياد امام (عليه السلام) را مىشنيدند. سيدالشهداء (عليه السلام) با حنجره خود چقدر مىتواند فرياد بزند؟ صداى خود را به چند نفر مىتواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت كردن نيز به امام (عليه السلام) مىدادند، كه در طول بيست سال به آن حضرت چنين فرصتى نيز ندادند و ايشان مىبايست آرام، پنهانى و در خفا با ياران و اصحاب خود صحبت كند.
در اين شرايط چه بايد كرد؟ همان كارى را كه حسين (عليه السلام) كرد، شوكى در جامعه اسلامى به وجود آورد كه تا قيام قيامت اثر خود را خواهد داشت، اين لرزه باقى خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامى كه نمىتوان آن را تحريف كرد، و نمىشود تفسير غلطى براى آن آورد. چه بگويند؟ هر آيه محكمى در قرآن باشد، مىتوانند آن را تحريف و به اشتباه تفسير كنند. يا به قول امروزىها براى آن قرائت جديدى بياورند! اگر حديث باشد، مىتوانند بگويند دروغ بوده و جعلى است، از اسرائيليات است، يا در نهايت بگويند اين قرائت شماست! و براى آن قرائت ديگرى هم هست! به مراجع هم مىگويند شما فهمتان را مطلق نكنيد قرائتهاى ديگرى هم هست! اما با حركت سيدالشهداء (عليه السلام) چه مىتوانند بكنند؟ آيا تفسير ديگرى دارد؟ جز اين كه گروهى پاكباز در راه خدا و براى احياى دين جان خود و عزيزانشان را فدا كردند؟ تا حالا هيچ مورخى، هيچ انسان منصفى تفسيرى غير از اين براى داستان كربلا كرده است؟ بله، امروز ممكن است كسانى باشند كه قرائتهاى جديدى از داستان كربلا داشته باشند! العياذبالله، بگويند حسين (عليه السلام) بى خود كرد! واقعه كربلا عكس العمل خشونت جدش بود! يزيدىها تقصيرى نداشتند، جد حسين (عليه السلام) پدر آنها را كشته بود، آنها هم در كربلا فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتند! اين شيطانىترين تفسيرى است كه تا به امروز از حماسه كربلا شده است، و تا كنون اين گونه تعابير سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و كافر، مشرك و بت پرست، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظيم فرود آوردهاند. اين گونه بود كه حسين (عليه السلام) مصباح الهدى شد، اين چراغ فروزانى است كه هرگز خاموش نمىشود. عليه آن هيچ كارى نمىتوان كرد. اين شوك باعث شد كه جامعه اسلامى نجات پيدا كند.
اين هم مصداق ديگرى براى نهى از منكر به معناى عام است. اگر كسى سؤال كند آن جا كه حضرت (عليه السلام) فرمودند: اريد ان بالمعروف و انهى عن المنكر(139) آيا به هدف خود رسيدند؟ جواب اين است كه بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام چه بود؟ اين كه مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظيفه انبيا و اولياى خدا، هدايت است؛ بعد از هدايت اگر خود مردم حاضر شدند رهبرى آنها را بپذيرند در اين صورت حكومت هم تشكيل مىدهند. تشكيل حكومت وظيفه آنها است، اما در صورتى كه مردم كمك كنند؛ همان طور كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه شقشقيه فرمود: لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر(140) زمانى كه مردم حضور پيدا كرده، و كمك كردند من هم به وظيفهام قيام مىكنم. اما اگر حاضر نشدند، گرچه وظيفه تشكيل حكومت ساقط است، اما وظيفه هدايت باقى است، هدايت گرى وظيفه انبيا و اوليا و كسانى است كه در غيبت آنها نقش هدايت را بر عهده مىگيرند. العلما ورثه الانبياء(141) اين وظيفه هميشه هست، و از دوش هيچ كس در هيچ حالى برداشته نمىشود. اگر هيچ راه ديگرى نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت كرد، تا بفهمند. بايد بگويند چرا اين حاضر شد كشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجى و تحليل مىكنند، بررسى مىكنند، و به اين نتيجه مىرسند كه به خاطر وظيفه دينى خود اين كار را كرد. برچسبها و تهمتها دروغ بود. پس ممكن است نهى از منكر چنين مصداقى هم داشته باشد. اما اولا موارد آن نادر است. ثانيا آگاهى زيادى مىخواهد كه شخص تشخيص بدهد چنين وظيفهاى دارد، خيلى فداكارى مىخواهد كه از همه چيز بگذرد، كلاه شرعى براى كارهاى خود درست نكند، و براى ترك امر به معروف و نهر از منكر بهانه تراشى نكند. چنين شخصيتى به ندرت پيدا مىشود، ولى به هر حال خدا حجت را براى ما و شما تمام كرده، اگر هيچ كس نبود حسين بن على (عليه السلام) بود.
السلام عليك يا ابا عبدالله، بابى انت و امى جانهاى ما، پدر و مادرهاى ما، فرزندان ما، فداى تو اى حسين (عليه السلام)! كه چراغ هدايت را در اين جهان افروختى و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
- وظيفه حكومت و جامعه در زمينه آموزش احكام و مسائل
- وظيفه حكومت و جامعه در برابر توطئههاى دشمنان
- علل فراموش شدن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر
- ايجاد تشكلهاى اسلامى براى انجام فعاليتهاى اجتماعى
*بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.
به بركت نام سيدالشهداء (عليه السلام) چند شب در اين عزاخانه حسينى توفيق پاسخ به بعضى از سؤالها درباره داستان عاشورا، و نيز مطالبى در حد توان و فهم گوينده و اقتضاى مجلس به عرضتان رسيد. مناسب است در اين جلسه، مباحث گذشته را جمع بندى و نتيجهگيرى كنيم.
سلسله بحثها به اين جا منتهى شد كه يكى از اهداف سيدالشهداء (عليه السلام) از اين قيام همانگونه كه خود حضرت (عليه السلام) تصريح فرمودند، امر به معروف و نهى از منكر بود. سعى ما اين بود كه معانى امر به معروف و نهى از منكر را توضيح دهيم و بررسى كنيم كه به كدام معنا، قيام سيداشهداء (عليه السلام) نوعى امر به معروف و نهى از منكر بوده است؟ و در چه شرايطى ممكن است امر به معروف و نهى از منكر به اين صورت واجب شود؟ حاصل جواب هم اين بود كه اگر توطئههاى پيچيدهاى در جامعه براى محو حقيقت اسلام، گمراه كردن مردم و از بين بردن حكومت اسلامى و حكومت حق وجود داشته باشد و راههاى عادى و متعارف، اعم از اقدامات فردى و كارهاى اجتماعى، براى حل مشكلات سودى نبخشد، و فقط اين راه باقى بماند كه قيامى شهادت طلبانه، مظلوميت و حقانيت ثابت بشود، اين روش متعين خواهد بود. و اگر شرايطى پيش بيايد كه نشان دادن راه حق و تلاش براى برقرارى نظام اسلامى متوقف بر چنين كارى باشد، باز هم چنين حركتى لازم خواهد بود.
البته قيام سيدالشهداء (عليه السلام) چنان بركتى داشت كه بعيد است در طول تاريخ اسلام مجددا چنين شرايطى پيش بيايد و به اندازهاى فضاى جامعه اسلامى تيره و تار بشود شناختن حق ميسر نباشد. بحمدالله بعد از قيام سيدالشهداء (عليه السلام) شرايطى فراهم شد كه ساير ائمه اطهار (عليه السلام) بتوانند حقايق اسلام را در اقطار كشورهاى اسلامى تبيين كنند؛ شاگردانى براى تبليغ، ترويج و تعليم معارف اسلامى بپرورانند، يارانى را براى انجام حركتهاى ارشادى و احياگرانه در بلاد مختلف بپرورانند و ديگر به چنين حركتى چون قيام سيداشهداء (عليه السلام) در زمان بقيه ائمه (عليه السلام) نيازى نبود، انشاء الله بعد از اين هم نيازى نخواهد بود. ولى به هر حال مسائل كلى، تابع وجود يا كثرت مصاديق نيست، بلكه حكم آن با وجود يك مصداق مشخص مىشود. البته گرچه بعيد است چنين قيامى با اين وسعت و با اين خصوصيات ضرورت داشته باشد، اما ممكن است گاهى قيامهاى محدودترى ضرورت پيدا كند. در فرمايشات امروز مقام معظم رهبرى هم اشاره به امكان چنين چيزى بود،(142) حتماً كسانى كه شنيدند، اين مساله را متوجه شدند.
به هر حال، اين مسالهاى است كه بايد به آن توجه داشت؛ زيرا آمادگى جامعه اسلامى براى برخورد با دشمنان، امكان نفوذ و موفقيت آنها را كم مىكند. اما اگر روزگارى به خواب خرگوشى فرو رفته و به صورتهاى مختلف تحت تاثير تبليغات دشمنان قرار بگيريم و غيرت دينى را از دست بدهيم، آن وقت دشمنان طمع كرده و شايد باز شرايطى پيش بيايد كه احتياج به چنين حركتهاى شهادت طلبانهاى پيدا كنيم. به همين مناسبت بحث نسبتاً طولانى درباره امر به معروف و نهى از منكر عرض كردم و گفتم امر به معروف به معناى عام آن شامل چند عنوان ديگر نيز مىشود كه يكى از عناوين كلى آن مىتواند عنوان تعليم داشته باشد، يكى ديگر از عناوين كلى آن ممكن است موعظه باشد، و بالاخره مىرسد به جايى كه يكى از عناوين آن مىتواند جهاد باشد.
در مورد تعليم عرض كردم، كه مىتواند سه شاخه داشته باشد: تعليم جاهل، تنبيه يا تذكر غافل و ارشاد ضال. اول اين است كه كسى در جامعه اسلامى از معارف بهره بردارى ندارد، و هنوز براى او شرايطى فراهم نشده است كه معلومات لازم در مورد دين را كسب كند كه بايد او را تعليم داد. اين هم يكى از مراحلى است كه مىتواند از مصاديق امر به معروف باشد. البته باز تاكيد مىكنم، به معناى عام آن. معناى دوم اين است كه كسى به مساله علم دارد، اما در شرايطى واقع شده كه اصلا از اين كه چنين حكمى و چنين مسالهاى وجود دارد و چنين تكليفى هم براى او هست دچار غفلت شده است. به هر حال، موضعگيرىها و جهتگيرىهاى انسان تابع ذهنيات او است، اكثر ذهنيات ما هم تابع شرايط محيط است، از ديدنىها و شنيدنىها بيدار مىشويم، توجه انسان به مسائل غالباً تابع شرايط محيط است؛ اگر محيط آلوده، تاريم، و فاسد باشد، ممكن است بسيارى از مردم از تكاليف خود غافل بشوند و اگر از ايشان سؤال شود كه در اسلام فلان تكليف وجود دارد، مىگويد بله، اما از اين كه خودشان چنين تكليفى دارند و بايد انجام بدهند غافلند، در اين مورد امر به معروف و نهى از منكر تذكر دادن به غافل مىشود، يا تنبيه به معناى لغوى آن، يعنى بيدار كردن. سوم ارشاد ضال، يعنى كسى كه معرفت صحيح ندارد ولى خيال مىكند كه شناخت لازم را دارد، جاهل مركب است، گمان مىكند وظيفه خود را مىداند، ولى اشتباه مىكند؛ ارشاد راهنمايى چنين كسى به اين كه تو اشتباه مىكنى، و اگر چنين تصور مىكنى كه وظيفه تو اين است يا به اين شكل بايد انجام بگيرد، خطا مىكنى و به اين صورت نيست، راه صحيح چنان است، مقصد صحيح چنين است؛ اين ارشاد ضال است، ارشاد كسى كه گمراه است. اين سه وظيفه كه همه از قبيل تعليم است. تعليم هم گاهى به صورت فردى است، هر كس در خانواده خود چنين مسؤوليتى را دارد كه نسبت به فرزندان و اهل و بيتش، اگر جاهلى باشد، اگر ضالى باشد يا اگر غافلى باشد، او را تعليم داده، ارشاد كند، قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجاره(143) انسان همان گونه كه مكلف است خود به وظايف شخصىاش عمل كند، مكلف است كه به خانواده، نزديكان و كسانى كه تحت تاثير فكر او هستند آموزش بدهد. اين وظيفهاى درست - در سطح وسيعتر - براى عالمان و كسانى كه در اين گونه مسائل تخصص دارند، تكليفى است سنگينتر، وسيعتر و عميقتر كه در جامعه بايد وظايف را انجام دهند؛ و زمانى كه جامعه به وسيله نهادهاى مختلف اداره مىشود، بايد نهاد خاصى براى اين كار در نظر گرفته شود. مىدانيد كه در جوامع سابق به صورت ساده اداره مىشد و اين وزارتخانهها و تقسيمات به صورت امروزى نبود، مثلا در صدر اسلام، اگر براى جايى والى مىفرستاد، حداكثر سه نفر را مىفرستادند، معمولاً آنچه بنده از تاريخ به خاطر دارم، يكى شخص والى و حاكم، ديگرى معلم و قارى، كسى كه قرآن را بلد بود و به ديگران تعليم مىداد، عالم بود و در معارف و احكام به او مراجعه مىكردند، يكى هم خزانه دار بود كه اموال را جمع آورى مىكرد و حساب آن را داشت. اين سه نهاد، كم كم پس از آن كه روابط جامعه پيچيده و گسترده شد، تعداد اين نهادها نيز اضافه شد تا جايى كه امروزه مىبينيد كه كابينهها و دولتها از بيست يا سى وزارتخانه تشكيل مىشود. در شرايط فعلى كه ما زندگى مىكنيم حداقل سه وزارتخانه، آموزشهاى سه گانه را به عهده دارند، وزارت آموزش و پروش كه در كنار سواد آموزى و علوم متعارف مادى و دنيوى موظف است آگاهىهاى دينى را به كودكان ارائه كند، البته اگر نظام اسلامى باشد، و بايد انصاف داد كه در بين نهادهاى ما وزارت آموزش و پرورش، حتى در زمان رژيم گذشته از بهترين نهادهايى بوده كه به اين جامعه خدمت كرده است؛ امروز هم شايد در حدى كه بنده اطلاع دارم، يكى از بهترين وزارتخانههاى ما همين آموزش و پرورش باشد. اين امر دلايلى هم دارد، از جمله اين كه عمده كارمندان آن كه آموزگاران و دبيران هستند، از طبقه متوسط و معمولى هستند، از همين فرزندان شما هستند كه با محافل دينى سر و كار دارند و انديشه دينى شان محكم است. به همين دليل هنگامى كه به مدرسه مىروند احساس مسؤوليت مىكنند.
به جز آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالى هم بخشى از مسؤوليت آموزش جامعه را در دانشگاهها عهده دار است؛ همچنين وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، كه عنوان ارشاد اسلامى گوياى اين وظيفه است. متاسفانه عملكرد اين دو وزارتخانه در حد مطلوب نيست و على رغم اين كه مقام معظم رهبرى درباره وزارت آموزش عالى چند سال است كه صريحاً گفتهاند شما بايد دانشگاهها را اسلامى كنيد، كار جدى اى انجام نشده است، كه شايد به اين دليل باشد كه بعضى مسؤولان آن، اراده جدى براى اين كار نداشته باشند؛ كه البته اين امر هم دلايلى دارد. از جمله اين كه بسيارى از استادان دانشگاهها و حتى اداره كنندگان اين نهاد تحت تاثير فضاى خارج هستند، چند سالى را در اروپا گذراندهاند و يا زير دست اروپا رفته بودهاند، خلق و خوى، فرهنگ و معلومات آنها بيشتر به فرهنگ كفر نزديك است تا به عالم اسلام؛ طبعاً كسانى هم كه زير دست اين گونه افراد بزرگ شوند، ديگر بهتر از خود آنها نخواهند بود. به هر حال كار اين دو وزارتخانه ناقص است. وزارتخانه ارشاد هم كه به قول معروف طشتش از بام افتاده است و همه مىدانيد كه وضعيت آن چگونه است و آنچه بسيار جاى تاسف دارد اين است كه بعضى از مسؤولان اين نهاد تصريح كردهاند كه اصلا با دين سر و كارى هم ندارد و اسم ارشاد اسلامى را هم فقط يدك مىكشند، يعنى تعارف است وگرنه كار اين وزارتخانه همان كار وزارت فرهنگ و هنر زمان شاه است! ما كارى با دين مردم نداريم! ما فرهنگ ملى و فرهنگ باستانى و رقص و آواز و اين قبيل مسائل را بايد ترويج كنيم! زبان فارسى و فرهنگ ملى ايرانى را در كشورهاى ديگر بايد رواج دهيم! كارى به اسلام نداريم! تصريح كردهاند؛ اگر هم تكذيب مىكنند، من مورد خاص اين گفتهها، تاريخ، شنوندگان و مخاطبين آن را مىدانم، و به ايشان عرض خواهم كرد.