previos pagemenu pagenext page


والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

امر به معروف و نهى از منكر (2)

- مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام

تعليم جاهل

تذكر. موعظه

برخورد اجتماعى با توطئه ها

مقابله با تهاجم فرهنگى

جهاد و شهادت‏طلبى براى بيدار كردن جامعه

*بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

شهادت مظلومانه سيدالشهداء (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت را به پيشگاه مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و مقام معظم رهبرى، مراجع معظم تقليد و همه شيفتگان اهل بيت (عليه السلام) تسليت عرض مى‏كنم، و اميدوارم خداى متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) كوتاه نفرمايد.

شب‏هاى گذشته بحث ما درباه امر به معروف و نهى از منكر بود. گفتيم با توجه به اين كه يكى از اهداف قيام سيداشهداء (عليه السلام) امر به معروف و نهى از منكر معرفى شده است، پس چرا رفتارى كه حضرت (عليه السلام) در اين قيام انجام دادند با موازينى كه ما درباره امر به معروف و نهى از منكر مى‏شناسم مطابق نيست. به عبارت ساده‏تر اقدام امام (عليه السلام) چگونه امر به معروف و نهى از منكرى بود كه ما مشابه آن را در تاريخ سراغ نداريم و احكام آن را نمى‏دانيم؟ در جلسات قبل مقدمتا در مورد اين كه بعضى از واژه‏ها گاهى به معناى عام و زمانى به معناى خاص به كار مى‏روند توضيح مختصرى عرض كردم. بر اين اساس و با توجه به موارد استعمال امر به معروف و نهى از منكر در قرآن كريم و روايات، به اين نتيجه رسيديم كه امر به معروف و نهى از منكر هم دو اصطلاح و معنا دارد، كه يكى از آن‏ها معناى خاص و ديگرى عام است. معناى خاص امر به معروف و نهى از منكر همان معناى مصطلح است كه در رساله‏هاى علميه مطرح گرديده، و براى آن نيز شرايطى ذكر مى‏شود. از جمله شرايط عمل به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه احتمال يا خوف ضرر نباشد. اما امر به معروف و نهى از منكر معناى وسيع‏ترى نيز دارد كه شامل احكام و عناوين ديگرى مى‏شود و حتى در بعضى از موارد جهاد را نيز در بر مى‏گيرد. مثال‏هايى هم عرض كردم كه موارد استعمال گسترده امر به معروف و نهى از منكر را نشان مى‏دهد. در اين جلسه مى‏خواهم اين موارد را دسته بندى كنم و در مورد احكام هر يك تا حدى كه توان گوينده و وقت مجلس اقتضا مى‏كند، توضيح مختصرى بدهم.

مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام‏

امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام آن يعنى هر گونه تلاشى كه شخص به منظور اثر گذاردن در ديگرى انجام مى‏دهد، به گونه‏اى كه او را وادار به انجام كار واجب كند يا از كار حرام باز دارد. اين تلاش ممكن است از طرق مختلف مانند تعليم حكم يا موضوع عمل مورد، نظر انجام شود. يعنى اين كه به كسى بياموزند كه فلان امر در اسلام واجب است يا كيفيت انجام آن واجب چگونه است. ممكن است تعليم مهم‏ترين مصداق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام باشد. از طرف ديگر كارى مانند حركت سيدالشهداء (عليه السلام) كه منجر به شهادت آن حضرت (عليه السلام) شد نيز يكى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام است. بنابراين از جهت مصاديق مى‏توان سه دسته مصداق براى امر به معروف. نهى از منكر در نظر گرفت.

تعليم جاهل‏

اولين مصداق امر به معروف و نهى از منكر از قبيل تعليم است؛ گاهى فردى به دلايل مختلف از قبيل اين كه تازه به تكليف رسيده، يا به مقتضاى محيطى كه در آن زندگى مى‏كند نتوانسته احكام اسلام را ياد بگيرد، مثل اين كه از مركز اسلام دور بوده و يا در منطقه‏اى تحت تسلط كفار زندگى مى‏كرده، و اين فرد به اصطلاح نسبت به احكام اسلام جاهل قاصر است؛ يعنى كسى است كه حكم يا راه اجراى آن را نمى‏داند و در بى اطلاعى خود مرتكب تقصير نشده است. به اين معنى كه، براى او شرايط فراگرفتن احكام اسلام فراهم نشده است، و او در اين امر كوتاهى نكرده است. تعليم احكام اسلام به چنين فردى واجب است. اما اين كه تعليم اين گونه افراد بر چه كسانى واجب است؟ يا چند نوع تعليم داريم؟ آيا تعليم بايد فردى يا اجتماعى باشد؟ به صورت رسمى يا غير رسمى باشد؟ و مواردى از اين قبيل، سؤال هايى است كه پاسخ گفتن به آن‏ها موجب گسترده شدن بحث مى‏شود، و در توان اين جلسه نيست.

اجمالا اين مساله مسلم است كه تعليم جاهل قاصر، واجب است. چنين تعليمى بايد با كمال نرمى، ملايمت و مهربانى انجام گيرد، چون طرف در جهل خود تقصيرى نداشته است. همچنين در اين تعليم به مقتضاى سن، شرايط زندگى و مرتبه استعداد و فهم شخص، بايد سعى كرد از شيوه‏هاى مناسب آموزشى استفاده كرد تا او بهتر ياد بگيرد. مثلا براى نوجوانى كه تازه به سن تكليف رسيده نمى‏توان همان روش آموزشى كه براى افراد بزرگسال استفاده مى‏شود به كار برد. و به همين ترتيب روش آموزش بر حسب مراتب استعداد و معلومات افراد نيز فرق مى‏كند. اين يك قسم امر به معروف و نهى از منكر است. نگوييد تا به حال ما چنين امر به معروفى، نشنيده بوديم. فرض بر اين است كه مصاديق معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مى‏كنيم، كه شامل تعليم جاهل نيز مى‏شود.

حالت ديگر بحث اين است كه جاهل، مقصر باشد؛ يعنى توانايى ياد گرفتن را داشته اما در اين كار كوتاهى كرده است. در اين فرض اگر شخص جاهل مقصر درخواست تعليم كرد، لازم است به او تعليم داده شود. اما اگر درخواست هم نكرد، ولى شما مى‏دانيد كه جاهل مقصر وظيفه خود را نمى‏داند و در ياد گرفتن آن كوتاهى كرده است، در اين جا علاوه بر اين كه بايد به او تعليم داد، بايد در تعليم او روشى را به كار برد كه او تشويق به ياد گرفتن شود. جاهل قاصر خود به خود انگيزه براى ياد گرفتن داشته، اما شرايط يادگيرى براى او فراهم نبوده، لذا توانايى ياد گرفتن را نداشته است. اما براى جاهل مقصر شرايط يادگيرى فراهم بوده و مى‏توانسته ياد بگيرد، لكن در اين كار كوتاهى كرده است. لذا براى اين كه در اين مقام برآيد كه گوش بدهد و توجه كند تا ياد بگيرد، بايد در او ايجاد انگيزه كرد. يعنى در اين مورد بايد روش پيچيده‏ترى را در تعليم به كار گرفت، تا اين آمادگى در جاهل مقصر ايجاد شود كه خود او درخواست تعليم كند. در غير اين صورت، اگر صرفاً براى اتمام حجت به او گفته شود كه بيا مسائل را ياد بگير، مى‏گويد نمى‏خواهم ياد بگيريم. با اين روش، تكليف از شما برداشته نمى‏شود. در امر به معروف نسبت به جاهل مقصر روش كار پيچيده‏تر است. حال ممكن است بر حسب شرايط، تكليف بر دوش يك فرد يا بر عهده نهادى مانند آموزش و پرورش باشد.

قسم سوم از امر به معروف كه از قبيل تعليم است، اين است كه كسى به خيال خود، حكم را ياد گرفته، روش انجام آن را مى‏داند، ولى اشتباه مى‏كند. مثلاً در مسائل فردى، افرادى هستند كه قرائت نمازشان غلط است، ولى گمان مى‏كنند درست است. يا فردى به خيال خود تكليف اجتماعى اش را درست انجام داده است، اما اشتباه مى‏كند. مثلا همين وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، من از سابق كه زمان طاغوت بود شرايط فرهنگى و دينى جامعه با امروز خيلى فرق داشت، موارد زيادى را به خاطر دارم، كه البته امروز هم ممكن است مشابه آن‏ها در بعضى موارد پيدا شود، كسانى بودند كه با تندى، ترشرويى، خشونت، و حتى گاهى با توهين به ديگران مى‏گفتند آقا چرا فلان امر را انجام مى‏دهى؟ اين فرد گمان مى‏كند كه وظيفه خود را به درستى انجام مى‏دهد، اما از روى نا آگاهى همراه انجام تكليف واجب امر به معروف، مرتكب گناه نيز مى‏شود، اين گناه توهين به مؤمن است كه حرام است، ولو آن مؤمن گناهكار باشد. در اين جا فرض بر اين است، كه فرد، جاهل مركب است. يعنى نمى‏داند و گمان مى‏كند كه مى‏داند. چنين كسى را بايد تعليم داد، اما روش تعليم چنين فردى پيچيده‏تر از دو روش قبل است. يعنى آن چنان بايد با نرمى سخن گفت، كه فرد آماده بشود. ابتدا احتمال بدهد كه اشتباه كرده است. چون فرض ما اين است كه او گمان مى‏كند وظيفه خود را درست انجام مى‏دهد. لذا به آسانى قبول نمى‏كند كه كارش غلط است. ابتدا بايد كارى كرد كه احتمال بدهد در نحوه انجام وظيفه اشتباه مى‏كند. سپس عمل صحيح به او تعليم داده شود.

همه شنيده‏ايد كه در مورد امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) نقل شده كه ايشان در دوران كودكى روزى پيرمردى را ديدند، كه مشغول وضو بود، ولى نحوه وضو ساختن او صحيح نبود. آن‏ها خواستند روش صحيح وضو را به او بگويند، اما ديدند اين فرد پيرمرد است، لذا بايد احترام او را حفظ كرد. زيرا ادب اسلامى اقتضا مى‏كند كه به پير مردان بيش از ديگران احترام گذاشت. حسنين (عليه السلام) نزد او رفتند و سلام كردند، و گفتند كه ما دو نفر، با هم برادر هستيم و مى‏خواهيم وضو بگيريم، شما ببينيد كه وضوى كدام يك از ما بهتر از ديگرى است. به پيرمرد نگفتند كه وضوى تو غلط است، چرا ياد نگرفتى؟ بلكه او را احترام كردند، به او سلام كردند، بعد گفتند كه ما وضو مى‏گيريم، شما ببين كدام يك از ما بهتر وضو مى‏گيرد. پيرمرد ايستاد و نگاه كرد، گفت اين دو كودك عجب وضوى خوبى مى‏گيرند، فهميدند كه آن‏ها با اين روش مى‏خواهند به او ياد بدهند كه وضوى صحيح چگونه است. پيرمرد به حسنين (عليه السلام) گفت پدر و مادرم به قربان شما، هر دو خوب وضو مى‏گيريد، اين من بودم كه اشتباه مى‏كردم.

هر سه مورد، جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مركب احتياج به تعليم دارند، مى‏بايست مسائل را به آن‏ها ياد داد، اما بايد روش آموزشى متناسب با سن، استعداد و موقعيت اجتماعى افراد باشد، تا انسان در امر به معروف و نهى از منكر موفق شود. صرف اين كه انسان براى اتمام حجت چيزى بگويد، كافى نيست. در جامعه اسلامى بايد افراد يا ارگان هايى باشند كه عهده دار تعلم با روش‏هاى مناسب شوند. شرايط هر يك از اين موارد فرق مى‏كند، چه كسى بايد متصدى تعليم باشد؟ به چه افرادى تعليم داده شود؟ چه كسى مدير آموزشگاه‏ها باشد؟ چگونه معلمى سر كلاسى برود؟ يا اگر نهادى متكفل اين امر است بايد همه اين شرايط را رعايت كند و روشى فراگير اتخاذ نمايد، تا كسى كه مى‏خواهد ياد بگيرد، درست ياد بگيرد. هدف ياد گرفتن است. هدف ياد دادن به جاهل است؛ نه اين كه انسان چيزى را بگويد كه اتمام حجت كرده باشد. اين سه قسم از امر به معروف و نهى از منكر است، كه اسم هر سه تعليم جاهل است. در مورد جاهل قاصر، جاهل مقصر، يا جاهل مركب، نيازى به استفاده از برخورد تند، خشونت و برخورد فيزيكى نيست. بلكه در اين موارد بايد به جاهل آموزش داد، و سعى كرد كه او بهتر ياد بگيرد.

تذكر و موعظه‏

بعضى از اقسام ديگر امر به معروف و نهى از منكر مصداق موعظه و نصيحت كردن، و پند و اندرز دادن است. اين قسم هم چند صورت است، كه مصاديق آن فرق مى‏كند. مثلا شما اطلاع پيدا كرديد كه فردى على رغم اين كه حكم را مى‏داند و مى‏داند كه فلان كار گناه است، در عين حال، عالما و عامدا، آن گناه را مرتكب مى‏شود. اين فرض چند حالت دارد. گاهى آن فرد به تنهايى و در خلوت گناهى را مرتكب شده است و شما به طور اتفاقى از عمل او اطلاع پيدا كرديد، و او اصلا نمى‏خواهد كسى در مورد اين مساله چيزى بفهمد. و حتى اگر متوجه شود كه شما از عمل او اطلاع پيدا كرده‏ايد، خجالت مى‏كشد. در اين جا شما بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كنيد، اما اين امر به معروف و نهى از منكر بايد به گونه‏اى باشد كه او خجالت نكشد. چون خجالت دادن افراد، مصداق ايذاء مؤمن است و ايذاء مؤمن هم حرام است. بايد به گونه‏اى با او صحبت كنيد، كه او متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. مثلا با گفتن مسائل كلى او را موعظه كنيد. چه رسد كه راز او را نزد ديگرى فاش كنيد و گناه او را به ديگران بگوييد. باز گو كردن گناه ديگران، خود گناه كبيره است. ممكن است شخصى در خفاء گناه ساده‏اى را انجام بدهد، بعد شما گناه ساده او را به اسم نهى از منكر در جلوى ديگران بازگو كنيد! اولا او خجالت مى‏كشد، كه اين خود يك گناه است. اگر ديگران بفهمند كه او آن گناه ساده را مرتكب شده است، شما يك گناه كبيره مرتكب شده‏ايد. او يك گناه صغيره كرده بود، اما شما براى انجام تكليف واجب، مرتكب گناه كبيره شديد.

پس اگر كسى در خفا گناهى كرد، حتى اگر گناه كبيره هم باشد، اولا شما حق نداريد كه او راز او را فاش كنيد، و به كسى بگوييد. حتى اگر فرد گناه كار كودك باشد شما حق نداريد راز او را به پدر و مادرش بگوييد. چون آن فرد خجالت مى‏كشد، آبرويش مى‏ريزد، و ريختن آبروى مؤمن حرام است. مگر يك مورد كه استثنا شده و آن اين كه راه اصلاح فرد گناهكار منحصرا در اين باشد كه به ديگرى بگوييد. يعنى به هر دليلى اصلا حاضر نمى‏شود، دست از كناه خود بردارد، و تنها راه باز داشتن او اين است كه به شخص ديگرى كه مى‏تواند او را از گناه باز دارد، بگوييد، تا او آرام آرام شخص خلافكار را وادار به اصلاح كند. فقط در اين مورد جايز است گناه شخصى براى ديگرى نقل شود. اما تا ممكن است بايد خود شما در صدد اصلاح او بر آمده، و او را از منكرى كه مرتكب آن مى‏شود نهى كنيد. اما به گونه‏اى كه متوجه نشود شما خبر داريد، تا آبروى مؤمن نزد شما نريزد. خداوند ستار العيوب است، و راضى نمى‏شود كه راز مؤمن براى ديگرى فاش شود، و يا آبرويش بريزد.

بسيارى از مردم از اين موضوع غفلت دارند، گمان مى‏كنند هر كس گناهى را مرتكب شد، مخصوصاً اگر گناه كبيره باشد، بايد افشاگرى كرد، و به مواجع ذى صلاح خبر داد، يا بايد او را تعذير كرد، و يا اگر مرتكب گناهى شده كه حد دارد، بايد او را حد زد. در صورتى كه حتى گناهى كه موجب حد است، افشاى آن به اين سادگى جايز نيست. مگر آن كه چهار نفر به اتفاق يكديگر آن گناه را ببينند، در اين صورت آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذى صلاح گزارش كنند. اما اگر سه نفر مؤمن مى‏دانند كه اين فرد مرتكب علمى شده كه موجب حد است، و بروند در محكمه شهادت دهند، اگر نفر چهارم حاضر نباشد، قاضى بايد خود آن سه نفر را حد بزند. اسلام تا اين مقدار از خواسته اسرار مردم آشكار نشود و آبروى كسى نريزد. البته اگر رسوايى به جايى رسيد كه چهار نفر عادل با هم ديدند، آن هم به نحوى كه جاى هيچ شبهه‏اى براى آن چهار عادل وجود نداشته باشد، در اين حالت بايد حد الهى اجرا شود، و نبايد حدود الهى تعطيل گردد. ولى تا ممكن است، بايد اسرار مردم فاش نشود و حتى به خود طرف هم نبايد گفت كه من از گناه تو خبر دارم، تا مبادا او خجالت بكشد.

قسم ديگر امر به معروف و نهى از منكر اين است كه فرد گناهكار انسانى لاابالى است. درست است كه الان در خلوت يك گناهى را مرتكب شده، اما اگر ديگران متوجه عمل او شوند، او احساس شرم و خجالت نمى‏كند. در مورد چنين فردى مانند كسى كه از گناه خود خجالت مى‏كشيد، پنهان كارى و حفظ سر لازم نيست. اما در عين حال، بايد به نحوى او را از منكر نهى كرد كه كسانى كه خبر ندارند بى جهت مطلع نشوند. بايد محرمانه و به طور خصوصى به او گفته شود. نه اين كه در ميان جمع به او بگويند، تا سرش فاش شود. گرچه خود آن فرد هم ابايى نداشته باشد، ولى شما نبايد به انتشار فحشا كمك كنيد. در مورد قبل، كسى دوست ندارد ديگران متوجه گناه او شوند، و تجاهر به فسق نمى‏كند، كارى در خلوت انجام داده، شما هم بايد راز او را پنهان كنيد. در عين حال سعى كنيد به نحوى او را آگاه و متنبه كنيد، با كلى گويى، خواندن حديث يا داستانى كه از آن پند بگيرد، يا او را به مجلس موعظه‏اى راهنمايى كنيد، به نحوى كه او پند و اندرز بپذيرد، البته به گونه‏اى كه آبروى او نريزد.

اما اگر كسى متجاهر به فسق بود، يعنى عملا در حضور ديگران گناه مى‏كند و احساس شرمسارى هم نمى‏كند. خوب، امر به معروف و نهى از منكر در مورد چنين كسى سخت‏تر از ديگران است. اما در عين حال برخورد با او مراحلى دارد. اين جا ديگر مساله حفظ سر مطرح نيست. لازم نيست در خلوت يا به گونه‏اى به او گفته شود كه متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. زيرا خود او اين گناه را در مقابل مردم انجام مى‏دهد، خود او آبروى خودش را ريخته است. شما چيزى را بر آبروريزى او نمى‏افزاييد. او در حضور مردم از اين كه گناه مى‏كند باكى ندارد. در اين جا نيز بايد مراحلى را براى امر به معروف در نظر گرفت. اول با قول لين، با ادب و احترام و با نرمى، او را موعظه كنيد و از او بخواهيد كه گناه را ترك كند، يا به وظيفه واجب عمل كند. به اصطلاح او را نصيحت كنيد، و آثار دنيوى و اخروى اين عمل را براى او ذكر كنيد تا تشويق شود و گناه را ترك كند. و يا حتى اگر مؤونه ظاهرى براى شما ندارد، غير از تشويق زبانى، تشويق‏هاى ديگرى براى جذب او انجام دهيد. البته اين كار هر كسى نيست، اما كسانى هستند كه متمولند، يا شرايط خاصى دارند كه مى‏توانند كمك مالى بكنند. مثلا به او مهمانى بدهند، يا از او پذيرايى كنند، او را به به سفرى ببرند. اين تشويق بستگى به نوع گناه و اطلاعاتى كه اشخاص پيدا مى‏كنند دارد. مرحله اول امر به معروف و نهى از منكر از اين اشخاص در ابتدا با آرامى، نرمى، ادب ملاطفت و تشويق همراه است.

اگر مرحله اول اثر نكرد، مرحله دوم كمى سخت‏تر است، يعنى در اين مرحله اخم كنيد. رواياتى كه خوانديم، از جمله اين كه: لم يتمعر وجهه غيظا لى قط(133) براى اين گونه موارد است. هنگامى كه ديدند با زبان نرم و لين نمى‏پذيرد، عبوس كنيد، با خشم و تندى به او بگوييد، صكوا بها جباههم(134) در اين مورد بايد با افراد گناهكار همراه با سختى و تندى برخورد كرد. بايد آمرانه مساله را به آن‏ها گفت. مصداق قدر متقين امر به معروف، كه همه معانى امر به معروف در آن جارى مى‏شود، همين مورد است، كه آمرانه گفته شود. بگويد اين كار را نبايد بكنى. اگر ديديد باز هم گفتار آمرانه تاثير نداشت، مى‏توانيد او را تهديد كنيد كه اگر كار خود را ترك نكنى تو را به مراجع ذى صلاح معرفى مى‏كنم. به او بگوييد كه اگر گناه را ترك نكند او را به نيروى انتظامى معرفى مى‏كنيد. و نيروى انتظامى حق دارد طبق قانون در مورد او عمل كند. حتى گاهى حق دارد او را تعذير يا زندانى كند؛ كه مراحل آن را قانون تعيين كرده است. اما هنگامى كه گناه او را ديديد، ابتدائا لازم نيست شكايت كنيد. بلكه اگر گفتار نرم اثر نكرد، با زبانم تند برخورد شود و اگر آن هم اثر نكرد، تهديد كنيد كه او را به مرجع ذى صلاح معرفى خواهيد كرد. اگر تهديد هم اثر نكرد، در اين صورت، فرد گناهكار را معرفى كنيد. يعنى اين تدريج را در مراحل امر به معروف بايد لحاظ كرد، و بى جهت به كسى تندى، بى ادبى و بى احترامى نكرد. اما اگر كار به جايى رسيد كه ديگر نرمى و ملاطفت اثر نمى‏كند، بايد تندى كرد.

البته اين را هم فراموش نكنيد كه نبايد افراط و تفريط در كار باشد. چون بسيارى مشكلات ما از افراط و تفريط پيدا مى‏شود. گاهى از يك طرف بعضى افراط، و از طرف ديگر بعضى تفريط مى‏كنند. بسيارى از مواقع حوادث عكس العمل كارهاى ديگر است. زيرا گاهى كندروى موجب اين مى‏شود كه ديگران با تندى عمل كنند، و رفتارهاى نا به جاى برخى باعث مى‏شود كه اصل يك عمل معروف انكار شود. ولى اسلام همه چيز را در حد خودش قرار داده است، تا ممكن است بايد با نرمى و ملاطفت رفتار شود. ولى اگر اثر نكرد، نبايد مصالح جامعه فداى اين بشود كه حرف حساب در شخص خلافكار مؤثر واقع نمى‏شود. بلكه بايد مصالح جامعه حفظ شود. جامعه اسلامى نبايد به گونه‏اى باشد كه قبح گناه بريزد، بايد در جامعه اسلامى حريم‏ها حفظ شود. جامعه اسلامى بايد به گونه‏اى باشد كه اگر كسى در آن مرتكب گناه شد، خجالت بكشد. اگر به اين ارزش‏ها عمل نشود، در اين صورت در جامعه اسلامى مشكلات ديگرى پيش مى‏آيد. به هر حال اين‏ها هم تقريباً مصاديقى از موعظه است، غير از مرحله آخر كه از قبيل امر است و از حد موعظه خارج مى‏شود.

موعظه اين است كه كسى را با زبان به كار خوب تشويق نمود، فوائد انجام كار خوب يا مضرات ترك آن را برايش بيان كرد. و بالعكس مضرات انجام كارهاى بد را بيان كرد. اين‏ها موعظه است. پند و اندرز دادن به اين است كه فقط انسان نتايج خوب و بد كارى را براى ديگران بگويد، تا خود افراد تشويق، و علاقه‏مند شوند، و انگيزه پيدا كنند، تا كار خوب را انجام دهند.

اما امر به اين معنى است كه من مى‏گويم اين كار را بايد انجام بدهى؛ من به عنوان يك فرد مسلمان، به عنوان فردى كه وظيفه دينى خود را در جامعه عمل مى‏كند، آمرانه به تو مى‏گويم فلان كار را انجام بده. و اگر من نگويم، ديگرى خواهد گفت. همه مسلمان‏ها بايد فرد خاطى را امر كنند. در اين مورد جاى اين كه با او صحبت كرد و او را موعظه و نصيحت نمود، نيست. بلكه در يك جمله بايد به او گفت كه بايد اين كار را انجام دهى. اين مصداق قطعى امر به معروف و نهى از منكر است، كه در آن علو و استعلا شرط است. علو و استعلاء، يعنى از موضع بالاتر به طرف مقابل بگويد اين كار را بايد انجام دهى. بعد از اين كه اين مراحل انجام گرفت، اگر باز هم، شخص گناهكار به خلاف خود ادامه داد، در اين صورت مراتب ديگرى پيش مى‏آيد، و شرايط ديگرى دارد.

برخورد اجتماعى با توطئه ها

گاهى كارى كه بر خلاف شرع، و بر خلاف مصالح جامعه اسلامى است، به صورت كارى ساده و با انگيزه فردى و از روى جسارت، گستاخى و بى ادبى انجام مى‏گيرد. و گاهى اين خلاف شرع كار فردى و ساده‏اى نيست، بلكه اقدامى پيچيده و حساب شده است، كه كسانى آن را برنامه ريزى كرده‏اند. صرفاً چنين نيست كه يك نفر گستاخى كرده و مرتكب گناهى در مقابل مردم شده است، بلكه نقشه‏اى در كار است، كسانى آن را طراحى كرده‏اند كه اسلام و نظام اسلامى شكست خورده، و كار آيى خود را از دست بدهد. مثلا مى‏گويند آن قدر كارهاى زشت انجام دهيد كه اين گونه كارها براى مردم عادى شود. اين را از قبل برنامه ريزى كرده‏اند و ديگر تنها مربوط به يك فسق علنى نيست. بلكه در اين فرض براى اين كه انواع ضررهاى ممكن را به جامعه اسلامى وارد كنند، چنين برنامه ريزى هايى را انجام داده‏اند.

خوب، طبعاً كسانى كه اين كارها را انجام مى‏دهند، علاقه‏اى به اسلام ندارند؛ يا منافق هستند و اصلا از صميم دل ايمانى ندارند، و يا به واسطه گرفتن پول از ديگران مزدور بيگانگان شده‏اند، و به هر دليلى كه هست مى‏خواهند حاكميت اسلام را در جامعه از بين ببرند. در اين صورت به روش‏هاى گوناگون ضررهايى متوجه جامعه مى‏شود، كه بايد با آن‏ها مبارزه كرد. اين ضررها ممكن است در قالب يك كار فرهنگى، اقتصادى، هنرى يا اخلاقى و حتى ممكن است يك كار نظامى باشد. در اين جا كار از وظيفه يك فرد، و از قالب يك امر به معروف و نهى از منكر ساده خارج شده، و انواع مبارزه واجب مى‏شود. اين ديگر از موارد امر به معروف و نهى از منكر هايى كه تا به حال با آن‏ها آشنا بوديم نيست و احكام و مسائل آن در رساله‏هاى عمليه ننوشته‏اند. اما اين قبيل امر به معروف و نهى از منكرها مبارزه با تهاجم است و كار يك فرد نيست و با اين روش ساده كه به شخص خلافكار گفته شود نكن، نتيجه نمى‏دهد.

اين تهاجم، كار پيچيده شيطانى، طراحى شده و نقشه دار است، و بايد براى دفع آن متقابلا طراحى، فكر و سازماندهى كرد، و متناسب با آن كار طراحى را تهيه كرد كه از اين خيانت جلوگيرى شود. ممكن است اين تهاجم در قالب يك اقدام اقتصادى باشد. داستان تنباكو و موارد مشابه ديگر را همه شنيده‏ايد. مثال‏هاى زيادى در اين زمينه وجود دارد كه حتى برخى از آن‏ها داراى پيچيدگى خاصى است كه فقط اهل فن مى‏توانند آن توطئه‏ها را بفهمند. مثلا يكى از توطئه‏هايى كه از طريق آن اين روزها دشمنان اسلام مى‏خواهند ضرر اقتصادى به مسلمانان وارد كنند، پايين آوردن قيمت نفت است. اين كار ساده‏اى نيست كه من و شما بفهميم چه خيانتى است و چگونه بايد با آن مقابله كرد. اين منكر اجتماعى، اقتصادى برنامه ريزى و طراحى شده با نقشه‏هاى جهانى و بين المللى است. حتى يك كشور به تنهايى نمى‏تواند اين منكر را مرتكب شود، بلكه شياطين از كشورهاى مختلف بايد با يكديگر هماهنگ باشند تا بتوانند چنين ضررى را به مسلمانان بزنند. براى اين كه نفت بشكه‏اى سى دلار مسلمان‏ها به هشت دلار برسد، شياطين از كشورهاى مختلف چه كارهايى انجام دادند! اين منكرى ضررى است كه به همه مردم يك كشور بلكه به همه مسلمانان جهان وارد مى‏شود و بايد با آن مقابله كرد. زيرا با انجام اين منكر برترى كفار بر مسلمانان و بر بازار آنها تثبيت مى‏شود. و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا،(135) خدا هيچ وقت اجازه نمى‏دهد كه كافر بر مسلمان تحميل كند.

در مورد اين گونه منكرات بايد مسلمانان به صورت دسته جمعى تصميم بگيرند. البته نه يك تصميم ساده، نهى از منكرهايى از اين قبيل احتياج به طراحى و بررسى‏هاى علمى دارد. بايد ديد از چه راه هايى مى‏شود با اين توطئه دشمن مبارزه كرد؟ براى يافتن راه حل مناسب بايد متخصصان ويژه مدت‏ها فكر، بررسى و طراحى كنند، تا نقشه مؤثرى را تهيه نمايند. زمانى كه راه حل مناسب براى مقابله با اين منكر پيچيده پيدا شد، بايد همه مسلمان‏ها براى اجراى آن به اين نقشه عمل كنند. گاهى ممكن است راه حل، تحريم اقتصادى يك كالا باشد. مثلا بگويند اجناس آمريكايى را نخريد. بر همه مسلمان‏ها واجب مى‏شود كه اين فرمان را اطاعت كنند. خريد جنس آمريكايى حرام مى‏شود. ولو همان جنس را بايد از كشور ديگرى با دو برابر قيمت خريد. اما به خاطر مقابله با توطئه خائنان دشمن كه ضرر آن به همه مسلمان‏ها وارد مى‏شود، عمل به اين تحريم به عنوان نهى از منكر بر همه مسلمان‏ها واجب مى‏شود. در جامعه اسلامى نهى از منكر تا اين حد نيز گسترش پيدا مى‏كند. گسترش نهى از منكر در مسائل نظامى خيلى روشن‏تر است. زيرا دشمن دسيسه‏هايى مى‏كند تا در مرزها نفوذ كند، و يا عوامل نفوذى خود را به داخل بفرستد تا ترورهايى را انجام دهند، در ارتش و نيروهاى نظامى عوامل نفوذى وارد كنند. و هزاران مسائل پيچيده‏اى كه متخصصان بايد آن‏ها را بررسى كنند.

به هر حال در جامعه بايد با گناه مقابله شود، و يگانه راه مقابله با آن اين نيست كه من به تنهايى تصميم بگيرم. بلكه واجب است در درجه اول متخصصان با يكديگر مشورت كرده، طراحى تهيه كنند، بعد دستور اجراى آن طرح از طرف دولت اسلامى به مردم ابلاغ شود. در اين جا عمل به اين طرح بر همه مردم واجب است. وجوب عمل به اين طرح هم به خاطر نهى از منكر و هم به جهت اطاعت از دولت اسلامى است كه به معنى اطاعت از ولى امر مسلمين مى‏باشد.

فرض ديگرى كه مى‏توان تصور كرد اين است كه، ولى امر مسلمين يا دولت اسلامى، در منطقه‏اى وجود ندارد. فرض كنيد در كشورى كه الان در آن دولت اسلامى وجود ندارد، يا دولت اسلامى حاكم است، اما در مورد اين مساله به هر دليل نمى‏تواند كارى انجام دهد. در اين فرض كه دولت اسلامى وجود دارد، اما، نمى‏تواند جلوى دسيسه اقتصادى دشمن را بگيرد، تكليف مشكل‏تر است. من نمى‏خواهم خيلى چيزها را باز كنم. عده‏اى پول پرست، با تبليغات، با در دست گرفتن سرچشمه‏هاى اقتصادى و تجارى، معادن و چيزهاى ديگر در داخل كشور دسيسه مى‏كنند و دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار مى‏دهند. يا حتى در پست‏هاى دولتى نفوذ مى‏كنند، وزير يا شورايى كه بايد در موردى تصميم بگيرد، از عناصرى هستند كه براى اسلام دل نمى‏سوزانند، بلكه به فكر منافع شخصى خود هستند. اگر چنين وضعى پيش آمد كه دسيسه‏اى عليه اقتصاد، يا عليه مصالح كشور اسلامى، يك شهر يا يك منطقه صورت گرفت، اگر خود مردم بتوانند براى مبارزه با دسيسه‏هاى دشمنان برنامه ريزى كنند، بر آن‏ها واجب است كه اين كار را انجام دهند. در اين جا بحث آدم كشى مطرح نيست، صحبت اين است كه تصميم گرفته شود با اين توطئه مقابله شود، دشمن را به زانو در آورد، و نقشه او را نقش بر آب كرد. زيرا دولت اسلامى به هر دليل نمى‏تواند برنامه‏اى را براى خنثى كردن توطئه اعمال كند. حال، يا از دسيسه‏ها خبر ندارد، يا از توطئه اطلاع دارد ولى نمى‏تواند عليه آن اقدامى انجام دهد.

شكل ديگرى هم محتمل است و آن اين كه دولت اسلامى با توجه به اين كه در جريان دسيسه‏هاى دشمنان هست و مى‏تواند با آن‏ها مقابله كند، اما اقدامى نمى‏كند. در چنين شرايطى واجب است كه خود مردم براى رفع خطر از جامعه اسلامى اقدام كنند، طرحى بريزند و براى اجراى آن تصميم بگيرند. اين ديگر تعرض به جان و مال و ناموس مردم نيست. اين اقدام مردم ممكن است موقتاً يك ضرر اقتصادى براى جامعه در بر داشته باشد، ولى اين ضرر بعداً جبران خواهد شد. به هر حال اين يك واجب است، اما متاسفانه اين گونه موارد را درست بررسى نكرده، و جوانب آن را به طور كامل موشكافى نكرده‏ايم و فقط به همان مسائل ساده فردى اكتفا كرده‏ايم.

پس هر گاه خطرى در يكى از زمينه‏هاى زندگى جامعه اسلامى از ناحيه دشمنان خارجى يا داخلى، متوجه جامعه اسلامى شد، بر مردم مسلمان واجب است كه با استفاده از علم عالمان و متخصصان خود و تجربه صاحب تجربه‏ها، تصميم قطعى براى مقابله با آن خطر بگيرند و نقشه‏هاى دشمن را خنثى كنند.

مقابله با تهاجم فرهنگى‏

يكپى از اين قبيل خطرات از بقيه مهم‏تر است، مساله تهاجم فرهنگى است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگى گذاشته‏ايم. تهاجم فرهنگى تا حدودى ناشى از ضعف‏هاى فرهنگى است كه در خود ما و جامعه ما وجود دارد. اما براى اين كه به زبان ديگران سخن گفته باشيم، مى‏گوييم تهاجم فرهنگى. اما تهاجم فرهنگى يعنى چه؟ يعنى تهاجم به دين. همان طور كه مقام معظم رهبرى فرمودند، دشمنان، ايمان مردم را هدف قرار داده‏اند. اين شوخى نيست، بلكه سخنى است از كارشناسى كه اين گونه مسائل را از هر كسى بهتر مى‏فهمد. در چنين شرايطى بنده بگويم من دنبال نماز و درسم هستم! چه كار به اين كارها دارم! و ديگرى هم همين طور، كارى نداشته باشد! و دولت هم به يك صورت ديگرى عمل كند، و ملت هم به دنبال كار خودش باشد! جناح‏هاى مختلف هم مشغول درگيرى هايى بين خود باشند، و ديگر كسى توجه به دسيسه دشمن نداشته باشد! هر چه رهبر مسلمان فرياد بزند كه فكرى براى تهاجم فرهنگى بكنيد، فكرى براى دانشگاه‏ها بكنيد، دانشگاه‏هاى ما هنوز اسلامى نيست، گوش شنوايى در كار نباشد، و كسى توجه نكند. دولت، اسلامى است، ولى فقيه هم در راس نظام اسلامى قرار دارد، اما كسانى كه بايد مجرى اوامر او باشند دستورات او را اجرا نمى‏كنند. آيا مسلمان‏ها اين جا بايد دست روى دست بگذارند و تماشا كنند؟ نبايد حرفى بزنند، كه مبادا كار آن‏هاخشونت ناميده شود؟ آيا بايد تساهل و تسامح را اعمال كنند؟ بعد از اين كه مقام معظم رهبرى اين همه تاكيد مى‏كنند كه شبيحخون فرهنگى است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دين شما است، ايمان جوان‏هاى شما را هدف قرار داده است، ديگر چه بايد گفت؟ آيا ما باز هم نبايد هيچ احساس وظيفه‏اى بكنيم؟ مثلا اگر شما در خانه خود نشسته باشيد، ناگهان كسى در محله شما فرياد بزند كه سيم‏هاى برق اتصالى پيدا كرده، مواظب باشيد، اگر كسى - مثلا - دست به سيم يا كليد برق بزند، خانه‏اش آتش مى‏گيرد. يا باران آمده و در كوچه‏ها سيل راه افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابيده‏ايد، ناگهان كسى با صداى گوش خراشى فرياد بزند سيل آمده، از خانه‏هاى خود بيرون برويد، در اين صورت شما چه كار مى‏كنيد؟ اول ممكن است بلند شويد و حتى كمى هم خواب آلوده باشيد، بگوييد اين موقع شب چه كسى فرياد مى‏زند؟ و مجدداً بخوابيد. اما زمانى كه چند بار اين فرياد را شنيديد و از خواب بيدار و كاملا هوشيار شديد، مى‏بينيد آب همه جا جارى است، در اين موقع است كه مساله را جدى مى‏گيريد، بعد از آن، از كسى كه فرياد مى‏زد، تشكر هم مى‏كنيد. به او مى‏گوييد عجب خدمت بزرگى به ما كردى، وگرنه خانه ما خراب مى‏شد، و بچه‏هاى ما خفه مى‏شدند. يا آتشى آمده و محله‏اى آتش گرفته است، اگر كسى داد زد آتش، و شما را نيمه شب از خواب بيدار كرد، بعد متوجه شديد كه چه خدمت بزرگى به شما كرده است، آيا نسبت به او اعتراض مى‏كنيد؟ يا از او تشكر مى‏كنيد؟

اما ما نسبت به امور معنوى اين گونه نيستيم. امور مادى را خوب مى‏فهميم، اگر كسى ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سيل، و يا بمباران متوجه كرد، خوب مى‏فهميم. و اين هشدارها براى ما خيلى ارزش دارد. و از هشدار دهنده تشكر مى‏كنيم. اما اگر كسى نسبت به امور معنوى هشدار بدهد، با اين كه مى‏فهميم كه او دوست و خير خواه ماست، از سر دلسوزى فرياد مى‏زند، ولى از او استقبال نمى‏كنيم. حتى مى‏گوييم چرا خشونت به خرج مى‏دهى! آرام حرف بزن! چطور هنگامى كه زلزله يا سيل آمد و آن فرد فرياد زد، نگفتيد آقا آرام حرف بزن؟ اگر خطرهاى معنوى را آرام بگويند كه كسى بيدار نمى‏شود. اين خطرهاى معنوى را كه دائماً مى‏گويند و مى‏نويسند، باز من و شما هيچ متوجه نمى‏شويم. شايد اگر فرياد بزنند در بعضى اثر كند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاى معنوى حساس نيستيم. منظورم از ما فقط همين حزب اللهى‏ها و مومنان نيست. اصلا طبيعت بشر بيش‏تر با امور حسى انس دارد. آنچه را كه فراتر از حساسيت او باشد زود باور نمى‏كند. وقتى كه با امور حسى انس دارد. آنچه را كه فراتر از حساسيت او باشد زود باور نمى‏كند. وقتى كه به ما مى‏گويند در حال غارت دين هستند، مى‏گوييم كو؟ چيزى را كه نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود مى‏فهميم. اما اگر بگويند دين ما را بردند، مى‏گوييم خير، ما كه نماز مى‏خوانيم، روزه هم مى‏گيرم، دين ما را كجا بردند؟ اما اگر به خوبى دقت كنيم، مى‏بينيم كه ايمان سال گذشته ما با ايمان امسال ما فرق مى‏كند. سال گذشته ما به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) يقين داشتيم، اما امسال شك داريم. امسال گاهى به ذهن ما مى‏آيد كه نكند اين حرف‏هاى آخوندها درست نباشد؟ بالاخره كسانى هم كه حرف‏هاى ديگرى بر خلاف گفته‏هاى روحانيون مى‏گويند درس خوانده‏اند، دانشگاه رفته‏اند، در دانشگاه‏هاى لندن درس خوانده‏اند، لابد چيزى مى‏فهمند كه اين مطالب را مى‏گويند، و شايد بهتر از آخوندها مى‏فهمند.

دين ما به اين صورت آرام آرام رنگ مى‏بازد، ناگهان انسان نگاه مى‏كند، و مى‏بيند ديگر از دين چيزى باقى نمانده است. كسى كه بيدار و نسبت به مسائل حساس، و داراى شامه قوى است، وقتى دشمن از دور مى‏آيد مى‏فهمد دشمن براى چه كارى مى‏آيد. حركات دشمن را مى‏تواند ارزيابى كند، مى‏تواند حدس بزند كه دشمن چه چيزى را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه كارى است. اما ديگران كه از دسيسه‏هاى دشمن غافل هستند، هر اندازه هم كه به آن‏ها بگويند، باور نمى‏كنند. به هر حال اين هم نوعى نهى از منكر است. خطرهايى كه متوجه جامعه اسلامى است، نه از طرف يك نفر است، و نه دفع آن با يك نفر ميسر است. اين منكرها داراى طرح‏هاى پيچيده‏اى است، و خطرهاى بزرگى را متوجه جامعه مى‏كند، و مبارزه و مقابله با آن‏ها به برنامه ريزى احتياج دارد، بايد متخصصان شيوه برخورد با آن‏ها را طراحى كنند، ديگران هم به ايشان حسن ظن داشته باشند، و از فريادهاى فريادگران با حسن نيت استقبال كرده و آن‏ها را بپذيرد. در غير اين صورت دود آن به چشم خود انسان مى‏رود. فردا فرزندان همين جامعه بى ايمان مى‏شوند، زمانى كه بچه‏ها بى ايمان شدند آثار بد اخلاقى بر آن مترتب مى‏شود، در آينده مبتلا به مواد مخدر و ايدز مى‏شوند، جنايتكار مى‏شوند، باند قاچاق تشكيل مى‏دهند. انحطاط فرهنگى اين نتايج را به بار خواهد آورد. لهم عذاب فى الحيوه الدنيا و لعذاب الاخره اشق(136)

اين عذاب دنيوى آن‏ها است، متلاشى شدن خانواده‏ها، اختلاف دائمى زن و شوهرها، بد تربيت شدن بچه‏ها، عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر و هزاران درد بى درمان ديگر كه گفتنى نيست.

اگر ايمان رفت، به دنبال آن اين مشكلات خواهد آمد. اگر مى‏خواهيد جامعه به اين سرانجام منتهى نشود، بايد از اول جلو آن را بگيريد، نسبت به مسائل فرهنگى حساس باشيد. نگوييد همه چيز در سايه اقتصاد حل مى‏شود، بعضى از اين دردها از اقتصاد بر مى‏خيزد. بسيارى از مفاسد اجتماعى به وسيله پولدارها اجرا مى‏شود. كسانى كه حرص مال اندوزى پيدا مى‏كنند، و بيش از حد نياز خود، ثروت دارند، اما باز مى‏خواهند ثروت بيش‏ترى بيندوزند؛ آن‏ها دست به اين حركات مى‏زنند. همه اين مفاسد از فقر نيست، كسانى كه فكر مى‏كنند معضلات اجتماعى با حل شدن مسائل اقتصادى مرتفع مى‏شود، سخت اشتباه مى‏كنند. البته مسائل اقتصادى را هم بايد در جاى خود مورد توجه قرار داد. گاهى فقر اقتصادى را حل كرد، و نابسامانى اقتصادى به اين انحراف كمك مى‏كند، اما آن‏ها علت تامه نيست. راه حل آن هم فقط حل مشكل اقتصادى نيست. درست است كه بايد مشكل اقتصادى را حل كرد، اين وظيفه جامعه اسلامى و دولت اسلامى است. اما يگانه وظيفه دولت اسلامى حل مشكلات اقتصادى نيست؛ بلكه اولين وظيفه، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزش‏هاى معنوى است. بعد از آن حفظ ارزش‏هاى ديگر لازم است. البته منظور تقدم و تاخر زمانى نيست، بلكه اين تقدم و تاخر از لحاظ رتبه است.

متاسفانه مدتى است به دلايلى، با بيانات، مقالاتى، به وسيله رسانه‏ها به ما تلقين كرده‏اند كه اگر مسائل اقتصادى حل شود، همه چيز درست مى‏شود، خير، اين گونه نيست. كسانى كه اين حرف‏ها را مى‏گويند خودشان را گول مى‏زنند. شما گول نخوريد. رفاه اقتصادى حلال همه مشكلات نيست. معروف است كه مرفه‏ترين كشورها در دنيا آمريكاست. در آمد سرانه آن از ساير كشورها بيش‏تر است، رشد اقتصادى آن‏ها از همه كشورها بيش‏تر است. لااقل يكى از كشورهاى پيشرفته از لحاظ اقتصاد، آمريكا است. آيا اين كشور مشكلات اخلاقى و اجتماعى ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمريكا گفته مى‏شود، در هر چند ثانيه يك جنايت واقع مى‏شود، بچه‏هاى دبستانى آن‏ها بايد با اسكورت به مدرسه بروند، در تمام دبيرستان‏هاى آمريكا پليس مسلح وجود دارد. با وجود همه اين‏ها روزى نيست كه در مدارس جنايت واقع نشود. آيا اين مشكلات اخلاقى، اجتماعى با پول حل مى‏شود؟ آيا آن‏ها پول كم دارند؟ البته من نمى‏خواهم انكار كنم كه بسيارى از مشكلات اجتماعى در اثر فقر ايجاد مى‏شود، يا حداقل، فقر آن را تشديد مى‏كند. اما اين گونه تصور نكنيد كه اگر مساله فقر حل شد همه چيز حل مى‏شود. گاهى در اثر پول فراوان بلاهاى جديدى پيدا مى‏شود.

جهاد و شهادت‏طلبى براى بيدار كردن جامعه‏

به هر حال اين هم نوعى نهى از منكر است. خوب، اگر افرادى و يا دولت اسلامى نسبت به آن اقدام كردند، يا اگر دولت اسلامى نتوانست يا اصلا دولت اسلامى نبود و خود مردم مسلمان اقدام كردند، و اين مشكلات را حل كردند، و با دشمنان اسلام مبارزه كردند، نقشه‏هاى آن‏ها را نقش بر آب كردند، نعم المطلوب. اما اگر هيچ اقدامى صورت نگرفت، اين جا وظيفه مسلمانان است كه با اين منكرات مقابله كنند. اما آيا هميشه همه مسلمان‏ها وظيفه شناس هستند؟ آيا مى‏شود روزى مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى نكنند؟ مگر ما در تاريخ نمونه هايى از بى وفايى مسلمان‏ها نداشتيم؟ آيا تصور اين كه ممكن است اكثريت قريب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى كنند، فرض مشكلى است؟ مصداق آن را كه همه مى‏دانيد.

از زمان شهادت امير المؤمنين (عليه السلام) تا زمان شهادت سيدالشهداء (عليه السلام) بيست سال طول كشيد. در طول اين مدت سيدالشهداء (عليه السلام) در مدينه چه مى‏كرد؟ آيا كسانى كه حاكم بودند، بت پرست يا منكر خدا بودند؟ آيا در ظاهر، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و احكام دين را انكار مى‏كردند؟ خير، اصلا اين گونه نبود، آن‏ها خود را خليفه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏دانستند، نماز مى‏خواندند، اما جمعه بودند، منتهى گاهى نماز جمعه را از روز چهارشنبه مى‏خواندند! گاهى هم در حال مستى، امامت جماعت مى‏كردند! آنچه مسلم است، آن‏ها نماز مى‏خواندند. حتى روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد خواند بعد گفت: يا خيل الله اركى و بالجنه ابشرى(137) مردمى كه در زمان سيدالشهداء (عليه السلام) زندگى مى‏كردند همه نماز مى‏خواندند، و ادعاى مسلمانى مى‏كردند. به اصطلاح حكومت، حكومت اسلامى بود. اما سيدالشهداء (عليه السلام) بيست سال خون دل خورد، و نمى‏توانست بگويد اين حكومت ناحق است. مگر به افراد معدودى در گوشه و كنار، و در خفا، به صورت سرى، خصوصى، و محرمانه. حتى وقتى خبر مرگ معاويه را آوردند، در ظاهر حضرت (عليه السلام) به حاكم مدينه تسليت گفت. وضع اين گونه بود.

آيا در زمان ساير ائمه اطهار (عليه السلام)، زمان حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)، امام صادق (عليه السلام)، و ديگران صريحاً مى‏توانستند به مردم بگويند اين حكومت‏ها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران (عليه السلام) را زندان مى‏كردند؟ چرا ايشان را به شهادت مى‏رساندند؟ آيا خلفا به نام كفر حكومت مى‏كردند؟ يا اين كه منكر خدا بودند؟ اگر هم منكر خدا بودند اظهار نمى‏كردند، و به نام خليفه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حكومت مى‏كردند، اين داستان را حتماً همه شنيده‏ايد، همه مرثيه خوانها مى‏خوانند كه هارون الرشيد هنگامى كه مى‏خواست حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را زندانى كند، به مرقد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عذر خواهى كرد، گفت يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من فرزند تو را زندانى مى‏كنم، براى اين كه مصلحت جامعه اسلامى تامين شود! براى اين كه امنيت در جامعه ايجاد شود! براى اين كه اختلاف در جامعه نيفتد! از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عذر خواهى مى‏كرد!(138) اين گونه نبود كه همه اين حكومت‏ها حكومت كافر و مشرك باشند. خوب، با اين موارد چه بايد كرد؟ گاهى شرايط به گونه‏اى است كه مى‏توان با فعاليت‏هاى فرهنگى متفرق و پنهانى، اصل دين مردم را حفظ كرد؛ به اميد اين كه روزى معرفت و سطح فرهنگ آن‏ها رشد پيدا كند، و بتوانند كارهاى مهم‏ترى انجام دهند. تقريباً از امام سجاد (عليه السلام) به بعد به دلايل مختلفى، تمام ائمه (عليه السلام) چنين برنامه‏اى داشتند. چون عده‏اى مسلمان تربيت شده بودند، و به بركت خون سيدالشهداء (عليه السلام) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامى تربيت شده، و در اطراف بلاد اسلامى پراكنده مى‏شدند، تمام امامزاده هايى كه پيرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاى ديگر هستند، همين مسلمانانى بودند كه تربيت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدايت مى‏كردند. غالب ايشان از بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند. در اين شرايط بايد به همين كارهاى فرهنگى اكتفا كرد؟ چون توان فعاليت ديگرى نيست، تنها كارى كه مى‏توان انجام داد اين است و اطمينان هم هست كه اصل دين از بين نمى‏رود.

اما قسمتى از فرمايش امام حسين (عليه السلام) كه در منى به آن نخبگان فرمودند من مى‏ترسم اصل حق گم شود. صحبت تنها مساله يك حكم و دو حكم شرعى نيست، فكرى بكنيد، من مى‏ترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخيص بدهند، راه ديگرى براى تشخيص حق و باطل وجود نداشته باشد، اين شرايط كار خاص ديگرى را مى‏طلبد، نه با فعاليت‏هاى تبليغى و نه با پول، نمى‏توان اقدامى انجام داد و نه مى‏توان جنگ نظامى سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختيار آن هاست. آنچنان تبليغات كرده‏اند و از مردم زهر چشم گرفته‏اند، كه كسى توان نفس كشيدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، يا ترور كردند؛ نه كسى جرات قيام يا حركت دارد، نه ديگر نيرو و توان براى كسى مانده است. در اين شرايط بايد شوك ديگرى به جامعه وارد شود. چه كارى از يك نفر يا از يك گروه كوچك براى جامعه بزرگ اسلامى بر مى‏آيد؟ تبليغات هم تاثيرى نداشت چون تمام ابزار آن را در اختيار امويان بود و فقط عده محدودى فرياد امام (عليه السلام) را مى‏شنيدند. سيدالشهداء (عليه السلام) با حنجره خود چقدر مى‏تواند فرياد بزند؟ صداى خود را به چند نفر مى‏تواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت كردن نيز به امام (عليه السلام) مى‏دادند، كه در طول بيست سال به آن حضرت چنين فرصتى نيز ندادند و ايشان مى‏بايست آرام، پنهانى و در خفا با ياران و اصحاب خود صحبت كند.

در اين شرايط چه بايد كرد؟ همان كارى را كه حسين (عليه السلام) كرد، شوكى در جامعه اسلامى به وجود آورد كه تا قيام قيامت اثر خود را خواهد داشت، اين لرزه باقى خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامى كه نمى‏توان آن را تحريف كرد، و نمى‏شود تفسير غلطى براى آن آورد. چه بگويند؟ هر آيه محكمى در قرآن باشد، مى‏توانند آن را تحريف و به اشتباه تفسير كنند. يا به قول امروزى‏ها براى آن قرائت جديدى بياورند! اگر حديث باشد، مى‏توانند بگويند دروغ بوده و جعلى است، از اسرائيليات است، يا در نهايت بگويند اين قرائت شماست! و براى آن قرائت ديگرى هم هست! به مراجع هم مى‏گويند شما فهمتان را مطلق نكنيد قرائت‏هاى ديگرى هم هست! اما با حركت سيدالشهداء (عليه السلام) چه مى‏توانند بكنند؟ آيا تفسير ديگرى دارد؟ جز اين كه گروهى پاكباز در راه خدا و براى احياى دين جان خود و عزيزانشان را فدا كردند؟ تا حالا هيچ مورخى، هيچ انسان منصفى تفسيرى غير از اين براى داستان كربلا كرده است؟ بله، امروز ممكن است كسانى باشند كه قرائت‏هاى جديدى از داستان كربلا داشته باشند! العياذبالله، بگويند حسين (عليه السلام) بى خود كرد! واقعه كربلا عكس العمل خشونت جدش بود! يزيدى‏ها تقصيرى نداشتند، جد حسين (عليه السلام) پدر آن‏ها را كشته بود، آن‏ها هم در كربلا فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتند! اين شيطانى‏ترين تفسيرى است كه تا به امروز از حماسه كربلا شده است، و تا كنون اين گونه تعابير سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و كافر، مشرك و بت پرست، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظيم فرود آورده‏اند. اين گونه بود كه حسين (عليه السلام) مصباح الهدى شد، اين چراغ فروزانى است كه هرگز خاموش نمى‏شود. عليه آن هيچ كارى نمى‏توان كرد. اين شوك باعث شد كه جامعه اسلامى نجات پيدا كند.

اين هم مصداق ديگرى براى نهى از منكر به معناى عام است. اگر كسى سؤال كند آن جا كه حضرت (عليه السلام) فرمودند: اريد ان بالمعروف و انهى عن المنكر(139) آيا به هدف خود رسيدند؟ جواب اين است كه بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام چه بود؟ اين كه مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظيفه انبيا و اولياى خدا، هدايت است؛ بعد از هدايت اگر خود مردم حاضر شدند رهبرى آن‏ها را بپذيرند در اين صورت حكومت هم تشكيل مى‏دهند. تشكيل حكومت وظيفه آن‏ها است، اما در صورتى كه مردم كمك كنند؛ همان طور كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه شقشقيه فرمود: لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر(140) زمانى كه مردم حضور پيدا كرده، و كمك كردند من هم به وظيفه‏ام قيام مى‏كنم. اما اگر حاضر نشدند، گرچه وظيفه تشكيل حكومت ساقط است، اما وظيفه هدايت باقى است، هدايت گرى وظيفه انبيا و اوليا و كسانى است كه در غيبت آن‏ها نقش هدايت را بر عهده مى‏گيرند. العلما ورثه الانبياء(141) اين وظيفه هميشه هست، و از دوش هيچ كس در هيچ حالى برداشته نمى‏شود. اگر هيچ راه ديگرى نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت كرد، تا بفهمند. بايد بگويند چرا اين حاضر شد كشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجى و تحليل مى‏كنند، بررسى مى‏كنند، و به اين نتيجه مى‏رسند كه به خاطر وظيفه دينى خود اين كار را كرد. برچسب‏ها و تهمت‏ها دروغ بود. پس ممكن است نهى از منكر چنين مصداقى هم داشته باشد. اما اولا موارد آن نادر است. ثانيا آگاهى زيادى مى‏خواهد كه شخص تشخيص بدهد چنين وظيفه‏اى دارد، خيلى فداكارى مى‏خواهد كه از همه چيز بگذرد، كلاه شرعى براى كارهاى خود درست نكند، و براى ترك امر به معروف و نهر از منكر بهانه تراشى نكند. چنين شخصيتى به ندرت پيدا مى‏شود، ولى به هر حال خدا حجت را براى ما و شما تمام كرده، اگر هيچ كس نبود حسين بن على (عليه السلام) بود.

السلام عليك يا ابا عبدالله، بابى انت و امى جان‏هاى ما، پدر و مادرهاى ما، فرزندان ما، فداى تو اى حسين (عليه السلام)! كه چراغ هدايت را در اين جهان افروختى و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

وظايف حكومت و مردم در شرايط حاضر

- وظيفه حكومت و جامعه در زمينه آموزش احكام و مسائل

- وظيفه حكومت و جامعه در برابر توطئه‏هاى دشمنان

- علل فراموش شدن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر

- ايجاد تشكل‏هاى اسلامى براى انجام فعاليت‏هاى اجتماعى

*بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين، ابى قاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين، اللهم كن لوليك حجه بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه ساعه و فى كل ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك.

به بركت نام سيدالشهداء (عليه السلام) چند شب در اين عزاخانه حسينى توفيق پاسخ به بعضى از سؤال‏ها درباره داستان عاشورا، و نيز مطالبى در حد توان و فهم گوينده و اقتضاى مجلس به عرضتان رسيد. مناسب است در اين جلسه، مباحث گذشته را جمع بندى و نتيجه‏گيرى كنيم.

سلسله بحث‏ها به اين جا منتهى شد كه يكى از اهداف سيدالشهداء (عليه السلام) از اين قيام همانگونه كه خود حضرت (عليه السلام) تصريح فرمودند، امر به معروف و نهى از منكر بود. سعى ما اين بود كه معانى امر به معروف و نهى از منكر را توضيح دهيم و بررسى كنيم كه به كدام معنا، قيام سيداشهداء (عليه السلام) نوعى امر به معروف و نهى از منكر بوده است؟ و در چه شرايطى ممكن است امر به معروف و نهى از منكر به اين صورت واجب شود؟ حاصل جواب هم اين بود كه اگر توطئه‏هاى پيچيده‏اى در جامعه براى محو حقيقت اسلام، گمراه كردن مردم و از بين بردن حكومت اسلامى و حكومت حق وجود داشته باشد و راه‏هاى عادى و متعارف، اعم از اقدامات فردى و كارهاى اجتماعى، براى حل مشكلات سودى نبخشد، و فقط اين راه باقى بماند كه قيامى شهادت طلبانه، مظلوميت و حقانيت ثابت بشود، اين روش متعين خواهد بود. و اگر شرايطى پيش بيايد كه نشان دادن راه حق و تلاش براى برقرارى نظام اسلامى متوقف بر چنين كارى باشد، باز هم چنين حركتى لازم خواهد بود.

البته قيام سيدالشهداء (عليه السلام) چنان بركتى داشت كه بعيد است در طول تاريخ اسلام مجددا چنين شرايطى پيش بيايد و به اندازه‏اى فضاى جامعه اسلامى تيره و تار بشود شناختن حق ميسر نباشد. بحمدالله بعد از قيام سيدالشهداء (عليه السلام) شرايطى فراهم شد كه ساير ائمه اطهار (عليه السلام) بتوانند حقايق اسلام را در اقطار كشورهاى اسلامى تبيين كنند؛ شاگردانى براى تبليغ، ترويج و تعليم معارف اسلامى بپرورانند، يارانى را براى انجام حركت‏هاى ارشادى و احياگرانه در بلاد مختلف بپرورانند و ديگر به چنين حركتى چون قيام سيداشهداء (عليه السلام) در زمان بقيه ائمه (عليه السلام) نيازى نبود، انشاء الله بعد از اين هم نيازى نخواهد بود. ولى به هر حال مسائل كلى، تابع وجود يا كثرت مصاديق نيست، بلكه حكم آن با وجود يك مصداق مشخص مى‏شود. البته گرچه بعيد است چنين قيامى با اين وسعت و با اين خصوصيات ضرورت داشته باشد، اما ممكن است گاهى قيام‏هاى محدودترى ضرورت پيدا كند. در فرمايشات امروز مقام معظم رهبرى هم اشاره به امكان چنين چيزى بود،(142) حتماً كسانى كه شنيدند، اين مساله را متوجه شدند.

به هر حال، اين مساله‏اى است كه بايد به آن توجه داشت؛ زيرا آمادگى جامعه اسلامى براى برخورد با دشمنان، امكان نفوذ و موفقيت آن‏ها را كم مى‏كند. اما اگر روزگارى به خواب خرگوشى فرو رفته و به صورت‏هاى مختلف تحت تاثير تبليغات دشمنان قرار بگيريم و غيرت دينى را از دست بدهيم، آن وقت دشمنان طمع كرده و شايد باز شرايطى پيش بيايد كه احتياج به چنين حركت‏هاى شهادت طلبانه‏اى پيدا كنيم. به همين مناسبت بحث نسبتاً طولانى درباره امر به معروف و نهى از منكر عرض كردم و گفتم امر به معروف به معناى عام آن شامل چند عنوان ديگر نيز مى‏شود كه يكى از عناوين كلى آن مى‏تواند عنوان تعليم داشته باشد، يكى ديگر از عناوين كلى آن ممكن است موعظه باشد، و بالاخره مى‏رسد به جايى كه يكى از عناوين آن مى‏تواند جهاد باشد.

وظيفه حكومت و جامعه در زمينه آموزش احكام ومسائل‏

در مورد تعليم عرض كردم، كه مى‏تواند سه شاخه داشته باشد: تعليم جاهل، تنبيه يا تذكر غافل و ارشاد ضال. اول اين است كه كسى در جامعه اسلامى از معارف بهره بردارى ندارد، و هنوز براى او شرايطى فراهم نشده است كه معلومات لازم در مورد دين را كسب كند كه بايد او را تعليم داد. اين هم يكى از مراحلى است كه مى‏تواند از مصاديق امر به معروف باشد. البته باز تاكيد مى‏كنم، به معناى عام آن. معناى دوم اين است كه كسى به مساله علم دارد، اما در شرايطى واقع شده كه اصلا از اين كه چنين حكمى و چنين مساله‏اى وجود دارد و چنين تكليفى هم براى او هست دچار غفلت شده است. به هر حال، موضع‏گيرى‏ها و جهت‏گيرى‏هاى انسان تابع ذهنيات او است، اكثر ذهنيات ما هم تابع شرايط محيط است، از ديدنى‏ها و شنيدنى‏ها بيدار مى‏شويم، توجه انسان به مسائل غالباً تابع شرايط محيط است؛ اگر محيط آلوده، تاريم، و فاسد باشد، ممكن است بسيارى از مردم از تكاليف خود غافل بشوند و اگر از ايشان سؤال شود كه در اسلام فلان تكليف وجود دارد، مى‏گويد بله، اما از اين كه خودشان چنين تكليفى دارند و بايد انجام بدهند غافلند، در اين مورد امر به معروف و نهى از منكر تذكر دادن به غافل مى‏شود، يا تنبيه به معناى لغوى آن، يعنى بيدار كردن. سوم ارشاد ضال، يعنى كسى كه معرفت صحيح ندارد ولى خيال مى‏كند كه شناخت لازم را دارد، جاهل مركب است، گمان مى‏كند وظيفه خود را مى‏داند، ولى اشتباه مى‏كند؛ ارشاد راهنمايى چنين كسى به اين كه تو اشتباه مى‏كنى، و اگر چنين تصور مى‏كنى كه وظيفه تو اين است يا به اين شكل بايد انجام بگيرد، خطا مى‏كنى و به اين صورت نيست، راه صحيح چنان است، مقصد صحيح چنين است؛ اين ارشاد ضال است، ارشاد كسى كه گمراه است. اين سه وظيفه كه همه از قبيل تعليم است. تعليم هم گاهى به صورت فردى است، هر كس در خانواده خود چنين مسؤوليتى را دارد كه نسبت به فرزندان و اهل و بيتش، اگر جاهلى باشد، اگر ضالى باشد يا اگر غافلى باشد، او را تعليم داده، ارشاد كند، قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجاره(143) انسان همان گونه كه مكلف است خود به وظايف شخصى‏اش عمل كند، مكلف است كه به خانواده، نزديكان و كسانى كه تحت تاثير فكر او هستند آموزش بدهد. اين وظيفه‏اى درست - در سطح وسيع‏تر - براى عالمان و كسانى كه در اين گونه مسائل تخصص دارند، تكليفى است سنگين‏تر، وسيع‏تر و عميق‏تر كه در جامعه بايد وظايف را انجام دهند؛ و زمانى كه جامعه به وسيله نهادهاى مختلف اداره مى‏شود، بايد نهاد خاصى براى اين كار در نظر گرفته شود. مى‏دانيد كه در جوامع سابق به صورت ساده اداره مى‏شد و اين وزارتخانه‏ها و تقسيمات به صورت امروزى نبود، مثلا در صدر اسلام، اگر براى جايى والى مى‏فرستاد، حداكثر سه نفر را مى‏فرستادند، معمولاً آنچه بنده از تاريخ به خاطر دارم، يكى شخص والى و حاكم، ديگرى معلم و قارى، كسى كه قرآن را بلد بود و به ديگران تعليم مى‏داد، عالم بود و در معارف و احكام به او مراجعه مى‏كردند، يكى هم خزانه دار بود كه اموال را جمع آورى مى‏كرد و حساب آن را داشت. اين سه نهاد، كم كم پس از آن كه روابط جامعه پيچيده و گسترده شد، تعداد اين نهادها نيز اضافه شد تا جايى كه امروزه مى‏بينيد كه كابينه‏ها و دولت‏ها از بيست يا سى وزارتخانه تشكيل مى‏شود. در شرايط فعلى كه ما زندگى مى‏كنيم حداقل سه وزارتخانه، آموزش‏هاى سه گانه را به عهده دارند، وزارت آموزش و پروش كه در كنار سواد آموزى و علوم متعارف مادى و دنيوى موظف است آگاهى‏هاى دينى را به كودكان ارائه كند، البته اگر نظام اسلامى باشد، و بايد انصاف داد كه در بين نهادهاى ما وزارت آموزش و پرورش، حتى در زمان رژيم گذشته از بهترين نهادهايى بوده كه به اين جامعه خدمت كرده است؛ امروز هم شايد در حدى كه بنده اطلاع دارم، يكى از بهترين وزارتخانه‏هاى ما همين آموزش و پرورش باشد. اين امر دلايلى هم دارد، از جمله اين كه عمده كارمندان آن كه آموزگاران و دبيران هستند، از طبقه متوسط و معمولى هستند، از همين فرزندان شما هستند كه با محافل دينى سر و كار دارند و انديشه دينى شان محكم است. به همين دليل هنگامى كه به مدرسه مى‏روند احساس مسؤوليت مى‏كنند.

به جز آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالى هم بخشى از مسؤوليت آموزش جامعه را در دانشگاه‏ها عهده دار است؛ همچنين وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، كه عنوان ارشاد اسلامى گوياى اين وظيفه است. متاسفانه عملكرد اين دو وزارتخانه در حد مطلوب نيست و على رغم اين كه مقام معظم رهبرى درباره وزارت آموزش عالى چند سال است كه صريحاً گفته‏اند شما بايد دانشگاه‏ها را اسلامى كنيد، كار جدى اى انجام نشده است، كه شايد به اين دليل باشد كه بعضى مسؤولان آن، اراده جدى براى اين كار نداشته باشند؛ كه البته اين امر هم دلايلى دارد. از جمله اين كه بسيارى از استادان دانشگاه‏ها و حتى اداره كنندگان اين نهاد تحت تاثير فضاى خارج هستند، چند سالى را در اروپا گذرانده‏اند و يا زير دست اروپا رفته بوده‏اند، خلق و خوى، فرهنگ و معلومات آن‏ها بيش‏تر به فرهنگ كفر نزديك است تا به عالم اسلام؛ طبعاً كسانى هم كه زير دست اين گونه افراد بزرگ شوند، ديگر بهتر از خود آن‏ها نخواهند بود. به هر حال كار اين دو وزارتخانه ناقص است. وزارتخانه ارشاد هم كه به قول معروف طشتش از بام افتاده است و همه مى‏دانيد كه وضعيت آن چگونه است و آنچه بسيار جاى تاسف دارد اين است كه بعضى از مسؤولان اين نهاد تصريح كرده‏اند كه اصلا با دين سر و كارى هم ندارد و اسم ارشاد اسلامى را هم فقط يدك مى‏كشند، يعنى تعارف است وگرنه كار اين وزارتخانه همان كار وزارت فرهنگ و هنر زمان شاه است! ما كارى با دين مردم نداريم! ما فرهنگ ملى و فرهنگ باستانى و رقص و آواز و اين قبيل مسائل را بايد ترويج كنيم! زبان فارسى و فرهنگ ملى ايرانى را در كشورهاى ديگر بايد رواج دهيم! كارى به اسلام نداريم! تصريح كرده‏اند؛ اگر هم تكذيب مى‏كنند، من مورد خاص اين گفته‏ها، تاريخ، شنوندگان و مخاطبين آن را مى‏دانم، و به ايشان عرض خواهم كرد.


previos pagemenu pagenext page